امام و روشنفکری
نظر امام(رحمت الله علیه) در مورد روشنفکران چه بود؟
روشنفکران از منظر امام(رحمت الله علیه)
روشنفکر و روشنفکری در سخنان امام معنایی بسیار روشن و دور از پیچیدگی های معمول دارد. مفهوم سازی اجتماعی ایشان، چونان مفهوم سازی پیامبران، ساده و بی پیرایه است. ایشان در بیش تر سخنان خود، از واژه روشنفکر همان را اراده می کند که نوع مردم از واژه یاد شده فهم می کنند؛ یعنی (قشر تحصیل کرده و دانشگاهی)، (کسانی که با علوم جدید آشنا هستند)، (متفکران جامعه)، (صاحبان قلم و نویسندگان) و خلاصه گروه فرهیخته ای که اندیشه، عمل و قلم آنان در رویدادهای اساسی جامعه نقش بسیار کارآمدی می تواند داشته باشد.
گفته های بسیاری از امام بیان گر چنین معنایی است، از جمله:
«و من امیدوارم که جوان های ما، اساتید ما، اساتید دانشگاه ما، همه نویسندگان ما، روشنفکرهای ما همه بیدار بشوند، متوجه بشوند که غفلت ها شده است.»[ صحیفه امام، ج10، ص439.]
«من از چیزهایی که در این نهضت، ثمراتی که در این نهضت یافتم، یکی روبه رو شدن با چهره های تازه ای [است ] که تاکنون ما با آنها روبه رو نبودیم. از هم جدا کردند قشرهای ملت را. از هم جدا کردند. روحانیون را از روشنفکران، از طبقات متفکر جدا کردند؛ و آنها را با هم در صف مقابل قرار دادند.»[ همان، ج6، ص187.]
با این حال، دامنه روشنفکران از دیدگاه امام، بسیار گوناگون است. دست کم آنان را به گروه هایی چند می توان تقسیم کرد:[ امام و روشنفکران، مجله حوزه، شماره 94 و 95 .]
1. روشنفکر متعهد
کسی که با برخورداری از دانش های دانشگاهی و نیز، با این که امواج علوم تجربی جدید را پشت سرگذارده، هنوز انگیزه ها و دل نگرانی های دینی خود را به کلی کنار نگذاشته است. شعور دانشگاهی وی در برابر شعائر ایمانی اش نایستاده و بخش مدرن اندیشه او، فتوا به نابودی اندیشه سنتی اش نداده است.
همان طور که می دانیم، در نزاع ها و کشمکش های پس از انقلاب، یکی از مهم ترین بحث های مطرح در جامعه اندیشه ورز ما، مسئله روشنفکری و نسبت آن با دین داری و در اساس با تعهد دینی بود و بسیار بوده اند و هستند کسانی که به خاطر اثر پذیرفتن از بحث های روشنفکری در غرب، حکم به جدایی کامل میان این دو مقوله می دهند و در اصل، روشنفکری را فرزند لائیسم و سکولاریزم می دانند و جدایی آن را از اندیشه و انگیزه مذهبی، یکی از پیامدها و دستاوردهای جدایی ناپذیر این مهم می شمارند. اما روشن بینی و عملکرد بسیاری از اندیشه وران دین باور، از گذشته های دور تاکنون، نشان داده است که روشنفکر با هر تعریف مثبت و سازنده ای از آن، جمع ناشدنی با گرایش های دینی نیست و از مزرعه دین داری نیز می توان اندیشه انتقادی و نواندیشی برداشت کرد.
امام، پیر روشن ضمیری از همین تبار بود. امام نمونه برجسته ای از این روشنفکران متعهد را استاد مطهری می داند و در پیام معروف خود به مناسبت سالگرد شهادت وی، به همه متفکران و روشنفکران متعهد سفارش می کند از آثار آن مرحوم استفاده کامل بکنند.
2. روشنفکر خودباخته
امام از جمله کسانی بود که سخت به هویت ملی و مذهبی قوم خود توجه داشت. مُنادی خودنگری و خودیابی بود و از آنان که در بنای خودباوری مردم تزلزل و تردید می افکندند، سخت رنجور و دردمند بود. او که تمامی وجودش تلاوت و تکرار عزّت و سرافرازی ملت خویش بود، نمی توانست فرهنگ باختگان وطنی را که با اندک نسیم، جلوه دین و دولت خود را با کالای دگراندیشی غرب مبادله کرده بودند، برتابد.
افزون بر آن، ایشان علت بسیاری از نابسامانی های جامعه های شرقی را در همین وابستگی فکری و روحی روشنفکران و تحصیل کردگان آن دیار به غرب می دانست و مسیر اصلاح را جز در بازگشت به هویت خویشتن و خودباوری ترسیم نمی کرد:
«مادامی که ملت ها خودشان را گم کردند و دیگران را به جای خودشان نشاندند، استقلال نمی توانند پیدا کنند. کمال تأسف است که کشور ما که حقوق اسلامی و قضای اسلامی و فرهنگ اسلامی دارد، این فرهنگ را، این حقوق را نادیده گرفته است و دنبال غرب رفته است. همچو غرب در نظر یک قشری از این ملت جلوه کرده است که گمان می کنند غیر از غرب هیچ خبری در هیچ جا نیست. و این وابستگی فکری، وابستگی عقلی، وابستگی مغزی به خارج منشأ اکثر بدبختی های ملت هاست و ملت ماست.
در هر امری که پیش می آید، از باب این که مغزهای آنهایی که در رأس کارها واقع بودند، به طوری بار آمده بوده است که از خودشان به کلی منصرف و قبله شان غرب شده بود. یکی از روشنفکرهاشان، به اصطلاح متفکرینشان گفته بود که ما تا همه چیزمان را انگلیسی نکنیم نمی توانیم یک رشدی بکنیم. یک همچو مغزهایی در رأس کارها واقع شد، و از آن طرف هم تبلیغات دامنه داری که غربی ها و غرب زدگان شروع کردند و شاید حالا هم باز باشد، اسباب این شد که مغزهای ما غربی شد، قبله ما غرب شد، و تا بیاید این غرب زدگی و اجنبی زدگی از این قلب ها و از این مغزها زدوده بشود، وقت طولانی لازم است.»[ صحیفه امام، ج12، صص5-4.]
امام، در ادامه، راه اصلاح را چنین تصویر می کند:
«در فرهنگ هم باید خودتان را پیدا بکنید. آنها الآن در صددند که با هر جهتی که شده است، شما را باز به خودشان متوجه کنند، همه کوشششان این است که شماها را وابسته قرار بدهند، وابسته کنند. نگذارند این وابستگی از بین برود. و شما دانشجوهای عزیز خودتان در صدد این باشید که از غربزدگی بیرون بیایید. این گمشده خودتان را پیدا کنید. گمشده شما خودتان هستید.
شرق خودش را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا بکند. آنها در صددند که با هر ترتیب شده است خودشان را به ما تحمیل کنند، و شما باید مقاومت کنید. شمایی که می خواهید مستقل باشید، می خواهید آزاد باشید، می خواهید خودتان سرپای خودتان ایستاده باشید، باید همه قشرها در این مملکت، همه قشرها بنای بر این بگذارند که خودشان باشند.»[ همان، ج12، ص7.]
امام، این گروه از روشنفکران خودباخته را به دو دسته تقسیم می کنند:
الف. روشنفکران غافل یا فریب خورده
آن ساده باورانی که دل به جلوه های ظاهری تمدن غرب باخته اند و بیرون شدن قوم خود از نابسامانی ها را در تقلید کورکورانه از آن تمدن می دانند، غافل از آن که همین غرب، قرن هاست با چپاول و استعمار، ملت های دیگر را به سوی شوم بختی و نابسامانی کشانده است و استعداد و سرمایه ملت های دیگر را هزینه پیشرفت و ترقی خود کرده است. ایشان در همین رابطه می فرمایند:
«و مع الأسف نویسنده های ما، بعضی از روشنفکرهای ما، بعضی از نویسنده های ما، بعضی از اشخاصی که تحصیل کرده هستند، این ها هم یا این است که واقعاً از این حرف ها و تبلیغاتی که در ظرف پنجاه سال اخیر زیاد شده است گول خوردند و غفلت دارند از مطلب. و یا بعضی از آنها با علم و اطلاع به این که مسئله این طوری است دامن به آن می زنند؛ یعنی اجیر آنها هستند.»[ همان، ج10، ص229.]
ب. روشنفکران مزدور و ستیزه گر؛
دسته دوم از روشنفکران وابسته کسانی هستند که امام آنان را افرادی با نیت و هدف های آلوده می داند. کسانی که در مرتبه های وابستگی، به از خود بیگانگی و سرسپردگی کامل رسیده اند و به همین دلیل، هیچ گاه منافع و مصالح ملت خود را نمی جویند و حتی در مسیر خودیابی و اصلاح قوم خویش، بازدارنده های جدّی پدید می آورند. امام به شدت به این دسته بدبین است و در سخنرانی های گوناگون، از آنان به عنوان اصلی ترین بازدارندگان اصلاحات یاد می کند:
«مع الأسف همان طور که شما می دانید ما مبتلا به یک طایفه روشنفکر غربزده هستیم که هر اصلاحی در کشور بخواهد بشود نمی گذارند. در گذشته شاه نمی گذاشت، حالا این ها. اینان و لو همان ها نباشند اما کار آن را می کنند.»[ صحیفه امام، ج12، ص298.]
امام یگانگی و همدلی گروه های گوناگون ملت را یکی از ارکان اصلی پیروزی انقلاب می دانستند و یکی از نقش های بسیار زشت این دسته از روشنفکران را در بر هم زدن یکپارچکی، همدلی و همراهی مردم می شمرند:
«گروه گروه شدن معنایش این است که من می خواهم برای خودم بکِشم؛ آن می خواهد برای خودش بکشد و اظهار وجود می کند. آقا، ما نمی توانیم در مقابل اسلام اظهار وجود بکنیم. اشتباه است این! جز این معنی که یک تشتّتی پیدا بشود و یک اختلافاتی پیدا بشود و یک- عرض می کنم که- تأخیری نهضت را عقب بیندازد. شما خیال نکنید این پیش نمی رود، پیش می رود ان شاءالله. لکن عقب می رود با اختلافاتی که پیدا بشود و اشخاص روشنفکر، اشخاص صاحب قلم، اشخاص صاحب اطلاع و فکر، این ها آدم بعضیشان را می بیند که قلم ها را برمی دارند هر چه دلشان می خواهد می نویسند، و موجب تشتّت می شوند. همین هم که می گویند وحدت، وحدت، وحدت، همین ها وقتی که قلم دستشان می گیرند و مطلب می نویسند، یک وقت دیدیم که حمله کردند به یک مسئله ای از مسائل که مردم به آن مسئله علاقه مند هستند و ایجاد اختلاف می کنند. چرا باید این طور باشد؟! اگر این ها واقعاً راست می گویند که ما مملکت را می خواهیم، ملت را می خواهیم، استقلال را می خواهیم، چرا باید این طور باشد که قلم هایشان برخلاف مسائلی است که ادعا می کنند؟! اولِ کلام می گویند باید این مملکت با هم متحد باشد، آخر کلامشان می بینید که یک کلمه ای گفته است که اسباب تشتت می شود! این اطراف دریا و آن فضاحت. اطراف دریا را یک مرد- نمی دانم، حالا من که نمی شناسم- در مجله گفته: جدا بودن زن ها از مردها «ارتجاع» است! «تمدن» این است که پسرها و دخترها تو دریا به هم ور بروند! این تمدن است؟!»[ صحیفه امام، ج9، صص210-209.]
3. روشنفکران بی تفاوت
دسته دیگری از روشنفکران هستند که از صحنه های مبارزه، همواره کنار نشسته اند و تنها در میدان برداشت محصول حضور آنان را احساس می کنیم، آن هم با یک انبان پر از ادعا و خواسته های سیاسی و اجتماعی. کسانی که فصل های گرم مبارزه را در ییلاق غرب به سربرده اند و در تابستان آرامش، برای برداشت محصول، ردای وطن پرستی تن کرده اند. امام از آنان چنین یاد می کنند:
«شما می خواهید همان بساط را درست کنید برای ما. ما هم تا حالا زحمت کشیدیم، این ملت این قدر خون داده است، این قدر زحمت کشیده است، شما آن کنارها نشستید تماشا کردید. مثل بسیاری از این روشنفکرها آن کنار نشستند تماشا کردند. این جوان های ما از دانشگاهی و از- عرض می کنم که- جنوب شهری و از این ها ریختند و کارها را انجام دادند، حالا که کارها را انجام دادند، این ها از آن طرف مرزها راه افتاده اند و آمده اند اینجا و با تذکره ای نمی دانم درست و غیردرست ایرانی اند، اما بیرون بودند این ها بسیارشان. حالا آمده اند اینجا و می خواهند باز اخلال بکنند؛ می خواهند باز همان مسائل را ایجاد کنند.»[ همان، ج8، ص140.]
آری، به گفته امام، این ها ایرانی اند، اما بیرونی اند. شناسنامه وطنی دارند؛ اما هویت دیگری را پذیرفته اند. به همین دلیل، سالیان سال در برابر اندوه و رنج های وطنی، سکوت کرده اند. ایرانی اند، اما بیرونی اند!
جدایی روشنفکران از روحانیت
درباره همبستگی و پیوند روشنفکران دانشگاهی و تحصیل کرده های مدارس دینی از گذشته های بسیار دور تاکنون، رخدادهای بسیار سرنوشت سازی در غرب پدید آمده است. تاریخ نویسان، هزاره (قرون وسطی) را به سه دوره تقسیم می کنند که واپسین دوره آن را دوره اسکولاستیک یا همان دوره مَدرسی می نامند. علت این نام گذاری از آن رو است که بیش تر دانشگاه های بزرگ اروپا در این زمان، تأسیس یافته اند. دانشگاه پاریس، آکسفورد و کمبریج در حدود 1200م. هایدلبرگ سال 1386م. کولونی، 1389م. مارفورت1392م. لوون 1425م. و لایپزیک 1409م. از این جمله اند.[ هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، کیهان، 1375، ص123.]
نکته درخور درنگ این است که: تمامی دانشگاه های یاد شده، به دست روحانیان و کشیشان کلیسا تأسیس و اداره می شدند. بنابراین، در این زمان، در عمل، جدایی میان مدارس دینی و دانشگاه ها وجود نداشت. دانشگاه ها در دنیای جدید غرب، مرکز تحصیل دانش و علوم بشری به شمار می آیند و مدارس دینی پایگاه آموزش علوم دینی.
یگانگی این دو مرکز در دوره اسکولاستیک، زمینه های گوناگون داشت. شاید مهم ترین آنها این عامل بود که اساس جریان تولید علمی و نیز جریان فرهنگ سازی، تنها در دست متولیان کلیسا بود.
از یاد نمی بریم که اروپا دوره ای پیش از این دوره را تجربه کرده بود که آن را عصر ظلمت نامیده اند (1000- 600م). عصر ظلمت دوره ای است که از قرن ششم میلادی با تعطیل مدارس و مراکز فرهنگی آتن به فرمان یوستن نیاتوس[ Justinian.]، امپراطور مسیحی رم شرقی آغاز می شود و تا اواخر سده دهم میلادی ادامه می یابد. این فرمان، سبب می گردد که بیش تر مراکز علمی در اروپا از رونق بیفتند، آموزش فلسفه و علوم تجربی به کلی از گردونه زندگی علمی بر کنار شود و سواد و فرهنگ و فرزانگی کیمیایی نادر و کمیاب گردد. جالب توجه این است که در این دوره، باز هم صاحبان کلیسا (به ویژه صومعه های سرزمین ایرلند) هستند که شعله کم فروغ دانش و فرزانگی را با سختی، همچنان روشن نگاه می دارند، تا این دوره فترت و خمودی سپری گردد.
کشیشان و روحانیان دوره مدرسی وارث چنین وضعیتی هستند. بی شک، پشتیبانی آنان از جریان علم و فرهنگ در عصر ظلمت، در این که آنان بتوانند در دوره مَدرسی نیز، تنها متولیان مراکز علمی تا دوره رنسانس باشند، اثرگذار بوده است.
اما با شروع دوره رنسانس، کم کم تولید دانش و فرهنگ از قلمرو کلیسا و کشیشان خارج می شود و اندک اندک حوزه های علوم دینی مسیحیت، از حوزه های تحصیل علوم دانشگاهی، فاصله می گیرند، هر چند صاحبان کلیسا تا آنجا که فضای جدید اجازه می دهد در حفظ قدرت و سیطره خود بر مراکز تولید فرهنگی می کوشیدند، لیکن این کوشش ها نیز به فرجامی نمی رسد و نتیجه تمامی این دگردیسی ها، تولد انسان دیگری است که می خواهد از هر نوع سیطره دین (چه نظری و چه عملی) بر حوزه های: علم، فلسفه، سیاست، هنر و… بکاهد. انسانی که ما امروزه او را انسان سکولار می نامیم، انسان سکولار فرزند دوره رنسانس و عصر جدید اروپاست و دوره رنسانس، خود، بازتابی علیه قرون وسطی می باشد.
امروزه در همان دانشگاه های دوره اسکولاستیک که در قرن های 13 و 14 به دست کشیشان بنیان شده بود، کسانی متولی و مُتکفّل دانش و فرهنگ هستند که به هیچ روی علم را بر قائمه های دین استوار نمی کنند و جدایی و ناسازواری آنان با دین، از اصول موضوعه دانشوری و دانشمندی به شمار می آید و دانشگاه های عصرجدید، در واقع از دستاوردهای چنین نگرشی به علم و دانش است.
در تاریخ نواندیشی کشور ما نیز، از یک دوره به بعد، کم کم فاصله گرفتن مراکز تحصیل علوم جدید و حوزه های علمیه از یکدیگر را شاهد هستیم. تأسیس نخستین مدرسه های جدید، در واپسین سال های دوره قاجار و فرستادن گروهی از جوانان ایرانی برای تحصیل علوم جدید به کشورهای اروپایی طلیعه این حرکت بود.
پس از آن دانشگاه تهران در زمان رضاشاه بنیان نهاده شد و کم کم مدرسه های جدید و دانشگاه ها از حوزه های علوم دینی بیش تر فاصله گرفتند و در عمل در جامعه ما نیز دو مرکز مؤثر بر فرهنگ و سرنوشت جامعه و مستقل از یکدیگر پدید آمد.
امام خمینی(رحمت الله علیه) در بینش اجتماعی خویش تأکید داشتند، این دو مرکز علمی را به رسمیت بشناسد. و از مجموع سخنان ایشان به دست می آید از جدایی این دومرکز بسیار دل نگران بود؛ اما هیچ گاه خواستار درهم آمیختگی یکی در دیگری نبودند.
از چنین برخوردی به دست می آید که امام خمینی(رحمت الله علیه) جریان پیدایش این دو کانون علمی را یک فرآیند طبیعی می داند و برای پاسخ به نیازهای جامعه لازم می داند. البته با درنگ در آرا و موضع گیری های سیاسی ایشان، به طور کامل روشن می شود که چند موضوع به عنوان هدف های بلند راهبردی از اهمیت چشمگیری برخوردار است، که شاید سرلوحه همگی آنها مسئله وحدت باشد. توجه امام به این مقوله، هر بیننده و مخاطبی را به این اندیشه وا می دارد که امام خمینی(رحمت الله علیه) راز و رمز شکست ملت ها و جنبش های خرد و کلان را در نبود انسجام و وفاق ملی می داند و بدین سان می توان مقوله وحدت را به عنوان بالاترین ضامن پیروزی مبارزات، ترجیع بند مواضع ایشان دانست.
این وحدت مرتبه ها و نمونه های بسیار دارد که یکی از مهم ترین آن نمونه ها وحدت گروه های فرهنگ ساز جامعه است؛ یعنی همان گروه هایی که نرم افزار حرکت ها و راه و روش زندگی فردی و اجتماعی مردمان را فراهم می سازند. به اعتقاد امام، روحانیان و روشنفکران جامعه، دو طبقه بارز هستند و یگانگی و همدلی و همراهی آنان، سبب سعادت و پیشرفت جامعه و از سوی دیگر، جدایی و دشمنی میان آنان سبب سُستی و اختلال در پیشرفت و تعالی ملت خواهد بود؛ یعنی همان چیزی که خوشایند دشمنان و فتنه گران است:
امام خمینی(رحمت الله علیه) می فرماید:
«اگر یک دانشگاه صحیح ما داشته باشیم، یا یک جبهه روحانیِ به تمام معنا روحانی داشته باشیم، نخواهد اجازه داد به اجانب که همه حیثیت یک مملکت را از بین ببرند. از این جهت چون این دو جبهه را آنها برای خودشان خطر می دانستند، حمله شان به این دو جبهه بود. منتها فُرم حمله شان فرق داشت. در زمان رضاخان که من یادم است، و اکثر شما یادتان نیست، در آن زمان با سرنیزه حمله می کردند این جبهه را بشکنند. و لهذا حمله می کردند مدارس را، افراد را می گرفتند می بردند، عمامه ها را برمی داشتند، لباس ها را می کندند، مدرسه ها را می بستند، مساجد را تعطیل می کردند. مجالس وعظ و روضه و این ها را به کلی از بین بردند. به خیال این که با این فُرم می شود از بین برد. منتها در دانشگاه چون انعکاس خارجی اش را می ترسیدند، به این فرم وارد نمی شدند؛ به فرم دیگر وارد می شدند که نگذارند دانشجویان رشد کنند. بعد فهمیدند که این طرز نتیجه ندارد. فشار هر چه زیادتر باشد بدتر خواهد شد. برای این ها بدتر خواهد شد. در زمان محمدرضا حمله به روحانیت را تغییر دادند شروع کردند به تبلیغات کردن که مردم را از روحانیت جدا کنند.»[ صحیفه امام، ج8، صص311-310.]
امام یکی از برکت های بسیار مهم این انقلاب را این می داند که همه گروه های ملت، به ویژه این دو گروه کارآمد را به یکدیگر نزدیک کرد و زمینه های وحدت آنان را با یکدیگر فراهم ساخت و باز از هدف های شوم دشمنان این می داند که به اشکال گوناگون می خواهد به این وحدت، آسیب برساند.
در این باره امام خمینی(رحمت الله علیه) می فرمودند:
«این مصیبت های ماست. آخوند دخالت در سیاست نکند؟ این حرف را نزند آخوند؟ اگر آخوند یک همچو حرفی زد، «آخوند سیاسی» است. همه چیز ما را بردند. روحانیت ما را پیش مردم ساقط کردند، از بین بردند. جدا کردند قشر روحانی را از قشر روشنفکر متجدّد و همه چیز آنها را هم بردند، هم شما را بردند. اگر این نهضت غیر از این یک خاصیت نداشت که بین طلاب علوم دینیه و قشر دانشگاهی یک رابطه پیدا شد، اگر غیر از این ما هیچی نداشتیم، این بالاترین نتیجه ای بود که حاصل شد از این نهضت.»[ همان، ج6، ص46.]
اندیشه اسلام منهای روحانیت
پیش از پیروزی انقلاب، در میان پاره ای از روشنفکران ملی – مذهبی اندیشه ای وجود داشت که براساس آن هیچ جایگاه ویژه ای برای روحانیت به عنوان حریم داران مکتب و دین مطرح نمی شد. گویا این روشنفکران از یاد برده بودند که سرمایه دین داری که آنان در کف دارند، میراث و محصول رنج های کسانی است که آنان امروز ارزش و بهای کار آنان را یکسره انکار می کنند. پس از پیروزی انقلاب نیز، با وجود این که نقش روحانیت در حرکت ها و سرنوشت جامعه دینی برجسته بود. با این حال، همان مدعیان، کمین کرده بودند که کاستی های روحانیان را به رخ بکشند و جار بزنند، تا آن که از استواری و توانایی نقش بکاهند.
از نظر امام پیوند میان اسلام و روحانیت یک پیوند ناگسستنی است و روحانیت یکی از اضلاع و ارکان اصلی به شمار می آید. بدین لحاظ، هر نوع خدشه به روحانیت، لطمه به اسلام و اصل دین خواهد بود. به همین دلیل امام بارها در برابر روشنفکرانی که اسلام منهای روحانیت مطرح می کردند. آنان را مورد انتقاد قرار می داد. به اعتقاد امام، روحانیان ژرف اندیش و آگاه، افزون بر اصل اجتهاد، مهم ترین رکن پایداری و پویایی اسلام و نیروهای نگهبانی کننده اند.
امام خمینی(رحمت الله علیه) می فرمودند:
«من با تمام این جناح هایی که هستند و برای اسلام خدمت می کنند، چه جناح های روحانی که از اول تا حالا خدمت کرده اند و چه جناح های دیگر، از سیاسیون، از روشنفکرها که برای اسلام خدمت می کنند، من به همه این ها علاقه دارم و از همه این ها هم گلایه دارم. اما علاقه، باید هر مُسْلمی به اشخاصی، به گروه هایی که برای اسلام خدمت می کنند- قلماً قدماً- برای اسلام خدمت می کنند، باید هر مسلمی، باید هر انسانی که ببیند این ها برای انسانیت، برای اسلام یعنی برای انسانیت- اسلام مکتب انسان سازی است، وقتی که انسان ببیند که گروه هایی در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانیت هستند، در خدمت اسلام که انسان ساز است هستند، چاره ندارد الّا این که علاقه داشته باشد به آن. این اشکال نیست که علاقه مند است. از آن طرف گلایه هم هست از همه گروه ها گلایه ارادتمندانه. اما آن گروه های روشنفکر و دانشگاهی و محصلین جدید و آنها- ایّدهم اللَّه- آنهایی که خدمتگزارند برای اسلام- خداوند تأییدشان کند- من از آنها گلایه دارم برای این که می بینم که در نوشته هایشان، بعضی نوشته هایشان، این ها راجع به فقها، راجع به فقه، راجع به علمای اسلام، راجع به فقه اسلام، این ها یک قدری زیاده روی کرده اند، یک قدری حرف هایی زده اند که مناسب نبوده است بگویند. این ها غرض ندارند. من می دانم که غالباً این ها که برای اسلام می خواهند خدمت کنند، نه این است که مُغرض باشند و از روی سوء نیت این ها حرفی بزنند؛ این ها اطلاعشان کم است. … ما می بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همه ابعادش. یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده، فلسفه اش را روحانی حفظ کرده، اخلاقش را روحانی حفظ کرده، فقهش را روحانی حفظ کرده، احکام سیاسی اش را روحانی حفظ کرده. همه این ها با زحمت های طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده الآن که شما یک همچو فقه غنی ای می بینید که فقه شیعه غنی ترین فقهی است که در دنیا هست. »[ صحیفه امام، ج3، صص238-237.]
در ادامه همین فراز ایشان می گویند:
«آقا، این طور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را می خواهیم اما ملا نمی خواهیم. مگر می شود اسلام بی ملا؟ … گله ای که من دارم از این آقایان روشنفکرها این است که یک همچو جناح بزرگی که ملت پشت سرش ایستاده، این را از خودتان کنار نزنید بگویید که ما اسلام را می خواهیم ملا نمی خواهیم. این خلاف عقل است، این خلاف سیاست است. شما باید این ها را با آغوش باز بگیرید. و اگر چنانچه این ها در مسائل سیاسی اطلاعاتی ندارند، ضَمِّ به ایشان بشوید؛ اطلاعات سیاسی به این ها بدهید. این ها بهتر از شما توی مردم[اند] … در بین مردم نفوذ دارند. هر ملایی در محله خودش نافذ است. شما باید، شمایی که دلسوزید برای اسلام، شمایی که می گویید ما اسلام را می خواهیم، نگویید ما اسلام را می خواهیم، آخوند نمی خواهیم.»[ همان، ج3، ص246.]
از این فراز به روشنی به دست می آید که امام روحانیت را ادامه دهنده حرکت انبیا و اولیا می داند و نگهداری از حریم دین داری را وظیفه اصلی روحانیت می دانند.
امام و دکتر شریعتی
دکتر شریعتی از جمله روشنفکران دینی است که در حیات فکری و اجتماعی جامعه ایرانی، پیش و پس از انقلاب، نقش درخوری بر عهده داشته است. البته شماری از علاقه مندان، نقش دکتر شریعتی را تا حد نقش احیاگرانی چون سید جمال و اقبال، بالا می برند و از سوی دیگر شماری از مخالفان نیز، با وارد کردن اتهام هایی به وی، بر نقش غیرسازنده وی در سیر تکاملی اندیشه دینی معاصر پای می فشارند. همه این ها به دلیل این است که جامعه فرهنگی، هنوز آن گونه که باید به ابزارهای سره از ناسره شناسی و نقّادی عالمانه دست نیافته و محیط های فرهنگی ما همچنان از زیاده روی ها و هیجان های عوامانه آکنده اند.
اما به راستی موضع امام در برابر این موضوع چه بود؟ در همین راستا، سخنان مقام معظم رهبری در یکی از مصاحبه های خود در سال 1360 بسیار راهگشاست:
«به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند، یک چهره هم چنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفدارانش و هم مخالفانش نوعی هم دستی با هم کرده اند، تا این انسان دردمند و پُرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست. مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسّک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی کنم که این اشتباهات کوچک بود؛ اما ادعا می کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی می توانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگی ها و زیبایی هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت مراحل پایانی قال و قیل های مربوط به شریعتی محسوب می شد، امام در ضمن صحبتی، بدون این که نام از کسی ببرند، اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هایی که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آن جا امام بدون این که اسم شریعتی را بیاورند، این جور بیان کرده بودند: کسی را که خدماتی کرده (چیزی نزدیک به این مضمون) به خاطر چهار تا اشتباه در کتاب هایش بکوبیم این صحیح نیست. این دقیقاً نشان می داد موضع درست را در مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسائل اصولی و بیانی تفکر اسلامی داشته باشد. مثل توحید، یا نبوت و یا مسائل دیگر. اما این نباید موجب می شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم. در او مُحسنات فراوانی هم وجود داشت…»[ شریعتی در نگاه مطبوعات، تهران، قلم، 1377، ج 1، ص 451.]
فصل دهم. امام، مردم وحکومت
امام و روشنفکری