پیامبر(ص) و مساله جانشینی
پیغمبر میبایست قبل از مرگ این مشکل را تشخیص داده حل مینمود و اعلام میکرد از همه مردم نظرخاهی کنید و هرکس گ مردم بدو رای دادند را خلیفه اعلام کنید یا اگر چنین شرایط دموکراتیکی بین عرب وجود نداشت رک و پوست کنده در مسجد بالای منبر در مقابل بزرگ و کوچک نام شخص مورد نظر را بلند فریاد میزد و دستور میداد مکتوب کرده بر دیوار مسجد نصب نمایند آیا این بهتر نبود؟
اولـیـن اخـتـلاف اسـاسى که در میان مسلمانان پدید آمد, مسئله جانشینى پیامبر اکرم(ص)بود. عـلى رغم نظریات مختلفى که در طول تاریخ در میان مسلمانان بر سر ویژگى ها و شرایط و نحوه انـتـخـاب خلیفه و رهبر مسلمانان وجود داشته و دارد, دو نظر کلى در این مسئله وجود دارد که زمان پیدایش این دو نظریه در واقع به همان زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) و نیازمندى جامعه اسلامى به تعیین خلیفه و جانشین براى پیامبر گرامى اسلام(ص) بر مى گردد.
۱ـ نظر اول بر این باور بود که از آنجا که جانشینى پیامبر اکرم(ص) منصبى بسیار خطیر است و شرایطى ویژه در حد عصمت را داراست, تنها باید از طرف خداوند اعلام شده و به مردم ابلاغ گردد و با توجه به موارد فراوان و مـوقـعـیت هاى بسیارى که پیامبر اسلام(ص) جانشین بعد از خود را معرفى نمود, آن شخص کسى جز حضرت على(ع) نیست. این نظر در یک کلام به تنصیصى بودن مقام جانشینى پیامبر اسلام(ص) اعتقاد داشـت و گـروهـى از مـسـلـمانان صدر اسلام که در میان آنان اصحاب بزرگ پیامبر اسلام(ص) دیـده مى شوند, پیرو این نظریه بودند. (۱)
۲ـ در نظریه دوم, برخى از مسلمانان منصب خلافت را انـتـخـابـى دانـسته و معتقد بودندپیامبر اسلام(ص) کسى را براى جانشینى خود برنگزیده, بلکه امت اسـلامـى را در انـتـخـاب رهبر و خلیفه مسلمانان مختار و آزاد گذاشته است, البته این انتخاب راهـهـاى مختلفى مى تواند داشته باشد که مهم ترین آن اجماع مسلمانان, یا اجماع اهل حل و عقد مـى بـاشـد. (۲)
حـال بـا تـوجه به این اختلاف, مسئله خلافت و امامت امیرالمومنین على(ع) را بـررسـى مـى نـمـائیـم:
جـمـعـیـتى متشکل از گروهى از انصار و مهاجرین و در راس آنان همه شـخـصـیـت هـاى بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه, مانند: سلمان, ابوذر, مقداد بن اسود, جـندب بن جناده غفارى, عمار بن یاسر و … گرد حضرت على(ع) را گرفته و معتقد به امامت و جانشینى او بعد از پیامبر اکرم(ص) بودند(۳) که از همان زمان پیامبر اسلام(ص) به شیعه حضرت على(ع) معروف شدند.(۴) تاریخ زندگانى رسول خدا (ص) نیز بر صحت قول این افراد (که جانشینى پـیـامـبـر(ص) را تنصیصى مى دانستند) گواهى مى دهد, که تنها به سه مورد از آن که در کتب مـعـتـبـر اهل سنت نیز آمده, اشاره مى کنیم:
۱- در آغاز بعثت و آنگاه که پیامبر اکرم(ص) از جانب خدا مـامـوریـت یافت تا خویشان خود را به مقتضاى آیه شریفه (و انذر عشیرتک الاقربین) (۵) به آیین تـوحـیـد دعـوت کـند, خطاب به آن جمع فرمودند: هرکس مرا در این راه یارى کند وصى, وزیر و جانشین من در میان شما است, به سخنان او گوش فرا دهید و از او پیروى نمایید. (۶)
۲- در غزوه تبوک پیامبر(ص) خطاب به حضرت على(ع) فرمود: آیا تو را خشنود نمى کند اینکه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى, جز اینکه پس از من پیامبرى نیست, (۷) یعنى همانگونه که هارون وصى و جانشین بلافصل حضرت موسى بود, تو نیز خلیفه و جانشین من خواهى بود.
۳ـ در سـال دهـم هـجـرت, رسـول خـدا(ص) به هنگام بازگشت از حجه الوداع در سرزمین غدیر خم حضرت على(ع) را در میان جمعیتى انبوه به عنوان ولى مسلمین و مؤمنین معرفى کرد و فرمودند: من کنت مولاه فهذا على مولاه , هرکس که تاکنون من سرپرست و صاحب اختیار او بودم, از این پـس عـلـى(ع) مـولا و سـرپرست اوست.(۸) و با توجه به اقرارى که پیامبر اکرم(ص) در این حادثه بر صـاحـب اخـتـیارى خود از مردم گرفت, شکى نمى ماند که مقصود از مولا, سرپرستى و صاحب اخـتـیـارى بـوده اسـت. بنابراین از نظر تنصیص, شکى نیست که تنها کسى را که پیامبر(ص) به عنوان جانشین خود معرفى کرده, حضرت على(ع) است و حتى کسى نگفته است که خلفاى ثلاثه با نصب پـیامبر(ص) شایستگى خلافت یافته اند. اما از نظر بحث انتخاب و اختیار مردم نیز شکى نیست که هـمـان مـلاکـى را که عموم اهل سنت قائل هستند و معتقدند با همان معیار خلفای ثلاثه شایستگى خـلافت را یافته اند, در مورد حضرت على(ع) نیز مصداق داشته و صحیح است. مستندات این قول به شرح زیـر اسـت:
۱ـ پـس از قـتـل عـثـمـان گـروه زیـادى از مسلمانان, با اصرار فراوان مسئله بیعت بـا امیرالمومنین(ع) را مطرح کردند که حضرت در ابتدا به عللى استنکاف ورزیدند, ولى سرانجام بـر اثـر اصـرار فـراوان پذیرفتند و فرمودند: حال که چاره اى از بیعت نیست, به مسجد رویم تا این بـیـعـت در مـنـظر مهاجرین و انصار صورت پذیرد. پس به مسجد روان شدند در حالى که گروه مهاجر و انصار وى را همراهى مى کردند و در پیش و جلوى آنان زبیر بن عوام و طلحه بن عبیداللّه بـودنـد, هـمـگـى بـیـعت نمودند مگر عده اى بسیار اندک که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نـمـى کرد. (۹)
۲ـ حضرت على(ع) در باره کثرت بیعت کنندگان چنین مى فرماید: پس از کشته شدن عثمان, مردم براى بیعت با من ازدحام نمودند, مانند ازدحام شتر تشنه هنگام آشامیدن آب …و چـنـان بـر من هجوم آورند که گمان کردم مى خواهند مرا به قتل رسانند, یا بعضى از ایشان قصد دارنـد در حضور من بعض دیگر را بکشند. (۱۰)
۳ـ ابن عساکر از قول ابراهیم بن سوید ارمنى نقل پـیـامـبر(ص) را تنصیصى بدانیم و چه انتخابى که با اجماع و بیعت محقق مى شود, قطعا حضرت = خلافت و جانشینى ه۰; هستند؟ گفت: ابوبکر و عمر و على(ع) در هر حال جانشین و شایسته و بر حق پیامبر(ص) محسوب مى شود. پاسخ به شبهات اهل سنت، مرکز پژوهشهاى اسلامى صدا و سیما ۱- الـمـقـالات و الـفـرق, سـعـد بن عبداللّه اشعرى قمى, ص ۱۵, تاریخ یعقوبى, ج اول, ص ۵۲۴ ـ ۵۲۳.۲- مقدمه ابن خلدون, ج اول ـ ترجمه محمد پروین گنابادى , ص ۴۰۸ ـ ۴۰۷ ـ ۳۶۹ آاصولا هـمـیـنـکه در تعیین ابى بکر و دیگر خلفا (به نقل از سایت تبیان)برای آگاهی بیشتر توجهتان را به مطالب زیر جلب می کنیم:
براهین موجود در این زمینه را مى توان به سه دسته کلى تقسیم کرد:
۱. براهین عقلى، ۲. دلایل قرآنى، ۳. روایات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله.
هر یک از این شیوه ها، دلایل بسیارى را شامل مى شود؛ به طورى که گستردگى هر یک از این استدلالات، مطالعه کتاب هاى متعددى را مى طلبد و در این مختصر امکان بحث از آنها نیست؛ لیکن به طور فشرده چند برهان بیان مى گردد:
یک. دیدگاه قرآن
۱. از نظر قرآن، رهبرى و امامت امت، اصالتاً باید به دست معصوم و دور از هر گونه کژى باشد. این نکته به تعابیر مختلفى در کتاب الهى بیان شده است؛ از جمله هنگامى که ابراهیم علیه السلام به امامت رسید و خداوند به او فرمود: «إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ بقره (۲)، آیه ۱۲۴. ابراهیم علیه السلام آن منصب الهى را براى فرزندانش درخواست کرد؛ ولى در «قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِى» ؛ پاسخ آمد: «لایَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ»؛ همان.؛ «عهد من به ستمکاران نمى رسد».
آیه بالا نشان مى دهد که امامت منصبى الهى است – نه به انتخاب افراد – و به کسانى اعطا مى شود که از هر ظلمى (اعتقادى، اخلاقى و رفتارى) پاک و مبرّا باشند و نفى مطلق ظلم، مساوى با عصمت است.
۲. در آیه ابلاغ نیز مى فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ مائده (۵)، آیه ۶۷. این مسئله به دنبال تحقق (معرفى و اعلام ولایت امیرمؤمنان علیه السلام در غدیر خم) آیه اکمال دین نازل شد. بنابراین خداوند با اعلام ولایت و جانشینى حضرت على علیه السلام، کامل شدن دین اسلام را اعلام کرد و فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»؛ مائده (۵)، آیه ۳..
جهت آشنایى بیشتر با امامت در قرآن نگا: مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن (تفسیر نمونه موضوعى)، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، ۱۳۷۷)، ج ۹.
دو. دیدگاه عقلى
۱. لزوم رهبرى در جامعه، امرى انکارناپذیر است.
۲. رهبرى در جامعه اسلامى، باید براساس احکام و قوانین الهى باشد.
۳. احکام الهى و اجراى آن، به دست کسى اجرا مى شود که به طور کامل به زوایاى آن احکام، آگاه و نسبت به آنها متعهّد باشد. به عبارت دیگر اگر پیامبر نیست، پیشواى امت – از نظر شرایط و اوصاف – باید نزدیک ترین فرد به آن حضرت باشد.
۴. به شهادت تاریخ و گواهى خلفا، هیچ کس در جهات یاد شده قابل مقایسه با امامان معصوم علیهم السلام نبوده است. حتى خلفا در موارد بسیارى، احساس نیاز به آنان مى کردند؛ چنان که خلیفه دوم خود بارها اعلام کرد: «لولا على لهلک عمر»؛الف. المناوى، محمد عبدالرؤف، فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، (بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الاولى)، ج ۴، ص ۴۷۰؛
ب. الزرندى الحنفى، جمال الدین محمد، نظم الدرر السمطین فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطین، (مکتبة امیرالمؤمنین العامة، الطبعة الاولى، ۱۳۷۷ه.ق – ۱۹۵۸م)، ص ۱۳۰.؛ یعنى، «اگر على علیه السلام نبود هر آینه عمر هلاک مى گشت».
سه. از دیدگاه روایى
روایات بى شمارى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در کتاب هاى شیعه و سنى، به تواتر نقل شده که به صراحت امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام را اثبات مى کند؛ مانند:
۱. روایات مربوط به حادثه غدیر،
۲. روایات لیلة الانذار،
۳. احادیث سفینه،
۴. احادیث ثقلین،
۵. احادیث ائمه دوازده گانه؛
۶. حدیث منزلت و … .براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛
ب. رهبرى امام على علیه السلام در قرآن (ترجمه المراجعات)؛
پ. تیجانى سماوى، آن گاه هدایت شدم؛
ت. امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت؛
در میان احادیث مختلف – به عنوان نمونه – به بیان حادثه غدیر و توضیحى درباره آن بسنده مى کنیم.
جریان حدیث غدیر خم
رسول خداصلى الله علیه وآله در سال دهم بعثت، تصمیم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زیادى به مدینه آمدند تا در رکاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى کنند. آن حج را حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ و حجةالکمال نامیده اند. رسول خداصلى الله علیه وآله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج دیگرى نیاورده است.
پیامبرصلى الله علیه وآله پنج یا شش روز به ماه ذى حجه مانده، از مدینه خارج شد… . آن گاه اعمال حج و عمره به هدایت خود ایشان انجام گردید و عملى را که تا قیامت باید به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پایان حج، از مکه به طرف مدینه خارج شد؛ در حالى که جماعت یاد شده در محضرش بودند.
روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعیت انبوه به «غدیر خم» در جحفه رسید. در آنجا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «یا اَیُّها الرَّسُول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس اِنَّ اللَّهَ لا یَهدِىَ القَومَ الکافِرینَ»؛ مائده، آیه ۶۷..
بدین طریق خدا به پیامبرش امر کرد تا على علیه السلام را در جاى خویش نصب ولایت وجوب طاعت او را ابلاغ کند. در آن وقت طلیعه کاروان به جحفه نزدیک شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهایى که از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى که در محل بودند، توقف کنند. در آنجا پنج درخت کنار هم بود، فرمان داد کسى زیر سایه آنها ننشیند. جمعیت همه در جاى خود قرار گرفتند، زیر آن درخت ها را پاک کردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.
حضرت رسول زیر آن درختان ایستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مى ریخت که مردم از شدت گرما، گوشه اى از عبا را سر کشیده و گوشه اى را از حرارت سنگریزه ها زیر پا گذاشته بودند، پارچه اى بر یکى از درخت ها کشیده و براى آن حضرت سایبان درست کردند.
چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت که روى هم چیده بودند. صدایش را بلند کرد، به طورى که همه شنیدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مى جوییم، به او ایمان مى آوریم، بر او توکل مى کنیم و به خدا پناه مى بریم از شر نَفْسْ هاى خود از سیئات اعمال خویش… .
شهادت مى دهم که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است… احتمال مى رود که خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آید؛ من پیش خدا مسئولم و شما مسئولید، چه مى گویید؟
گفتند: گواهى مى دهیم که پیغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش کردى و خیرخواه بودى، خدا تو را جزاى خیر دهد! فرمود: آیا شهادت نمى دهید که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قیامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد؟ گفتند: آرى شهادت مى دهیم. عرض کرد: خدایا! شاهد باش.
سپس فرمود: اى مردم! آیا سخن مرا نمى شنوید؟ گفتند: آرى مى شنویم. فرمود: من پیش از شما به کنار حوض کوثر خواهم رفت، شما در آنجا پیش من خواهید آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پایتخت یمن) و بُصرى (قصبه اى است از توابع دمشق) است. در کنار آن کاسه هایى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگرید در حفظ «ثقلین» که چطور جانشین من خواهید بود؟
گفتند: اى رسول خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل بزرگ تر کتاب خدا است. یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شما است. به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل کوچک عترت (اهل بیت) من است. خداى لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو، از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر پیش من آیند. من از خدا چنین خواسته ام، از قرآن و اهل بیت جلو نیفتید؛ وگرنه هلاک مى شوید و از آن دو کنار نمانید؛ وگرنه نابود مى گردید.
آن گاه دست حضرت على علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا جایى که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد و همه على علیه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، کیست که بر مؤمنان از خودشان مقدم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللَّه مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه»؛«همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مى باشم. پس هر که را مولا منم على مولاى اوست».. این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس گفت:«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار»؛«خدایا! دوستى گزین با هر که او [على ] را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنکه با او دوستى ورزد و خشمگین باش از آنکه به او خشم مى ورزد؛ یارى کن آنکه او را یارى کند و خوار گردان آنکه او را تنها گذارد و به او پشت کند؛ و حق را همپاى او بپادار».. آن گاه فرمود: هر که در اینجا حاضر است به غایبان برساند.
هنوز از آنجا حرکت نکرده بودند که جبرئیل این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ؛ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و از دینتان اسلام راضى شدم».
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من. سپس جمعیت به امیر مؤمنان على علیه السلام تهنیت گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر گفتند: «بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنة»؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام کردى در حالى که سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».
حسان بن ثابت شاعر که در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه بدهید درباره على ابیاتى بگویم تا بشنوید؟ فرمود: بگو با برکت خدا. حسان گفت: اى شیوخ قریش! سخن من، پیرو سخن رسول خدا درباره ولایت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
ینادیهم یوم الغدیرنبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیاً
و قال: فمن مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدلوا هناک التعادیا
الهک مولانا و انت ولیناو لن تجدن منا لک الیوم عاصیاً
فقال له قم یا على فاننى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیاً
هناک دعا اللهم و ال ولیه و کن للذى عادى علیّاً معادیا
این خلاصه اى از جریان غدیر و تعیین حضرت على علیه السلام براى خلافت و امامت بود.قرشى، على اکبر، خاندان وحى، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول ۱۳۶۸)، ص ۱۵۲ – ۱۵۷.
شایان ذکر است که واقعه غدیر و خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان اعم از عرب و غیر عرب – دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه، به حد تواتر یا فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. از صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله ۱۱۰ تن و از تابعین ۸۹ تن آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به ۳۶۰ تن رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم درآورده اند؛ از جمله:
در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل و محمد بن عبداللَّه حمیرى.
در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.
در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى و دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر.
از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند الغدیر را درباره آن به نگارش درآورده است.
اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ در پاسخ گفتنى است: اساس اختلاف بر سر ماهیت و دلالت این واقعه است؛ یعنى:
الف. اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على علیه السلام و یا حداکثر معرفى ایشان به عنوان یکى از نامزدهاى خلافت است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد! دلیل آنان این است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست.
ب. دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، نص صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام و لزوم اطاعت از او است. قرینه ها و شواهد، به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت و یا نامزدى خلافت تفسیر کرد. دلایل صحّت دیدگاه شیعه عبارت است:
۱. معناى ولایت:
اگر چه در مواردى ولایت به معناى دوستى نیز به کار مى رود؛ ولى لغت شناسان و کتاب هاى معتبر لغت شناسى، عمدتاً کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در اینجا معناى این کلمه با برخى از مشتقاتش از کتاب هاى لغت اهل سنت نقل مى شود:
– راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن و وَلایت یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود».الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص ۵۷۰.
– ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولا و ولىّ آن است». سپس مى گوید: و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على علیه السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى».ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهایة فى غریب الحدیث والاثر، ج ۵، ص ۲۲۷.
– صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است».الجوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح فى لغة العرب، تحقیق احمد بن عبدالغفور عطار، (بیروت: دارالعلم للملایین)، ج ۶، ص ۲۵۲۸.
– مقاییس اللغة آورده است: «هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولىّ او است».معجم مقاییس اللغة، ج ۶، ص ۱۴۱.
حال با گفته هاى صریح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟ مگر نه این است که «ابن اثیر» – لغت شناس معروف عرب و سنى – خودش تصریح مى کند کلمه «مولا» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله و در واکنش عمر در همین معنا به کار رفته است؟
بنابراین استعمال ولایت در دوستى نیاز به قرینه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. افزون بر آن در این مورد همه قرینه ها به کاربرد آن در زمامدارى و مرجعیت دینى و سیاسى و اجتماعى دلالت دارد.
۲. خطاب تند و قاطع الهى:
اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على علیه السلام بود، آیا آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِى اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ»؛ مائده (۵)، آیه ۶۷.؛ «اى پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى. و خدا تو را از [ گزندِ] مردم نگاه مى دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى کند». آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسئله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرمؤمنان علیه السلام جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ اما مولا در اینجا قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نیست.
۳. دوستى و ولاى محبت در قرآن:
با واژه هایى چون «حب»، «مودّت» و… اشاره شده است؛ چنان که در مورد محبت اهل بیت علیهم السلام آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى »؛ شورى (۴۲)، آیه ۲۳.؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». بنابراین فرو کاستن معناى ولایت به محبت و مودّت و انحصار به آن، مغایر کاربرد قرآنى این واژه است.
۴. دلدارى خدایى:
خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند: «وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ» . آیا این مسئله نشان نمى دهد که این مأموریت، چنان مهم بوده است که پیامبرصلى الله علیه وآله بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و علیه دین توطئه کنند؟! آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على علیه السلام جاى خوف از توطئه بود؟
۵. گزینش مکان:
پیامبرصلى الله علیه وآله مکان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب کرد، تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز دستور داد کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند و کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند؛ این نشانه چیست؟ اینکه دستور دادند شاهدان به غایبان، اطلاع دهند و این خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسئله، براى امت اسلامى بسیار مهم و حیاتى بوده است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان، در آخرین سخنرانى عمومى خود، براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟
۶. نزول آیه اکمال:
پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً» مائده (۵)، آیه ۳.؛ «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [ به عنوان ]آیینى برگزیدم». آیا نزول چنین آیه اى دلالت بر این ندارد که مسئله، بالاتر از صرف محبت بوده است؟ آیا فقط با دوستى حضرت على علیه السلام – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط دوستى و مودّت بود که در این رابطه آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِى اَلْقُرْبى » «بگو: به ازاى آن [ رسالت ] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان»: شورى (۴۲)، آیه ۲۳.، مدت ها پیش از آیه اکمال نازل گشته و از این جهت نقصى در دین نبود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام بسیار مهم دیگرى در بر دارد.
۷. دلیل دیگر:
معرفى «ثقلین» است که پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى …»؛ «من در میان شما دو چیز گران بها به ودیعت مى گذارم: کتاب خدا و عترتم را». اکنون باید پرسید: چرا پیامبرصلى الله علیه وآله عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر فرمود؟ آیا محبت اهل بیت علیهم السلام هم سنگ قرآن است یا امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى آنان؟
پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و امت باید به هر دو چنگ بزنند. آیا صرف دوست داشتن قرآن، کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بیت علیهم السلام از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، نشان مى دهد که در مورد اهل بیت علیهم السلام، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.
۸.
پیامبرصلى الله علیه وآله به مسئله ایفاى رسالت و سپس «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله موضوع «ولایت» را طرح مى کند؛ این نشان مى دهد که نوع ولایت مطرح شده در اینجا، از همان سنخ ولایت و اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله بر مؤمنان است که به موجب آن پیامبر خدا، حق تصرف در شئون دینى، سیاسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه صرف دوستى و محبت (بدون مشروعیت سیاسى و اجتماعى).
۹.
پیامبرصلى الله علیه وآله مسئله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؛ این همه تأکید براى چیست؟
۱۰.
اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله در دعاى خویش مسئله یارى کردن امام على علیه السلام را مطرح مى کنند و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر، از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زیرا آنچه با اطاعت به نصرت، یارى و همگانى جامعه تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.
۱۱.
برپایى حقیقت همراه با امام على علیه السلام و همپایى آن دو نیز با ولایت، با معناى رهبرى تناسب دارد. به عبارت دیگر پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى امام على علیه السلام است که مى تواند به برپایى حقیقت همگام با آن حضرت بینجامد؛ نه صرف دوستى و محبت آن حضرت.
۱۲.
پیامبرصلى الله علیه وآله بعد از این حادثه فرمود: «اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من». نکته مهم در اینجا این است که اگر مقصود از «ولایت»، محبت باشد، دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على علیه السلام مقید به زمان پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله نیست. معنا ندارد منظور پیامبرصلى الله علیه وآله را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على علیه السلام با حیات پیامبرصلى الله علیه وآله قابل جمع است؛ بلکه رهبرى امام على علیه السلام است که پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.
۱۳.
بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند. مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده، گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على! اصبحت و امسیت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة».
۱۴.
همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبرصلى الله علیه وآله، مسئله «امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبرصلى الله علیه وآله اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن، از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله چنین مى گوید:
فقال له قم یا على! فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
«پیامبر به او فرمود: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى».
ذکر این نکته بایسته است که «تقریر» – یعنى سکوت و عدم مخالفت پیامبرصلى الله علیه وآله در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسئله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبرصلى الله علیه وآله سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید کرده، او را تشویق فرمود؟ چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبرصلى الله علیه وآله «امامت و هدایت» امت نبوده است؟
۱۵.
نکته جالب توجّه دیگر، موضع گیرى هاى مخالفان مانند «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبرصلى الله علیه وآله در غدیر خم، وى نزد پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «سوگند به آنکه جز او خدایى نیست! این مطلب از سوى خداوند است».
در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمدصلى الله علیه وآله مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن. هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خداوند، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِى اَلْمَعارِجِ»؛ معارج (۷۰)، آیات ۱ – ۳.؛ «پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید که اختصاص به کافران دارد [ و ]آن را بازدارنده اى نیست. [ و ]از جانب خداوند صاحب درجات [ و مراتب ] است».
اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبرصلى الله علیه وآله نهفته بود که آن مرد خیره سر را برآشفته کرد؟ اگر صرف مسئله محبت و دوستى بود، آیا این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ به طور مسلّم مسئله بالاتر از این بود. زیرا شخص یاد شده از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على علیه السلام داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد.براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج ۱، صص ۲۳۹-۲۴۶.
۱۶.
خود امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه اطهارعلیهم السلام در اثبات امامت بارها به حدیث غدیر استناد کرده اند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على علیه السلام کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود:
اى جماعت! آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه!
– آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه شمشیر خدا و شمشیر رسول خداصلى الله علیه وآله- دارد؟ گفتند: نه!
– آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه، دختر پیامبرصلى الله علیه وآله و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما هست که [ به دستور قرآن ] پیش از نجوا با پیامبرصلى الله علیه وآله صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!
– آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبرصلى الله علیه وآله درباره اش فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب؟» گفتند: نه!براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج ۱، صص ۱۵۹- ۲۱۳..
۱۷.
اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبرصلى الله علیه وآله که فرمود: «و احبّ من احبّه» تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت بوده و ولایت برتر از صرف محبت است؛ هر چند از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است.
در پایان گفتنى است در رابطه با حقانیت شیعه، هزاران کتاب و مقاله به نگارش درآمده که بسیارى از آنها مانند عبقات الانوار نوشته میرحامد حسین لکنهوى، مشتمل بر ده ها مجلد است و تمام منابع و مدارک آن، بدون استثنا از منابع اولیه اهل سنت مى باشدبراى مطالعه بیشتر ر.ک:
الف. امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت؛
ب. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛
پ. تیجانى سماوى، آن گاه هدایت شدم، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ت. همو، اهل سنت واقعى کیست؟، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ث. همو، از آگاهان بپرسید، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ج. علامه عسکرى، عبداللَّه بن سبا، ج ۱- ۳؛
چ. همو، نقش ائمه در احیاى دین، ج ۱- ۱۵؛
ح. همو، یکصد و پنجاه صحابى ساختگى؛
د. همو، نقش عایشه در تاریخ اسلام؛
ذ. همو، اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج ۱- ۲،
ر. علامه سید شرف الدین، رهبرى امام على علیه السلام در قرآن (ترجمة المراجعات)؛
ز. علامه طباطبایى، شیعه در اسلام؛
ص. علامه جواد شرى، شیعه و تهمت هاى ناروا؛
ض. حسینى نسب، سید رضا، شیعه پاسخ مى گوید؛
ط. صالح الوردانى، فریب؛
ظ. جواد مهرى، سید محمد، خاطرات مدرسه؛
ع. نجمى، محمد صادق، سیرى در صحیحین؛
غ. اللکنهوى، میرحامد حسین، عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهار، بى تا، بى جا؛
م. شهید تسترى، احقاق الحق؛.
پیامبر(ص) و مساله جانشینی