جنگ اوکراین و انتقال قدرت غرب به شرق
سلام.جنگ روسیه و اوکراین چگونه خاتمه می یابد؟و چگونه، قدرت از غرب به شرق منتقل میشود؟
پاسخ کوتاه:
خاتمه جنگ روسیه و اوکراین بسته به پایان دادن غرب و اوکراین به ماجراجویی و دست برداشتن از ادامه تنش و کمک به حل و فصل موضوع از طریق گفت وگو است. با نقش آفرینی قدرت های نو ظهور به ویژه چین و روسیه و ایران و تقابل آنها با یکجانبه گرایی و هژمونی طلبی آمریکا شاهد جهان چند قطبی و انتقال قدرت از غرب به شرق هستیم و نتیجه جنگ روسیه و اوکراین نیز نقش تعیین کننده ای در این زمینه خواهد داشت.
1. خاتمه جنگ روسیه و اوکراین بسته به پایان دادن غرب و اوکراین به ماجراجویی و دست برداشتن از ادامه تنش و کمک به حل و فصل موضوع از طریق گفت وگو و مذاکره است. تا زمانی که آمریکا و کشورهای اروپایی به دنبال افزایش تنش و تحریک، کمک نظامی و تشویق اوکراین به ادامه جنگ باشند، این جنگ خاتمه نخواهد یافت.
این درست است که روسیه جنگ علیه اوکراین را آغاز کرد و به همین دلیل از سوی دستگاه تبلیغاتی غرب به عنوان یک متجاوز معرفی شده است. اما واقعیت این است که آمریکا به عنوان رهبر ناتو با کمک چند کشور اروپایی در فوریه 2014 با تحمیل یک رئیس جمهور غربگرا به اوکراین و تشویق این کشور برای عضویت در ناتو و مشارکت در محاصره نظامی روسیه، مقدمات یک جنگ غیرقابل اجتناب را فراهم کردند. آمریکا و ناتو با دادن وعده کمک های گسترده از اوکراین خواستند تا خط قرمز امنیتی مسکو را نادیده بگیرد و به عنوان یک پایگاه نظامی غربی علیه روسیه اقدام کند. قابل پیش بینی بود که مسکو در مقابل این تهدید جدی امنیتی نمی تواند بی تفاوت باشد. روسیه دو گزینه داشت؛ گزینه اول پذیرش محاصره خود توسط ناتو و گزینه دوم؛ اقدام پیشدستانه با ورود در یک جنگ محدود و بازدارنده؛ در حالت اول این احتمال قوی وجود داشت که چندماه دیگر امریکا و ناتو به بهانه های مختلف به روسیه حمله کنند. حالت دوم، ورود به یک جنگ بازدارنده و محدود بود که روسیه آن را بر یک گزینه بد برای دفع گزینه بدتر، ترجیح داد.
(نگاهی ریشه ای رهبر انقلاب به جنگ اوکراین؛ https://www.khabaronline.ir/news/1655498)
با درک این واقعیت مقام معظم رهبری ضمن اعلام مخالفت با جنگ در هر کجای دنیا به عنوان موضع رسمی کشورمان، خواستار توقف جنگ شده و این هدف و رفع بحران را در گرو شناسایی ریشه های شکل گیری بحران و نقش محوری آمریکا در ایجاد این تنش شدند.
ایشان در نخستین واکنش نسبت به این جنگ فرمودند: «ما با جنگ، کشته شدن مردم و تخریب زیرساختهای متعلق به ملتها در هر جای دنیا مخالفیم. این حرف ثابت جمهوری اسلامی است و سیاست ما مانند غربیها دوگانه نیست که بمب انداختن بر سر کاروان عروسی در افغانستان و کشتن مردم عراق، مبارزه با تروریسم نام بگیرد.
ایشان با تأکید بر اینکه ما در اوکراین طرفدار توقف و خاتمه جنگ هستیم، گفتند: اما علاج بحران در صورتی ممکن است که ریشههای آن شناخته شود. ریشه بحران در اوکراین، سیاستهای آمریکا و غرب است که باید آن را شناخت و بر اساس آن قضاوت و اقدام کرد. امروز اوکراین قربانی سیاست بحرانسازی آمریکا است زیرا آمریکا بود که با دخالت در مسائل داخلی اوکراین، راه انداختن اجتماعات و ایجاد کودتای مخملی و رنگی، حضور سناتورهای آمریکایی در اجتماعات معارضان و جابجا کردن دولتها، این کشور را به این نقطه کشاند.(سخنرانی تلویزیونی به مناسبت عید سعید مبعث؛ 10 اسفند 1400)
و در دیدار رییس جمهور روسیه با ایشان فرمودند: «جنگ یک مقوله خشن و سخت است و جمهوری اسلامی از اینکه مردم عادی دچار آن شوند به هیچ وجه خرسند نمیشود اما در قضیه اوکراین چنانچه شما ابتکار عمل را به دست نمیگرفتید، طرف مقابل با ابتکار خود، موجب وقوع جنگ میشد. اگر راه در مقابل ناتو باز باشد حد و مرزی نمیشناسد و اگر جلوی آن در اوکراین گرفته نمیشد، مدتی بعد به بهانه کریمه، همین جنگ را به راه میانداختند.» (بیانات در دیدار رئیسجمهور روسیه و هیئت همراه؛ 28 تیر 1401)
همچنین درباره عدم مشارکت ایران در جنگ اوکراین فرمودند: «…حضور در جنگ اوکراین را قاطعاً رد میکنیم. بدروغ ادّعا کردند که ایران در جنگ اوکراین مشارکت دارد؛ ابداً چنین چیزی نیست؛ ما هیچ مشارکتی نداریم. جنگ اوکراین را در واقع آمریکا راه انداخت؛ برای گسترش ناتو به سمت شرق، مقدّمات این جنگ را در واقع آمریکا به وجود آورد؛ الان هم بیشترین سود را، بیشترین بهره را آمریکا از جنگ اوکراین میبرد. مردم اوکراین بیچارهها دچار مشکلند، سودش را کارخانجات اسلحهسازی آمریکا میبرند؛ لذا با اتمام جنگ اوکراین همراهی نمیکنند؛ آمریکا مانع کارهایی است که باید انجام بگیرد تا این جنگ تمام بشود و نمیگذارد؛ آنها از اتمام جنگ اوکراین ناراضی هستند.»
(بیانات در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی، 1402/1/1)
2. سیر گذرا و اجمالی در مباحث مطرح میان اساتید برجسته روابط بینالملل جهان در خصوص وضعیت آینده نظام بینالملل کافیست تا نشان دهد مسئله گذار تدریجی قدرت از غرب به شرق تنها یک ادعای مطرح شده از سوی کشورهای غیرغرب نظیر جمهوری اسلامی ایران نیست بلکه زمان درازی است در محافل علمی غرب جریان دارد و وقوع حوادث مختلف طی سالهای گذشته بر صحت و اعتبار آن افزوده است تا جایی که بسیاری از چهرههای برجسته روابط بینالملل اصل این موضوع را تأیید میکنند هرچند ممکن است در خصوص چند و چون وقوعش دیدگاههای مختلفی داشته باشند.
امروزه قاطبه تحلیلگران باور دارند که وضعیت کنونی جهان وضعیت تحول و دگرگونی بنیادین است و نظام جهانی در دوران انتقالیِ سرنوشتسازی قرار دارد بهگونهای که مسیر حرکت پیشین خود را تغییر داده و به تبعِ وقوع تحولات گسترده با شتابی شگفتآور در مسیر جدیدی حرکت میکند. به قول جوزف نای،از نظریهپردازان سرشناس نولیبرال، یکی از مهمترین ابعاد این دگرگونی، تغییر در ساختار نظام جهانی به معنای نحوه چینش و آرایش کنشگران بر مبنای توزیع توانمندیهاست. تغییر در ساختار قدرت در دو سطح در حال وقوع است: یکی گذار قدرت و دیگری پراکنش و انتشار قدرت. گذار قدرت به روابط فیمابین دولتها مربوط میشود که در فرآیند آن شاهد انتقال تدریجی کانون قدرت و ثروت جهانی از غرب به شرق و اعاده جایگاه پیشین آسیا هستیم.
از لحاظ تاریخی تا پیش از وقوع انقلاب صنعتی بیش از نیمی از جمعیت جهان در آسیا سکونت داشتند و بیش از نیمی از تولیدات جهانی نیز در این قاره صورت میگرفت. پس از انقلاب صنعتی در قرن 18 اوضاع دگرگون شد به نحوی که طی قرون 19 و 20 آسیا همچنان بیش از نیمی از جمعیت جهان را در خود جای میداد لکن سهم آن از تولیدات جهانی به حدود یکپنجم کاهش یافت و کانون قدرت و ثروت به غرب (اروپا و آمریکا) منتقل گردید. اما تحلیلگران و صاحبنظران، قرن 21 را قرن آسیا میدانند و معتقدند قاره کهن در حال بازخیزش است و در این قرن به منزلت کانونیِ سابق خود باز خواهد گشت.
در خصوص چرایی این انتقال قدرت از غرب به شرق میتوان گفت اروپا عملاً پس از جنگ جهانی دوم ظرفیت نقشآفرینیِ مستقل و جریانساز در سطح کلانِ سیاست و اقتصاد بینالملل را از دست داد و خود را بالکل در مدار آمریکا تعریف کرد. برخی تلاشهای ظاهری و کمرمق هم که طی دهههای گذشته از سوی دول اروپایی برای اتخاذ مواضع مستقل و خروج از سایه سنگین آمریکا صورت گرفته، همگی به شکستهای ناامیدکنندهای انجامیده است که نمونه جنگ عراق و مذاکرات برجام ازجمله آنهاست. از همین رو دانشمندان روابط بینالملل هیچ وزن خاصی برای اروپا در آینده معادلات قدرت جهانی قائل نیستند و سرنوشت جهان را در مثلثی با اضلاع آمریکا، روسیه و چین تعریف میکنند.
آمریکا نیز هرچند همچنان تنها ابرقدرت نظام جهانی محسوب میشود لکن سالهاست شاهد تمرکززداییِ تدریجی از قدرت رهبری آن هستیم بهگونهای که اقتدار هژمونیک ایالات متحده تضعیف شده و رقبای جدیدی همچون چین، روسیه، برزیل یا هند ظهور کردهاند که جایگاهِ در حال افول آن را به چالش میکشند و کشمکشهایی رخ میدهد که مقامات واشنگتن به تنهایی قادر به حلوفصل آنها نیستند. در همین راستا جوزف نای اذعان میکند که برتری لزوماً مترادف با امپراطوری و هژمونی نیست و اکنون آمریکا توان اثرگذاری بر دیگر نقاط جهان را دارد لکن قدرت مهار و کنترل آن را نه. وی از قول ریچارد هاس مینویسد: «آمریکا در حالیکه همچنان قدرتمندترین کشور جهان است، به تنهایی قادر به پاسداشت صلح و رونق جهانی نیست تا چه رسد به توسعه آن.»
برهمین مبنا است که برخی دانشمندان روابط بینالملل ساختار کنونی نظام جهانی را «یک-چندقطبی» قلمداد میکنند. یعنی وضعیتی که در آن ابرقدرت به تنهایی از عهده مدیریت مسائل و مشکلات بینالمللی برنمیآید بلکه به همکاری و تعاطی با قدرتهای بزرگِ دیگر نیازمند است و نظام به صورت هیئتمدیرهای اداره میشود به نحوی که کشور ابرقدرت بهعنوان رئیس هیئتمدیره علیرغم جایگاه برترِ خود از همکاری و مداخله سایرین برای تدبیر امور و چالشهای جهانی بینیاز نیست.
بحران مالی جهانی سال 2008 که آن را جدیترین بحران مالی از زمان رکود بزرگ دهه 1930 تا کنون میدانند، ضربه سنگینی به اعتبار بینالمللی آمریکا وارد ساخت زیرا بازتاب ناکامیِ الگوهای نولیبرالی بود خصوصاً در آمریکا و انگلستان که مقرراتزداییِ مالی را بهصورت حداکثری اجرا کرده بودند. ضربه حیثیتیِ بحران 2008 برای هژمونی آمریکایی از آن جهت بود که این بحران مالی در لایههای عمیقتر، نشانه بیماری، نقایص و آسیبپذیریهای اَشکال جدید نولیبرالیسم بود که به آن «سرمایهداری کازینویی» میگویند که در سایه مقرراتزداییِ مالی موجب میشود حبابهای سفتهبازی در سراسر جهان شکل بگیرد، بزرگ شود و سپس به صورت ناگهانی بترکد؛ پدیدهای که منجر به پیشبینیناپذیریِ نظام اقتصادی میگردد. درنتیجه، این بحرانِ بزرگ تردیدها را نسبت به ارزشهای غربی افزایش داده و منجر به میل روزافزون دیگر کشورها خصوصاً اقتصادهای در حال ظهور به «ارزشهای آسیایی» و مدل اقتصادی چینی شده است و لذا در بخشهایی از جهانِ در حال توسعه، «اجماع پکن» (به معنای الگوگیری از مدل حکمرانی چینی) از اقبال بیشتری نسبت به «اجماع واشنگتن» برخوردار است.
امروز چین با مدل موفق حکمرانی خود که آمیختهای از اقتصاد بازاری و دولت اقتدارگرا محسوب میشود، مفروض غربیها در خصوص وجود رابطه علّی میان توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی را به چالش کشیده و هماکنون جدیترین رقیب همتراز ایالات متحده و الگوی لیبرالسرمایه داری در عرصه اقتصاد جهانی محسوب میشود و در صورت تداوم روند رشد خود به پیشبینیِ تحلیلگران روابط بینالملل طی دهههای آینده قادر به موازنه آمریکا خواهد بود. چین هم در جریان بحران 2008 و هم در دوران مدیریت همهگیری کرونا کارنامه به مراتب موفقتری از کشورهای نولیبرال برجای گذاشت. دستاوردهای چشمگیر برخی کشورهای شرقی با تکیه بر ارزشهای آسیایی به قدری آشکار است که دانشمندان غربی در خصوص پیامدهای آن زبان به اعتراف میگشایند. برای نمونه استیو اسمیت، پاتریشیا اووِنز و جان بیلیس در مقدمه کتاب جهانی شدن سیاست جهانی مینویسند:
کشورهای موسوم به «ببرهای آسیا» مانند سنگاپور، تایوان، مالزی و کره را در نظر بگیرید که دارای برخی از بالاترین نرخهای رشد در اقتصاد بینالملل هستند اما به گفته بعضیها خود را متعهد به ارزشهای بسیار متفاوتِ «آسیایی» میدانند. این ملتها قویاً شماری از ارزشهای «غربی» را نفی میکنند و با این حال موفقیتهای اقتصادی عظیمی داشتهاند. لذا تناقض اینجاست که آیا این کشورها میتوانند بدون اقتباس از ارزشهای غربی با موفقیت به مدرن شدن ادامه دهند… اگر این کشورها واقعاً پیمایش مسیرهای خود به سوی نوسازی اقتصادی و اجتماعی را تداوم بخشند، آنگاه ما باید وقوع منازعاتی در آینده را میان ارزشهای «غربی» و «آسیایی» بر سر موضوعاتی مانند حقوق بشر، جنسیت و دین انتظار داشته باشیم.
درنتیجه، تغییر در الگوی توزیع قدرت جهانی و گذار تدریجیِ آن به سمت شرق و ظهور الگوهای حکمرانی آسیایی بهعنوان رقیبی جدی برای الگوهای غربی موضوعی است که مدتهاست دانشمندان و تحلیلگران روابط بینالملل در خصوص آن سخن میگویند و چشمانداز آینده نظام جهانی را با ملحوظ داشتن آن ترسیم میکنند. (https://iqna.ir/fa/news/4099435)
همچنین نقش جمهوری اسلامی در مقابله با نفوذ آمریکا در منطقه و خنثی نمودن طرح خاورمیانه جدید و حل بحران سوریه و شکست این کشور در سیاست های خود در این منطقه با وجود هزینه هنگفت و به چالش کشیدن فرهنگ مادی و سکولار غرب با فرهنگ دینی، زمینه ساز افول قدرت آمریکا و تقویت شرق شده است.
از این جهت با نقش آفرینی قدرت های نو ظهور به ویژه چین و روسیه و ایران و تقابل آنها با یکجانبه گرایی و هژمونی طلبی آمریکا شاهد جهان چند قطبی و انتقال قدرت از غرب به شرق هستیم و نتیجه جنگ روسیه و اوکراین نیز نقش تعیین کننده ای در این زمینه خواهد داشت.
جنگ اوکراین و انتقال قدرت غرب به شرق