دلیل اهمیت انسان نزد خداوند
سلام با توجه به عظمت خلقت و ناچیزی کره زمین و انسان ها نسبت به جهان هستی چرا خداوند به این اندازه به انسان اهمیت داده و برای انها پیامبر و رستاخیز قرار داده است؟
این اهمیت ویژه به انسان نشان دهنده نگاه خداوند به انسان است. یعنی برتری شعور، علم و ایمان که می تواند در انسان شکوفا شود.
کرامت آدمى به پاس کرامت خدایى است که فرمود «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». پس کرامت انسان به استناد خلیفة الله بودن او است. اگر انسان خلیفة الله است، باید حرف خدایى را که از جانب او خلیفه است بزند، باید اراده خدا، علم خدا، سیره خدا، سنت خدا، منطق خدا و روش خدا را تقدیس کند. نه این که نان خلافت را بخورد و حرف خودش را بزند. اگر کسى خداى ناکرده حرف خودش را زد و نان خلافت را خورد، او غاصب است؛ چنین انسانى دیگر خلیفه نیست. وقتى خلیفه نشد، دیگر کریم نیست. وقتى کرامت نداشت، دیگر آن حقوق و مزایا را مستحق نخواهد بود. وقتى واجد حقوق و مزایا نبود، تازیانه «إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ» (سوره فرقان(25): آیه 44.) و «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» (سوره انعام(6): آیه 112.) را مى خورد. این مقدمه سخن ما است؛ یعنى اگر مردم سالارى دینى و حقوق و مزایا هست، با رعایت مسائل ذکر شده در این مقدمه است.
امام هشتم(علیه السلام) در تُحَفُ العُقُول فرمود: مؤمن وقتى مؤمن است که سنتى از خدا داشته باشد، سنتى از پیامبر و سنتى از امام. قال الرضا(علیه السلام) «لا یکون المؤمن مؤمنا حتى تکون فیه ثلاث خصال: سنة من ربه و سنة من نبیه(صلى الله علیه وآله) و سنة من ولیه(علیه السلام) فأما السنة من ربه فکتمان السر و أما السنة من نبیه(صلى الله علیه وآله) فمداراة الناس و أما السنة من ولیه(علیه السلام) فالصبر فی البأساء و الضراء» (تحف العقول، ص 442) وقتى خلیفه خدا شد و سنت خدا را داشت، قهراً سنت خلفاى الاهى را هم خواهد داشت. سنت خدا در مؤمن باشد؛ یعنى خصلت و اخلاق خدایى داشته باشد.
خلافت مؤمن در بهشت به خوبى روشن است؛ یعنى همان طور که کار خدا بر اساس «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (سوره یس(36): آیه 82.) است و نظام هستى بدون عمل مادى و با اراده خدا کار مى کند، مؤمن هم در بهشت چنین است؛ یعنى هر کارى که مى خواهد با مشیت و اراده انجام مى شود: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ» ؛ (سوره ق(50): آیه 35. ) مؤمن در بهشت به جایى مى رسد که به خوبى آثار خلافت را دارد؛ یعنى تمام نعم بهشت با خواست بهشتیان پدید مى آید. هر چه بخواهند حاصل است. البته هرگز بد نمى خواهند و طغیانگرى ندارند. مرحوم طبرسى ذیل آیه: «یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً» ؛ (سوره انسان(76): آیه 6.) در مجمع البیان نقل مى کند که چشمه هاى بهشتى تابع مشیت بهشتى ها است. نظیر چشمه هاى دنیا نیست. در دنیا هر جا چشمه است مردم آن جا چادر مى زنند؛ ولى در بهشت مجراى چشمه به اراده بهشتیان است. هر طور آن ها بخواهند چشمه مى جوشد. اگر درخت و میوه اى هست، اگر نهر شراب و عسل و آب هست: «أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ…» ؛ ( سوره محمد(47): آیه 15.) همه این نهرها را خود بهشتى جوشانده و جارى کرده است. این که در بهشت انسان به جایى مى رسد که خلیفه خدا مى شود و با قدرتِ «کُن فیکون» کار انجام مى دهد، همین کار را اولیاى الاهى در دنیا انجام مى دهند. گوشه بى گوشه دل شهرهى است تا به لاشرقى و لاغربى معى است جناب مولوى حرفش این است که گوشه دل – دل گوشه ندارد چون مجرد است – شاهراه است، اتوبان است. تا کجا؟ تا به لاشرقى و لاغربى معى است؛ یعنى الان شما بالاخره یا در زمین یا در آسمان یا در مشرق و یا در مغرب هستید. از این گوشه دل بزرگراهى است تا لامکان. لامکان است که لاشرقیه و لاغربیه است. خوب ما چه کنیم که خلیفه خدا شویم؟ چون کسى که ما خلیفه او هستیم لاشرقى و لا غربى است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» ؛ (سوره نور(24): آیه 35.) ما هم مى توانیم به جایى برسیم که لاشرقى و لاغربى است، لاشمالى و لاجنوبى، لاسمائى و لاارضى است. این که در حدیث قدسى آمده است آسمان و زمین نمى تواند مرا تحمل کند و من در قلب شکسته بنده صالحم هستم همین است. «و روی فی الحدیث القدسی لم یسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤمن» (بحارالأنوار، ج 55، ص 39.) تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که این خلافت را حفظ کنیم؛ یعنى حرف خودمان را نزنیم. بالاخره یا خلیفه حضور صاحب خلافت مى رود یا صاحب خلافت به حضور خلیفه مى آید. چون ممکن نیست کسى خلیفه خدا باشد و خدا خلیفه خود را رها کند. گاه خلیفه را به حضور خود مى برد؛ او مى شود میزبان و خلیفه مهمان؛ و گاه خودش مى آید؛ خلیفه مى شود میزبان و او مهمان. «اَنَا عِنْدَ المُنْکَسِرَةِ قُلوبِهِم» «و سئل أین الله فقال عند المنکسرة قلوبهم»؛ (الدعوات، ص 120.) ؛ وقتى دل کسى مى شکند، انسان میزبان است و خدا مهمان. همه خلفا را یا بردند یا گفتند بیا. حضرت موسى(علیه السلام) مهمان خدا بود، ولى به او گفتند بیا. «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» ؛ (سوره اعراف(7): آیه 143.) او با پاى خود رفت. وجود مبارک رسول گرامى اسلام هم مهمان بود، ولى نگفتند بیا. گفتند ما مأمور مى فرستیم خدمت شما، شما را مى آوریم. بین رفتن پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عروج، و میقات حضرت موسى(علیه السلام) خیلى فرق وجود دارد. به همان مقدارى که بین وجود مبارک پیغمبر و موسى(علیهما السلام) فرق هست. به یکى مى گویند بیا: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و دیگرى را مى برند: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى » ؛ (سوره اسراء(17): آیه 1.) به هر حال این راه ها رفتنى است و اگر کسى به کم تر از این قناعت کرد، خودش را مغبون کرده است. آنچه همه ما در فضاى ذهنمان مى بینیم این است که گاه ممکن است عوام بمیریم. براى این که محصول 50 – 60 ساله تحصیل ما مجموعه اى از مفاهیم است. کتاب نوشتیم، درسى گفتیم، الفاظى بود و مفاهیم؛ و همه این ها علم حصولى است. هیچ کدام از ذهن ما بیرون نیست، خوب اگر از ذهن ما بیرون نیست، پشتوانه اش چیست؟ ضامن اجرایش چیست؟ حدوثاً همه ما عوام بودیم: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» سوره نحل(16): آیه 78. . ممکن است بسیارى از ما بقائاً هم عوام بمیریم: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ…» (سوره حج(22): آیه 5.) بعضى ها در دوران فرسودگى همه چیز از یادشان مى رود. شاید همه ما سالمندانى را دیده ایم که از خواندن یک سطر عبارت فارسى عاجزند. این که گفته اند علما در قیامت حق شفاعت دارند، مراد کسى است که عالماً زندگى کند، عالماً بمیرد، عالماً برزخ برود و عالماً مبعوث شود. او قدرت شفاعت دارد نه کسى که حجمى از معلومات دارد. از کسى که در دنیا عالم بود و در آخرت عالم نیست شفاعت ساخته نیست. قرآن نمى گوید هر کس کار خوب کرد خدا به او جزا مى دهد. مى گوید هر کسى کار خوب آورد پاداش دارد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ» . خوب، چه کسى مى تواند حسنه بیاورد؟ خیلى از ماها تجربه کرده ایم، بیمارى حصبه یا مشکلات دیگر باعث مى شود محفوظات انسان از یادش برود. فشار مرگ مثل فشار سرطان و حصبه و امثال ذالک نیست. مگر فشار مرگ مى گذارد علوم حوزه و دانشگاه براى انسان بماند؟!
علمى که «حال» است رفتنى است، علمى که «ملکه» شد تا یک مدتى مى ماند و بعد مى رود؛ اما علمى که «فصل مقوِّم هویت» انسان شد مى ماند. آن هم با بحث و درس نیست، علم با عمل در درون ما هویت پیدا مى کند و هویت ما را مى سازد. وقتى هویت ما را ساخت دیگر ما عالمى مى شویم که عالماً مى میریم، عالماً وارد برزخ مى شویم، عالماً وارد قیامت مى شویم و عالماً وارد بهشت مى شویم. این است که در مورد عده اى فرمود: «بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ القِیامَةِ فَقیها». پس ما باید از خلافت طرفى ببیندیم تا چنین علمى پیدا کنیم؛ و این شدنى است. قرآن کریم به ما فرمود سعى کنید آنچه برایتان معلوم شده است، مشهود شما شود. خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایى را، ایشان بارها مى فرمودند: تمام تلاش و کوشش ما این است که به معلوم برسیم؛ ولى علم نصیب ما نمى شود، آن چیزى که نصیب ما مى شود یک سرى مفاهیم ذهنى است. اگر معلوم در جایى ظهور کند، آدم نمى گذارد. ذات اقدس اله فرمود: اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشى مى شود: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ…» ؛ (سوره حشر(59): آیه 21.) کوه تحمل ندارد. آنچه در آیه فوق به آن اشاره شده است، یعنى هر چیزى که قرآن بر آن صادق است، خواه کل قرآن باشد خواه 10 سوره، خواه یک سوره خواه یک آیه. اگر یک آیه از قرآن بر کوه نازل شود، کوه متلاشى مى شود. نشانه اش این است که ذات اقدس اله به موسى رُخى نشان داد، «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» (سوره اعراف(7): آیه 143.) و موسى بى هوش شد.
پس ما با الفاظ و مفاهیم قرآنى در مدار علم حصولى سر و کار داریم. چه کنیم تا این مفاهیم «از علم به عین آید و از گوش به آغوش»؟ این که تنها با درس و بحث شدنى نیست. فقط با عمل است که انسان به شواهد مى رسد. این جا است که ذات اقدس اله فرمود: اگر به علم الیقین دست یافتید، زمینه براى این که مفاهیم و معلومات برایتان مشهود شود فراهم مى گردد و همین جایى که هستید بهشت و جهنم را مى بینید: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» . سوره تکاثر(102): آیات 5 و 6. اگر کسى به علم الیقین نرسید، با وهم و خیال و قیاس و گمان رو به رو است. اگر بخواهیم اصحاب نظر بشویم، باید از غیب به حضور بیاییم؛ و اگر بخواهیم از نظر به بصر برسیم، باید از حضور به فنا راه پیدا کنیم. مقام فنا همین است که وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) عرض مى کند: «اَنَا ابن مَکَّةَ و مِنَى، اَنَا ابُنُ عَلِىٍّ المرتضى، اَنَا ابُنُ فَاطِمَةَ الزَّهراَء؛ تمام مکه و مدینه را ما احیا کردیم.» اگر خلافت تمام هویت انسان کامل را پر کند، زمانى که مى خواهد شناسنامه خودش را شرح بدهد، مى گوید: «اَنَا اَقَلُّ اُلاَقَلِّینَ و اَذَلُ اُلاَذَلِّین مِثْقَالُ ذَرَّةٍ…؛ خدایا از من پست تر در جهان احدى نیست». اگر بخواهد به زبان کسى که از جانب او خلیفه شده است حرف بزند، مى گوید: مکه و مدینه مال ما است، ما همه این ها را احیا کردیم. این که خداوند فرمود: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» ؛ (سوره تکاثر(102): آیات 5 و 6.)، مربوط به بعد از مرگ نیست؛ چون بعد از مرگ کافران هم مى توانند بگویند: «رَبَّنا أَبْصَرْنا و سَمِعْنا»؛ (سوره سجده(32): آیه 12.) کافر جهنم را مى بیند، ولى در خصوص بهشت و انبیا و اولیا نابینا است. فقط جهنم را مى بیند؛ چون در دنیا غیر از بدى چیزى دیگر نمى دید. آن ها که تمام مظاهر حسن و فضیلت نظیر مساجد، مراکز مذهبى، صُحف انبیاى الاهى و سایر حقایق جهان را ندیدند و طرف باطل و رذیلت رفتند، خداوند درباره آن ها فرمود: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى »؛ (سوره طه (20): آیه 124.) ؛ یعنى «اَعْمى عَنِ الحَقِّ» کور نسبت به حقایق. این هایى که کورند فقط جهنم را مى بینند. پس دیدن جهنم نصیب همه کفار خواهد شد. این که فرمود: اگر علم الیقین داشته باشید، جهنم را مى بینید؛ یعنى در این دنیا هر جایى که نشسته اید جهنم را مى بینید. حضرت على(علیه السلام) فرمود: متقیان گویا بهشت و جهنم را مى بینند، گویا اهل جهنم و اهل بهشت را مى بینند. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» ؛ نهج البلاغة، خطبه متقین.
دلیل اهمیت انسان نزد خداوند