درس های تربیت
چند نمونه از پرسش و پاسخ هایی که از محضر امام باقر (علیه السلام) درباره تربیت اسلامی ذکر شده است بیان کنید.
ابواب خیر و سعادت
سلیمان بن خالد گوید: ابوجعفر محمد باقر(علیه السلام) فرمود: آیا نگویم که اساسی و شاخه و عالی ترین مراتب اسلام کدام است؟
گفتم: بفرمایید، فدایتان شوم!
فرمود: ریشه اسلام «نمازَ، شاخه آن «زکات» و عالی ترین درجه آن «جهاد» است. (سپس ادامه داد:) اگر بخواهی می گویم که ابواب خیر و صلاح در اسلام چیست؟
گفتم: بفرمایید.
فرمود:
«الصُّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ، وَ الصَّدَقَةُ تَذْهَبُ بِالْخَطیئَةِ، وَ قِیامُ الرَّجُلِ فِی جَوْفِ الْلَّیْلِ بِذِکْرِ اللهِ؛ (((تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ)))[ سجده (32)، آیه 16.]»[ الکافی، ج 2، ص 24.]؛ «روزه سپری است از آتش جهنم، صدقه گناهان را می زداید و شب زنده داری به ذکر و یاد خدا؛ از بسترها پهلو تهی می کنند و برای ذکر و نماز برمی خیزند».
صبر جمیل
جابر گوید: به ابوجعفر(علیه السلام) عرض کردم: رحمت خداوند بر شما! منظور از «صبر جمیل» چیست؟
فرمود:
«ذَلِکَ صَبْرٌ لَیْسَ فیهِ شکْوَی اِلَی النّاسِ»[ الکافی، ج 2، ص 93.]؛ «صبر و شکیبایی ای که با شکوه و گلایه کردن نزد دیگران همراه نباشد».
لعنت خدا بر کسی که…
ابوحمزه ثمالی: به امام باقر(علیه السلام) گفتم نظر شما چیست درباره مسلمانی که دیگری به دیدارش می آید یا از او نیازی می خواهد، اما وی درِ خانه اش را به روی او نمی گشاید و به او اجازه ورود نمی دهد؟
امام(علیه السلام) فرمود: ای ابوحمزه! هر مسلمانی چون برای دید و بازدید و یا درخواستِ حاجتی به سراغ مسلمان دیگر رود و او در خانه اش باشد و در را به روی وی نگشاید.
«لَمْ یَزَلْ فِی لَعْنَةِ اللهِ حَتّی یَلْتَقِیَا»؛ «تا روزی که یکدیگر را ببینند، پیوسته در معرض لعن و نفرین خداوند خواهد بود».
گفتم: فردایت شوم، تا وقتی که یکدیگر را ببینند، لعنت خداوند بر اوست؟
فرمود: آری، ابوحمزه.[ الکافی، ج2، ص 365.]
شیوه مسلمانی
سلیمان بن خالد: ابوجعفر(علیه السلام) به من فرمود: سلیمان، می دانی مسلمان واقعی کیست؟
گفتم: فدایت شوم، شما بهتر می دانید.
فرمود: کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند (آن گاه ادامه داد:) آیا می دانی مؤمن حقیقی کیست؟
گفتم: شما داناترید.
فرمود:
«اِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَی اَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ وَامٌ عَلَی الْمُسْلِمِ اَنْ یَظْلِمَهُ اَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُهُ»[ الکافی، ج 2، ص 234.]؛ «مؤمن کسی است که مسلمانان او را بر اموال و جان های خود امین شمارند. حرام است که مسلمانی در حق مسلمان دیگر ستم روا دارد و او را تنها و بی یاور گذارد و چنان او را از خود براند که باعث رنج و آزار وی گردد».
این، «ریا» نیست
زرارة بن اعین: به ابوجعفر(علیه السلام) عرض کردم گاهی انسان کار خیری انجام می دهد و دیگری آن را می بیند و این، شادی ای در دل عامل به خیر به وجود می آورد!
امام(علیه السلام) فرمود: ایرادی ندارد و «ریا» محسوب نمی شود. بالاخره هر کسی دوست دارد در میان مردم چهره ای اهل خیر شناخته گردد.
«اِذَا لَمْ یَکُنْ صَنَعَ ذَلِکَ لِذَلِکَ»[ الکافی، ج 2، ص 297.]؛ «البته در صورتی که انسان کار خیر را برای شهرت و معروفیت انجام ندهد».
تقوا، ملاک برتری
عقبة بن بشیر اسدی گوید: روزی به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: من عقبة بن بشیر اسدی هستم و در میان قوم خود، حسب و جایگاه عظیمی دارم.
امام(علیه السلام) فرمود: با حَسَب و اعتبار اجتماعی خود بر ما منت مگذار. آن که مردمان او را پست و حقیر می شمارند، اگر مؤمن باشد، خداوند او را به واسطه ایمانش بلندمرتبه می گرداند و کسی که در چشم مردم انسان شریفی است اگر کافر باشد، خداوند به واسطه کفرش او را پست و بی ارزش می سازد.
«فَلَیْسَ لِاَحَدٍ فَضْلٌ عَلَی اَحَدٍ اِلاَّ بِالتّقْوَی»[ الکافی، ج 2، ص 328.]؛ «پس تنها ملاک برتری اشخاص بر یکدیگر، تقوا و خودمراقبتیِ است».
هر چیزی را ادبی است
ابوالولید نجرانی گوید: یک روز در مکه، مردی نزد امام باقر(علیه السلام) آمد و عرضه داشت: محمد بن علی، تویی که می پنداری هر چیزی حد و اندازه و ادبی دارد؟
ابوجعفر(علیه السلام) پاسخ داد: من معتقدم هر چیزی که خداوند آفریده، کوچک و بزرگ، برای آن حدّی قرار داده که تجاوز از آن، تعدی و دست درازی به حدود الهی است.
مرد گفت: در این صورت، حد این سفره چیست؟
فرمود:
«تَذْکُرُ اسْمَ اللهِ حِینَ تُوضَعُ وَ تَحْمَدُ اللهَ حینَ تُرفَعُ وَ تَقُمّْ مَا تَحْتَهَا»؛ «این است که چون سفره انداخته شود، نام خدا ببری و چون آن را برچینند، حمد خدا گویی و خرده ریزه های سفره را بخوری».
مرد گفت: حد این کوزه آب چیست؟
فرمود: «این است که از جای دستگیره و شکستگی آن ننوشی که جایگاه شیطان است. چون آن را بر دهن گذاری، نام خدا ببری و پس از آن، خدا را حمد و سپاس گویی. آب را به سه نفس بنوشی که یک نفس، کراهت دارد».[ المحاسن، ج 1، ص 275.]
ما انسانیم، نه فرشته
سلام بن مستنبر گوید: نزد ابوجعفر(علیه السلام) بودم که حمران بن اعین وارد شد و از آن حضرت پرسش هایی کرد. چون خواست برود، به امام(علیه السلام) عرض کرد: خدایت طول عمر دهد و ما را از پرتو وجودت بهره مند سازد. ما نزد شما می آییم و سپس با دل های نرم شده و جان های آسوده از دنیا، از حضورتان مرخص می شویم در حالی که این اموال که در دست مردمان است در نگاهمان خوار و بی مقدار می آید. ولی چون به زندگی عادی بر می گردیم و با مردم و سوداگران می آمیزیم، دنیا دوست می شویم.
امام(علیه السلام) فرمود:
«اِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُلُ»؛ «اسباب این احوال، دل های شماست که گاه سخت می شود و گاه نرم».
آیا نشنیده ای که اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به او گفتند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، ما از نفاق و دورویی بر خویشتن می ترسیم».
فرمود: برای چه؟
گفتند: تا نزد شما هستیم، تو ما را به یاد خدا می اندازی و به آخرت مشتاق می گردانی و دیده ما را روشن می کنی و دنیا را از یادمان می بری و به آن بی رغبتمان می سازی چنان که گویی آخرت و بهشت و دوزخ را به چشم می بینیم. اما چون از نزد تو بیرون می رویم و به خانه هامان می رسیم و فرزندانمان را می بوییم و همسر و خانواده خود را می بینیم، به زودی به حالت نخست برمی گردیم که گویی چنان تجربه ای از سر نگذارنده ایم. آیا بیم ندارید که این حالت، نفاق و دورویی باشد؟
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرگز! این وسوسه ها و نیرنگ شیطان است که شما را به دنیا علاقه مند گرداند. به خدا سوگند:
«لَوْ تَدومُونَ عَلَی الْحَالِ الَّتی وَصَفْتُمْ اَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلائِکَةُ عَلَی الْمَاءِ»؛ «اگر بر آن حالت که در وصف خویش بیان کردید، باقی بمانید، فرشتگان با شما مصافحه کنند و بر آب بگذرید. اگر شما گناه نمی کردید و از خداوند آمرزش نمی طلبیدید، خدای متعال دیگرانی را خلق می کرد که گناه کنند و استغفار نمایند و ایشان را بیامرزد. انسان مؤمن، دچار گناه می شود و توبه می کند. مگر نشنیده ای که خداوند می فرماید: «خداوند توبه کاران را دوست می دارد»[ بقره (2)، آیه 222.]. و «از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به سوی او بازگردید»[ هود (11)، آیه 52.].»[ تحف العقول، ص 39.]
به مردن فکر کنیم
ابوعبیده حذّاء: به ابوجعفر(علیه السلام) گفتم: سخنی بگویید که از آن سود برم. فرمود: یا ابا عبیده:
«اَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَاِنَّهُ لَمْ یُکْثِر اِنْسانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ اِلاّ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا»[ مجموعة ورام، ج 2، ص 193.]؛ «ای ابا عبیده، فراوان به یاد مرگ باش. بی شک هیچ انسانی بسیار به یاد مرگ نباشد مگر اینکه زهد بورزد و دنیا را رها کند».
قهر نابخشودنی
حمران گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: هرگاه دو مؤمن بیش از سه روز به قهر از یکدیگر جدا شوند، در روز سوم من از هر دوی آنها بیزارم.
گفته شد: ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، این جزای کسی است که ظلم کرده، مظلوم چه تقصیری دارد؟
فرمود:
«مَا بَالُ الْمَظْلُومِ لاَ یَصیرُ اِلَی الظّالِمِ فَیَقُولُ اَنَا الظّالِمُ حَتّی یَصْطَلِحَا»[ الخصال، ج 1، ص 183.]؛ «چرا مظلوم نزد ظالم نمی رود و نمی گوید «من بد کردم تا با هم آشتی کنند».
مجمع گناهان
اسماعیل کاتب: روزی امام ابوجعفر محمدباقر(علیه السلام) وارد مسجدالحرام شد. گروهی از قریش نگاهشان به حضرت افتاد. گفتند: این مرد کیست؟ گفته شد: امام و پیشوای اهل عراق. یکی از آنها گفت: کسی را نزد وی بفرستیم تا از او پرسشی نماید. جوانی از قریش خدمت امام(علیه السلام) رسید و گفت:
ای عموزاده! بزرگ ترین گناهان کدام است؟
فرمود: شراب نوشیدن.
جوان به جمع خود بازگشت و پاسخ امام(علیه السلام) به سؤال خود را برای آنان بازگفت. به او گفتند بازگرد و همان سؤال را بپرس. جوان چندمرتبه در رفت و آمد خود نزد امام باقر(علیه السلام)، سؤال خویش را مکرر نمود و پاسخ امام همان بود که بود. دفعه آخر، حضرت(علیه السلام) به جوان فرمود:
مگر نگفتم که شرب خمر بزرگ ترین گناه است:
«اِنَّ شُرْبَ الْخَمْرِ یُدْخِلُ صَاحِبَهُ فِی الزِّنَا وَ السَّرِقَةِ وَ قَتْلِ النَّفْسِ الَّتی حَرَّمَ اللهُ وَ فِی الشِّرْکِ بِاللهِ وَ اَفَاعیلُ الْخَمْرِ تَعْلُو عَلَی کُلِّ ذَنْبٍ کَمَا یَعْلُو شَجَرُهَا عَلَی کُلِّ شَجَرٍ»[ الکافی، ج 6، ص 429.]؛ «خوردن شراب انسان را به زنا و دزدی و کشتن نفسی که خداوند حرام کرده و به شرک به خداوند مبتلا می کند. دسیسه ها و فتنه گری های شراب بیش از هر گناه دیگری است همچنان که اساس آن یعنی درخت انگور بر بلندای دیگر درختان دست می رساند».
شایسته سالاری
سکونی گوید: به ابو جعفر(علیه السلام) عرض کردم: من گاهی اموال و چیزهایی را میان دوستانم تقسیم می کنم. این کار را بر چه اساسی انجام دهم؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«اعْطِهِمْ عَلَی الْهِجْرَةِ وَ الدِّینِ وَ الْفِقْهِ وَ الْفَضْلِ»[ مشکاة الانوار، ص 210.]؛ «بر اساس هجرت و گرایش از باطل به سوی دین داری و تفقه در دین و ارزش ها به آنها بخشش کن».
مردانگی به چیست؟
روزی امام باقر(علیه السلام) به حاضران در محضرش فرمود: مروت چیست؟
هر کدام چیزی گفتند. امام(علیه السلام) خود در پاسخ فرمود:
«اَلْمُرُوَّةُ اَنْ لا تَطْمَعَ فَتَذِلَّ، وَ لا تَسْأَلَ فَتَقِلَّ، وَ لا تَبْخَلَ فَتُشْتَمَ، وَ لا تَجْهَلَ فَتُخْتَصَمَ»؛ «مروت آن است که طمع نورزی که خوار شوی، و گدایی نکنی که نادار شوی و بخل ننمایی که دشنام شنوی و جهالت نکنی که محکوم گردی».
گفت شد: چه کسی بر این امور توانایی دارد؟
فرمود: کسی که می خواهد همچون مردمک دیده عزیز و چون مُشک در میان عطرها دلپذیر و امروزه همچون جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) والا مرتبه گردد.[ تحف العقول، ص 293.]
حالات شیطانی
جابر گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: گروهی هستند که چون آیه ای از قرآن را به یادشان بیاوری برایشان خوانده شود، مدهوش می گردند چنان که اگر دو دست و پای آنها را ببرند، احساس نمی کنند.
فرمود: سبحان الله! این کارها از شیطان است و مؤمنان به چنین رفتارهایی توصیه و توصیف نشده اند:
«اِنَّمَا هُوَ اللَّیِّنُ وَ الرِّقَّةُ وَ الدَّمْعَةُ وَ الْوَجَلُ»[ الکافی، ج 2، ص 616.]؛ «بی شک تأثیرپذیری از قرآن به نرم دلی و رقّت قلب و گریه و بیمناکی است».
حقیقت معنای زهد
هاشم البرید: مردی، از امام باقر(علیه السلام) درباره «زهد» سؤال کرد. امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: زهد، ده درجه دارد. بالاترین درجه زهد پایین ترین درجه ورع، و بالاترین درجه ورع پایین ترین درجه یقین، و بالاترین درجه یقین، پایین ترین درجه رضا و خشنودی است.
«اَلا وَ اِنَّ الزَّهْدَ فِی آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (((لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاتَفْرَحُوا بِمَا آتاکُمْ)))[ حدید (57)، آیه 23.]»؛ «بدانید که زبده معنای زهد در آیه از کتاب خداوند ذکر شده است: «تا بر آنچه از دستتان رود، دریغ و حسرت نخورد و بر آنچه به شما دهد، شادی بی حد نکنید».»[ معانی الاخبار، ص 252.]
دنیا، در مسیر آخرت
محمد بن منکدر گوید: من در میان مردم، کسی را نمی شناختم که از علی بن حسین(علیه السلام) با فضیلت تر باشد تا اینکه فرزندش محمدبن علی(علیه السلام) را دیدم. روزی خواستم او را موعظه کنم اما او مرا موعظه کرد و پند آموخت.
اصحابش گفتند: به چه چیز موعظه ات کرد؟
گفت: روزی در گرم ترین ساعت، به اطراف مدینه رفتم. ناگاه چشمم به ابوجعفر محمد بن علی(علیه السلام) که مردی هیکلمند و چاق بود افتاد که از خستگی کار به دو غلام سیاه خود تکیه زده بود. پیش خود گفتم: سبحان الله! یکی از بزرگان قریش در این ساعت روز، با این حال و وضع، در طلب دنیاست. باید او را موعظه کنم. نزدیک شدم و سلام کردم. سلامم را پاسخ گفت در حالی که نفس نفس می زد و عرق می ریخت.
گفتم: خدایت صلاح و خیر دهد! بزرگی از قریش را در این ساعت و با این حال سخت، در طلب دنیا مشاهده می کنم. بفرمایید اگر در همین وقت، مرگ شما فرارسد، چه خواهید کرد؟
فرمود:
«لَوْ جَاءَنِی الْمَوْتُ وَ اَنَا عَلَی هَذِهِ الْحَالِ، جَاءَنِی وَ اَنَا فِی طَاعَةِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ «اگر در همین حالت مرگم فرا رسد، مرا در حال اطاعت خداوند در خواهد یافت [در نسخه ای ادامه روایت چنین است] با کار کردن، خودم را از تو و دیگران بی نیاز می گردانم. من از آن لحظه ای بیم دارم که مرگ بیاید و من در حال ارتکاب معصیت خدا باشم».
گفتم: خدایت رحمت کند! خواستم شما را موعظه کنم، شما بنده را موعظه کردید.[ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 288.]
در امان از شرّ شیطان و گزند سلطان
امام باقر(علیه السلام) رو به یارانش کرد و فرمود: می خواهید شما را از چیزهایی آگاه نمایم که شرّ سلطان ظالم و شیطان را ازتان دور گرداند؟
ابوحمزه گفت: آری. بگویید، تا انجام دهیم.
فرمود: بر شما باد به دادنِ صدقه در آغاز روز، این کار روی شیطان را سیاه و رشته طمع سلطان ستمگر ر ا در آن روز، از شما منقطع می گرداند.
«وَ عَلَیْکُمْ بِالْحُبِّ مِنَ اللهِ وَ التَّوَدُّدِ وَالْمُوازَرَةِ عَلَی الْعَمَلِ الصّالِحِ، فَاِنَّهُ یَقْطَعُ دابِرَهُمَا یَعنِی السُّلْطانُ وَ الشَّیْطان وَ اَلحِوّا فِی الْاِسْتِغْفَارِ فَاِنَّهُ مَمْحَاةٌ لِلذُّنُوبِ»[ تحف العقول، ص 298.]؛ «تنها در راه خدا با یکدیگر دوستی و رفاقت کنید و بر عمل صالح به یاری هم بشتابید، که این کار حاکم ستم پیشه و شیطان را ناکام خواهد کرد و در آمرزش خواستن از خداوند، اصرار ورزید که این، محوکننده گناهان است».
دعای غلط
امام صادق(علیه السلام): مردی خدمت پدرم نشسته بود. پس این گونه دعا کرد: خداوندا ما را از تمام آفریدگانت بی نیاز گردان!
پدرم به او فرمود: چنین دعا منک، بلکه بگو:
«اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ شِرَارِ خَلْقِکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یَسْتَغْنِی عَنْ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ»[ تحف العقول، ص 293.]؛ «خداوندا ما را از بندگان شرور و بدذات خود مستغنی کن. چرا که انسان مؤمن هیچ گاه از دستگیری و کمک برادر مؤمن خود بی نیاز نتواند بود».
مسئولیت در قبال ثروت
امام صادق(علیه السلام): از پدرم درباره دینار و درهم و وظیفه مردم در قبال آن سؤال کردند. ابوجعفر(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
دینار و درهم مُهرهای خدا در زمین اند که آنها را برای مصلحت مردمان قرار داده و با آنها امور و نیازهای ایشان را به سامان می رساند. هر کس درهم و دینار بسیار داشته باشد و حق خدا را از آنها ادا نماید و زکاتش را بپردازد، این همان مالی است که پاک و خالص گردیده و هر کس درهم و دینار فراوان کسب کند و درباره هزینه کرد آن در راه خدا بخل بورزد و حق خداوند را نپردازد و از آن ظرف و مانند آن تهیه کند، وی همان کسی است که وعید و تهدید خداوند در قرآن، سزاوار اوست آنجا که می فرماید:
«یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»[ توبه (9)، آیه 35.]؛
«روزی که آن درهم و دینار را در آتش دوزخ بگذارند و با آن پیشانی و پهلو و پشت ایشان را داغ نهند و این همان چیزی است که برای خود گنج کرده بودید. پس آتش اندوخته خود را بچشید».[ امالی شیخ صدوق، ص 520.]
مدارا بهتر است
شخصی به امام باقر(علیه السلام) نامه ای نوشت و در آن از فرد خبیثی که به او رنج بسیار رسانده بود، گله کرد و پرسید: آیا من هم مثل او دشمنی پیشه کنم یا صبور و اهل مدارا باشم؟
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
«الْمُدَارَاةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْمُکَاشَفَةِ وَ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِین»؛ «صبر و مدارا برای تو بهتر از دشمنی آشکار است و با هر سختی آسانی است و فرجام نیک، از آنِ انسان های باتقواست».[ مشکاةالانوار، ص 219.]
درس های تربیت