تفسیر آیه الکرسی
با عرض سلام. معنی ایه الکرسی. تحلیل و تفسیر ان رومیخواستم . با تشکر
آیة الکرسی عبارت است از آیه ۲۵۵ سوره مبارکه بقره: «اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِى یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَینْ َ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا یُحِیطُونَ بِشىَ ْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا یَُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلىِ ُّ الْعَظِیمُ».ترجمه: «هیچ معبودى نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند؛ هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرانمى گیرد؛ (و لحظه اى از تدبیر جهان هستى، غافل نمى ماند؛) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست؛ کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنا بر این، شفاعت شفاعت کنندگان، براى آنها که شایسته شفاعتاند، از مالکیت مطلقه او نمى کاهد.) آنچه را در پیش روى آنها [بندگان ] و پشت سرشان است مى داند؛ (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است.) و کسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است؛ و علم و دانش محدود دیگران، پرتوى از علم بى ٔپایان و نامحدود اوست.) تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته؛ و نگاهدارى آن دو [آسمان و زمین ]، او را خسته نمیکند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست».
تفسیر:
مجموعه اى از صفات جمال و جلال او.
ابتدا از ذات اقدس الهى و مساله توحید اسماء حسنى و صفات او شروع مى کند، مى فرماید:” خداوند هیچ معبودى جز او نیست” (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
” اللَّه” نام مخصوص خداوند و به معنى ذاتى است که جامع همه صفات کمال و جلال و جمال است، او پدید آورنده جهان هستى است، به همین دلیل هیچ معبودى شایستگى پرستش جز او ندارد، و از آنجا که در معنى” اللَّه” یگانگى افتاده است، جمله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تاکیدى بر آن است.
سپس مى افزاید:” خداوندى که زنده و قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر عالم قائم به او هستند” (الْحَیُّ الْقَیُّومُ ).
” حى” از ماده” حیات” به معنى زندگى است، و این واژه مانند هر صفت مشبهه دیگر دلالت بر دوام دارد و بدیهى است که حیات در خداوند حیات حقیقى است چرا که حیاتش عین ذات او است نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضى است و لذا گاهى زنده اند و سپس مى میرند، اما در خداوند چنین نیست، چنان که در آیه 58 سوره فرقان مى خوانیم:
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ ،” توکل بر ذات زنده اى کن که هرگز نمى میرد”. این از یک سو، از سوى دیگر حیات کامل، حیاتى است که آمیخته با مرگ نباشد؛ بنا بر این حیات حقیقى حیات او است که از ازل تا ابد ادامه دارد اما حیات انسان، به خصوص در این جهان که آمیخته با مرگ است نمى تواند حیات حقیقى بوده باشد لذا در آیه 64 سوره عنکبوت مى خوانیم:” وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ “” زندگى این جهان بازیچه اى بیش نیست و زندگى حقیقى (از نظرى) زندگى سراسرى دیگر است”! روى این دو جهت حیات و زندگى حقیقى مخصوص خدا است.
زنده بودن خداوند چه مفهومى دارد؟
در تعبیرات معمولى، موجود زنده به موجودى مى گویند که داراى نمو- تغذیه- تولید مثل و جذب و دفع و احیانا داراى حس و حرکت باشد ولى باید به این نکته توجه داشت که ممکن است افراد کوته بین حیات را در مورد خداوند نیز چنین فرض کنند با این که مى دانیم او هیچ یک از این صفات را ندارد و این همان قیاسى است که بشر را در باره خداشناسى به اشتباه مى اندازد، زیرا صفات خدا را با صفات خود مقایسه مى کند.
ولى حیات به معنى وسیع و واقعى کلمه عبارت است از” علم” و” قدرت” بنا بر این وجودى که داراى علم و قدرت بى پایان است حیات کامل دارد، حیات خداوند مجموعه علم و قدرت اوست و در حقیقت به واسطه علم و قدرت موجود زنده از غیر زنده تشخیص داده مى شود، اما نمو و حرکت و تغذیه و تولید مثل از آثار موجوداتى است که ناقص و محدودند و داراى کمبودهایى هستند که بوسیله تغذیه و تولید مثل و حرکت آن را تامین مى کنند، اما آن کس که کمبودى ندارد این امور هم در باره او مطرح نیست.
و اما” قیوم” صیغه مبالغه از ماده” قیام” است، به همین دلیل به وجودى گفته مى شود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به او مى باشد، و علاوه بر این قائم به تدبیر امور مخلوقات نیز مى باشد.
روشن است که قیام به معنى ایستادن است و در گفتگوهاى روزمره به هیئت مخصوصى گفته مى شود که مثلا انسان را به حالت عمودى بر زمین نشان مى دهد، و از آنجا که این معنى در باره خداوند که از جسم و صفات جسمانى منزه است مفهومى ندارد، به معنى انجام کار خلقت و تدبیر و نگهدارى است، زیرا هنگامى که انسان مى خواهد کارى را انجام دهد برمى خیزد، آرى او است که همه موجودات جهان را آفریده، و تدبیر و نگاهدارى و تربیت و پرورش آنها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچگونه وقفه قیام به این امور دارد.
از این بیان روشن مى شود که قیوم در واقع، ریشه و اساس تمام صفات فعل الهى است (منظور از صفات فعل، صفاتى است که رابطه خدا را با موجودات جهان بیان مى کند) مانند آفریدگار، روزى دهنده، زنده کننده، هدایت کننده، و مانند اینها، اوست که روزى مى دهد، اوست که زنده مى کند و اوست که مى میراند و اوست که هدایت مى کند بنا بر این صفات خالق و رازق و هادى و محیى و ممیت، همه در وصف قیوم جمع اند.
و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى مفهوم آن را محدود به قیام به امر خلقت و یا فقط امر روزى دادن و مانند آن دانسته اند در واقع اشاره به یکى از مصداقهاى قیام کرده اند در حالى که مفهوم آن گسترده است و همه آنها را شامل مى شود، زیرا همانگونه که گفتیم به معنى کسى است که قائم به ذات است و دیگران قیام به او دارند و محتاج به اویند.
در حقیقت” حى”، تمام صفات الهى مانند علم و قدرت و سمیع و بصیر بودن و مانند آن را شامل مى شود و قیوم، نیاز تمام موجودات را به او بازگو مى کند و لذا گفته اند این دو با هم اسم اعظم الهى است.
سپس در ادامه آیه مى افزاید:” هیچگاه خواب سبک و سنگینى او را فرا نمى گیرد” و لحظه اى از تدبیر جهان غافل نمى شود (لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ).
” سنة” از ماده” وسن” به گفته بسیارى از مفسران به معنى سستى مخصوصى است که در آغاز خواب روى مى دهد، یا به تعبیر دیگر به معنى خواب سبک است، و” نوم” به معنى خواب، یعنى حالتى است که قسمت عمده حواس انسان، از کار مى افتد، در واقع، سنه خوابى است که به چشم عارض مى شود، اما وقتى عمیق تر شد و به قلب عارض شد،” نوم” گفته مى شود.
جمله” لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ” تاکیدى است بر حى و قیوم بودن خداوند زیرا قیام کامل مطلق به تدبیر امور عالم هستى در صورتى است که حتى یک لحظه غفلت در آن نباشد، و لذا هر چیز که با اصل قیومیت خداوند سازگار نباشد، خود به خود از ساحت مقدس او، منتفى است حتى ضعیف ترین عاملى که موجب سستى در کار او باشد مانند خواب سبک که در ذات پاک او نیست.
اما اینکه چرا” سنة” بر” نوم”، مقدم داشته شده با اینکه قاعدتا فرد قوى تر را جلوتر ذکر مى کنند، و سپس به فرد ضعیف اشاره مى نمایند، به خاطر این است که از نظر ترتیب طبیعى نخست سنه (خواب سبک) دست مى دهد و سپس عمیق تر شده تبدیل به نوم مى گردد.
به هر حال این جمله، اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمى است، و لحظه قطع نمى گردد، و همچون بندگان نیست که بر اثر خوابهاى سبک و سنگین، یا عوامل دیگر غافل شود.
ضمنا تعبیر به” لا تَأْخُذُهُ ” (او را نمى گیرد) در مورد خواب، تعبیر جالبى است که چگونگى تسلط خواب را بر انسان مجسم مى سازد گویى خواب همچون موجود قوى پنجه اى است که انسان را در چنگال خود اسیر و گرفتار مى سازد، و ناتوانى قوى ترین انسانها به هنگام بى تابى در برابر آن کاملا محسوس است .
سپس به مالکیت مطلقه خداوند اشاره کرده، مى فرماید:” براى او است آنچه در آسمانها و زمین است” (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ).
و این در واقع پنجمین وصف از اوصاف الهى است که در این آیه آمده، زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حى و قیوم بودن، و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است.
در واقع این مالکیت، نتیجه همان قیومیت است زیرا هنگامى که قیام به امور عالم و تدبیر آنها و همچنین خالقیت مخصوص ذات او باشد، مالکیت همه چیز نیز از آن او است.
بنا بر این آنچه انسان در اختیار دارد و از آن استفاده مى کند، ملک حقیقى او نیست تنها چند روزى این امانت با شرائطى که از ناحیه مالک حقیقى تعیین شده به دست او سپرده شده و حق تصرف در آنها را دارد و به این ترتیب مالکان معمولى موظف اند شرائطى را که مالک حقیقى تعیین کرده کاملا رعایت کنند و گرنه مالکیت آنها باطل و تصرفاتشان غیر مجاز است، این شرائط همان احکامى است که خداوند براى امور مالى و اقتصادى تعیین کرده است.
ناگفته پیدا است توجه به این صفت که همه چیز مال خدا است اثر تربیتى مهمى در انسانها دارد، زیرا هنگامى که بدانند آنچه دارند از خودشان نیست و چند روزى به عنوان عاریت یا امانت به دست آنها سپرده شده این عقیده به طور مسلم، انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.
در ششمین توصیف مى فرماید:” کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند” (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ).
این در واقع پاسخى است به ادعاى واهى بت پرستان که مى گفتند ما اینها (بتها) را به خاطر آن مى پرستیم که در پیشگاه خدا براى ما شفاعت کنند همان گونه که در آیه 3 سوره زمر آمده است ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى .
در واقع با یک استفهام انکارى مى گوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمى تواند در پیشگاه او شفاعت کند، و این جمله نیز تاکیدى است بر قیومیت خداوند و مالکیت مطلقه او نسبت به تمامى موجودات عالم، یعنى اگر مى بینید کسانى در پیشگاه خدا شفاعت مى کنند (مانند انبیاء و اولیاء) دلیل بر آن نیست که آنها مالک چیزى هستند و استقلال در اثر دارند بلکه این مقام شفاعت را نیز خدا به آنها بخشیده، بنا بر این شفاعت آنان، چون به فرمان خدا است دلیل دیگرى بر قیومیت و مالکیت او محسوب مى شود.
نکته: شفاعت چیست؟
در باره شفاعت در جلد اول تفسیر ذیل آیه 48 سوره بقره مشروحا بحث کرده ایم لذا در اینجا به اشاره اى کوتاه قناعت مى کنیم.
” شفاعت” عبارت است از کمک نمودن یک موجود قوى به موجود ضعیف تر تا بتواند به آسانى مراحل رشد خود را با موفقیت طى کند. البته معمولا این کلمه (شفاعت) در مورد شفاعت از گناهکاران به کار مى رود، اما مفهوم شفاعت به معنى وسیع تر تمام عوامل و انگیزه ها و اسباب عالم هستى را شامل مى شود، مثلا زمین و آب و هوا و نور آفتاب چهار عامل هستند که دانه گیاه را در رسیدن به مرحله یک درخت یا یک گیاه کامل شفاعت و هدایت مى کند، اگر شفاعت را در آیه فوق به این معنى وسیع بگیریم نتیجه این مى شود که وجود عوامل و اسباب مختلف عالم هستى هرگز مالکیت مطلقه خداوند را محدود نمى کند و چیزى از آن نمى کاهد زیرا تاثیر همه این اسباب به فرمان او است و در حقیقت نشانه اى از قیومیت و مالکیت او مى باشد.
اما بعضى چنین مى پندارند که عنوان” شفاعت” در مفاهیم مذهبى شبیه یک نوع توصیه هاى بى دلیل اجتماعى و به اصطلاح” پارتى بازى” است و مفهوم آن این است که افراد آنچه مى توانند گناه کنند، هنگامى که از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفیعى زنند و بگویند:
” آن دم که مردمان به شفیعى زنند دست مائیم و دست و دامن اولاد فاطمه”!
ولى نه این ایراد کنندگان منطق دین را در مساله شفاعت در یافته اند و نه آن دسته از گنهکاران جسور و بى پروا، زیرا همانطور که در بالا اشاره شد” شفاعت” که به وسیله بندگان خاص خدا انجام مى گیرد همانند” شفاعت تکوینى” است که به وسیله عوامل طبیعى صورت مى گیرد یعنى همانطور که اگر در درون یک دانه گیاه عامل حیات و سلول زنده وجود نداشته باشد تابش هزاران سال آفتاب و یا وزش نسیم و ریزش قطرات حیاتبخش باران هیچگونه تاثیرى در نمو و رشد آن نخواهد کرد، شفاعت اولیاى خدا نیز براى افراد نالایق بى اثر است، یعنى اصولا آنها براى اینگونه اشخاص شفاعتى نخواهند داشت.
” شفاعت” نیازمند به یک نوع ارتباط معنوى میان شفاعت کننده و شفاعت شونده است و به این ترتیب کسى که امید شفاعت را دارد موظف است در این جهان ارتباط معنوى با شخصى که انتظار دارد از او شفاعت کند بر قرار سازد و این ارتباط در حقیقت یک نوع وسیله تربیت براى شفاعت شونده خواهد بود که او را به افکار و اعمال و مکتب شخص” شفاعت کننده” نزدیک مى کند و در نتیجه شایسته شفاعت مى شود و به این ترتیب شفاعت یک عامل تربیت است نه یک وسیله
پارتى بازى و فرار از زیر بار مسئولیت و از اینجا روشن مى شود که شفاعت تغییرى در اراده پروردگار نسبت به گناهکار نمى دهد، بلکه این گناهکار است که با ارتباط معنوى با شفاعت کننده نوعى تکامل و پرورش مى یابد و به سرحدى مى رسد که شایسته عفو خدا مى گردد (دقت کنید!).
با این اشاره به دنباله تفسیر آیه باز مى گردیم.
در هفتمین توصیف مى فرماید:” آنچه را پیش روى آنها (بندگان) و پشت سر آنها است مى داند و از گذشته و آینده آنان آگاه است” (یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ).
در واقع، این جمله دلیلى است بر آنچه در جمله قبل پیرامون شفاعت آمده بود، یعنى خداوند از گذشته و آینده شفیعان آگاه است و آنچه بر خود آنها نیز پنهان است مى داند بنا بر این آنها نمى توانند موضوع تازه اى در باره کسانى که مى خواهند از آنها شفاعت کنند به پیشگاه خدا عرضه بدارند تا توجه او را به شفاعت شدگان جلب کنند.
توضیح اینکه: در شفاعتهاى معمولى، شفاعت کننده از یکى از دو طریق وارد مى شود، یا اطلاعاتى در باره شایستگى و لیاقت شفاعت شونده در اختیار آن شخص بزرگ مى گذارد، و از وى مى خواهد که در حکمش تجدید نظر کند، یا رابطه شفاعت شونده را با شفاعت کننده بیان مى دارد تا به خاطر علاقه اى که این شخص بزرگ به شفاعت کننده دارد، حکمش را تغییر دهد روشن است که هر یک از این دو موضوع، فرع بر این است که شفاعت کننده اطلاعاتى داشته باشد که نزد شخصى که در پیشگاه او شفاعت مى کند وجود نداشته باشد اما اگر او احاطه کامل علمى به همه چیز و همه کس داشته باشد، هیچ کس نمى تواند نزد او براى کسى شفاعت کند، زیرا هم لیاقتهاى افراد را مى داند و هم ارتباط آنها را با یکدیگر، بنا بر این تنها با اذن او شفاعت صحیح است.
اینها همه در صورتى است که ضمیر در” ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ” به شفیعان یا شفاعت شدگان برگردد، ولى این احتمال نیز داده شده است که بازگشت ضمیر به تمام موجودات عاقل که در آسمانها و زمین قرار دارند باشد که در ضمن به جمله” لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ” آمده بود، و تاکیدى است به قدرت کامله پروردگار بر همه چیز و عدم توانایى دیگران، زیرا آن کسى که از گذشته و آینده خود بى خبر است و از غیب آسمانها و زمین آگاهى ندارد، قدرتش بسیار محدود است، به عکس کسى که از همه چیز در هر عصر و زمان در گذشته و آینده آگاه است قدرتش بى پایان مى باشد و به همین دلیل هر کارى حتى شفاعت باید به فرمان او صورت گیرد.
و به این ترتیب میان هر دو معنى مى توان جمع کرد.
در اینکه منظور از” ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ” چیست؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند منظور از ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ ، امور دنیا است که در پیش روى انسان قرار دارد، وَ ما خَلْفَهُمْ به معنى امور آخرت است که پشت سر انسان مى باشد و بعضى به عکس معنى کرده اند.
بعضى نیز آن را اشاره به اجل انسان، یا اعمال خیر و شر او دانسته اند و یا امورى را که مى دانند و نمى دانند.
اما با مراجعه به آیات قرآن استفاده مى شود که این دو تعبیر در بعضى از موارد در مورد مکان به کار رفته مانند آیه 17 سوره اعراف که از قول شیطان نقل مى کند لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ :” من از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و چپ به سراغ آنها مى روم” واضح است که در اینجا این دو تعبیر ناظر به مکان است، و لذا چپ و راست را نیز اضافه کرده است.
و گاه به معنى قبل و بعد زمانى است، مانند آنچه در آیه 170 سوره آل عمران آمده، مى فرماید: وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ :” شهیدان راه خدا به کسانى که هنوز پشت سر آنها قرار دارند و به آنان ملحق نشده اند بشارت مى دهند” روشن است که در اینجا ناظر به زمان است.
ولى در آیه مورد بحث ممکن است اشاره به معنى جامعى بوده باشد که هر دو را در برگیرد، یعنى خداوند آنچه در گذشته و آینده بوده و هست و همچنین آنچه در پیش روى مردم قرار دارد و از آن آگاه است و آنچه در پشت سر آنها است و از آنان پوشیده و پنهان است، همه را مى داند و از همه آگاه است، و به این ترتیب پهنه زمان و مکان، همه در پیشگاه علم او روشن است، پس هر کار- حتى شفاعت- باید به اذن او باشد.
در هشتمین توصیف، مى فرماید:” آنها جز به مقدارى که او بخواهد احاطه به علم او ندارند” و تنها بخش کوچکى از علوم را که مصلحت دانسته در اختیار دیگران گذارده است (وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ) و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران، پرتوى از علم بى پایان او است.
این جمله نیز در حقیقت تاکیدى است بر جمله سابق، در جهت محدود بودن علم شفیعان در برابر علم پروردگار، زیرا آنها احاطه به معلومات خداوند ندارند، و تنها به آن مقدار که او اراده کند با خبر مى شوند.
از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده مى شود: نخست اینکه هیچ کس از خود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحیه خدا است.
او است که تدریجا پرده از اسرار حیرت انگیز جهان آفرینش بر مى دارد و حقایق جدیدى را در اختیار انسانها مى گذارد، و معلومات آنان را گسترش مى بخشد.
دیگر اینکه: خداوند ممکن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانى که مى خواهد قرار دهد، و بنا بر این پاسخى است به آنها که تصور مى کنند علم غیب براى بشر غیر ممکن است، و نیز تفسیرى است براى آیاتى که نفى علم غیب از بشر مى کند، یعنى انسان ذاتا چیزى از اسرار غیب نمى داند مگر به مقدارى که خدا بخواهد، و به او تعلیم دهد (توضیح بیشتر و مشروح تر در باره این موضوع به خواست خدا، ذیل آیات مربوط به علم غیب مخصوصا آیه 26 سوره جن خواهد آمد).
تعبیر به” لا یُحِیطُونَ ” نیز اشاره لطیفى است به حقیقت علم که آن یک نوع احاطه است.
در نهمین و دهمین توصیف، مى فرماید:” کرسى (حکومت) او آسمانها و زمین را در بر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمین براى او گران نیست” (وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما).
و در یازدهمین و دوازدهمین، توصیف مى گوید:” و او است بلند مرتبه و با عظمت” (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ).
نکته ها:
1- منظور از عرش و کرسى چیست؟
” کرسى” از نظر ریشه لغوى از” کرس” (بر وزن ارث) گرفته شده که به معنى اصل و اساس مى باشد و گاهى نیز به هر چیزى که بهم پیوسته و ترکیب شده است گفته مى شود و به همین جهت به تختهاى کوتاه” کرسى” مى گویند و نقطه مقابل آن” عرش” است که به معنى چیز” مسقف” یا خود سقف و یا تخت پایه بلند مى آید.
و از آنجا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کرسى مى نشیند گاهى کلمه کرسى کنایه از علم مى باشد و نظر به اینکه” کرسى” تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است گاهى به صورت کنایه از” حکومت” و” قدرت” و فرمانروایى بر منطقه اى به کار مى رود.
در آیه بالا مى خوانیم که کرسى خداوند همه آسمانها و زمین را در بر مى گیرد، کرسى در اینجا به چند معنى مى تواند باشد:
الف: منطقه قلمرو حکومت
– یعنى خداوند بر همه آسمانها و زمین حکومت مى کند و منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته و به این ترتیب کرسى خداوند مجموعه عالم ماده اعم از زمین و ستارگان و کهکشانها و سحابیها است.
طبیعى است که عرش طبق این معنى باید مرحله اى بالاتر و عالى تر از جهان ماده بوده باشد (زیرا گفتیم عرش در لغت به معنى سقف و سایه بان و تختهاى پایه بلند است به عکس کرسى) و در این صورت معنى عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ما وراء طبیعت خواهد بود البته این در صورتى است که عرش و کرسى در مقابل هم قرار گیرند که یکى به معنى” عالم ماده و طبیعت” و دیگرى به معنى” عالم ما وراء طبیعت” است ولى چنان که در ذیل آیه 54 سوره اعراف خواهد آمد عرش معانى دیگرى نیز دارد و مخصوصا اگر در مقابل کرسى ذکر نشود ممکن است به معنى مجموع عالم هستى بوده باشد.
ب: منطقه نفوذ علم
– یعنى علم خداوند به جمیع آسمانها و زمین احاطه دارد و چیزى از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست زیرا همانطور که گفتیم کرسى گاهى کنایه از علم مى باشد. در روایات متعددى نیز روى این معنى تکیه شده است از جمله حفص بن غیاث از امام صادق ع، نقل مى کند که از آن حضرت پرسیدم:
منظور از” وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ چیست؟
فرمود: منظور علم او است «1».
ج: موجودى وسیع تر از تمام آسمانها و زمین
– که از هر سو آنها را احاطه کرده است و به این ترتیب معنى آیه چنین مى شود: کرسى خداوند همه آسمانها و زمین را در بر گرفته و آنها را احاطه کرده است.
در حدیثى از امیر مؤمنان على ع این تفسیر نقل شده آنجا که مى فرماید:
” الکرسى محیط بالسماوات و الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى
” «1».
” کرسى احاطه به زمین و آسمانها و آنچه ما بین آنها و آنچه در زیر اعماق زمین قرار گرفته است دارد”.
حتى از پاره اى از روایات استفاده مى شود که کرسى به مراتب از آسمانها و زمین وسیع تر است بطورى که مجموعه آنها در برابر کرسى همچون حلقه اى است که در وسط بیابانى قرار داشته باشد از جمله از امام صادق ع نقل شده که فرمود:
” ما السماوات و الارض عند الکرسى الا کحلقة خاتم فى فلاة و ما الکرسى عند العرش الا کحلقة فى فلاة
” «2» (آسمانها و زمین در برابر کرسى همچون حلقه انگشترى است در وسط یک بیابان و کرسى در برابر عرش همچون حلقه اى است در وسط یک بیابان) البته معنى اول و دوم کاملا مفهوم و روشن است ولى معنى سوم چیزى است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بر دارد زیرا وجود چنان عالمى که آسمانها و زمین را در بر گرفته باشد و به مراتب وسیع تر از جهان ما باشد هنوز از طرق متداول علمى اثبات نشده است، در عین حال هیچگونه دلیلى بر نفى آن نیز در دست نیست، بلکه همه دانشمندان معترف اند که وسعت آسمان و زمین در نظر ما با پیشرفت وسائل و ابزار مطالعات نجومى روز به روز بیشتر مى شود و هیچ کس نمى تواند ادعا کند که وسعت عالم هستى به همین اندازه است که علم امروز موفق به کشف آن شده است بلکه به احتمال قوى عوالم بى شمار دیگرى وجود دارد که از قلمرو دید وسائل امروز ما بیرون است.
ناگفته نماند که تفسیرهاى سه گانه بالا هیچ منافاتى با هم ندارد و جمله” وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ” مى تواند هم اشاره به نفوذ حکومت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمانها و زمین باشد و هم نفوذ علمى او و هم جهانى وسیع تر از این جهان که آسمان و زمین را در بر گرفته است. و در هر صورت این جمله، جمله هاى ما قبل آیه را که در باره وسعت علم پروردگار بود تکمیل مى کند.
نتیجه این که حکومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمین را فرا گرفته و کرسى علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزى از قلمرو حکومت و نفوذ علمى او بیرون نیست.
در جمله وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما-” یؤده” در اصل از ریشه” اود” بر وزن” قول” به معنى ثقل و سنگینى مى باشد- یعنى حفظ آسمانها و زمین براى خداوند هیچگونه سنگینى و مشقتى ندارد. زیرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نیست که قدرتشان محدود باشد و گاهى از نگهدارى چیزى خسته و ناتوان شوند قدرت او نامحدود است و براى یک قدرت نامحدود اصولا سنگینى و سبکى، مشقت و آسانى مفهومى ندارد این مفاهیم همه در مورد قدرتهاى محدود صدق مى کند! از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که ضمیر” یؤده” به خداوند بر مى گردد جمله هاى سابق آیه و جمله بعد نیز گواه بر این معنى است زیرا ضمایر آنها نیز همه بازگشت به خداوند مى کند بنا بر این احتمال بازگشت ضمیر به کرسى به این معنى که” حفظ آسمانها و زمین براى کرسى سنگین و ثقیل نیست” بسیار ضعیف به نظر مى رسد.
جمله” وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ” در حقیقت دلیلى براى جمله هاى سابق است، یعنى خداوندى که برتر و بالاتر از شبیه و شریک و هر گونه کمبود و عیب و نقصان است، و خداوندى که عظیم و بزرگ است و بى نهایت است هیچ کارى براى او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بیخبر نمى گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد.
2- آیا آیة الکرسى همین یک آیه است؟
آیا آیة الکرسى فقط همین یک آیه است که در بالا گفته شد که از اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شروع مى شود، و به وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ختم مى گردد، یا اینکه دو آیه بعد نیز جزء آن است، بنا بر این اگر در جایى مثل نماز لیلة الدفن دستور داده شده آیة الکرسى بخوانند، باید هر سه آیه خوانده شود.
قرائنى در دست است که نشان مى دهد، همان یک آیه است.
1- تمام روایاتى که در فضیلت آن وارد شده و از آن تعبیر به آیة الکرسى کرده همه نشان مى دهد که یک آیه بیش نیست.
2- تعبیر به کرسى فقط در همان آیه اول است و نام گذارى به آیة الکرسى نیز مربوط به همین آیه است.
3- در بعضى از احادیث به همین معنى تصریح شده مانند حدیثى که در امالى شیخ از امیر مؤمنان على ع نقل شده است که ضمن بیان فضیلت آیة الکرسى از اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شروع فرمود تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ .
4- در مستدرک سفینة البحار، از مجمع نقل مى کند”
و آیة الکرسى معروفة و هى الى قوله وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
“” آیة الکرسى معروف است و آن تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ است” «1».
5- در حدیثى از امام على بن الحسین ع مى خوانیم که پیامبر اکرم ص فرمود: کسى که چهار آیه از اول سوره بقره و آیة الکرسى و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر بقره را بخواند، هرگز ناخوشایندى در خودش و مالش نمى بیند و شیطان به او نزدیک نمى شود، و قرآن را فراموش نمى کند.
از این تعبیر نیز استفاده مى شود که آیة الکرسى یک آیه است.
6- در بعضى از روایات وارد شده که آیة الکرسى پنجاه کلمه است و در هر کلمه اى پنجاه برکت است شمارش کلمات آیه نیز نشان مى دهد که تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ پنجاه کلمه است.
آرى در بعضى از روایات دستور داده شده است که تا” هُمْ فِیها خالِدُونَ ” بخواند، بى آنکه عنوان آیة الکرسى، مطرح باشد.
به هر حال آنچه از قرائن بالا استفاده مى شود این است که آیة الکرسى یک آیه بیشتر نیست.
3- دلیل اهمیت آیة الکرسى
اهمیت فوق العاده آیة الکرسى از این نظر است که مجموعه اى از معارف اسلامى و صفات خداوند اعم از صفات ذات و فعل، مخصوصا مساله توحید در ابعاد مختلف را در بر گرفته، این اوصاف که به دوازده بخش بالغ مى شود و هر کدام مى تواند ناظر به یکى از مسائل تربیتى انسان باشد قابل دقت است و به گفته ابو الفتوح رازى هر یک از این صفات، یکى از مذاهب باطله را نفى مى کند (و به این ترتیب، دوازده تفکر باطل و نادرست به وسیله آن اصلاح مى شود).
(تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۶۲-۲۷۹)
تفسیر آیه الکرسی