دین و اندیشه

آزادی در اسلام و جوامع غربی

پرسش و پاسخ

چرا آزادی در ایران محدود است ولی در جوامع غربی آزادی بیشتری دارند و هیچگونه مشکلی هم برای مردم آنها پیش نمی‌آید و پیشرفت‌های زیادی هم داشته‌اند؟

مفهوم آزاد بودن انسان قرنها پیش از آن که متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپایی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، در اسلام و آموزه های آسمانی مطرح شده است. حریت انسان از بردگی و استثمار سلاطین از یک سو و آنگاه، آزادی روح انسان از آلایشها، هوی و هوسها، از رذایل و از قید و بندهای مادّی است، این معنایی، تا امروز هم هنوز در انحصار آموزه های الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپایی آن را استشمام نکرده اند.
گزاف نیست اگر اصرار شود که مفهوم آزادی یک مفهوم اسلامی است. در اسلام برای همین آزادی که ذکر شد ـ آزادی اجتماعی ـ امتیاز بیشتری قائل شده اند تا در مکاتب غربی.
حدود آزادی
بحثی که وجود دارد، بر سر «حدود آزادی» است که آزادی مطلق ممکن نیست و بالاخره یک جا باید محدود شود که مرز آزادی کجاست؟
انسان موجودی است با محدودیت هایی؛
1. وراثت انسان با طبیعت انسانی به دنیا می آید از آن جهت که پدر و مادرش انسان بوده اند، او هم قهراً و جبراً مانند یک فرد انسان به دنیا می آید.
2. محیط طبیعی و جغرافیایی، محیط طبیعی و جغرافیایی انسان و منطقه ای که در آن منطقه رشد می کند، خواه ناخواه یک سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحیه انسان می گذارد.
3. محیط اجتماعی، محیط اجتماعی انسان عامل مهمی است در تکوین خصوصیات روحی و اخلاقی انسان، زبان انسان، آداب عرفی و اجتماعی، دین و مذهب، غالباً همان چیزی است که محیط اجتماعی بر انسان تحمیل می کند.
4. تاریخ و عوامل زمانی انسان از نظر محیط اجتماعی تحت تأثیر زمان حال نیست، زمان گذشته و وقایع و حوادثی که در گذشته رخ داده است، نیز در ساختن او تأثیر به سزائی دارد، به طور کلی میان گذشته و آینده هر موجودی، رابطه قطعی و مسلم برقرار است.
نظر فلاسفه غرب درباره حدود آزادی
به طور کلی اندیشمندان غرب دو معیار داده اند؛
-مرز آزادی، قانون است. اگر کسی می خواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد.
-مرز آزادی تا جایی است که به آزادی دیگران لطمه ای نزند.
تفاوتهای آزادی در اسلام و مکاتب غربی
در تفکر اسلامی و مکاتب غربی تفاوتهای اصولی و اساسی در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آن وجود دارد. در منطق مکاتب غرب، آزادی را به قانون، یا به این که به آزادی دیگران لطمه ای وارد نیاید، محدود می کنند.
اسلام در برخی از زمینه ها دایره را از این محدودتر می کند، و در بعضی از زمینه ها آن را گسترش می دهد و به تعبیر اهل منطق، بین نظر اسلام و نظر رایج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است.
در اینجا مختصراً به بررسی این تفاوتها می پردازیم:
1-توجه اسلام به موانع درونی علاوه بر توجه به موانع بیرونی: در اسلام علاوه بر موانع بیرونی که آزادی انسان را محدود می کنند؛ مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها، که آزادی افراد ضعیف و زیردست خود را محدود می کنند، یک سری موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود می کنند.
طرفداران آزادی در غرب با عواملی مبارزه می کنند که از بیرون وجود انسان با آزادی او می جنگند، و آزادی او را محدود می کنند
اما اسلام دید گسترده تری دارد و یک دسته موانع دیگر را هم در نظر می گیرد؛ مانند برخی خصوصیّتهای بشری که او را به ضعف و ذلّت و زیردست ماندن و انفعال می کشاند. اخلاقیّات فاسد، هوی و هوسها، منیّتها، بغضها و حب های بیجا و خلاصه عوامل درونی وجود انسان هم از نظر اسلام، انسان را محدود می کنند. یک انسان برای این که آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه انسان دیگر یا حکومت جبّار نباشد، بلکه لازم است که زیر سلطه قوه غضبیّه و شهویّه خودش هم نباشد. انسانی که بر اثر ضعف، ترس، طمع، حرص و شهوات نفسانی مجبور می شود تحمیلات و محدودیتهایی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.
امروز در دنیا، ملتهای زیادی هستند که بر هر کدام از آنها یک دستگاه قدرت متشکّل از چند انسان، آن هم انسانهایی که از خود آن مردم قویتر نیستند، حکومت می کنند، و مثل بچه ای که مهار شتری را به دست بگیرد و هر جا که می خواهد او را ببرد، این ملت را به هر جا که دلشان می خواهد می برند و مصالح او را هم در نظر نمی گیرند. خلق های مسلمان و غیرمسلمان در دنیا وضعشان این گونه است.
چرا این ملتها، این وضع را تحمّل می کنند؟
یکی از عوامل اسارتهای ملتها در چنین کشورهایی، همان اسارت درونی است. وقتی آنان در درون خودشان دچار ترس و طمع هستند، به چند صباح بیشتر زندگی کردن، به آسایش و تن آسایی خود اهمیّت می دهند، وقتی از یک پلیس موظف از قِبَل آن قدرتها، می ترسند و از او حساب می برند و جرأت اظهار وجود و نفس کشیدن نمی کنند، وقتی از مرگ، بیکاری و گرسنگی و ناراحتی و سختی می ترسند؛ یعنی وقتی اسیر این احساسات و ضعفهای خود هستند، لازمه طبیعی اش این است که اسیر اسارتها و زنجیرهای بیرون از وجود خودشان هم می شوند.
2-منشأ و ریشه آزادی:
منشأ و ریشه آزادی در فرهنگ غربی با منشأ و ریشه آزادی در بینش و فرهنگ اسلامی بکلّی متفاوت است. ریشه آزادی در غرب، خواست و تمایلات انسان است. در تمدّن و فرهنگ غربی وقتی از آزادی صحبت می کنند، هم آزادی سیاسی را شامل می شود؛ یعنی فعّالیت سیاسی، و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیه امور، هم فعالیتهای فردی شهوانی را شامل می شود. اگر بگویند چرا فلان زن یا مرد در ملأ عام در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر می شود و حرکاتی انجام می دهد که وجدان مردم معمولی از آن شرم می کند، پاسخ می گویند: او دلش می خواهد، و آزاد است هر چه می خواهد انجام دهد.
فلسفه آزادی، خواستن است؛ خواستن دل و تمنّای دل انسانی. این اساس آزادی در غرب است. اگر چه در غرب می گویند آزادی با قانون محدود می شود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است؛ زیرا قانون را در تمدن و دمکراسی غربی، اکثریت مردم معین می کنند؛ آن هم چون دلشان می خواهد، و فکر می کنند که این خوب است.
ریشه آزادی در فرهنگ اسلامی، جهان بینی توحیدی است. اصل توحید با معانی ظریف و دقیقی که دارد، آزاد بودن انسان را تأمین می کند؛ یعنی هر کس که معتقد به وحدانیّت خداست و توحید را قبول دارد، باید انسان را آزاد بداند.
اول آنها را از خدا می ترساند، سپس اطاعت از خدا و اطاعت از خودش را که نماینده خداست، به مردم پیشنهاد و مطرح می کند. در واقع، اولین حرف تمام پیامبران عبارت بوده از این که از خدا اطاعت کنید و از پیروی طاغوت، کسانی که غیر خدا هستند و می خواهند انسان را اسیر و برده کنند، اجتناب نمایید.
در عبارتی بسیار کوتاه، روح توحید عبارت است از این که عبودیّت غیر خدا باید نفی شود، انسان باید از غیر خدا اطاعت نکند، چه آن غیر خدا یک شخص باشد، تشکیلات و یا نظام باشد.
ریشه آزادی اسلام، آزادی انسان از عبودیت هر آنچه غیر خداست، می باشد، در حالی که ریشه آزادی غربی عبارت از تمنیّات و تمایلات و خواسته های حق انسانی یا هرگونه خواست انسانی است.
3-مرزها و قلمرو آزادی: تفاوت سوم این است که در اسلام، قانون که محدودکننده آزادی انسان است، فقط در زمینه مسائل اجتماعی نیست، بلکه شامل مسائل فردی و شخصی و خصوصی انسان هم می شود.
در فرهنگ غربی که قانون مرز آزادی را معین می کند، این قانون ناظر به مسائل اجتماعی است، به این معنی که قانون می گوید آزادی هیچ انسانی نباید آزادی انسان دیگر را محدود کند.
این یک مرز اساسی و اصلی بین آزادی از دیدگاه اسلام و آزادی از دیدگاههای دیگر و در فرهنگهای بشری است.
لذا در اسلام انظلام هم جایز نیست؛ یعنی زیربار زور ، عمل نکردن به واجبات و نپیمودن راه تکامل هم حرام است. راکد گذاشتن استعدادهای خود، حتی در جایی که به شخص خود او مربوط می شود و به اجتماع ربط پیدا نمی کند، ممنوع و حرام است.
مواردی که آسیب رسانی کسی فقط به خود اوست، تجسّس و تفحّص و پیگیری و افشاگری را ممنوع می کند.
4- در غرب آزادی منهای خدا و دین است و در اسلام آزادی منشأ و ریشه خدایی دارد: در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی منهای حقیقتی به نام دین و خداست. لذا ریشه آزادی را هرگز خدادادی نمی دانند، هیچ کدام نمی گویند که آزادی را خدا به انسان داده است، بلکه دنبال یک منشأ، و ریشه فلسفی برای آن هستند.
در اسلام، «آزادی» ریشه الهی دارد. این یک تفاوت اساسی است و منشأ بسیاری از تفاوتهای دیگر می شود. بنابر منطق اسلام حرکت علیه آزادی، حرکت علیه یک پدیده الهی است؛ یعنی در طرف مقابل، یک تکلیف دینی به وجود می آورد، اما در غرب چنین چیزی نیست؛ یعنی مبارزات اجتماعی که در دنیا برای آزادی انجام می گیرد، بنابر تفکر لیبرالیسم غربی، هیچ منطقی ندارد؛ مثلاً حرفهایی مثل «خیر همگانی»، یا «خیر اکثریت» به عنوان ریشه آزادی اجتماعی زده می شود. اما مبارزاتی که زیر لوای چنین تفکراتی انجام گیرد، به مجرد این که از هیجان میدان مبارزه خارج شوند، شک خواهند کرد که چرا من بروم و کشته شوم؟ در تفکر اسلامی ،این طور نیست. مبارزه برای آزادی یک تکلیف است، چون مبارزه برای یک امر الهی است. همچنان که اگر می بینید کسی را می کشند، موظفید بروید به او کمک کنید، وگرنه گناه کرده اید، زیرا یک وظیفه دینی است، در زمینه آزادی نیز همین طور است، باید بروید، تکلیف است.
5- حد آزادی در غرب منافع مادی، و در اسلام، ارزشهای معنوی است: در غرب حد آزادی را منافع مادی تشکیل می دهد البته تا جایی که منافع مادی به خطر نیافتد.
6-آزادی غربی مخالف با تکلیف، و آزادی اسلام، تکلیف مدار است: آزادی در تفکر لیبرالیسم غربی با تکلیف منافات دارد. آزادی یعنی آزادی از تکلیف؛ اما در اسلام، آزادی آن روی سکّه تکلیف است. اصلاً انسانها آزادند چون مکلّفند.
در غرب، در نفی تکلیف تا جایی پیش رفته اند که نه تنها تفکرات دینی، بلکه حتی تفکرات غیردینی و کل ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست و باید و نباید هست، نفی می کنند. تفکّر آزادی غربی با اصل «باید و نباید» و با اصل ایدئولوژی مخالف است، اسلام به کلی نقطه مقابل این است. اسلام آزادی را همراه با تکلیف برای انسان دانسته که انسان بتواند با این آزادی، تکالیف را صحیح انجام دهد، کارهای بزرگ و انتخابهای بزرگ بکند و بتواند به تکامل برسد.
نکته پایانی
در این بین از جمله مباحثی هم در اسلام و هم در فرهنگ کنونی جهان یا همان غرب مهم است، مساله آزادی فکر، عقیده و مذهب، حتی حکومتها و کشورهایی که به آزادی اعتقادی ندارند و انواع آزادیها را، بخصوص آزادی فکر را در جامعه خود بشدت سرکوب کرده اند، لکن دم از آزادی فکر و عقیده و مذهبی شعارش را می دهند.
– آزادی فکر و عقیده در اسلام ؛
وجوب تفکّر در اسلام: اصل فکر کردن در اسلام نه فقط آزاد، بلکه لازم و واجب است.
دارا بودن عقیده مذهبی: عقیده مذهبی هم تا آن جا که درصدد مبارزه با عقیده اسلامی نباشد، ممنوع نیست؛ یعنی مجازات ندارد. اگر کسی در جامعه اسلامی عقیده غیراسلامی داشت، و این عقیده او را امر به مخالفت و معارضه با نظام اسلامی نمی کند، دارا بودن آن عقیده اشکالی ندارد.
فکر سیاسی، گرایشها و اندیشه های سیاسی در جامعه اسلامی آزاد است و هیچ کس را به جرم داشتن یک فکر سیاسی یا علمی نمی توان مورد تعقیب قرار داد. اسلام اجازه این کار را نمی دهد.
– آزادی عقاید مذهبی و معنای درست آن
باید گفت اولا، عقیده قلبی، چیزی نیست که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد. عقیده زورپذیر نیست؛ عمل زورپذیر است. آنچه می تواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار گیرد، عمل و منش انسانی است، نه عقیده قلبی.
عقیده در اسلام آزاد است، اما به این معنی نیست که اسلام اجازه می دهد و روا می داند که انسانها از عقیده حق و بینش درست منحرف شوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. بلکه به این معنی است که هیچ کس در جامعه اسلامی به خاطر عقیده غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمی گیرد.
ثانیا، نکته دیگر در آزادی عقاید این است که علی رغم بلندنظری و سعه صدری که اسلام در برابر عقیده باطل و خلاف به خرج می دهد، این گونه نیست که اسلام دوست بدارد و راضی شود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیده یک انسان، پایه زندگی او است. محبّت به انسان، که در اسلام یک امر مسلّم است اجازه نمی دهد که اسلام راضی شود انسانها در ورطه عقاید باطل غرق شوند و به کمک آنها نشتابد. اسلام کمک می کند، منتها این کمک کردن، به زور نیست.
ثالثاً، اسلام با فتنه گری و اعمال فشار روی عقاید حقّه بشدت مقابله می کند.

آزادی در اسلام و جوامع غربی

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا