تعلیم اسماء به آدم
۱.اسما دقیقا چه بود که خدا به ادم تعلیم داد؟
۲.اگر الفاظ بود یا حقایق چرا ملایکه انها را درک نمی کردند یعنی انان چه نقصی داشتند؟
۳.خدا به ادم تعلیم کرد ولی فرمود به انان عرضه و انبا کن. چه فرقی بین تعلیم و نبی و عرضه هست؟
۴.فرمود اسما هولا را خبر بده یعنی چه اسما انان را یعنی اسما اسما را؟ درست روشن نیست.
۵. خب وقتی ادم به فرشتگان عرضه کرد مگر انان عالم نشدند دیگر چه فرقی با ادم داشتند چرا که انان نیز مثل او فهمیدند؟
۶. منظور ادم از اینکه گفت ان کنتم صادقین چیست؟ انان چه چیزی را راست نمیگفتند؟
با عرض سلام.
1ـ در احادیث آمده که منظور از آن اسماء، اسماء انبیاء و رسولان و اسماء اهل البیت ـ علیهم السّلام ـ و اسماء شیعیان خاصّشان بوده. همچنین اسماء سرکردههای دشمنان ایشان.
برخی نیز گفتهاند: منظور از اسماء، اسماء تک تک مخلوقات بوده است.
برخی هم گفتهاند: منظور از اسماء، اسماء الله بوده است.
این دو قول نیز با قول اوّل سازگار هستند؛ چرا که تمام مخلوقات، ناشی از مقام اسمائی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ هستند. لذا کسی که بتواند مقام اسمائی آنها را درک کند، عالم به جمیع مخلوقات هم میشود. همچنین مقام اسمائی آن بزرگواران، عین اسماء الله است؛ فرمودند: «نحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ».
2ـ مقام اسمائی اهل البیت ـ علیهم السّلام ـ و مقام اسمائی شیعیان خاصّ، از مرتبهی وجودی ملائک، برتر است؛ لذا ملائک ذاتاً توان درک حقیقت اسمائی اینها را ندارد.
« عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الْأَئِمَّةَ ع مِنْ نُورٍ فَعَصَرَ ذَلِکَ النُّورَ عَصْرَةً فَخَرَجَ مِنْهُ شِیعَتُنَا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَ قَدَّسْنَا فَقَدَّسُوا وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَ مَجَّدْنَا فَمَجَّدُوا وَ وَحَّدْنَا فَوَحَّدُوا ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ فَمَکَثَتِ الْمَلَائِکَةُ مِائَةَ عَامٍ لَا تَعْرِفُ تَسْبِیحاً وَ لَا تَقْدِیساً وَ لَا تَمْجِیداً فَسَبَّحْنَا وَ سَبَّحَتْ شِیعَتُنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ لِتَسْبِیحِنَا وَ قَدَّسْنَا فَقَدَّسَتْ شِیعَتُنَا فَقَدَّسَتِ الْمَلَائِکَةُ لِتَقْدِیسِنَا وَ مَجَّدْنَا فَمَجَّدَتْ شِیعَتُنَا فَمَجَّدَتِ الْمَلَائِکَةُ لِتَمْجِیدِنَا وَ وَحَّدْنَا فَوَحَّدَتْ شِیعَتُنَا فَوَحَّدَتِ الْمَلَائِکَةُ لِتَوْحِیدِنَا وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَةُ لَا تَعْرِفُ تَسْبِیحاً وَ لَا تَقْدِیساً مِنْ قَبْلِ تَسْبِیحِنَا وَ تَسْبِیحِ شِیعَتِنَا فَنَحْنُ الْمُوَحِّدُونَ حِینَ لَا مُوَحِّدَ غَیْرُنَا وَ حَقِیقٌ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى کَمَا اخْتَصَّنَا وَ اخْتَصَّ شِیعَتَنَا أَنْ یُنْزِلَنَا أَعْلَى عِلِّیِّینَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى اصْطَفَانَا وَ اصْطَفَى شِیعَتَنَا مِنْ قَبْلِ أَنْ نَکُونَ أَجْسَاماً فَدَعَانَا وَ أَجَبْنَا فَغَفَرَ لَنَا وَ لِشِیعَتِنَا مِنْ قَبْلِ أَنْ نَسْتَغْفِرَ اللَّه. » (بحار الأنوار، ج 26، ص: 343)
ترجمه:
« جابر بن عبد اللَّه انصارى گوید: از پیامبر(ص) شنیدم که می فرمود: خداوند من و على و حسن و حسین و ائمه را از یک نور آفرید؛ پس آن نور را فشرد، پس شیعیان ما از آن نور خارج شدند. ما تسبیح گفتیم و آنها نیز تسبیح گفتند؛ ما تقدیس کردیم آنها نیز تقدیس کردند؛ ما تهلیل نمودیم آنها نیز تهلیل گفتند؛ ما تمجید نمودیم آنها نیز تمجید کردند؛ ما اقرار به وحدانیّت نمودیم آنها نیز اقرار کردند؛ سپس خداوند آسمانها و زمینها و ملائکه را آفرید. ملائکه صد سال ماندند در حالی که تسبیح و تقدیس و تمجید را نمى دانستند؛ پس ما و شیعیانمان تسبیح کردیم و ملائکه به تسبیح ما تسبیح گفتند؛ ما تقدیس نمودیم و شیعیانمان تقدیس کردند و ملائکه به تقدیس ما تقدیس نمودند؛ ما تمجید کردیم و شیعیان ما تمجید کردند و ملائکه به تمجید ما تمجید نمودند؛ ما اقرار به توحید نمودیم و شیعیان ما نیز اقرار کردند و ملائکه به اقرار ما اقرار کردند؛ ملائکه تسبیح و تقدیس را نمی دانستند قبل از تسبیح ما و تسبیح شیعیان ما. پس ما موحّد بودیم موقعى که موحّدى جز ما نبود؛ شایسته است بر خدا چنانچه این امتیاز را به ما بخشیده، اینکه ما و شیعیانمان را در «اعلى علیین» جاى دهد. خداوند سبحان ما و شیعیان ما را برگزید قبل از اینکه اجسام باشیم. ما را خواند و ما جواب دادیم؛ و ما و شیعیانمان را مورد مغفرت قرار داد قبل از اینکه طلب مغفرت کنیم.»
این حدیث شریف به وضوح نشان میدهد که مقام نوری اهل بیت و شیعیان، برتر از مرتبهی وجودی ملائک است؛ لذا ملائک، به حقیقت اینها راه ندارند؛ در حالی که آدم(ع) توانست معرفت به اینها را تحمّل کند؛ که این نشان از عظمت روحی آن بزرگوار دارد؛ عظمتی که حتّی در برخی از انبیای بعدی هم نبود. چرا که برخی از انبیاء بعدی، قادر به تحمّل نور شیعیان هم نبودند کجا رسد نور اهل بیت، علیهم السّلام.
« عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى ع لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّا.» (تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ؛ ج 5 ؛ ص175)
ترجمه:
« امام صادق(ع) فرمودند: همانا کروبیین گروهى از شیعیان ما هستند از خلق اوّل، که خداوند آنها را پشت عرش قرار داده است؛ که اگر تقسیم شود نور یکى از آنها بر اهل زمین، آنها را کافى است. سپس فرمود: وقتى موسى(ع) از خداى خود درخواست کرد آنچه میخواست، خداوند امر کرد به یکى از کروبیین و او در کوه تجلّى کرد و آن را از هم پاشاند.»
توضیح:
خدای متعال فرمود: « وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ ـــــ و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا، خود را به من نشان بده تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهى دید، لیکن به کوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى دید.» پس چون پروردگارش به کوه تجلّی نمود، آن را ریز ریز ساخت، و موسى مدهوش بر زمین افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.»» (الأعراف:143)
حدیث مورد بحث اشاره به این آیه دارد.
طبق این حدیث، وقتی موسی(ع) از خدا می خواهد که او را ببیند، خدا می گوید هرگز مرا نخواهی دید، آنگاه برای اینکه موسی(ع) به کم ظرفیّتی خودش پی ببرد به یکی از کروبیین (خواصّ شیعه) امر می کند که بر کوه طور تجلّی کن! وقتی نور آن شیعه در کوه طور تجلّی می کند، موسی(ع) نمی تواند آن را تحمّل کند و مدهوش می شود. لذا متوجّه می شود که حتّی توان مشاهده ی نور خواصّ شیعه را هم ندارد کجا رسد نور خود خدا. در برخی احادیث آمده که آن شیعه که نور او در کوه تجلّی کرد، سلمان فارسی بوده است.
از این حدیث می توان فهمید که قابلیّت ذاتی شیعیان، بیش از انبیای سلف است. لذا اگر خود را تحت تربیت امامانشان قرار دهند، می توانند از انبیاء هم جلو بزنند. وقتی حضرت موسی(ع) توان تحمّل نور شیعیان را ندارد، ملائک به نحو اولی نخواهند داشت. تنها برخی از انبیاء مثل ابراهیم(ع) و خضر(ع) چنین توانی را از خود به نمایش گذاشتهاند؛ که آنها هم در واقع، جزء شیعیان هستند. لذا خضر(ع) همین الآن تحت تربیت امام زمان ـ علیه السّلام ـ است؛ ابراهیم(ع) نیز در حکومت جهانی اهل بیت(ع) رجعت خواهد کرد تا تحت تربیت ائمه(ع) قرار گیرد.
3ـ عرضه کردن، یعنی در معرض پذیرش و حمل قرار دادن. آدم(ع) آن حقایق نوری را که در وجودش حمل میکرد، به ملائک عرضه کرد، امّا آنها نتوانستند آن حقایق نوری را حمل کنند.
انباء هم به معنی خبر دادن است؛ چه با الفاظ چه با اسناد و چه با روش دیگر. طبق احادیث، آدم(ع) آن انوار را به صورت اشباح (قالبهای مثالی) به ملائک نشان داد و از آنها خواست که از حقیقت فرامثالی اینها مرا خبر دهید! امّا آنها دیدند که توان درک حقیقت فرامثالی آنها را ندارند. در معراج نبوی هم وقتی رسول الله ـ صلوات علیه و آله ـ وارد حیطهی اسمائی خود شدند، جبرئیل (ع) نتوانست با او همراهی کند؛ لذا بازماند.
امّا تعلیم.
علم از صفات خداوند است، و عالم و علیم و علّام، از اسماء الله هستند. لذا حقیقت تعلیم آن است که کسی متّصف به این اسماء شود. خداوند متعال، اسماء را به آدم(ع) تعلیم داد نه تفهیم؛ یعنی حقیقتی اسمائی اهل بیت و شیعیان را به نحو شهود اسمائی، به آدم(ع) نشان داد. امّا ملائک قادر به چنین شهودی نیستند؛ آنها فقط میتوانند تنزّلات ایشان را در مادون مقام اسمائی، شهود کنند.
4ـ اسماء هولاء
آدم(ع) آن اسماء را که داشت، تنزّل داد و به صورت اشباح (صورتهای مثالی) برای ملائک ظاهر کرد و گفت: «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین » یعنی اگر راست میگویید که لیاقت خلیفة الله شدن را دارید، از حقیقت اسمائی این اشباح، خبر دهید! امّا آنها نتوانستند.
5ـ خبر وقتی به آنها «انباء» کرد، آنها فقط خبردار شدند نه عالم. کسی به آن اسماء عالم میشود که بتواند در مقام اسمائی و در فوق عرش، آن حقایق فراخلقی را شهود کند. کمترین حدّ این شهود، شهود روحی است که تا کسی به روح القدس نرسد، صاحب چنین شهودی نمیشود. و روح القدس، موجودی برتر از ملائک است.
فهم را با علم خلط نکنیم. خدا، عالم است ولی خدا را نمیتوان فهیم نامید.
6ـ ملائک ادّعا کردند که اهل تقدیس و تحمید و تسبیح هستند و لیاقت خلیفة الله شدن را دارند؛ در حالی که تقدیس و تحمید و تسبیح آنها، اوّلاً به تَبَع تقدیس و تحمید و تسبیح اهل بیت و شیعیان است؛ ثانیاً در حدّی نیست که لایق خداوند متعال باشد. مقام خلافت برای کسی است که حدّ اقلّ به مقام اسمائی راه یافته باشد.
« وَ سَأَلَ الْمُفَضَّلُ الصَّادِقَ ع مَا کُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ قَالَ ع کُنَّا أَنْوَاراً حَوْلَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِکَةَ فَقَالَ لَهُمْ سَبِّحُوا فَقَالُوا یَا رَبَّنَا لَا عِلْمَ لَنَا فَقَالَ لَنَا سَبِّحُوا فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ بِتَسْبِیحِنَا أَلَا إِنَّا خُلِقْنَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ دُونِ ذَلِکَ النُّورِ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ الْتَحَقَتِ السُّفْلَى بِالْعُلیَا ثُمَّ قَرَنَ ع بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى وَ قَالَ کَهَاتَیْنِ … .» ( بحار الأنوار، ج 25، ص: 21)
ترجمه:
« مفضّل از حضرت صادق علیه السّلام پرسید که شما چه بودید پیش از آفرینش آسمانها و زمینها؟ فرمود: ما انوارى بودیم و اطراف عرش به تسبیح و تقدیس خدا اشتغال داشتیم تا اینکه ملائکه را آفرید. به آنها فرمود تسبیح کنید! عرض کردند: خدایا ما علمی نداریم؟ به ما(اهل بیت) دستور تسبیح داد؛ ما که تسبیح نمودیم ملائکه از ما فرا گرفتند و تسبیح کردند. ما از نور خدا آفریده شده ایم و شیعیان ما از پرتو همان نور آفریده شده اند؛ و چون روز قیامت شود، پایین به بالا خواهد پیوست؛ و در این موقع بین دو انگشت سبابه و میانى خود جمع نمود و فرمود مانند این دو انگشت.»
تعلیم اسماء به آدم