بخش سوم
پس از واقعه کربلا، امام سجاد(علیه السلام) در مدینه چه فعالیتی داشت و چرا در برابر ظلم یزید قیام نکرد؟
امام سجاد(علیه السلام) و اهل بیت رسالت، پیام رسانی واقعه جانگداز عاشورا را در کوفه و شام، به خوبی انجام دادند و پس از بازگشت به مدینه، پیام عاشورا را به انبوه جمعیت حاضر در مدینه رساندند[1].
امام سجاد(علیه السلام) در دوره امامت سی و چهارساله خویش، شخصیت های موثر متعددی را تربیت نمود و این گروه از شاگردان با حضور در خانه و مسجدالنبی؛ پیرامون امام(علیه السلام) حلقه زدند و در تثبیت و تبیین معارف و اندیشه شیعی، در سایه امام نقش آفریدند. آمار تربیت یافتگان مکتب امام زین العابدین(علیه السلام) تا 171 نفر نیز ثبت نموده اند[2].
در میان چهره های مؤثر این مکتب می توان از ابوحمزه ثمالی، ابوخالد کابلی، سعید بن جبیر و سعید بن مسیب یاد کرد[3].
ابوحمزه ثمالی را سلمان عصر خویش می شمارند[4]؛ شخصیتی که دعای آموخته از امام سجاد(علیه السلام) از او به یادگار مانده است.
اما مردم – بر طبق عادتشان که از موقعیت های خطرناک دوری می گزینند – امام علی بن الحسین(علیه السلام) را رها کردند و از او دوری جستند و حتی کسانی که پیش از واقعه کربلا محبت خویش را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) آشکارا ابراز می کردند، پس از این واقعه، محبت خود را پنهان می داشتند. امام سجاد(علیه السلام) از این رفتار و بی وفایی مردم، این چنین سخن می گوید: «در مکه و مدینه، حتی بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند». وقتی که دوستان راستین اهل بیت(علیهم السلام) در پایتخت اسلام به این اندازه اندک باشند، در شهرهایی که دور از مرکز اهل بیت(علیهم السلام) هستند، وضع چگونه خواهد بود»[5].
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: «پدرم علی بن الحسین پس از شهادت پدرش حسین بن علی(علیهم السلام)، سیاه چادری در بیابان برپا ساخت و چندین سال در این چادر اقامت گزید؛ زیرا دوست نداشت با مردم (بی وفا)[6] معاشرت و دیدار کند. او از همان بیابان که جایگاهش بود، به عراق می رفت و پدر و جدش را زیارت می کرد و کسی از این عمل او آگاه نمی شد[7].
این اقدام امام سجاد(علیه السلام)، عملی شگفت انگیز در طول تاریخ امامت به شمار می رود و برای آن حضرت دو فایده داشت که هم به مصلحت امام بود و هم در روند عملکرد و برنامه ریزی او برای آینده، تأثیر داشت؛
امام(علیه السلام) از اتهام دخالت در قیام بر ضد حکومت رهایی یافت و به همین دلیل، نام او را در فهرست مخالفان قرار ندادند؛
امام(علیه السلام) با این عمل از کشته شدن بسیاری از افراد و از بین رفتن حرمت های فراوان، جلوگیری کرد.
شاید ورود امام سجاد(علیه السلام) به قیام های مدینه مانند واقعه حرّه، به نابودی کامل خاندان نبوی و علوی که از آرزوهای خاندان امیه بود، منجر می شد! بنابراین، امام سجاد(علیه السلام) با بی طرفی خود، توانست از انجام این توطئه، جلوگیری کند.
علاوه بر اینکه امام(علیه السلام) پناهگاه بسیاری از خانواده های آسیب دیده از جنگ ها و حتی برخی از خانواده های بنی امیه بود. آن حضرت چهارصد زن عبدمنافی را تحت پوشش گرفت و آنان را سرپرستی می کرد؛ تا این که سپاهیان پراکنده شدند. از جمله خانواده هایی که امام به آنها پناه داد، خانواده مروان بن حکم و همسر او عائشه، دختر عثمان بن عفان اموی بود و به همین سبب، مروان از علی بن الحسین(علیه السلام) به خاطر این کار سپاس گزاری کرد[8].
برخی از نویسندگان می کوشند بی طرفی امام سجاد(علیه السلام) و برخورد او با مروان و حمله نکردن سپاهیان به او را دلیلی برای عدم قیام آن حضرت بر ضد حکومت اموی قلمداد کنند؛ اما این تحلیل، برخلاف حقیقت است؛ زیرا، تمامی رفتارهای امام از حکمت و اندیشه سرچشمه می گرفت. اگر امام(علیه السلام) در قیام دخالت می کرد، از دو حال بیرون نبود؛ یا مانند دیگر جریانات آن زمان به کشتار کور و بدون نتیجه کشیده می شد و یا کسانی به پیروزی می رسیدند که هدف حقیقی شان از مکتب قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به دور بود. علاوه بر این، برخی از شواهد نشان می دهد که امام(علیه السلام) هدف دشمنان بوده است.
شیخ مفید می گوید: «مسرف بن عقبه به مدینه آمد؛ در حالی که می گفت: او جز علی بن الحسین(علیه السلام) را در نظر ندارد»[9].
البته اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازمان دهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین منظور، آن حضرت می بایست کار را – به ویژه از جهت مسائل اعتقادی – از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و به طور کلی، همانند پیامبر، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[10] و به همین دلیل امام(علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو کرد.
امام(علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی[11].
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت امام(علیه السلام) باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد(علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه(علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند. بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد(علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین(علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام(علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، روش و سیره و فقه شیعه را پی ریزی کرد و با ترویج و اشاعه تفکر شیعی، آن را از انهدام و انحراف و چند دستگی، نجات داد و حیاتی نو بخشید[12].
از دوران امامت آن حضرت – که تمامی آن بعد از بازگشت از شام در مدینه گذشت – نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مقدمه ای برای دوره های بعدی امامتش بوده است و این سیاست، همان چیزی است که اسماعیل بن علی ابوسهل نوبختی آن را چنین بیان کرده است: «حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و علی بن الحسین(علیه السلام) که هنوز کم سن و سال بود – عمرش کمتر از بیست سال بود – جانشین او شد. او از مردم کناره گیری کرد. نه او به دیدار کسی می رفت و نه کسی به دیدار او می آمد؛ مگر یاران ویژه اش. او در نهایت درجه عبادت قرار داشت و بر اثر دشواری زمان و ستم بنی امیه، دانش او بسیار اندک انتشار یافت»[13].
این سخن، شرحی برای وضعیت دوران اول امام سجاد(علیه السلام) است، اما در ادامه زندگی امام، لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد.
در زندگی امام سجاد(علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفت وگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[14].
امام سجاد(علیه السلام) و مردم
بعد از واقعه کربلا، رفتار امام سجاد(علیه السلام) با مردم چگونه بود؟
گرچه امام زین العابدین(علیه السلام) بعد از واقعه جانگداز کربلا، مدت کوتاهی از مردم کناره گیری کرد، ولی با توجه به این که مسئولیت امامت و هدایت جامعه را بر عهده داشت و می دید مردم از اخلاق اسلامی تهی و غرق در گناه و شهوت رانی شده اند و در پیروی از حاکمان نالایقشان، مجذوب شده اند و کسی نیست که آنان را از خشم و غضب الهی برحذر دارد و از سیل ویرانگر گمراهی و بی خبری برهاند، از این رو، برای ارشاد مردم، راه دعا و نصیحت و اندرز را برگزید؛ تا ضمن تأمین این هدف مقدس، از ظلم و ستم حاکمان وقت نیز در امان بماند.
سلوک نیکوی اجتماعی آن حضرت همواره مورد توجه مردم قرار داشت. هشام بن اسماعیل که از سوی امویان، فرماندار مدینه بود، از مقامش برکنار شد. گرچه هنگامی که وی فرماندار بود، از او یا از برخی خویشاوندانش عملی سر زد که بر خلاف خواسته امام سجاد(علیه السلام) بود، اما هنگامی که وی را برکنار کردند. روزی گذار امام به او افتاد و این پیغام را برای وی فرستاد: «برای آن چه می خواهی، از ما یاری بخواه»! هشام گفت: «خداوند به جایی که رسالت خویش را قرار می دهد، داناتر است». امام زین العابدین(علیه السلام) با این اخلاق، توانست دل های مردم و حتی سرسخت ترین دشمنان را مجذوب خود سازد. رفتار او سبب شد که مردم پس از واقعه کربلا و پس از آن که از اهل بیت(علیهم السلام) دور شده بودند، دوباره به آنان روی آورند».
بعضی از ابعاد وسیع این سلوک متعالی نیز هر چند در مقابل چشمان مردم نبود، اما به عنوان اسوه حسنه، جاودانه شد. امام زین العابدین(علیه السلام) روند تأمین مالی محرومان، به ویژه خانواده های شهیدان و آسیب دیدگان در میدان های مبارزه با حکومت را با دقت فوق العاده، دنبال می کرد و این کار را مخفیانه انجام می داد؛ تا آن جا که در برخی از موارد، نزدیک ترین افراد به او نیز از آن آگاهی نداشتند و علاوه بر این، فقیران نیز نمی دانستند که آن شخصی که به آنان کمک مالی می رساند، امام زین العابدین(علیه السلام) است و تنها پس از رحلت آن امام و پس از قطع شدن عطایای او از این موضوع آگاهی یافتند!
ابوحمزه ثمالی می گوید: علی بن الحسین(علیه السلام) شبانه مقدار زیادی نان بر پشت مبارک خویش حمل می کرد و در تاریکی شب، آنها را به تهی دستان می داد و می گفت: «صدقه دادن در تاریکی شب، آتش خشم خدا را خاموش می کند»[15].
یکی از آفات اجتماعی جامعه معاصر با امام(علیه السلام) ترویج نژادپرستی بود. ستم های امویان به جایی رسید که معاویه عرب را انسان می دانست و غیرعرب را انسان نما![16] نابخردان از این وضعیت، بهره گرفتند و به همین علت، عرب به غیرعرب زن نمی داد[17].
در برخی از منابع آمده است که فرماندار بصره (بلال بن ابی برده) یک غیرعرب را به سبب ازدواج با زنی عرب، کتک زد[18]. این بیماری به علمای دربار نیز سرایت کرد و آنان از سیاست حکمرانان، پیروی کردند.
احمد امین مصری می گوید: «حکومت اموی، حکومتی اسلامی نبود که در آن همه مردم برابر باشند و به شخص نیکوکار، پاداش داده شود؛ خواه وی عرب باشد و خواه غیرعرب و فرد خلافکار مجازات شود؛ خواه عرب باشد و خواه غیرعرب و خدمات میان مردم، به طور یکسان عرضه نمی شد. حکومت، عربی بود و مسئولان حکومتی هم خدمت گزاران عرب؛ اما به حساب دیگران و در این حکومت، اندیشه جاهلی بر عرب حاکم بود و نه اندیشه اسلامی»[19]. امام زین العابدین(علیه السلام) با تمام قدرت با این ارتداد اجتماعی از اسلام، به مبارزه برخاست و با تکیه بر موقعیت اجتماعی و اصالت نسبی خویش، توانست بدون مانع و دشواری، بنی امیه را مورد هجوم قرار دهد.
دکتر صبحی می گوید: «در حالی که امویان، بنیاد حکومت خود را بر پایه نژادپرستی عربی برپا کرده بودند، امام زین العابدین(علیه السلام) نوعی دموکراسی اجتماعی را در میان مردم ترویج می کرد؛ با این که در رگ هایش خون نژاد اصیل جریان داشت؛ چه از لحاظ پدری و چه از لحاظ مادری [و او سزاوارتر از دیگران بود که به نژاد خویش مباهات کند]. امام(علیه السلام) با اقدامات خود، ساختار اجتماعی اسلامی را که امویان بر پایه تعصب نژادی برپا کرده بودند، لرزان ساخت[20].
امام زین العابدین با نژادپرستی هم از لحاظ تئوری جنگید و هم از لحاظ عملی؛ و در این راستا فرمود: «نباید یکی از شما بر دیگری مباهات کند؛ زیرا شما همگی بنده اید و مولا یکی است»[21].
امام سجاد(علیه السلام) و حاکمان بنی امیه
امام سجاد(علیه السلام) در برابر حاکمان بنی امیه چگونه برخورد می کردند؟
در مدت 34 سال امامت امام زین العابدین(علیه السلام)، شش خلیفه بر قلمرو اسلامی حکم راندند که عبارتند از:
1. یزید بن معاویه (64 -61 ق).
2. عبدالله بن زبیر (73 -61 ق).
3. معاویه بن یزید (چند ماه از سال 64 ق).
4. مروان بن حکم (نه ماه از سال 65 ق).
5. عبدالملک مروان (86 -65 ق).
6. ولید بن عبدالملک (96 -86 ق)»[22].
عصر امامت امام سجاد(علیه السلام) با اوج قدرت نمایی سلسله منحوس بنی امیه همزمان بود. دوران امام سجاد(علیه السلام) مشابه دوران آغازین دعوت پیامبر در مکه، یعنی آن چند سال اول بود که حتی دعوت، علنی هم نبود و دوران امام باقر(علیه السلام) را می توان به دوران دوم مکه، دوران علنی شدن دعوت تشبیه کرد و دوران های پس از آن را به دوران های بعدی دعوت. از این رو، تعرض صریح از سوی امام سجاد(علیه السلام) انجام نمی گرفت. اگر آن برخوردهای تندی که در بعضی از کلمات امام صادق و امام کاظم و امام هشتم(علیهم السلام) ملاحظه می کنیم، از امام سجاد(علیه السلام) سر می زد، عبدالملک مروان که در اوج قدرت خود بود، به آسانی می توانست بساط تعلیمات اهل بیت را برچیند[23]. از این رو، موضع گیری ها و مقابله های آن حضرت با حاکمان جور را می توان این گونه دسته بندی نمود:
1. موضع گیری در برابر عبیدالله بن زیاد و یزید که بسیار شجاعانه و فداکارانه بود.
2. موضع گیری در مقابل مسرف بن عقبه؛ کسی که در سال سومِ حکومت یزید و به امر او، مدینه را ویران کرد و اموال مردم را غارت نمود. در این جا موضع گیری امام کناره گیری از حکومت و کمک به آسیب دیدگان بود.
3. حرکت امام در رویارویی با عبدالملک بن مروان، قوی ترین و هوشمند ترین خلفای بنی امیه که گاهی تند و گاهی ملایم بود.
آن بزرگوار در راه این هدف مقدس که عبارت است از تحقق بخشیدن به حکومت خدا در زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، تمام کوشش خود را به کار برد و از پخته ترین و کارآمدترین فعالیت ها بهره گرفت و قافله اسلامی را که پس از واقعه عاشورا در کمال پراکندگی و آشفتگی بود، تا اندازه چشم گیری پیش برد»[24].
اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازمان دهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین منظور، آن حضرت می بایست کار را – به ویژه از جهت مسائل اعتقادی – از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و به طور کلی، همانند پیامبر، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[25] و به همین دلیل امام(علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو امام(علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی[26].
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد(علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه(علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند.
بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد(علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین(علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام(علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، معارف و فقه مکتب اهل بیت(علیهم السلام) را پی ریزی کرد و اسلام را از انهدام و انحراف، نجات داد و حیاتی نو بخشید.[27] از دوران امامت آن حضرت نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مربوط به دوران اول امام سجاد(علیه السلام) است، اما در دوران بعدی زندگی امام سجاد(علیه السلام) لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد. در زندگی امام سجاد(علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفت وگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[28].
یکی از روش های مبارزاتی امام سجاد(علیه السلام) با حاکمان جور، دوری گزیدن از آنان بود. آن حضرت با این سیاست، مهر بطلان بر روش حکومتی آنان می زد و از سوی دیگر، حاکمان اموی برای آن که مردم را بیشتر اغفال کنند و حاکمیت خود را مشروع و مقبول جلوه دهند، علاقه داشتند که امامان شیعه با آنان رفت و آمد داشته، هدایای آنان را بپذیرند.
عبدالملک در مراسم حج، هنگام طواف، امام سجاد(علیه السلام) را دید که پیشاپیش او مشغول طواف است و هیج توجهی به او ندارد. عبدالملک با آن که آن حضرت را می شناخت، برای حفظ موقعیت، خود را به تجاهل زد و گفت: این کیست که پیشاپیش ما طواف می کند و به ما بی اعتنایی می کند؟
وقتی گفتند که او علی بن الحسین(علیه السلام) است، امام را احضار کرد و گفت: «ای علی بن الحسین! من که قاتل پدرت نیستم، چرا پیش ما نمی آیی؟
امام(علیه السلام) فرمود: «قاتل پدرم با عملش دنیا و آخرتش را تباه کرد و تو هم اگر دوست داری مثل او باشی، باش»!
عبدالملک گفت: منظورم این بود که بیا و از دنیای ما بهره بگیر.
در این موقع امام(علیه السلام) ردایش را پهن کرد و فرمود: «خدایا! حرمت و موقعیت اولیای خود را به او نشان ده». ناگاه ردای امام پر از درهای درخشان شد و امام خطاب به عبدالملک فرمود: «کسی که نزد خدا چنین مقامی داشته باشد، چه احتیاجی به دنیای تو دارد»[29].
از دیگر موارد و صحنه های تقابل آن حضرت با طاغیان بنی امیه، موضع امام در برابر هشام در مراسم حج بود؛
هشام بن عبدالملک در دوران خلافت پدرش به حج رفت و خانه خدا را طواف کرد و خواست که حجرالاسود را استلام کند؛ اما بر اثر ازدحام جمعیت، نتوانست این کار را انجام دهد. بنابراین، منبری برایش نهادند و او بر آن نشست. در همین حال، ناگهان امام علی بن الحسین(علیه السلام) وارد شد؛ در حالی که لنگی و جامه ای در بر داشت و از همه مردم خوش روتر و خوشبوتر بود و پیشانی مبارکش بر اثر سجده فراوان، پینه برداشته بود. امام پیرامون خانه خدا طواف می کرد و به ناگاه به جایگاه حجر رسید. در این حال مردم به خاطر هیبت و شکوه او کنار رفتند؛ تا او حجر را استلام کند. یکی از شامیان به هشام گفت: این شخص کیست که مردم این همه برای او احترام قائلند و راه را برایش باز می کنند؛ تا او به حجر برسد؟ هشام به منظور این که شامیان به امام تمایل پیدا نکنند، گفت: من او را نمی شناسم! فرزدق که در آن جا حضور داشت، گفت: من او را می شناسم؛ سپس شعری در مدح آن حضرت سرود که در یک بیت آن چنین آمده است:
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته و البیت یعرفه والحل و الحرم
«این همان کسی است که سرزمین حجاز و بطحا جای قدم های او را می شناسد و خانه کعبه و حل و حرم، او را می شناسد»[30].
عبدالرّحمن جامی (898 ق) شاعر سنی پارسی گوی، این جریان را چنین به نظم در آورده است:
پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
می زد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه ای بنشست
ناگهان نخبه نبی و ولی زین عُبّاد بن حسینِ علی
در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف می گذشت بهر طواف در صف خلق می فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی زخلق راه و گذر
شامی ای کرد از هشام سؤال کیست این، باچنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد وز شناسایی اش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست مدنی یا یمانی یا مکّی است
بوفراس، آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من می شناسمش نیکو زو چه پرسی، به سوی من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم ناودان و مقام ابراهیم
مروه، مسعی، صفا، حجر، عرفات طیبه و کوفه، کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف1
پی نوشت ها :
[1]. همان، ص 139-141.
[2]. طوسی، رجال الطوسی، ص 81- 102.
[3]. ر.ک: رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 200.
[4]. طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 458.
[5]. همان، ص 65.
[6]. باید توجه داشت که واژه مردم «الناس» در احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، بیشتر بر کسانی اطلاق می شود که به امامت اعتقاد ندارند.
[7]. ابن طاووس، فرحه الغری، ص 43.
[8]. ایام الحرب فی الاسلام، ص 422، حاشیه 1.
[9]. مفید، الارشاد، ص 292.
[10]. سیدجعفرمرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد(علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.
[11]. محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.
[12]. همان، ص 115-116.
[13]. صدوق، اکمال الدین، ص 91.
[14]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.
[15]. تاریخ دمشق، ح 77؛ مختصر ابن منظور، ص 238، ح 17.
[16]. همان، ص 284، ح 17.
[17]. وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب 26، ج 4، تسلسل 25060؛
[18]. طبقات ابن سعد، ج 7، ص 26،
[19]. ضحی الاسلام، ج 1، ص 187.
[20]. دکتر صبحی، نظریه الامام، ج 6، ص 257.
[21]. بلاغه علی بن الحسین، ص 217.
[22]. محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 56.
[23]. مقام معظم رهبری، انسان 250 ساله، ص 213 (با تصرف و تلخیص).
[24]. همان، ص 190
[25] . سید جعفر مرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد(علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.
[26] . محسن رنجبر، نقش امام سجاد(علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.
[27] . همان، ص 115-116.
[28] . محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.
[29]. قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 255.
[30]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 243-245.
بخش سوم