دین و خرافه
چرا همه ادیان همه پر از اعتقادات و چیزهای عجیب و غریب و باور نکردنی هستند؟! انگار که حتی ادیان ابراهیمی هم ساخته ی ذهن بشرند….چون اعتقادات غیر قابل باور زیادی در آن ها وجود دارد که واقعا هیچ انسانی جز انسان خرافاتی نمی تواند انها را بپذیرد…. اگر فقط در مورد اسلام بخواهم بگویم نمونه های زیادی وجود دارد….از معجزات پیامبران که در قران آمده گرفته تا احکامی مثل پوشاندن سر در دستشویی ، ورود به دستشویی با یک پای خاص، نپوشیدن شلوار در حالت ایستاده یا حتی روایات عجیب و غیر قابل باوری مثل ادرار کردن شیطانی روی صورت فردی که برای نماز صبح بیدار نمی شود و…. ایا خودتان می توانید این چیزها را باور کنید؟!
پرسش شما در واقع از مرز میان خرافات و حقیقت و معیار بازشناسى خرافه از حقیقت مى باشد. دین الهی آمده است تا قدرت فکرى بشر را تقویت کند و با هر گونه خرافه، به هر رنگ آن – حتى اگر به پیشرفت اهداف دین هم کمک کند – سرسختانه مبارزه کند. به طور خلاصه مى توان گفت «خرافه»؛ یعنی چیزى که فاقد سند و مدرک باشد و مردم بدون هیچ اصل و ریشه اى بدان معتقد باشند که موارد آن ممکن است که زیاد هم باشد. در برخورد با مسائل دینی یک سری از آنها پایه و اساس و مدرک دارند و یک سری دیگر این گونه نیست و ممکن است از خرافات و جعلیات محسوب شوند. در شناخت این دو گونه می توان گفت ملاک شناخت حقیقت در حوزه معارف دینى دو منبع اصلى دارد که عبارت است از وحى و عقل. اگر هر یک از عقل یا وحى موضوعى را تأیید نمود به عنوان حقیقت مى پذیریم. البته باید توجه داشت که استفاده از عقل و وحى ضوابطى دارد که دانشمندان مسلمان در تنقیح آن ضوابط زحمات بسیارى کشیده اند و باید به آن ضوابط توجه نمود. آیا همین مقدار که فلسفه و علت اموری مانند پوشاندن سر در دستشویی، ورود به دستشویی با یک پای خاص، نپوشیدن شلوار در حالت ایستاده و…. برای ما روشن نبود و در آزمایشگاه ثابت نشد و دلیلی علمی و مشت پرکن بر آن نداشتیم این خرافات است و ساخته ذهن بشر است؟ آیا معنای این سخن کنار گذاشتن دستورات بسیاری از شریعت و اسلام ناب محمدی که عمل به آنها سعادت دنیا و آخرت و سلامت جسم و روح را در پی دارد نمی باشد؟ آیا این گونه آداب و دستورات دین مانند عقیده به شوم بودن عدد 13 است که در خرافه بودن و بی اساس بودن آن هیچ شکی نیست؟ آیا عقل و اندیشه بشری می تواند به همه علل و اسرار آداب و دستورات ناب اسلامی که ره آورد وحی و ارتباط با عالم غیب است راه یابد و در این صورت این دستور و حکمی عقلانی و منطقی و غیر خرافی بود و گرنه محکوم به خرافه بودن بود؟ و اگر معیار خرافی بودن این باشد دیگر چه نیازی به انبیا و وحی و کتب آسمانی بود؟ بعد از این مقدمه توجه شما را به چند نکته جلب مى کنیم: اول : عقل توانایى درک همه ى حقایق را ندارد و یکى از حکمت هاى نیاز به وحى نیز همین نکته مى باشد. دوم : علوم تجربى در حوزه خودش قابل استناد است که البته محدود به امور مادى مى باشد. سوم :حرف عدم درک یک چیز موجب انکار آن نمى شود، اگر در روایات معتبر براى انگشتر عقیق خواصى ذکر شده که ما از درک آن از طریق عقل یا تجربه عاجزیم، نباید منکر گردیم. چرا که از یک سو عقل ناتوان است و از سوى دیگر بسیارى از امور به مرور زمان در علوم تجربى روشن مى گردد. ما به استناد علم کامل و عصمت معصومین(ع) از کلمات آنان تبعیت مى کنیم و علم و عصمت آنان را با ادله قطعى، عقلى و نقلى اثبات مى کنیم. بنابر این در شناخت خرافه از حقیقت تکیه گاه اصلى معیارهاى شناخت است.
براى آگاهی از معیارهاى شناخت و ارزش معلومات نگاه کنید:
1. آیة الله جوادى آملى، معرفت شناسى در قرآن، اسراء، قم. 2. علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم با پاورقى هاى شهید مطهرى، مقاله چهارم.
دین و خرافه