ظهور انسان در هستی
اهان ، ببخشید خودم را معرفی نکردم !
بنده بر فلسفه اسلامی ، عرفان اسلامی ، جغرافیای عمومی ، تاریخ ایران ، تاریخ صدر اسلام ، جامعه شناسی مقدماتی ، فیزیک کوانتوم ( تا حدودی ) مسلطم !
شناخت سطحی ندارم . البته عارف هم نیستم .
حالا به این سوال پاسخ بدید که : خدا چرا ما را افرید ؟؟
پاسخ کوتاه:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست.
« ره عقل جز پیچ در پیچ نیست ـــ بر عارفان جز خدا هیچ نیست ـــ توان گفتن این با حقیقت شناس ـــ ولی خرده گیرند اهل قیاس ـــ که پس آسمان و زمین چیستند؟ ـــ بنی آدم و دام و دد کیستند ؟ ـــ پسندیده پرسیدی ای هوشمند ـــ بگویم جوابت گر آید پسند ـــ که هامون و دریا و کوه و فلک ـــ پری و آدمی زاد و دیو و ملک ـــ همه هر چه هستند از آن کمترند ـــ که با هستی اش نام هستی برند »
لذا اهل علوم و عقول از آیات حضرت وجود بحث می کنند و سالکان را بحث در اسماء الله ( ظهورات وجود) است ؛ و عارف واصل جز حضرت وجود ، هیچ نشناسد ؛ لذا هر کجا رو کند جز وجه الله واحد هیچ نبیند ؛ « فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ ـــ پس هر کجا رو کنید پس وجه الله آنجاست ؛ همانا الله ، گستراننده و علیم می باشد»؛ آری اوست که سایه ی خلقت را گسترانده و این سایه ها به نور وجه اوست که موجودند ؛ چه بی نور سایه ای نیز نخواهد بود. « أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلا ــــــ آیا ندیدى چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت؟! و اگر مى خواست آن را ساکن قرار مى داد؛ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم »
معرفت وکمال هدیه ای از جانب خالق بی همتا و نوع گرفتاریها حاصل روش و رفتار انسان غفلت زده یا غافل قلمداد میشود. امر خدای سبحان به ما برای قوی شدن و قوی بودنمان ممکن است از نظر ما نادیده انگاری شود. در مواجهه با سوء استتفاده قدرتمداران از سلامت ما یا در هنگام یاری ضعیفتر از خودمان یا هنگام آرامش داشتن و … برخی از حکمت هایی آن دستور برایمان روشن میگردد. قصه خلق برای برخی سیاه و زشت است اما برای بسیاری زیبا، شکوفا، رازآلود و محشر است. هدف خلقت یا آفرینش انسان نیز تاکنون برخی حکمتهایش بر ما روشن ولی زوایای پنهان آن بر بشریت فراوان است. مواردی برای تبیین آن در زیر تقدیم میگردد:
ا – خداوند نور است و نور به طور طبیعی اطرافش را روشن می کند. خداوند خالق است و به طور طبیعی در هستی و خلقت ما ها تجلی می کند. اما گویا عده ای گرفتار رنج بودن شده اند و مسأله اصلی رهایی از این رنج است.
ب – هر انسان در هر تصمیمش یک انتخاب و تصمیم تازه است. انسان با هر تصمیم خود یک انسان و وجود متفاوت خلق می کند.
ج – تصویری که ما از زندگی دنیا و آخرت و از جهنم و بهشت داریم دقیق نیست. زندگی محل تجارت و محل عبادت اولیای الهی است. آینده دنیا و مرگ و تحقق بهشت، هوش و احساس فرد را به گونه ای شکوفا می کند که گویی تازه از خواب بیدار شده است.
د – انسان با تغییر نگاهش، به دنیاهای متعالی تر و لذت بخش تری دست می یابد که این لذت های دنیوی در مقابل آن هیچ است. همیشه قرار نیست یک لذت تکراری داشته باشیم، همان یک فصل می تواند، بینهایت شکل و معنا و احساس را برای ما داشته باشد. مثلا آیا پاییز برای من، شما، حافظ و یا مولانا همه یک رنگ و بویی را دارد؟
ه – شهید مرتضی مطهری:
انسان همیشه دنبال دارا شدن است و این که انسان دنبال چیزی می رود و بعد که آن را واجد شد، شوقش کاهش می یابد و بلکه حالت تنفر و دلزدگی پیدا می کند، دلیل آن است که، آنچه انسان در عمق دلش می خواسته آن چیز نبوده است; خیال می کرده آن بوده ولی در اصل دنبال چیز برتر یعنی کمال مطلق بوده است. انسان طالب کمال است آن هم کمال نامحدود، چون از محدودیت که نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر کمالی که می رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوی این کمال محدود می کشاند، خیال می کند مطلوب و گمشده اش این است. دنبال یک اتومبیل یا خانه یا فلان مد می رود و تصورش این است که گمشده واقعی اش این است. وقتی که می رسد و آن را کمتر از آنچه می خواست می بیند، باز دنبال چیز دیگر می رود به آن هم که رسید چون اشباع نمی شود، مجددا از آن دلزده شده و دنبال دیگری می رود و… حال اگر این انسان به چیزی یا جایی رسید که کمال مطلق است (یعنی به آنچه که در نهادش قرار داده شده است) در آنجا آرام می گیرد، دلزدگی هم دیگر پیدا نمی کند، طالب تحول هم نیست. درست مانند رود خروشانی که به اقیانوس می رسد و یک مرتبه از خروش می افتد. در بهشت انسان به چیزی می رسد که عین خواسته نهایی اوست و آن کمال مطلق است. بعد از آن کمال نیست، که انسان دچار خستگی و دلزدگی شود و در آرزوی مافوق آن باشد. قرآن هم ظاهرا برای همین نکته بوده است که این تعبیر را درباره بهشت می کند: (لایبغون عنها حولا) (1) یعنی بر عکس نعمت های دنیا که وقتی داشته باشد خسته و طالب تحول و تجدد می شود. اگر به انسان چیزی بدهیم که ماورای آن چیزی نیست و آن «همه چیز» باشد دیگر خستگی معنا ندارد.
اینجاست که عرفا نظری پیدا کرده اند. آنها روی همین حساب، صد در صد معتقدند که مطلوب واقعی انسان یعنی آنچه که در آرزوی انسان است، غیر از غریزه هاست. غریزه حساب دیگری است، یک نیروی تقریبا مادی و حیوانی است که انسان را می کشاند. آن چیزی که به صورت هدف و ایده و کمال آرزو در انسان واقعا وجود دارد، غیر از خدا هیچ چیز نیست.
حافظ می گوید:
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
یا سعدی می گوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست
می دانند انسان جز با خدای خودش با هیچ جا پیوند واقعی ندارد؛ با هر چه پیوند داشته باشد پیوندی است موقتی و مجازی، و روزی این پیوند را خواهد برید. (2) بدیهی است فهم تفاوت ثابت و ساکن با هم بسیار مهم در فهم هدف آفرینش است. راز اینکه خستگی و ملال در آن عالم نیست، همین فعل و تاثیر و انشاء نفس است بر خلاف انفعال نفسانی ما در این عالم که خستگی و ملال حاصل آنست. (3 و 4)
و- بازگشت به نبودن و نفهمیدن و هیچ شدن و برگشتن به حالت قبل یعنی هیچ بودن، یعنی عدم و … .
ز – نه عدم تبدیل به وجود می شود و نه وجود قابل تبدیل به عدم است. چرا که هر دو فرض منجرّ به تناقض می شود.
ح – اشیاء نه وجودند و نه عدم ، بلکه ماهیّاتند ؛ و ماهیّت در حدّ ذات خود نه وجود می باشد نه عدم ، بلکه نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ و هیچگاه هم ماهیّت ، وجود نخواهد شد.
طبق مبنای حکمت متعالیه جز وجود ، هیچ نیست ؛ و ظهور عین وجود می باشد ؛ لذا وجود بی ظهور معنا ندارد. پس آن گنج مخفی ذاتاً اقتضای ظهور دارد ؛ لذا ظهور می کند ؛ و ظهور در ذات خود مراتب دارد. لذا ظهور وجود ، کثرت طولی بر می دارد ؛ و هر چه این مراتب از حقیقت و کنه وجود دورتر می شوند ، محدودتر می گردند. آنگاه عقل آدمی از حدود این مراتب ـ که اموری عدمی هستند ـ ماهیّات اشیاء را اعتبار کرده آنها را وجود می انگارد ؛ لذا ماهیّت را حدّ وجود می گویند. همانگونه که مردم سایه را چیزی می انگارند ، حال آنکه سایه چیزی جز عدم نور نیست .
پس وقتی میگوییم خدا خالق از عدم است، خلق از عدم ، نه یعنی پدید آوردن چیزی از عدم ، بلکه یعنی خلق خدا چیزی جز همین امور عدمی ـ که وجود نما ( خدا نما ) هستند نمی باشد. چون اگر اشیاء نیز وجود باشند ، لازم می آید که خدا شریک داشته باشد. اگر اشیاء وجودند ، آیا این وجودات داخل خدا هستند یا در خارج او؟ اگر خارج خدایند ، لازم می آید که خدا خارج داشته باشد ؛ و هر چه خارج دارد محدود است ؛ و آنچه محدود شد ، خدای صمد نخواهد بود. و اگر خدا را داخل باشد ، لازم می آید که ابعاد و اجزاء داشته باشد ، که این نیز با خدایی خدا سازگار نیست.
ط – عدم مطلق:
« المعدوم المطلق لایخبر عنه ــ از معدوم مطلق نمی توان خبر داد » ؛ یعنی معدوم مطلق موضوع هیچ قضیّه ای واقع نمی شود. امّا این اشیاء که وجود اعتباری داشته موجود به وجود ( موجود به خدا ) و قائم به وجودند ، این همه احکام برداشته اند و تمام علوم از آنها بحث می کنند. یعنی ما بوده ایم. خدای خاق یکبار چیزی خلقت فرمود و به تدریج ما شاهد آن هستیم. مانند دیدن یک قطار بسیار طولانی در حال حرکتی بسیار بسیار آرام ازطریق دریچه ای با حداقل ممکن وسعت دید و نگاه نمودن هستیم. لذا خلقت را میبینیم آنهم با دیدنی تدریجی و طولانی
نتیجه:
به قول جناب سعدی « ره عقل جز پیچ در پیچ نیست ـــ بر عارفان جز خدا هیچ نیست ـــ توان گفتن این با حقیقت شناس ـــ ولی خرده گیرند اهل قیاس ـــ که پس آسمان و زمین چیستند؟ ـــ بنی آدم و دام و دد کیستند ؟ ـــ پسندیده پرسیدی ای هوشمند ـــ بگویم جوابت گر آید پسند ـــ که هامون و دریا و کوه و فلک ـــ پری و آدمی زاد و دیو و ملک ـــ همه هر چه هستند از آن کمترند ـــ که با هستی اش نام هستی برند »
لذا اهل علوم و عقول از آیات حضرت وجود بحث می کنند و سالکان را بحث در اسماء الله ( ظهورات وجود) است ؛ و عارف واصل جز حضرت وجود ، هیچ نشناسد ؛ لذا هر کجا رو کند جز وجه الله واحد هیچ نبیند ؛ « فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ ـــ پس هر کجا رو کنید پس وجه الله آنجاست ؛ همانا الله ، گستراننده و علیم می باشد» (5) ؛ آری اوست که سایه ی خلقت را گسترانده و این سایه ها به نور وجه اوست که موجودند ؛ چه بی نور سایه ای نیز نخواهد بود. « أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلا ــــــ آیا ندیدى چگونه پروردگارت سایه را گسترده ساخت؟! و اگر مى خواست آن را ساکن قرار مى داد؛ سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم »(6)
پی نوشت ها:
1. سوره کهف، آیه 108.
2. معاد، استاد شهید مرتضی مطهری، ص 172- 170.
3. ق (50): 35.
4. هزار و یک نکته، حسن زاده آملی، نکات 796 و 923.
5 .سوره البقرة، آیه 115.
6 . سوره الفرقان، آیه 45.
ظهور انسان در هستی