تمدن اسلامی و تمدن غرب؟
با سلام و احترام خدمت شما فرهیخته گرامی ، ماهیت تمدن اسلامی با تمدن غربی از منظر انسان شناختی ، معرفت شناختی و جهان بینی تفاوت بنیادین دارد . تمدن غربی بر پایه اومانیسم ، سکولاریسم و لیبرالیسم استوار است که نگاه به انسان و جهان را در نگاه مادی محصور نموده و دین و اخلاق و معنویت را از متن زندگی انسان به حاشیه رانده و همین امر موجب بروز بحران های زیادی برای این تمدن شده است .
با سلام و احترام خدمت شما فرهیخته گرامی ، ماهیت تمدن اسلامی با تمدن غربی از منظر انسان شناختی ، معرفت شناختی و جهان بینی تفاوت بنیادین دارد . تمدن غربی بر پایه اومانیسم ، سکولاریسم و لیبرالیسم استوار است که نگاه به انسان و جهان را در نگاه مادی محصور نموده و دین و اخلاق و معنویت را از متن زندگی انسان به حاشیه رانده و همین امر موجب بروز بحران های زیادی برای این تمدن شده است . گرچه به دلیل نفوذ تمدن غرب و نظام سرمایه داری و کوشش گسترده غرب برای نشان دادن برتری فرهنگ و تمدن خود با بهره گیری از تبلیغات گستره و غول های رسانه ای و تأثیرات فریبنده ظاهر تمدن غربی در سایه پیشرفت های تکنولوژیکی و صنعتی آن و وادادگی برخی اندیشمندان ، تلاش شده تا تمدن غربی و حکومت سکولار به عنوان یگانه گزینه و الگوی حکومتی و اداره زندگی انسان ها معرفی شود ، اما هر گونه ارزیابی و داوری در مورد برتری این تمدن باید بر اساس ماهیت این الگوی حکومتی و بر پایه واقعیات صورت بگیرد و لایه های ظاهری و مظاهر فریبنده آن نباید ، موجب نادیده گرفتن زوایای حقیقی و ماهیت این الگو بشود . ما معتقدیم تمدن غربی به دلیل ضعف ها و بحران های مختلف معرفتی ، روحی ، اخلاقی و اجتماعی که نظام های سکولار را با چالش جدی روبرو نموده ، شایستگی لازم را برای ترسیم الگوی زندگی انسانی ندارد. دنیای به اصطلاح مدرن امروز که محصول تفکّر و جهان بینی مادی است در گرداب بحران های متعددی گرفتار است که حوزه های مختلف زندگی بشر امروز را متأثر ساخته است .گستره این بحران ها از ساحت معرفت و اندیشه گرفته تا نگاه به انسان و ابعاد اخلاقی , سیاسی و اجتماعی او سایه افکنده است و زرق و برق پیشرفت مادی و تکنولوژیکی نیز نتوانسته ، سایه سنگین افول ارزش های معنوی ، اخلاقی ، اجتماعی و سیاسی را پنهان دارد و در پس این پیشرفت مادی ، پس رفت در معنویت ، ارزش ها و انسانیت را به ارمغان آورده است . اعتماد مطلق غرب بر علوم تجربی و مقابله آنان با اعتقادات دینی ، خسارت های سنگینی برای نظام های سکولار به بار آورد . گرچه نقش این جریان در سرعت بخشیدن به اکتشافات علمی و افزایش چشمگیر بهره مندی های مادی غیر قابل انکار بوده ، اما جریان مذکور به دلیل نگاه تک بعدی و نادیده گرفتن ارزش های الهی هیچ گاه نتوانست سعادت مطلوب را برای بشریت به ارمغان بیاورد و با وجود پیشرفت در عرصه علم و تکنولوژی ، پسرفت در انسانیت را به دنبال داشت .آنچه تمدن غرب در عمل برای بشریت به ارمغان آورد ، تبدیل آن به حیوان متمدن بود و نه یک انسان متمدن . «حوادث و رویدادهایی چون رنسانس و نوزایی و جنبش اصلاح دینی و جریان روشن اندیشی و عقل گرایی و انقلاب صنعتی که از قرن چهاردهم در غرب آغاز شد با وجود آثار و نتایج سودمند آن در زمینه تأمین رفاه و آسایش مردم و ایجاد تحولات فکری و فرهنگی و تکامل زندگی اجتماعی انسانها موجب بروز بحران ها و نارسایی هایی نیز در عرصه های مختلف زندگی انسانی از جهت معرفتی , روانی , اخلاقی , اجتماعی و سیاسی شده است. امروز بشر در بعد معرفتی دچار تحیَر علمی و نسبیت گرایی و عدم ثبات در آرا و عقاید است و در بعد روانی , دچار تردید علمی , افسردگی و اضطراب , فقدان آرامش و اطمینان خاطر و از خود بیگانگی و به تعبیری بی خویشتنی است و از جهت اخلاقی نیز گرفتار انحرافات خصلتی گسترده و به لحاظ خانوادگی دچار از هم پاشیدگی داخلی و از نظر اجتماعی و سیاسی , گرفتار مسائلی چون هرج و مرج بین المللی و مانند آن است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، انتظار بشراز دین ، قم: مرکز نشر اسرا ، 1380، ص 13) غرب به جای اینکه به فکر مبارزه با دیانت کلیسایی باشد، نوک پیکان حمله خود را متوجه اساس دین و نهاد دیانت کرد ورفته رفته مبازه با دین و دین مداری در میان روشنفکران تبدیل به یک سنت شد و همین سنت نابخردانه بود که عامل انحطاط اخلاقی فرهنگی و حتی سیاسی مغرب زمین در عصر مدرنیسم گردید . سنتی که غرب را از دورن نسبت به انسانیت وشرافت خود بیگانه کرد. اگر بخواهیم نگاهی گذار به بحران های نظام سکولار داشته باشیم می توان به پنج بحران عمده اشاره نمود . 1.بحران معرفت شناختی معیار قرار گرفتن معرفت حسی و تجربی در دنیای امروز که ناشی از جهان بینی مادی و طبیعی است موجب شده تا معرفت های غیر حسی و غیر تجربی کنار گذاشته شود و معرفت در دایره حس و تجربه محدود گردد. و آنگاه که از محدوده حس و تجربه فراتر رفته , در حصار معرفت عقلی و چارچوب آن محصور گردیده است و این امر سبب شده تا انسان امروز به شناخت و معرفت صحیح وکامل دست نیابد . اصالت دادن به علم و عقل بشری و مبنا قرار دادن آن در شناخت و بی اعتنایی به معارف متافیزیکی و اخلاقی ، بحران معرفتی را برای نظام سکولار به دنبال داشت . پیامد چنین معرفت شناسی ناقصی , تفسیر نادرست از انسان و جهان هستی است و چنین شناخت محدودی , نگاه به انسان و جهان را نیز تحت تاثیر قرار داده و بر آنها سایه خواهد افکند . «گروهی که خواسته ای برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حریت را در پای پلید شهوت و غضب پایمال کردند , سیاست و حکومت را که از شریف ترین شاخه های علوم انسانی است , بر اثر نشناختن گوهر انسان , به سلطنت بر مردم معنا و تفسیر می کنند , ( خواه بر مردم میهن خود و خواه بر مردم کشور دیگر ) چنین فرقه ای , هم دچار مشکل انسان شناسی و جهان بینی اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسی ؛ زیرا انسان از منظر اینان , بین میلاد و مرگ خلاصه می شود و جهان هستی نیز از قلمرو ماده و طبیعت نمی گذرد و معیار اندیشه صحیح , اثبات و ابطال حس است . این عده , حس و وهم را در بخش اندیشه , و شهوت و غضب را در قسم انگیزه که عقال ترقی اند , عقل پنداشتند و علم حسی را که پشتوانه ابطال پذیری حسی دارد , معرفت صائب می انگارند ؛ غافل از آن که نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستی را صحیح بررسی نمودند و نه به معیار اصیل معرفت , دست یازیدند.» (جوادی آملی ، عبد الله ، انتظار بشر از دین ، پیشین ، ص 142) 2. بحران انسان شناختی انسان معاصر تعریف مشخصی از هویت حقیقی انسان ارائه نکرده است و همین امرموجب شده تا هویت انسان همچنان ناشناخته باقی بماند وانسانی که هویت خویش را به درستی نشناخته است , درک صحیحی از مصالح و نیازهای خویش نداشته و بالطبع در راه برآوردن آن گام برنمی دارد و تلاشی نمی کند . از این رو « هرچند تمدن غرب به انسان معاصر امکانات مادی گوناگونی داده است که نسل گذشته خواب آن را هم نمی توانست ببیند ولی چون در این تمدن معنای انسان مفقود و مجهول است ، از این رو امیدها و آرزوهای ژرف او نادیده و ناشناحته مانده است و همه این امکانات مادی هم مانع از آن نیست که انسان در سیه روزی و نا امیدی فرو نرود .» (دو پاسکیه ، روژه ، سرگذشت اسلام ، سرنوشت انسان ، ترجمه علی اکبر کسمایی ، تهران: فرجام ، 1374، ص 19) شناخت نادرست انسان و عطف توجه به بعد مادی انسان و غفلت و کنار گذاردن بعد روحی انسان از شاخصه های انسان شناختی دنیای معاصر است که بر پایه تفکر مادی استوار است و این امر , بحران انسان شناختی را برای آنان به همراه داشته است . در این نگاه ، انسان در محدوده حس و طبیعت محصور گردیده و تنها به این جنبه زندگی انسان توجه می شود در حالی که انسان در این بعد خلاصه نشده و نه تنها دارای ابعاد فراطبیعی بوده که این بعد , بعد حقیقی و محوری او را تشکیل داده و بدین سان انسان از سایر حیوانات جدا می گردد و اگر بعد حقیقی انسان را بعد فراطبیعی او دانستیم , شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهی او خواهد بود و این شناخت است که انسان پژوه را به شناخت نیازهای حقیقی انسان توجه می دهد و تنها مبدأیی که قادر است انسان را این گونه بشناسد , خالق وآفریننده اوست , چنان که تأمین نیازهای او را خالق و آفریدگارش که به حقیقت او توجه دارد , به عهده دارد و هر شناختی جز از این راه به حقیقت دست نیافته وبه سر حد کمال راه نخواهد یافت . نتیجه طبیعی شناخت نادرست انسان و توجه نکردن به تمام ابعاد وجودی او ومحصور نمودن او در حس و ماده و نیازهای مادی , شناخت متدانی از انسان و تنزل دادن او در حد یک حیوان خواهد بود . «مشکل عمده غرب را می توان ناشی از دیدگاه ناصواب آنان در انسان شناسی دانست. آن ها با نگرش مادی گرایانه برای انسان، تنها زندگی نباتی یا حیوانی در نظر می گیرند؛ آن گاه همّ و غم او را به تأمین و پرورش همین دو نوع از زندگی محدود می کنند. انسان از نظر آنان موجودی است که باید صبح تا شب کار کند تا کالایی به دست آورد که جسمش همانند گیاه رشد و نمو کند یا همانند حیوان از لذت های وهمی و خیالی بهره مند شود. این دید ناصحیح و نابخردانه از انسان و سیاست هایی که برای اِعمال این دیدگاه در هدایت زندگی او اخذ کردند، موجب شد که بُعد انسانی در زندگی بشر دچار نقصان و اضمحلال شود و حقیقت و فطرت واقعی او صدمه ببیند؛ به گونه ای که آدمی، با همهٴ استعدادهای انسانی اش موجودی خودخواه و کاملا ً منفعت طلب شود و هیچ چیزی برای او جز خودش و منفعتش اهمیت نداشته باشد. « اگر مبادی معرفت شناختی , در محور حس وتجربه گرفتار آید و خلاصه شود , با تنزَل اصول اخلاقی و ارزشی و با تحقیر عدالت وآزادی , در حقیقت انسان شناسی تنزَل می یابد و تحقیر می شود .» (جوادی آملی ، عبد الله ، حیات حقیقی انسان در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم , ج 15، قم: مرکز نشر اسراء ، 1382 ، ص 358) 3. بحران در قوانین بشری قوانین بشری برآمده از نگاه سکولار با دو مشکل اساسی روبرو است ؛ از یک سو با نقص روبرواست ، زیرا تنها برای انسانی که مدنی بالطبع تلقی می شود ,تنظیم یافته است و تنها حوزه اجتماعی انسان را در نظر گرفته است و حوزه شخصی و خانوادگی افراد را پوشش نمی دهد . در نتیجه بشر باید در محیط جامعه قانون را رعایت کند. اما در بحث اخلاق یا محیط خانواده آزاد است. این سخن بدین معناست که بین اخلاق و قانون هیچ پیوندی نیست در حالی که اخلاق ضامن و مکمل اجرای قانون است . «آنچه متأسفانه در جهان معاصر رایج است , قانون و حکومتی است بر اساس رعایت اعمال مردم و نه اخلاق و عقاید آنان . از آنجا که اخلاق و عقاید, تعدیل کننده طبیعت و غریزه تجاوزگر انسان می باشند, قهراً شیرازه نظم اعمال , گسیخته می گردد و حیات جامعه که به دام طبیعت سرکش افتاده است , حیاتی حیوانی خواهد بود نه انسانی و این نقص و نارسایی قانون, مشکل جهان معاصر است که آن را به بن بستی بزرگ منتهی ساخته است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، قم: مرکز نشر اسرا ، 1385، ص 52-53) از سوی دیگر بشر امروز با ورود در عرصه قانون گذاری نه تنها خود را از قانون الهی بی بهره ساخته که به دلیل غلبه خواهش های نفسانی بر او , ارزش های اخلاقی و انسانی را نادیده گرفته و یا زیر پا گذارده است وآنچه بشر امروز با آن مواجه است , ناشی از این انحراف و از پیامدهای آن است . «محرومیت جوامع از قانون الهی و ورورد در حریم قانون گذاری ، رمز انحطاط اخلاق و انسانیت در درون آن هاست؛ جوامعی که به سبب نبود هرگونه محدودیتی، حتّی نسبت به فطری ترین مسایل بشریت بی اعتنایی کرده و قوانینی پست را مانند جواز ازدواج با همجنس و محارم، ممنوعیت نیایش در مدارس، رواج فساد و ظلم به تهیدستان و سخت گیری بر متدینان و…، از تصویب گذرانده اند. پیامدهای چنین رفتارها و موضعگیری ها، به گونه ای است که در سطوح بالاتر، حتّی جهان را در مخاطره قرار می دهد؛ زیرا شیوهٴ بی قیدی، شیوه ای نیست که بخواهد به موارد خاصی محدود شود و تنها به درون کشورها منحصر شود، بلکه سیره ای را ترسیم می کند که براساس آن، غارت اموال و منافع دیگر کشورها امری موجه، حتّی ضروری قلمداد می شود؛ چون دولت مردانی که هیچ محدودیتی را برای امور داخلی کشورشان نمی پذیرند، هیچ گاه نمی توانند در برخورد با کشورهای ضعیف و ناتوان پذیرای محدودیّت باشند.» (جوادی آملی ، عبد الله ، نسبت دین و دنیا ، بررسی و نقد نظریه سکولاریسم ، پیشین ، ص 214) 4. بحران معنویت واخلاق یکی دیگراز بحران هایی که بشر امروز با آن دست به گریبان است , بحران معنویت و اخلاق است . بشر امروز در ازای رسیدن به پیشرفت مادی , معنویت و اخلاق را به کنار گذارد و خلأ معنوی و اخلاقی را برای جامعه بشری به ارمغان آورد . « نظام هوشمندی که بمب هسته ای را ساخته است ، در ساختن مقوله های اخلاقی که بتواند چنین دانشی را متمدن کرده و در خدمت انسان قرار دهد ، شکست خورده است .» (اسکات ، پیتر ، فرهنگ و جامعه ، 1983، ص 284) « تمدن کنونى غرب بر اساس پاسداشت انسان بهوجود آمد؛ بر اساس اومانیسم و اصالةالانسانیه این تمدن بنا شده است؛ معناى آن این است که «انسانیت»، عنصر اصلى و هدف اصلى و قبله اساسى براى این تمدن خواهد بود؛ امروز در نظام تمدنى غرب، انسانیت پامالشده است و حقاً و انصافاً دچار شکست شدهاند. تا اندکى قبل از این، در لباس علمى و در ادبیات دانشگاهى این مسائل را جلوه می دادند و ضعفها را می پوشاندند، لکن بتدریج این ضعفها آشکار شده و باطن این تمدن مادى – که ضد انسان است، ضد فطرت الهى است – دارد خودش را نشان می دهد. یک نمونهاش قتل و غارت و خشونت است که خب این خشونتها و قتلوغارتها اینقدر متراکم شده که امروز بر کسى پوشیده نیست… قتل و غارت و خشونت و شهوترانىهاى مسخکننده انسان ، ازدواج با همجنس ، این غیر از همجنسبازى است، بمراتب بالاتر است؛ یعنى علناً منکرِ ضد فطرت را در زندگى خودشان راه بدهند ، امروز علناً و صریحاً به این اعتراف می کنند، و دو همجنس با یکدیگر ازدواج می کنند، و کلیساها این را ثبت می کنند، یعنى از پرده برون افتاده آن فساد باطنى و درونى در این زمینههاى شهوترانى و مانند اینها.» (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری ، بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى 15/12/1392) و براستی « توحش جنگجویان و غارتگران اتمی را نمی توان تمدن نامید , زیرا نتیجه پیشرفت و ثمره ارتقای اجتماعی , ایجاد آرامش و امنیت و کاهش اضطراب و ناامنی است , در حالی که امروز کشورهای غربی ایجاد اضطراب فکری و اعتقادی و ناهنجاری های اخلاقی را پیشرفت جوامع بشری می نامند .آنچه غرب بدان دست یافته است , چون تهی از معنویت و اخلاق است , نوعی توحش به شمار می آید نه تمدن .» (جوادی آملی ، عبد الله ، جامعه در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ، ج17، قم: مرکز نشر اسراء ، 1387، ص 456) 5. بحران سیاسی اجتماعی با نگاهی به اوضاع امروز جهان درمی یابیم متأسفانه، افراد بشر، بیش از آن که به فکر فطرت الهی و انسانی خود باشند، با پیروی از امیال خود و دنبال کردن جهل علمی و جهالت عملی خویش، اکثر جلوه های فطرت الهی خویش را به ویژه در بعد اجتماعی به فراموشی سپرده اند . و صدمات جبران ناپذیری را به خود، جامعه و در سطح بین المللی وارد می کنند و این مسأله در عصر حاضر، بیش از گذشته نمایان است. رنه گنون، منتقد مشهور فرانسوی، در کتاب بحران دنیای متجدّد به برخی از این پیامدها و بن بستهای تمدن جدید اشاره کرده ، مینویسد:کسانی که تنعّم و رفاه را آرمان خود ساخته بودند و از بهبودهایی که بر اثر پیشرفت و ترقّی حاصل گشته، برخوردارند، آیا خوشبخت تر از ابنای بشر در روزگاران پیشین هستند؟ امروزه وسایل ارتباطی سریع تر و امکانات بیشتری وجود دارند، ولی عدم تعادل و نابسامانی و احساس نیاز بیشتر، او را در معرض خطر فقدان قرار داده و امنیت او هر چه بیشتر در معرض تهدید قرار گرفته است؛ زیرا هدف تمدن جدید، چیزی جز افزایش نیازمندیهای تصنّعی، بهره گیری جنون آمیز از امکانات، مواهب طبیعی و لذت طلبی و ارضای هر چه بیشتر و غوطه ور ساختن انسان در زندگی ماشینی چیز دیگری نیست. (گنون، رنه ، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری ، تهران : امیر کبیر، 1372، ص 144) بشریت با اینکه از قدرت مادی و علمی و اقتصادی و فناوری فوق العاده بهرهمند است، ولی با رویکرد مادی گرایانه و دین گریزانه، به ورطه سقوط و انحطاط افتاده و به غفلت از خویش مبتلا شده است. علم و پیشرفت و امکانات مادی دنیای جدید هرگز نتوانستهاند جایگزین دین شوند، و بشریت را به سرمنزل خوشبختی و سعادت برسانند، و وجود این همه بحران در جوامع پیشرفته، نشان دهنده این واقعیت است که علم و پیشرفت، نمیتواند انسان را از دین بینیاز سازد. در دنیای کنونی ارزش ها بیش تر در رفاه و سود بیش تر، آن هم به گونه ای مطلقاً فردی، خلاصه می شود و ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نادیده انگاشته می شود . اصل تفاهم و همکاری با دیگر انسان ها, به قدری رنگ باخته که امروز، ایجاد کوچک ترین نهاد اجتماعی (خانواده) با مشکل های فراوانی روبه روست؛ به طوری که انسان ها قادر نیستند به مقتضای فطرت خویش که حتی از سوی امیال فرد نیز حمایت می شود با فردی دیگر زیر یک سقف، زندگی مشترکی داشته باشند. بحران در نهاد خانواده که پایه های مدنیّت جامعه را تشکیل می دهد آن قدر عمیق و ریشه دار است که جامعه شناسان و حقوق دانان جهان، نسبت به رفع آن ناتوان مانده اند. آنان، نه تنها توان حل بحران را ندارند، بلکه از توقف چنین روندی نیز ناتوانند , به گونه ای که هرقدر از عمر پیشرفت صنعت و ترقّی علمی جهان می گذرد , اهمیت نهاد خانواده، بیش تر رنگ می بازد و بر آمار طلاق، بی بند و باری، بچه های بی سرپرست و در نتیجه، بر میزان تعدّی، تجاوز و خشونت افزوده می شود. از سوی دیگر، اگر بخواهیم پیامدهای آلودگی فطرت را در حوزه ای وسیع تر و در سطح بین الملل بررسی کنیم، با اوضاعی به مراتب خطرناک تر رو به رو خواهیم شد؛ به گونه ای که روز به روز، شدّت ظلم و جور کشورهای قوی تر بر کشورهای دیگر بیش تر می شود و کشورهای ضعیف، گرچه همانند گذشته، اسم «مستعمره» بر روی آن ها نیست، امّا به مراتب، بیش تر از گذشته از استعمار و استثمارکشورهای قوی رنج می برند. «جامعه های به ظاهر مدنی دنیا که بشر امروزی به دام آن ها گرفتار آمده اند یک اصل و هدف را مبنای زندگی اجتماعی قرار داده و آن را برای خود منشأ سعادت به شمار می آورد و آن بهره برداری از منافع و مزایای دنیوی و بهره کشی از طبقه ضعیف برای سود بیشتر است و آن عامل مهمی که مایه هم آوایی مشئوم و یکپاچگی آنان شده است ، همین امر است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، جامعه در قرآن ، تفسیر موضوعی قرآن کریم ، پیشین ، ص 189) مایک دنیس برداین ، استاد تاریخ دانشگاه ایزونای آمریکا می گوید: « به عقیده من مدنیت و تمدن غرب به زودی به بن بست خواهد رسید و به جایش مدنیت و تمدن اسلامی خواهد نشست … آمریکا و همه دنیا امروز به چنان بحرانی دچار شده اند که مانند آن در تاریخ سابقه نداشته است . اگر بتوان دوره ای را با دوره جاهلیت پیش از ظهور پیامبر صلی الله علیه وآله مقایسه کرد همین دوره و عصر ما است … با این حال جهان و به خصوص آمریکا می توانند با پذیرش اسلام در خود انقلاب درونی ایجاد کنند ، تنها این دین است که می تواند کشور من و جهان را از قیدها برهاند و از نادرستی ها آزاد کند .» (روزنامه کیهان ، 24/7/80) مجموعه این بحران ها و مشکلات موجب شده که بشر امروز با نوعی تحیّر وسردرگمی در حوزه های مختلف زندگی روبرو باشد و با وجود پیشرفت های علمی و مادی در عرصه های مختلف , شاهد پس رفت بشر امروز در ابعاد گوناگون زندگی هستیم و این شایستگی حکومت سکولار برای ترسیم الگویی قابل قبول برای اداره زندگی انسان ها با چالش و تردید جدی مواجه ساخته است . در مقابل ما معتقدیم الگوی سیاست و حکومت دینی که انقلاب اسلامی بر اساس ان شکل گرفته است به دلیل نگاه جامع به هستی و انسان و توجه به همه نیازهای مادی ، روحی و معنوی او ، از مشکلات ، عیب ها و کاستیهای الگوی سکولار به دور بوده و شایستگی قرار گرفتن به عنوان الگوی فرا روی بشریت را داراست زیرا در این الگوی حکومتی ، بر خلاف الگوی سکولار که قوانین در آن در ظاهر بر پایه خواست و اراده مردم تنظیم شده و در واقع از یک سو حاکمیت جهل و هوا پرستی بشری است و از سوی دیگر حاکمیت صاحبان قدرت و ثروت است ، از ناحیه کسی تنظیم شده که آگاهی کامل از همه نیازهای جسمی و روحی انسان دارد و تحت تأثیر خواهشهای نفسانی قرار ندارد . در این الگو با توجه به ضرورت وجود قانون و نیازهای جسمی و روحی انسان ، قانون صحیح و کامل ، قانونی است که همه جنبه های هستی انسان در آن لحاظ گشته، برای شکوفایی استعدادهای انسان، برنامه ریزی صحیحی در آن شده باشد. اگر قانونی، فقط جنبه های طبیعی و عملی او را رعایت کند و ابعاد اخلاقی و یا اعتقادی او را نادیده گیرد، چنین قانونی، شایسته جامعه انسانی نبوده و نمی تواند انسان ها را به سعادت نهائی برساند وتشریع و قانونگذاری، زمانی درست و حق است و انسان را به سعادتش می رساند، که هماهنگ با تکوین و آفرینش انسان و جهان باشد؛ با فطرت و آفرینش انسان، با حقیقت آفرینش جهان، و با رابطه تکوینی عالم و آدم هماهنگ باشد. از این رو قانونگذار، تنها آن کسی می تواند باشد که انسان و جهان را آفریده و رابطه متقابل انسان و جهان را تنظیم کرده است و در عرصه اجرای قوانین نیز , نیاز به کسی است که شناخت کامل از این قوانین داشته باشد و بواسطه برخورداری از ویژگی عصمت از هر گونه خطا و لغزش و انحرافی به دور باشد . بدین ترتیب هم در مرحله قانوگذاری و هم در مرحله اجرای قوانین , مصونیت از خطا و اشتباه و لغزش های احتمالی در نظر گرفته شده است و در صورت دسترسی نداشتن به انسان معصوم ، نزدیک ترین گزینه به ایشان در شناخت مبانی دینی و قوانین الهی و برخوردار از ویژگیهای برجسته ای همچون عدالت و تقوا و مدیریت , اداره جامعه اسلامی را بر عهده می گیرد و البته چنین حکومتی تضمین کننده سعادت مادی و معنوی بشر خواهد بود. در این الگوی حکومتی بر خلاف الگوی سکولار ، هدف گذاری حکومت به تأمین نیازهای مادی انسان محصور نبوده ، بلکه در کنار آن به نیازهای روحی و معنوی که حقیقت و ماهیت اساسی انسان ها را شکل می دهد ، نیز توجه شده و اخلاق و معنویت و ارزش های انسانی و اسلامی از محوریت برخوردار است . در چنین الگویی حکومت وظیفه هدایت انسانها به سعادت مادی و معنوی را بر عهده دارد و ماهیت آن حاکمیت ارزش های انسانی و اسلامی است و بر اساس آن به تعریف مفاهیمی چون عدالت ، آزادی ، توسعه و پیشرفت و… می پردازد و نگاه متفاوتی از نگاه مادی و سود جویانه سکولار دارد. گرچه متأسفانه به دلایل مختلف ، زمینه و شرایط برای بر پایی و گسترش چنین الگویی فراهم نشده و در سایه هیاهو و یکّه تازی الگوی سکولار و تلاش آن برای مقابله با دین ، تا دیر زمانی مجالی برای طرح این الگوی حکومتی وجود نداشت ، اما با پیروزی انقلاب اسلامی و بر پایی حکومت دینی ، الگوی حکومت دینی به عنوان جایگزین الگوهای سکولار مطرح گردید که البته تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله دارد ، اما به همین اندازه ظرفیت خود را برای تبدیل شدن به الگویی فراگیر نشان داده از این رو شاهد شدیدترین دشمنی ها با نظام جمهوری اسلامی بوده و هستیم و نظام سلطه تمام تلاش خویش را برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی و جلوگیری از موفقیت این الگوی حکومتی به کار بسته است . اما نظام جمهوری اسلامی مصمم به پیمودن این مسیر نورانی است از این رو مقام معظم رهبری فرمودند: « ما پیشرفت را به شکلى که غرب دنبال کرد و پیش رفت، نمی خواهیم؛ پیشرفت غربى هیچ جاذبهاى براى انسان آگاهِ امروز ندارد. پیشرفت کشورهاى پیشرفته غربى نتوانست فقر را از بین ببرد، نتوانست تبعیض را از بین ببرد، نتوانست عدالت را در جامعه مستقر کند، نتوانست اخلاق انسانى را مستقر کند. اولاً آن پیشرفت بر پایه ظلم و استعمار و غارت کشورهاى دیگر بنا شد… اینها پایه تمدن خودشان را با مکیدن خون ملتها شروع کردند؛ بعد هم با پیشرفتهاى گوناگون، نه ظلم را در کشورهاى خودشان برطرف کردند، نه تبعیض را برطرف کردند، نه جوامع فقیر را توانستند به بىنیازى برسانند؛ مىبینید امروز هم وضع اقتصاد در این کشورها چه جورى است، وضع اجتماعى چه جورى است، وضع اخلاقى چه جورى است؛ این انحطاط اخلاقى، این لجنزار اخلاق جنسى در غرب. پیشرفت تمدن غربى، یک چنین پیشرفتى است با این خصوصیات؛ این را ما بههیچوجه نمىپسندیم. ما دنبال الگوى مطلوب و آرمانىِ خودمان هستیم، که یک الگوى اسلامى و ایرانى است؛ از هدایت اسلام سرچشمه می گیرد، از نیازها و سنتهاى ایرانى بهره می برد؛ یک الگوى مستقل.» (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری , بیانات در دیدار اساتید دانشگاهها , 15/5/92) «این طلسم که کسى تصور کند که پیشرفت کشور باید لزوماً با الگوهاى غربى انجام بگیرد. این وضعیت کاملاً خطرناکى براى کشور است. الگوهاى غربى با شرائط خودشان، با مبانى ذهنى خودشان، با اصول خودشان شکل پیدا کرده؛ بعلاوه ناموفق بوده. بنده به طور قاطع این را میگویم: الگوى پیشرفت غربى، یک الگوى ناموفق است. درست است که به قدرت رسیدهاند، به ثروت رسیدهاند؛ اما بشریت را دچار فاجعه کردهاند. پیشرفتهاى غربى، پیشرفتهایى است که امروز همهى دنیا و همهى بشریت دارند از آن رنج میبرند؛ کشورهاى عقبمانده یکجور، کشورهاى پیشرفته یکجور. این همان پیشرفت و توسعهاى است که توانسته است گروههاى معدود و انگشتشمارى از خانوادههاى ثروت را به ثروت برساند؛ اما ملتهاى دیگر را دچار اسارت و تحقیر و استعمار کرده؛ جنگ به وجود آورده و حکومت تحمیل کرده است و در داخل خود آن کشورها هم اخلاق فاسد، دورى از معنویت، فحشا، فساد، سکس، ویرانى خانواده و این چیزها را رواج داده. بنابراین، موفق نیست. شما الان اگر آثار ادبى کشورهاى غربى – مثلاً فرانسه – را که مربوط به سه قرن یا دو قرن پیش هست، بخوانید، وضع امروزِ آنجا را هم مطالعه کنید، خواهید دید مردمِ آنجا از لحاظ اخلاقى بمیزان بسیار زیادى عقب رفتهاند. این وضعیتى که امروز بر آنجا حاکم است، آن روزها حاکم نبود. پیشرفت تمدن غربى در طول قرنهاى متمادى، این کشورها را از لحاظ اخلاقى دچار مشکل کرده؛ آنها را از لحاظ اخلاقى به انحطاط کشانده؛ از لحاظ وضع زندگى هم به آنها خدمتى نکرده؛ یعنى فقر در آنجاها برنیفتاده است. در آنجا کار و تلاش زیاد است؛ اما دستاورد و محصول براى فرد و براى خانواده کم. بنابراین، پیشرفت غربى، پیشرفت ناموفقى است.ما باید پیشرفت را با الگوى اسلامى – ایرانى پیدا کنیم.»(بیانات در دیدار با دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد ، 25/2/86 ) « تمدن اسلامى در یک نگاه» تمدن اسلامى به لحاظ پیشینه با 14 قرن حیات از ریشه دارترین تمدنهاى انسانى به شمار مى آید، و از جهت دامنه گسترش آن، باید این تمدن را از گسترده ترین تمدنها به حساب آورد. آنچه امروزه به عنوان تمدن اسلامى مى شناسیم در واقع فرآیند و محصول چهارده قرن حضور مستمر و فعال «اسلام » در عرصه زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مى باشد. چهارده قرن است که مسلمانان با اسلام زندگى مى کنند یعنى سعى نموده اند تا دیدگاهشان، راجع به جهان هستى و خالق جهان، نیایش هایشان آداب معاشرت و معاملاتشان، ازدواج و زاد و ولدشان، جشنها و ماتم هایشان و… بر پایه هایى از اعتقادات و دستورات اسلامى تنظیم نمایند. «تمدن اسلامى که لااقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقى برترى سطح زندگى، سعه صدر و اجتناب نسبى از تعصب، و توسعه و ترقى علم و ادب طى قرنهاى دراز پیشاهنگ تمام دنیاى متمدن و مربى فرهنگ عالم انسانیت قرار داد. بی شک یک دوره درخشان از تمدن انسانى است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیونست اگر از دینى که به یونان دارد بیشتر نباشد کمتر نیست با این تفاوت که فرهنگ اسلامى هنوز در دنیاى حاضر تاثیر معنوى دارد و به جذبه و معنویت آن نقصان راه ندارد.» سرگذشت پیدایش این تمدن و فرهنگ، سرعت پیشرفت و توسعه، عظمت و کمال، گستردگى دامنه و شرکت طبقات مختلف اجتماع و ملل گوناگون امورى هستند که اعجابها را در مورد تمدن اسلامى سخت برانگیخته است. به عنوان نمونه جرجى زیدان مسیحى می گوید: «عربها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى) ترجمه کردند که رومیان در مدت چندین قرن از انجام آن عاجز بودند، آرى مسلمانان در ایجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد به همین سرعت پیش رفته اند.» و هم او مى گوید : «مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و ریاضى و هیئت و طب و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز بیشتر از یونانى و هندى و فارسى کتابهایى ترجمه کردند و در واقع بهترین معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند. و از ایرانیان تاریخ و موسیقى و ستاره شناسى و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس مى کردند، و از هندیان طب (هندى) حساب و نجوم و موسیقى و داستان و گیاه شناسى آموختند، از کلدانیان و نبطیها کشاورزى و باغبانى و سحر و ستاره شناسى و طلسم فرا گرفتند و شیمى و تشریح از مصریان به آنان رسید، و در واقع عربها (مسلمین) علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفته و از خود چیزهایى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنایع و آداب، تمدن اسلامى را پدید آوردند.» ویل دورانت نیز چنین می گوید : «پزشکان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماری اروپایی، تجدید رونق سفالکاری هنری در ایتالیا و فرانسه، آهنگری و شیشهگری و نیز طلاسازی ایتالیا و زرهبافی و اسلحه سازی اسپانیا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»(تاریخ تمدن، جلد 4 ص 322 ) همو مىگوید: « اگر ابن هیثم نبود راجر بیکن به وجود نمىآمد . » (تاریخ تمدن، ج 4 (عصر ایمان)، بخش اول، ص368. ) گوستاولوبن فرانسوی درباره تحولات گستردهای که دین اسلام در جامعه بشری پدید آورد، مینویسد: «اثر تمدنی و سیاسی اسلام واقعاً شگفت آور است… در جریان یک قرن از ظهور پیغمبر اسلام، دامنه این دیانت از دریای سند تا اندلس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود، ترقیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرت انگیز بوده است و علت عمده آن این است که عقاید اسلام کاملا با قواعد و اصول طبیعی موافق است و از خواص این عقاید آن است که اخلاق عمومی را تصفیه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد میکند.»(گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب ) مونتگمرى وات اسلامشناس برجستهى بریتانیایى نیز معتقد است: «هنگامى که انسان از تجربههاى فراوان مسلمانان، افکار و تعلیمات و نویسندههاى آنها آگاه باشد، مىیابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام، توسعه نمىیافت.» (مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ص81. ) همو می نویسد: « هنگامى که انسان تمام جنبههاى درگیرى اسلام و مسیحیت در قرون وسطا را در نظر بگیرد، این روشن خواهد بود که تأثیر اسلام بر جامعه مسیحیت بیش از آن است که معمولا شناسایى مىشود. اسلام نه تنها در تولیدات مادى و اختراعات تکنولوژى اروپا شریک است، و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمینههاى علم و فلسفه برانگیخت، بلکه اروپا را وا داشت تا تصویر جدیدى از خود به وجود آورد. از آنجا که اروپا علیه اسلام عکسالعمل نشان مىداد، تأثیر مسلمانان را بىاهمیت جلوه مىداد و در وابستگىاش به میراث یونان و روم مبالغه مىکرد. وظیفه مهم ما اروپاییان غربى، چنانکه رو به دنیاى واحد حرکت مىکنیم، این است که این اشتباهات را اصلاح کنیم و به مدیون بودن عمیق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف نماییم .»(مونتگمرى وات، تأثیر اسلام بر اروپان قرون وسطى، ص 143. ) ویژگى هاى و شاخصه های تمدن اسلامى تمدن اسلامى در کنار سایر تمدنها ، تمدن انسانى را پدید آورده اند ; این تمدن از ویژگیها و شاخصه هایى برخوردار است که آن را از تمدنهاى دیگر متمایز مى کنند; هر گونه رهیافتى به تمدن اسلامى در گرو توجه به این ویژگیها است. 1 – تمدن اسلامى وقتى که پا به عرصه وجود گذاشت، نسبت به تمدنهاى پیشین موضع ویژه اى را اتخاذ نمود; بدین صورت که نه در مقابل آنها صف آرایى نمود و نه در برابر آن تمدنها منفعل شد بلکه دست آوردهاى مثبت آنها را گرفت و در خود هضم نمود و جهات منفى را هم نپذیرفت. دکتر زرین کوب در این باره مى گوید: «تمدن اسلامى، نه تقلید کننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض:ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده ». 2 – تمدن اسلامى با محوریت قرآن از آغاز دیدگاهى جهانى و فرا ملیتى داشت و هیچگاه خود را منحصر در یک قوم و نژاد ننمود، لذا در حوزه وسیع دنیاى اسلام اقوام مختلف عرب ایرانى، ترک، هندى، چینى، مغولى، آفریقایى و حتى اقوام ذمى بهم آمیختند. و همین نکته سبب شد که مسلمانان از هر قوم و ملتى که بوده اند خود را منادى اسلام بدانند. یعنى مایه اصلى این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامى خوانده مى شود در واقع اسلام بود، نه شرقى و نه غربى. عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى: تمدن و فرهنگ اسلامى در طول حیات خود فراز و نشیبهایى داشته است; در یک دوره تاریخى – از آغاز و لااقل از پایان فتوح تا ظهور مغول – تمدن اسلامى را بالنده و با شکوه و در اوج می بینیم که این دوره را به حق دوره درخشان تمدن اسلامى مى نامند، اما پس از آن تمدن اسلامى دچار افول مى شویم و کم کم به حاشیه صحنه اجتماع مى رود و چند دهه اى است که دوباره خیزش اسلامى، امیدبخش رجعت به آن عظمت و سرافرازى پیشین گشته است. کشف راز و رمز این تحولات در بررسى دقیق و عالمانه و ریشه یابى آنهاست. 1) تشویق اسلام به علم : توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده آشنایى مسلیمن با فرهنگ و دانش انسانى و در نتیجه رشد و توسعه تمدن اسلامى گردید. جرجى زیدان با اینکه تعصب مسیحى دارد و در بعضى مسائل این تعصب کاملا نمودار است و گاهى مى خواهد اصرار بورزد که مسلمین اولیه با هر کتابى جز قرآن مخالف بودند مع ذلک اعتراف می کند که تشویق اسلام به علم، عامل موثرى در سرعت پیشرفت مسلمین بوده است. مى گوید: «همین که مملکت اسلام توسعه یافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند، کم کم فکر علوم و صنایع افتادند و براى خود همه نوع وسایل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصیل علم و صنعت برآمدند.و چون از کشیشان مسیحى مطالبى از فلسفه شنیده بودند، بیش از سایر علوم به فلسفه علاقه مند گشتند، بخصوص که احادیث وارده از (حضرت) رسول اکرم (ص) آنان را به تحصیل علم و بخصوص فلسفه تشویق مى نمود که از آن جمله فرموده است، علم بیاموزید اگر چه در چین باشد حکمت گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا مى گیرد و اهمیت نمى دهد که کى آن را گفته است. آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.از گهواره تا گور، دانش بیاموزید.» آقاى دکتر زرین کوب در این رابطه مى نویسد: «توصیه و تشویق مؤکدى که اسلام در توجه به علم و علما مى کرد از اسباب عمده بود در آشنایى مسلمین با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مکرر مردم را به تفکر و تدبر در احوال کائنات و به تامل در اسرار آیات دعوت کرده بود، مکرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و یکجا شهادت «صاحبان علم » را تالى شهادت خدا و ملائکه خوانده بود که این خود به قول امام غزالى در فضیلت و نبالت علم کفایت داشت. بعلاوه بعضى احادیث رسول که به اسناد مختلف نقل مى شد، حاکى از بزرگداشت علم و علماء بود. و این همه با وجود بحث و اختلاف که در باب اصل احادیث و ماهیت علم مورد توصیه در میان مى آمد از امورى بود که موجب مزید رغبت مسلمین به علم و فرهنگ مى شد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفکر در اسرار کائنات بر مى انگیخت. از اینها گذشته پیغمبر خود نیز در عمل، مسلمین را به آموختن تشویق بسیار مى کرد چنانکه بعد از جنگ بدر هر کس از اسیران که فدیه نمى توانست بپردازد در صورتى که به ده تن از اطفال مدینه خط و سواد مى آموخت آزادى مى یافت. همچنین به تشویق وى بود که زید بن ثابت زبان عبرى یا سریانى یا هر دو زبان را فرا گرفت و این تشویق و ترغیب سبب مى شد که صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانکه عبدالله بن عباس بنابر مشهور به کتب تورات و انجیل آشنایى پیدا کرد و عبدالله بن عمرو بن عاص نیز به تورات و به قولى نیز به زبان سریانى وقوف پیدا کرده بود. این تاکید و تشویق پیغمبر هم علاقه مسلیمن را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ کرد.» و این بود که مسلمین از همان آغاز تمام همت و سعیشان را بر این گذاشتند که بر علوم و معارف جهان دست یابند. 2) تساهل و تسامح فکرى: یکى از علل سرعت پیشرفت مسلیمن در علوم این بوده است که در اخذ علوم و فنون و صنایع و هنرها تعصب نمى ورزیدند و علم را در هر نقطه و در دست هر کس مى یافتند از آن بهره گیرى مى کردند و به اصطلاح امروز «روح تساهل » بر آنها حکمفرما بوده است. چنانکه مى دانیم در احادیث نبوى به این نکته توجه داده شده است که علم و حکمت را در هر کجا و در دست هرکس پیدا کردید آن را فرا گیرید. رسول اکرم(ص) فرمود: همانا دانش راستین،گمشده مؤمن است هر جا آن را بیابد خودش به آن سزاوارتر است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه فرموده است: دانش راستین گمشده مؤمن است پس آن را فراگیر و بیاموز و لو از مردم منافق. و هم از کلمات آن حضرت است: حکمت را بیاموزید و لو از مشرکان. در روایات اسلامى، ائمه اطهار(ع) از حضرت مسیح(ع) نقل کرده اند که: حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گیرید و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگیرید، سخن سنج و حقیقت شناس باشید. این روایتها زمینه وسعت دید و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمین را در فراگرفتن علوم و معارف از غیر مسلمانان فراهم کرد و به اصطلاح در مسلمین روح روح تساهل و تسامح و عدم تعصب در مقام در مقام فراگیرى و علم آموزى به وجود آورد. و از این رو مسلمین اهمیت نمى دادند که علوم را از دست چه کسى مى گیرند و به وسیله چه اشخاصى ترجمه و نقل مى شود و به دست آنها مى رسد. بلکه بر اساس آنچه از پیشواى عظیم الشان خود آموخته بودند، خود را به دلیل اینکه اهل ایمانند صاحب و وارث اصلى حکمتهاى جهان مى دانستند… معتقد شده بودند که علم و ایمان نباید از یکدیگر جدا، زیست کنند. دکتر زرین کوب در توضیح این عامل مى نویسد: «…بدینگونه، اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود با سماحت و تساهلى که از مختصات اساسى آن بشمار مى آمد مواریث و آداب بى زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیز تازه اى ساخت فرهنگ تازه اى که حدود و ثغور نمى شناخت و تنگ نظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى یافت… همه جا یک دین بود و یک فرهنگ. و در جاى دیگر، مى نویسد: …آنچه این مایه ترقیات علمى و پیشرفتهاى عادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت همان اسلام که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تسامح را جانشین تعصبات دنیاى باستانى کرد. و در مقابل رهبانیت کلیسا که ترک و انزوا را توصیه مى کرد با توصیه مسلمین به راه و بسط توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد. در دنیایى که اسلام به آن وارد شد. این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نیروى بزرگ آن روز دنیا (بیزانس و ایران) بیزانس در اثر تعصبات مسیحى که روز بروز در آن بیشتر غرق مى شد هر روز علاقه خود را بیش از پیش با علم و فلسفه قطع مى کرد تعطیل فعالیت فلاسفه به وسیله ژوستى نیان اعلام قطع قریب الوقوع بود بین دنیاى روم با تمدن و علم در ایران هم اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى که برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممکن کرد. در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود اسلام نفخه تازه اى دمید.چنانکه با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد، در مقابل تعصبات دینى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و حیات را و ثمره این درخت شگرف که نه شرقى بود نه غربى. بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.» پرفسور ارنست کونل آلمانى، استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلین در سالهاى 1964 – 1935 در مقدمه کتاب هنر اسلامى مى گوید: اشتراک در معتقدات دینى در اینجا تاثیر قویتر از آنچه در دنیاى مسیحیت وجود دارد بر فعالیتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است. اشتراک در مذهب باعث شده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها «پل » بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلکه حتى آداب و رسوم کشورهاى گوناگون را به طرز حیرت انگیزى در جهت روشن و مشخصى هدایت نماید، چیزى که بیش از همه در این فعل و انفعال جهت ایجاد وحدت و پاسخ به جمیع مسائل زندگى قاطعیت داشت قرآن بود…» شهید مرتضى مطهرى در کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ایران، بعد از نقل این فراز از نوشته پرفسور ارنست کونل، آن را تحسین مى کند و مى گوید: «…نکته جالب در بیان این دانشمند اینست که مى گوید مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند. یعنى اسلام براى اولین بار توانست کلیتى و وحدتى سیاسى و اجتماعى بر اساس عقیده و مرام و مسلک به وجود آورد، و همین جهت تسهیلات زیادى از لحاظ ایجاد تمدنى عظیم و وسیع به وجود آورد.» نقطه آغازین تمدن اسلامى: اگر کسى برآید تا نقطه آغازین تمدن اسلامى را بنمایاند. نقطه اى که تاریخ تمدن اسلامى در واقع از آنجا پرتو افکنى آغاز نموده است; و جلوه هاى گوناگون تمدن اسلامى ازآن منشا گرفته است بدون تردید به مدینه مى رسد. پس از هجرت حضرت رسول(ص) و جمعى از یارانش به مدینه، حضرت این امکان را پیدا نمود تا پایه گزار اولین جامعه متشکل اسلامى و اولین حکومت اسلامى باشد; جوشش و جونبش علمى مسلمین با محوریت قرآن و احادیث نبوى از مدینه آغاز شد، و در آنجا بود که اولین حوزه علمى تاسیس شد، براى اولین بار عرب حجاز در مدینه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مى شنود آشنا شد. مسلمین با حرص و ولع فراوانى آیات قرآن را که تدریجا نازل مى گشت فرا مى گرفتند و به حافظه مى سپردند و آنچه را که نمى دانستند از افرادى که رسول خدا(ص) آنها را مامور کتابت آیات قرآن کرده بود و به کتاب وحى معروف بودند مى پرسیدند. بعلاوه بنا به توصیه هاى مکرر رسول خدا(ص) سخنان آن حضرت را که به سنت رسول معروف بود از یکدیگر فرا مى گرفتند، در مسجد پیغمبر رسما حلقه هاى درس تشکیل مى شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعلیم و تربیت پرداخته مى شد. روزى رسول خدا وارد مسجد شد و دید دو حلقه در مسجد تشکیل شده است، در یکى از آنها افراد به ذکر و عبادت مشغولند و در یکى دیگر به تعلیم و تعلم. پس از آنکه هر دو را از نظر گذراند فرمود: کلاهما على خیر و لکن بالتعلیم ارسلت. یعنى هر دو جمعیت کار نیک مى کنند اما من براى تعلیم فرستاده شده ام، رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه اى که آنجا تعلیم و تعلم بود نشست. بعد از مدینه، عراق محیط جنب و جوش علمى گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند. اما پس از بناى بغداد، آن شهر مرکز علمى شد و در آن شهر بود که علوم ملتهاى دیگر به جهان اسلام منتقل گشت، بعدها رى خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غیره هر کدام به صورت یک مهد علمى در آمدند. جرجى زیدان پس از آنکه همت و تشویق امرا و حکام مسلمان را به عنوان یک عامل بسیار مؤثر یاد مى کند، مى گوید: «دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد که روز به روز مؤلف و کتاب در قلمرو اسلام فزونى یابد و دائره تحقیق وسعت پیدا کند، پادشاه و وزیر و امیر و دارا و نادار و عرب و ایرانى و رومى و هندى ترک و یهود و مصرى و مسیحى و دیلمى و سریانى، در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر و سند و افریقا و اندلس و غیره در تمام شبانه روز به تالیف مشغول شدند و خلاصه آنکه هرجا اسلام حکومت مى کرد علم و ادب به سرعت پیشرفت مى نمود، تالیفات گرانبها خلاصه اى از تحقیقات بنى نوع انسان از روزگار پیشین تا آن زمان دیده مى شد و مباحث مهمى از علوم طبیعى، الهى،نقلى، ریاضى، ادبى و عقلى در کتب جمع شده بود و در نتیجه تحقیقات علماى اسلام، علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.» اما اینکه نخسیتن موضوعى که توجه مسلمین را جلب کرد و حرکت علمى مسلیمن از آن شروع شد چه بود؟ نقطه آغاز قرآن است. مسلمانان علوم خویش را از تحقیق و جستجو در معانى و مفاهیم آیات قرآن و سپس حدیث آغاز کردند و لهذا نخستین شهرى که جنب و جوش علمى در آن پیدا شد مدینه بود، نخستین مراکز عملى مسلمین مساجد بود و نخستین موضوعات عملى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت و نخستین معلم شخص رسول اکرم است، علم قرائت، تفسیر، کلام، حدیث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاریخ و سیره که جزء نخستین علوم اسلامى است به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد. ادوارد براون مى گوید: پروفسور دخویه عربى دان بزرگ، در مقاله اى که در موضوع طبرى و مورخین قدیم عرب براى جلد 23 دائرة المعارف بریتانیکا نوشت به طرز قابل ستایش نشان داد چگونه مسیر علوم مختلفه مخصوصا تاریخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شریف پیشرفت کرد؟ و چگونه این علوم در اطراف هسته مرکزى حکمت الهى تمرکز یافت. علوم مربوط به زبان شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت. همین که خارجیان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتیاج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد. زیرا کلام الله مجید به زبان عربى نازل شده بود. بارى شرح معانى کلمات نادر و غریب که در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قدیم (عرب) را به قدر امکان گرد آورند… براى درک معانى این اشعار لازم شد از اصحاب و تابعین راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتیجه علم الحدیث پدید آمد. براى تشخیص اعتبار احادیث لازم بود به متن و اسناد حدیث وقوف حاصل شود… براى تحقیق حقیقت اسناد علم به تواریخ و سیر و اوصاف و احوال این اشخاص ضرورت داشت و این امر باز به طریق دیگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهیر رجال و تقاویم و ترتیب وقایع و علم ازمنه و اعصار گردید. تاریخ عرب هم کافى نبود. تواریخ همسایگان عرب على الخصوص ایرانیان و یونانیان و حمیریان و حبشیان و غیره تا حدى براى فهم معانى بسیارى از اشارات مندرج در قرآن و اشعار قدیم مورد لزوم بود، علم جغرافى نیز به همان منظور و به حمایت علمى دیگرى که با توسعه سریع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مى شد. با تمامی این احوال و دستاوردهای عظیمی که تمدن اسلامی با خود به همراه داشت متاسفانه عوامل متعددی باعث افول این تمدن عظیم شد که از جمله آنها می توان به روحیه استبدادی حاکم بر شاهان که عرصه را بر آزاد اندیشی و تفکر که پیش نیاز هر گونه شکوفایی تمدنی می باشد می بندد ، حمله مغولان به امپراتوری عظیم اسلامی و از بین بردن بسیاری از مظاهر تمدن اسلامی از جمله کتابخانه ها و قتل دانشمندان ، دور بودن دست اندرکاران تمدن بزرگ اسلامی از سرچشمه هایی که راهنما و راهگشای ساخت تمدن مستحکم و عظیم اسلامی بودند یعنی اهل بیت ع و در مقابل بنا شدن بسیاری از اصول تمدن اسلامی وقت بر مبانی اندیشه ای اهل سنت که نواقص مختلفی داشت و با توجه به این نواقص نمی توانست خط مشی صحیحی ارائه داده و به پایداری تمدن اسلامی کمک نماید به عنوان مثال اعتقادات اهل سنت مبنی بر اولوالامر بودن حاکمان ظالمی که با زور و غلبه به تخت نشسته بودند و یا دیدگاههای جبری برخی نحله های کلامی اهل سنت زمینه ساز بسط دیکتاتوری بود که خود به خود مانع از تقویت تمدن اسلامی می شد و به همین دلیل با بروز حوادثی در اواخر دوره عباسیان ، این تمدن به پایان راه خود رسید و پس از آن شاهد انحطاط تمدن اسلامی بودیم . پس از این مقطع شاهد دوره ای از رکود در میان جوامع مسلمان بودیم و کشمکش ها و درگیری ها مانع از ساخت هر گونه تمدن نوین اسلامی می شد تا اینکه با آغاز دوره صفویه و رسمیت یافتن تشیع در ایران ، زمینه هایی برای ایجاد تمدن نوین اسلامی فراهم شد و اقدامات بسیار خوبی هم به این منظور توسط شاهان صفوی انجام شد اما متاسفانه به دلایل متعدد از جمله بی لیاقتی شاهان صفوی و به ویژه پس از شاه عباس صفوی ، درگیری های متعدد در شرق ، غرب و جنوب کشور با مهاجمان بیگانه و سرانجام حمله افغان ها به ایران ، تمدن نیم بند جدید نیز به پایان خط خود رسید . همزمان با این تحولات از این زمان شاهد اتفاق جدیدی در زمینه موضوع تمدن در کشور بودیم و آن عبارت بود از آشنایی ایرانیان و به طور کلی مسلمانان با تمدن نوین غربی از طریق سفرای کشورهای اروپایی از جمله انگلستان که به تدریج به بهانه کمک به ایران در نبرد با عثمانی و تقویت روابط سیاسی و تجاری با ایران ، حامل فرهنگ و تمدن مغرب زمین به ایران شدند و به این ترتیب غرب توانست تاثیرات تمدنی خود را بر فرهنگ و تمدن ایرانی آغاز نماید . این در حالی بود که در مقابل تکاپوهای فراوان غرب برای تحمیل و واردات تمدن نوین غربی ، عکس العمل از این سو ، بسیار ضعیف بوده و به دلیل خالی بودن دست ها از طراحی الگوهایی که بتواند با الگوهای غربی تقابل نماید این عکس العمل ها عملا حالت انفعالی داشت و این موضوع پس از مشروطه بسیار تشدید شد تا اینکه در دوران پهلوی ها رسما غرب گرایی و غرب زدگی توسط رژیم و عمال مدعی روشنفکری آن به عنوان الگوی برتر برای زندگی ، تبلیغ و ترویج گردید . اما در این میان مساله دیگری نیز در حال اتفاق افتادن بود و آن اینکه علیرغم این که موضوع طرح تمدن سازی اسلامی عملا از دستور کار خارج شده بود ، اما تقویت بنیان های تشیع که پتانسیل قوی برای ساخت تمدن اسلامی در صورت حاکمیت یافتن داشت از دستور کار خارج نشده و در طی چند صد سال اخیر ، به تقویت این بنیانها پرداخته شد و سرانجام با درس های عبرتی که مردم و رهبران دینی از تجربه سلطنت شاهان ، اعتماد به روشنفکران غربگرا ، ناکامی در نهضت مشروطه که به دیکتاتوری رضاخانی منجر شد ، شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت با کودتای 28 مرداد و … گرفته بودند تصمیم گرفتند اساس دیکتاتوری شاهنشاهی را که در حال هضم و نابودی فرهنگ و تمدنشان بود از بین برده و تمدنی نوین را بنا نهند . در واقع انقلاب اسلامی ایران ، نه فقط یک انقلاب سیاسی بلکه انقلابی در تمدن سازی نیز بود و ثمره آن در زمینه موضوع تمدن ، طرح مساله ای بود به نام «تمدن نوین اسلامی» که مبانی آن نه همچون تمدن غرب ، بر اساس اومانیسم و اتکابه عقل ابزاری و با هدف تامین نیازهای محدود جامعه بشر که بر اساس خدامحوری و استفاده از وحی در کنار عقل بشری و با هدف تامین نیازهای واقعی انسان و بادر نظر گرفتن ابعاد کامل انسان شکل گرفته بود . مساله تمدن سازی نوین اسلامی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در دستور کار رهبران انقلاب اسلامی قرار داشت و طرح حکومت جمهوری اسلامی و نیز موضوع ولایت فقیه که تنها با مبانی تمدن اسلامی قابل توضیح دادن می باشد یکی از ابعاد این تمدن سازی به شمار می آید . اما متاسفانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، که در نقطه مقابل تمدن مادی گرای غرب قرار گرفته و آرمان های این تمدن را زیر سوال می برد ، سردمداران این تمدن به تقابل با تمدن سازی نوین اسلامی پرداخته و از هیچ گونه توطئه ای در جهت برانداختن نظام جمهوری اسلامی که سردمدار این تمدن سازی بود دریغ نکردند و عملا کار ساخت تمدن سازی نوین اسلامی را به تاخیر انداختند تا اینکه پس از پایان جنگ ، و به ویژه در سال های اخیر بار دیگر مورد توجه مقام معظم رهبری قرار گرفت و همانگونه که در یکی از نامه های سابق نیز اشاره کرده بودیم مقام معظم رهبری در سفر اخیر خود به خراسان شمالی از موضوع تمدن سازی نوین اسلامی سخن به میان آورده و مولفه های آن را تشریح کردند . بنابر این تمدن سازی نوین اسلامی یعنی احیای تمدن اسلامی بر اساس الگوهای جدید و مطابق با مقتضیات زمان و مکانی که در آن قرار داریم و نیز با الگو گرفتن از تجربه های تمدن پرشکوه اسلامی در گذشته تاریخ و نیز درس عبرت گرفتن از علل و عواملی که باعث انحطاط آن تمدن شد و علت نوین خواندن آن این است که این تمدن ، با الگوهای جدید و کارآمد تر و با رها کردن نواقص و ضعف های تمدن سابق در حال شکل گیری می باشد و به همین دلیل از دو جهت نو می باشد : 1 – از جهت الگوهای جدیدی که ساخت این تمدن به همراه داشته و با الگوهای تمدن اسلامی به انحطاط کشیده شده تفاوت دارد هر چند همین الگوهای نو نیز مبتنی بر یک سری اصول ثابت و ریشه دار در سنت کهن اسلامی می باشد . 2 – از جهت اینکه این تمدن پس از ظهور تمدن مادی گرای غرب و انفعال چند صد ساله جهان اسلام در برابر آن ، تجربه جدیدی می باشد که قابلیت عرض اندام و تقابل با آن تمدن را دارد و به همین دلیل تمدنی نو در برابر تمدن مغرب زمین که در حال تبدیل شدن به تمدن کهنه هست به شمار می آید .
تمدن اسلامی و تمدن غرب؟