پیش نیازهای خودسازی دینی
سوالم درباره پیش نیازهای خودسازی دینی است. کامل پاسخ دهید؟
پاسخ کوتاه:
شناخت و تأمین نیازهای پرورشی برای خودسازی و رشد معنوی امری مهم و ضروری است؛ زیرا میان تأمین این نیازها و رشد انسان، رابطهای مستقیم وجود دارد. همانگونه که بدن با تغذیه صحیح و تأمین مایحتاج آن برای ادامه حیات و برخورداری از سلامت، رشد کرده و بزرگ میشود،روح انسان نیز برای حرکت در مسیر کمال، نیازهایی دارد که تأمین آنها در وصول به اهداف و مقاصد سلوکی، نقش اساسی دارند. در یک تقسیمبندی کلی، این نیازها، یا مثل یقظه،خودشناسی، درونی هستند و یا مانند داشتن استاد شفیق و دلسوز، رفیق خالص و مهربان و… نیازهای بیرونیاند.
همه ما میدانیم که انسان موجودی دارای ابعاد مختلف زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی است و زمانی به حداکثر رضایت از زندگی میرسد که بتواند در همه ابعاد رشد کافی نماید و این امر مستلزم شناخت عمیق خود است.
همچنین ازآنجاکه نوع رفتار ما ناشی از احساسات، افکار، نگرشها، برداشتها، باورها، میزان اعتمادبهنفس و عزتنفس ما است؛ شناخت مکانیسم ذهنی و شخصیتی خود، عامل مهمی در ارتباطات، موفقیتها و شکستهای ما بهشمار میرود.
انسان هر چه بیشتر و بهتر خود شخصیاش را بشناسد، بهتر میتواند آنچه را که هست، بپذیرد و سپس تغییر دهد. هنگامی که فرد تصویر تاریک و مبهمی از خود دارد، در کشمکشهای درونی خود باقی میماند و خود را بهدست محیط و اطرافیان میسپارد و درنتیجه، نیروهای بیرونی هستند که شخصیت او را میسازند و برایش قالب و ساختار تعیین میکنند، درحالیکه رشد و تعالی انسان به اختیار و برنامهریزی و اقدام عملی خود او سپرده شده است.
از سوی دیگر هنگامی که شخصیت و رفتار ما بر اساس نیروهای بیرونی شکل گرفته باشد، بسیار شکننده و دائماً در حال تغییر خواهد بود؛ ازآن رو دشواریهای زیادی ازجمله شکستهای مکرر را میتواند به دنبال داشته باشد.
همه موفقیتها و اتفاقهای خوب زندگی با آگاهی و شناخت ویژگیهای شخصی خود شروع میشود. خودآگاهی، اولین گام در رسیدن به موفقیت و سعادت واقعی است. چنانچه آگاهیتان را افزایش دهید، بهتر میتوانید احساسات و علایق خود را تحلیل و کنترل کنید؛ در این صورت شما میدانید علت رفتارتان در موقعیتهای مختلف چیست.
همچنین شناخت بازیها و حیلههای نفس اماره و درگیری آن با عقل که از مهمترین و اصلیترین نیازهای شناختی خودسازی است از طریق خودشناسی تأمین میشود. بدون شناخت عمیق تمایلات غریزی و هواهای نفسانی و خواستههای افراطی نفس، همواره فریب میخوریم و قادر نخواهیم بود در مسیر صحیح زندگی و بندگی، گام برداریم.
این دانش، فرصت و آزادی تغییر مواردی که برایتان ناخوشایند است را در اختیارتان قرار میدهد و شما میتوانید شخصیت و زندگی خود را مطابق با شرایط مطلوبی که مدنظر است، بسازید و به سعادتمندی برسید.
همچنین آگاهی انسان از خود روحانی و واقعی، او را با خدا پیوند میدهد و از مقدمات رشد، شکوفایی و رستگاری انسان است. انسان با شناخت خود حقیقی که دارای استعدادها و نیروهای تکاملی است، میتواند زندگی خویش را معنادار و مسیر ساختن خود را هموار نماید و مقصود ادیان از توجه بهخودشناسی شناخت نقاط ضعف و قوت خود حقیقی است.
اندکی درنگ در قرآن کریم، روایات معصومین، اندیشهها و اندرزهای علمای اخلاق نشان میدهد که انسان اگر خود را بشناسد و موقعیت خویش را در جهان آفرینش تشخیص دهد، بهآسانی طریق راستی و رستگاری را
طی خواهد کرد.
این نوع خودشناسی، بدون آنکه انسان در صد شناخت خود و کمالات خویش برآید و راه رسیدن به آنها را بیابد، امکانپذیر نخواهد بود، بنابراین اهمیت خودشناسی به سبب نقشی است که در تحقق خودسازی و کمال انسان دارد.
قرآن با آیه: <یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ> [1]؛ به مؤمنان رهنمود میدهد که ملازم نفس خود باشند و از این تأکید به ملازمت و مراقبت نفس معلوم میشود که برای نفس، سرانجامی است و نیز روشن میشود که مراقبت از نفس برای مؤمن، همان راه هدایت او بهسوی سعادت است و او را به خدا میرساند. [2]سخن امام علی که در تعبیری ژرف انسان را به تکاپوگری وامیدارد و او را بهمثابه جستجوگری دائمالاشتغال نشان میدهد، بسیار تأملبرانگیز و کاویدنی است، فرمود:
«عَجِبتُ لِمَن ینشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا یطلُبُها! [3]؛ تعجب میکنم از کسی که در جستجوی گمشدهاش برمیآید و حال آنکه خود را گم کرده و در جستوجوی آن نمیکوشد».
حضرت در این سخن از تجربه مادی بشر، به تجربهای فرامادی پلمیزند. همگان در زندگی خویش، گاهگاه با فقدان اشیاء و امتعه و کالا مواجه بودهایم. هر چه کالای گمشده، پربهاتر باشد، دغدغه انسان افزونتر و تلاش برای یافتن آن بیشتر خواهد بود؛ اما ازآنجاکه همه آن کالاها و اشیای گمشده میخواهد در خدمت انسان باشد و انسان با آنها، به رفاه و آسایش بهتری برسد، پس اگر انسان را بهمثابه کالا قلمداد کنیم، در ارجمندی و گران بهایی از همه برتر و فراتر خواهد بود.
حال کودکانه نخواهد بود انسانی که همزمان هم گنج پرقیمتی را گمکرده و هم خرده کالای بیمقدار و ناارجمند را،در جستجوی متاع بیارزش و پردغدغه، جستجوگر باشد و گنج گرانبها را یکسره وانهد و آیا این رفتار، شگفتانه و تعجبآفرین نیست؟ از نگاه حضرت، انسانی که «گنج خودی» را گم کرده و در جستجوی «متاع بیخودی» است، عملش رنجآور و تعجبخیز است.
بنابراین انسان برای رسیدن بهموهبت و موفقیت، ابتدا باید ویژگیها و تواناییها و استعدادهای خدادادی خویش را بشناسد و با خودشناسی، نیروهای شگرف روح خود را کشف نماید و با به کار بردن آنها بهکمال واقعی خویش دست یابد. این است که غفلت از این حقیقت و سرگرم شدن بهاموری که بههیچوجه در کمال و سعادت آدمی مؤثر نیست، امری غیرطبیعی و انحراف آمیز است. [4]حضرت علی در سخن دیگری، خودشناسی را برترین حکمت و نهایت معرفت آدمی میداند و میفرماید:
«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس [5]؛ کسی که به شناخت نفس دست یابد، به بزرگترین پیروزی و رستگاری نائل شده است».
و روایات ما بر این نکته انگشت نهادهاند که: «معرفة النفس انفع المعارف [6]؛ یعنی سودمندی و فواید هیچ آگاهی و معرفتی، همپای معرفت نفس نیست».
ازآنجاکه بر اساس قاعده عقلانی، امور ارزشمند با امور پست جمع نمیشوند، انسانی که کرامت و ارزش نفس خود را بشناسد، آن را با امور پست مشغول نکرده، به رشد و تعالی خود اهمیت میدهد. [7]این معرفت کمک میکند تا نعمتهای خداوند را بهتر شناخته و قدردان باشیم و بیشک، بهرهمند شدن از این نعمتها و واقف گشتن بر ارزش آنها میتواند انگیزهای برای شکر و عبادت خداوند باشد و بدینوسیله، آن علوم با سعادت حقیقی انسان ارتباط پیدا میکند. از سویی تا انسان نعمتی را نشناسد، در مقام شکر آن بر نخواهد آمد.
در بیتی منسوب به امام علی، جایگاه بیبدیل انسان و مرتبت والای او چنین تصویرسازی شده است [8]:
و تزعم آنک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی باحرفه یظهر المضمر
و تو در این گمانی که چیز خرد و کوچکی و حال آنکه جهان بزرگی را در خود پنهان داری و تو آن کتاب روشنگری هستی که با حروفش امور پوشیده و پنهان آشکاری مییابد.
تو مپندار که خردی و حقیر در تو پنهان شده هستی کبیر
خودشناسی به این معناست که انسان مقام واقعی خویش را در این عالم درک کرده، بداند که خاکی محض نیست، بلکه موجودی دووجهی است و پرتوی از روح الهی در اوست. نیز بر این نکته آگاه شود که در مقام معرفت میتواند بر فرشتگان پیشی گیرد، چنانکه آدم با تعلیم اسماء، این پیشدستی را نشان داد که آفریده ویژه آزاد و مختار خداست و در عین آزادی، مسئول در برابر خود و دیگران است و آباد کردن جهان بر دوش او نهاده شده است.
بداند که عبد خداوند و امانتدار الهی است و از استبدادورزی و خودخواهی و مسئولیتگریزی حذر کند و بداند که نفس اماره دشمن اصلی او در مسیر کمال و قرب به خدا است و مکرها و خواستههای افراطی و امیال نفسانی، مانع اصلی او در این مسیر خواهد بود، این نوع خودشناسی است که مقدمه خودسازی دینی خواهد بود.
خودشناسی، اراده و عزم سالک را برای تحمل دشواریهای خودسازی فزونی میبخشد و در اثر آن، هم راه برای سالک روشن میشود و هم عزم و اراده لازم برای حرکت در این مسیر پر دشوار فراهم خواهد آمد.
مربی دانا و دلسوز (استاد اخلاق)
به گواهی اهل معرفت، از نیازهای ضروری گام نهادن در مسیر تهذیب و سلوک، در اختیار داشتن استاد عامل و عالمی است که با وقوف بر منازل سلوک، مسیر بندگی را معرفت اندوزانه تجربه کرده و بتواند تجارب اخلاقی سلوکی خود را در اختیار طالبان و سالکان راه قرار دهد. حافظ میگوید:
طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی [9]جالب است که حافظ سلوک و خودسازی بیمبنا و بیراهنما را با درافتادن بهورطه گمراهی، یکی میانگارد و از این منظر،پارهای از سلوکها و خودسازیها، گمراهکننده،بل در معنای درست، نوعی خودسوزی است و ازاینرو، در اختیار داشتن آگاهی برای فرجامیابی رستگارانه خودسازی، امری گریزناپذیر خواهد بود.
حافظ از شیخ راه و استاد طریق سلوک تحتعنوان «خضر» یاد میکند، شاید بهاین دلیل که خضر، نماد ماندگاری است و همیشه و در همه دورانها، حضور دارد، پس کسی که طالب چنین استادی است، نباید از یافتن او، نومید و مأیوس باشد و چنین آگاهان و دانایانی در همه اعصار و برههها، حضور دارند.
ممکن است بهدلیل دشواری دستیابی بهچنین مراد و استادی، از او تحتعنوان خضر یاد شده باشد و شاید چنین استادانی چون خضر، در حیات و هستی ما – بیآنکه نام و نشانی داشته باشند – حضور داشته باشند، پس این سالک است که باید پی کشف آنان باشد.
پس حافظ در این بیت: اولاً، طریق سلوک و مقامات آن را «مرحله» میداند و مرحله خواندن آن این نکته را فرایادمیآورد که مبادا کسی با نگاه غایتانگارانه به سلوک بنگرد. پس غایت و هدف نهایی، فراسوی سلوک است و نه در خود سلوک.
ثانیاً، مرحله انگاشتن آن بهمعنای، ناچیزانگاری آن نیست و هر کس نمیتواند به ذوق و سلیقه خویش، در این مسیر، رهسپاری کند، بلکه نیازمند استاد راهبلد است.
ثالثاً، آن راهبلد باید کسی چون خضر باشد، کمسخن و پردان و از دکانداری و مشی بازاری، رمنده و گریزان.
رابعاً، بسیاری از کسان به دلیل خوداتکایی در این امر خطا آفرین و خطرساز، بر این گمان که در روشنا راهی به رستگاری یافتهاند، تاریکیهای تودرتو و گمراهیهای باز نا گشتنی را به جان خریده و در این جهل، جان سپردهاند و حافظ با نصیحتی آمیخته به نهیب، ازاینروش پرهیز میدهد.
ضمناً نیاز به مربی عالم و ویژهدان، امری عقلانی است و در همه قلمروها و رشتههای علمی و عملی رجوع به اهل خبره وجود دارد. ممکن است کسی بپرسد آیا برای پیمودن مقامات معنوی – که از آن به سیر الیالله تعبیر میشود- آموزههای دینی کافی نیست؟ بهبیاندیگر آیا اصول کلی هدایت و سعادت که در کتاب و سنت آمده است؛ کتابی که بر جامعیت آن تأکید میشود، برای پیمودن این راه فقط شرط لازم است و کافی نیست؟
دراینباره گفتنی است، هدایتیافتگی یک امر است و آگاهی از راهها و روشهای مختلف سلوکی، مبنای سلوک، مقدمات، میانبرها، تسهیلکنندهها، موانع، مراتب، مراحل و اموری ازایندست، امری دیگر. در یک مثال محسوس، فرض کنید همه میخواهیم در ساعتی معین
به یک نقطه مشخص از شهر برسیم. آنکس که پیاده هم راه بسپرد، بههرحال -برفرض آگاهی از آن نقطه مشخص- بدان خواهد رسید،
اما آیا بین رسیدن او به این نقطه، با رسیدن کسی که سریعترین وسیله را در اختیار دارد و ضمناً کوچهپسکوچههای شهر را چون کف دست خویش میشناسد، تفاوتی نخواهد بود؟ انصاف، اقتضا میکند که بین این دو،
فرق بنهیم. البته شک نیست که مقصود از عالم فرزانه و راهبلد، کسی است که به تجربه، طی مرحله کرده باشد و صرف ادعا و حدیث و غوغا، کسی را بهمقصد نمیرساند.
قرآن به شکل مطلق میفرماید:
<فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ> [10]؛
«در هر آنچه امر هدایت یافتگی بر آن متوقف است و از آن آگاهی ندارید، از دانایان بپرسید».
آیا راهیافتگی انسان، بر شناخت راه و مقدمات و دشواریها و آفات و آسیبهایش متوقف نیست؟ مجدداً بر این نکته تأکید میشود که مقصود از راهیافتگی، راهیافتگی کمخطر، پرسود و آگاهانه است وگرنه ممکن است حتی کسانی، ناخواسته و نادانسته نیز، راه را طی کنند.
آری، بر این نکته انگشت مینهیم در روشی که این کتاب عهدهدار ترسیم آن است، نباید در آموزهها و اندوختههای استاد راهبلد، اندک تعارضی با فحوای کتاب الهی و میراث ارزشمند اهلبیت وجود داشته باشد؛ زیرا چنین کسی از داشتن مشعلی که پیش پای خود را بنگرد، محروم است و او نمیتواند چراغ فروزان راه نشان، برای کاروان شبرو و بیچراغ باشد. ازآن رو علی در نهجالبلاغه میفرماید:
«أیُّهَا النّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْباحِ واعِظ مُتَّعظ؛ [11] ای مردم! چراغ جانتان را با مشعل واعظان آراسته جان و عملگرا، فروزان نگهدارید».
امام زینالعابدین نیز در روایتی میفرماید:
«هلَک مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشِدُهُ؛ [12] هر کس فرزانه ناصحی ارشادگر نداشته باشد، گمراه میشود».
منظور از حکیم در این روایت همان استاد اخلاقی است که به حکمت رسیده و بر حقایق بنیادین دین و زندگی و هستی، اشراف کامل و آگاهانه دارد.
جایگاه استاد اخلاق در دین و جامعه، جایگاه ولایت و راهبری در جاده توحید و یکتاپرستی است. در این راه عالمان دینی وارثان انبیای الهی هستند.
حضرت علی میفرماید:
«العلم علمان، علم الادیان و علم الأبدان فبعلم الأدیان حیاة النّفوس و بعلم الأبدان حیاة الأجساد و اعلم انّ الادیان اشرف من الأبدان و حراسة الأدیان أوجب من حراسة الأبدان؛ [13] دانش دو شاخه است: دانش آیین و دانش اندام. پس به مدد معارف و دانش ادیان، جانها حیات یابند و به سبب دانش ابدان و اندام، حیات جسمانی فراهم آید و بدان که (از یکسو) آیینها بر اندامها برتری دارند و (از دیگر سو) نگاهبانی دینها مقدم بر نگاهبانی بدنها است».
کار ویژه پزشک، شناخت بدن انسان و عوامل تأثیرگذار منفی و بیماریزا و عوامل تأثیرگذار مثبت و درمانگر و ارائه راهکارهای درمانی است و استاد اخلاق، همین نقش را در حیطه سلوک و تربیت معنوی انسان بر عهدهدارد. عالم اخلاقی آسیبهای روحی انسان را میشناسد، دردها را درمان میکند و روش جان آرایی و تهذیب نفس را به طالبان آن میآموزد.
ویژگیهای مربی سلوک و استاد اخلاق
ضرورت در اختیار داشتن استاد شفیق و رفیق یک سخن است و شایستگیها و صلاحیتهای او سخنی دیگر. هرچند به تعبیر حقوقدانان، قانون بد، بهتر از بیقانونی است، اما در تعبیر استادان اخلاق این جمله را نمیتوان یافت که استاد بد داشتن بهتر از بیاستادی است؛ زیرا استادی که اهل نباشد و ردای استادی را ناسزاوارانه بر اندام افکنده باشد، فرد تحت تربیت را به مفسدهها میکشاند.
در واقع ممکن است هرکسی به دلیل شناختهای فطری و الهامات الهی، پارهای و پنجرهای از راه و حقیقت را که شاهکلید هدایت و سعادت است، در اختیار داشته و با عزم و توکل – اگر از همان پنجرهها به بیرون بنگرد- افق پیشرو را، هموار و خود را در طی کردن راه استوار بیابد، اما استاد نااهل باعث میشود که همین اندوختهها و اندکها، به یغما برود و بهجای سیر در سبیل سعادت، راه دشوار کجروی را پیشهسازد. این است که فقط، وجود استادکاردان و راهبلد و دلسوز و مهربانی که متربیان و راه آموزان را
بهسهولت از گردنهها عبور دهد، ضرورت مییابد، نه در اختیار داشتن هر نوع استادی. اینک، تنها به پارهای از مهمترین ویژگیهای مربیان سلوک اشاره مینماییم:
اول. آراستگی و فضیلت معنوی؛
در کنار راهشناسی و حقیقتیابی، فضیلت مندی و خودآرایی را متذکر شدهایم تا بگوییم شناخت تنها کافی نیست و فرد باید افزون بر شناخت راه و یافتن حقیقت، جانش را به فضایل آراسته ساخته باشد. تفکیک این دو صفت در یک کلام بدان معناست که استاد راهبلد، هم بهلحاظ مبادی و مبانی نظری، کار بلد و راهشناس و هم به لحاظ مباحث و مسائل عملی، پرتجربه و آزموده است.
دوم. اخلاصورزی و خدامحوری؛
استاد نیکو و جمال آراسته، در همه مراحل و منازل،فقط باید به اخلاص سخن گفته و از شاگردان دستگیری کند و فقط خدا را در همه حال، در نظر داشته باشد و مبادا که دچار ریا شود یا هوس کند بر کرسی الوهیت جلوس نماید و جمع و خلقی را تباه و روسیاه سازد.
سوم. راهشناسی و حقیقتیابی؛
استادی که خود از شناخت راه و یافتن حقیقت محروم باشد، نمیتواند دیگران را در این مسیر مدد رساند. به تعبیر شاعر:
ذات نایافته از هستیبخش کی تواند که شود هستیبخش [14]و بهاصطلاح اهل فلسفه، فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد؛ همچنانکه انسان مستمند نمیتواند در مسائل مادی از دیگران دستگیری کند، مستمند و تنگدست معنوی نیز نمیتواند برای دیگران، پیامآور گشایش و شادی معنوی باشد.
چهارم. مهارت در امر دشوار تربیت؛
روشن است که هر کس راهبلد و کارآزموده باشد، اما با پیچوخمهای مسئله دشوار تربیت و تفاوتهای فردی تربیت جویان آشنا نباشد، نخواهد توانست در تربیت آنان توفیق حاصل کند. از سوی دیگر ممکن است انسان فاقد تخصص لازم در این حوزه، یا زمینه تربیت را نادیده انگارد یا زمانه آن را؛
زیرا هرکسی برای سلوک در این مسیر مردافکن، زمینه لازم را ندارد و ممکن است دو نفر به لحاظ ظرفیت و زمینه، با یکدیگر متفاوت باشند و استاد
ویژه دان و صاحب تبحر نمیتواند آموزههای یکسان را در اختیار این دو نفر قرار دهد.
زمانشناسی نیز نکته بسیار روشنی است و حدیث شریف امام صادق گویی زمانشناسی را در تحقق صفت عالمیت دخیل و مؤثر میبیند؛
«العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» [15].
مفهوم مخالف این حدیث، آن است که عالم و استادی که زمانه را نمیشناسد، خود در گیرودار شبهات دستوپا خواهد زد و روشن است که «الغریق لا ینج الغریق» و چنین کسی نمیتواند مایه نجات دیگران از خفگی و خفتگی باشد.
پنجم. ادب و متانت در کنار خیرخواهی و شفقت؛
مقصود از ادب، افزون بر آراستگی به ادب دینی، آراستگی به آداب اجتماعی است. از نظر ما، فرقه ملامتیه که بهعمد، از ارتکاب افعال قبیح الوجه و ناروا – البته از منظر مردم و نه از منظر دینی – ابایی نداشتند تا اینگونه مورد توبیخ و ملامت مردم قرار گیرند و بهسبب آن سرزنشها، نفسشان فروکوبیده و متواضع شود، شایستگی استادی سیروسلوک را نخواهند داشت؛ زیرا مراعات آداب اجتماعی نیز اگر حتی توصیه شرع مقدس نباشد، عقل ما را بدان ملزم میسازد.
حافظ میگوید:
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش [16]مباهات به فسق، روش ملامتیه بود و منظور از فسق، ارتکاب چنان افعالی بود که گفته شد.
خیرخواهی و دلسوزی نیز صفتی نیست که ضرورت آن از کسی پوشیده باشد. امام رضا در حدیثی، امام معصوم را از پدر بر مردم مهربانتر معرفی میکند [17] و استاد اخلاقی که میخواهد، گام بر گام امام و پیامبر نهد، باید متصف بهاین مهربانی و دلسوزی در حد اعلا باشد. همچنین استاد صاحب وقار و متانت، نهسخن رکیک میگوید و نه بهدنبال بیهودهپویی است.
الگوی عملی
یکی از نیازهای مهم خودسازی، داشتن الگوی عملی است. تأمین این نیاز در خودسازی اهمیت فوقالعادهای دارد؛ زیرا تربیت انسان از منظر اسلام با استفاده از روش الگویی به نتیجه مطلوب میرسد و خودسازی که به معنای ایجاد تغییر مثبت در خود است، به معیار و الگوی انسانی کامل وابسته است تا الهامبخش چنین تغییری باشد. بدون الگوی عملی، مباحث انسانی غالباً در حد نظری باقی میماند و عملاً انسان را در خودسازی یاری نمیرساند.
الگو، در واقعیت خود، نمونه چیزی است که در تمامی ابعاد و جوانب رشد کرده و بهکمال رسیده است و الگوی خودسازی دینی و سلوک، انسان کامل و ایدهآلی است که سالک به فراخور حال، او را فرا راه خویش قرار میدهد و تمام همت را صرف شبیه شدن به او – در اخلاق و رفتار – مینماید.
در مکتبهای بشری، الگوی کامل و همهجانبه که درس انسانیت و کمال را در مراحل گوناگون زندگی عملاً آموزش دهد، وجود ندارد و حتی وجود چنین الگویی نیز در این مکاتب ادعا نمیشود؛ ازاینرو پیروان این مکاتب
در بسیاری از مسائل زندگی فاقد الگوی لازم هستند و این یکی از نقصهای بزرگ موجود در این مکتبهاست؛ اما در مکاتب آسمانی، رهبران این مکتبها الگوی عملی پیروان خود هستند. در مکتب اسلام، شخصیت پیامبر الگوی تمامعیار انسانیت است.
قرآن کریم پیامبر اسلام را «اسوه» معرفی کرده و مسلمانان را به پیروی از ایشان فرا خوانده است:
<لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ
وَ ذَکرَ اللَّهَ کثِیراً> [18]؛
«البته شما را به رسول خدا (چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو) اقتدایی نیکوست، برای آنکس که به (ثواب) خدا و روز قیامت امیدوار باشد و یاد خدا بسیار کند».
دسترسی به الگوهای والایی همچون پیامبر اکرم و ائمه اطهار و عالمان وارسته که وارثان انبیاء هستند، مسلمانان را از تقلیدهای زیانبار، خودسری، بیبرنامگی و نیز سردرگمی در بیراههها نجات میدهد و آنها را با راه و رسم صحیح زندگی آشنا میسازد.
در حالیکه ناآشنایی با زندگانی پیشوایان آرمانی، سبب میشود مسلمانان از روشهای دیگر متأثر شوند و راه و روش ناب اسلامی را با عادات، آداب و سنن ملی و قومی غلط و انواع بدعتها و روشهای دروغین عرفانهای کاذب بیالایند. نمونههای بسیاری از اینگونه آدابورسوم غلط اجتماعی را میتوان در زندگی مسلمانان یافت که نتیجه عدم پیروی از رهبران راستین و انحراف آنها از اسلام ناب محمدی است.
بهخصوص در مذهب تشیع، موضوع الگو داشتن نمود واضحی دارد؛ زیرا واژه تشیع از «شیع» به معنای پیروی گرفته شده و الگوسازی از ائمه اطهار در زندگی فردی و اجتماعی شیعیان، در متن و ذات شیعه بودن قرار دارد و بدون آن تحقق نمییابد.
از این منظر، هر یک از امامان هدایت و اولیای معصومین و بهخصوص مولیالموحدین و امیرالمؤمنین علی و حضرت سیدالشهداء با سلوک عاشورایی و استقبال از وادی بلا و در غلتیدن در خون خود و شهادتطلبی و حقگویی و مبارزه با باطل و همچنین سایر معصومین در اخلاق و منش، عبودیت، سخنان و سیره عملی، چراغ راه سالکین تا قیامت خواهند بود.
بنابراین بر سالک فرض است تا در سیره آن حضرات والامقام مطالعه کند و نکات برجسته روش و منش آنان را در سبک زندگی و سلوک فردی و اجتماعی خود وارد نماید و به حیات خود صبغه و رنگ الهی و ولایی ببخشد و با معیت و همراهی با آن حضرات به رستگاری جاودان برسد.
در مرتبه نازلتر هر یک از عرفای الهی و علمای ربانی و مجاهدان و شهدای والامقام و اساتید و معلمان فرهیخته و والدین آگاه و مؤمن، در جایگاه خود میتوانند در این مسیر یاری رسان باشند و نیاز به الگو را برای افراد طالب رشد، تأمین نمایند.
دوست و رفیق همراه
در مسیر سلوک و خودسازی دینی، داشتن رفیق سلوکی دانا و دلپاک، میتواند در موفقیت سالک برای رسیدن به کمال و مقام بندگی بسیار مؤثر باشد.
اساساً مهمترین فلسفه دوستی از منظر دین آن است که دو نفر برای رسیدن به تعالی روح و تقرب الهی به هم یاریرسانند و رفیق راه باشند و عیبهای یکدیگر را مرتفع نمایند و در صورت لزوم و ضرورت، برابر دشمنان طریق بندگی و دیانت بایستند و مبارزه کنند.
اگر محور دوستی ها خدا باشد، دوستان با هم متحد میشوند و اختلافی بروز نمیکند و بینشان صفا و صمیمیت حاکم می گردد، ولی اگر محور دوستیها، نفسانیات یا منافع مادی، خودخواهی و مانند آن باشد، اختلاف و دشمنی، شکل میگیرد و در آخرت که محل بروز حقایق است نیز همین دشمنی و عداوت، ظهور خواهد کرد.
پیامبر اکرم در روایتی میفرماید: «الرفیق ثم الطریق؛ [19] در آغاز رفیق و همراه خود را انتخاب کن سپس به جاده روانه شو»؛ یعنی بهتنهایی در راه خدا حرکت مکن و خوشا کسی که خدای متعال به او دوستی رفیق راه و مشفق عنایت کند. البته این نوع دریافت از روایت دریافت باطنی و لایهای است و ظاهر آن، حکایت از داشتن همراه در سفرهای عادی و متعارف است، اما اگر رفتن به سفرهای چندروزه نیازمند داشتن رفیق همدل و دوست دانا و صمیمی است، آیا سفر طولانی سیروسلوک داشتن چنین رفیق همدلی را ضرورت نمیبخشد؟
پیامبر اکرم در حدیثی دیگر، دوست صالح را همزمان نشانه توفیق الهی و رزق و روزی معنوی میداند: «من اراد الله به خیرا رزقه خلیلا صالحا؛ [20] هـرگـاه خداوند به کسی اراده خیر و نیکی نماید،دوست خوب و صالح را روزیاش می گرداند». سخن از اراده خیر بدان جهت است که دوستان نیک در سرنوشت انسان تأثیر ممتاز دارند.
البته دوستی، رابطهای است کاملتر و برتر از معاشرت ساده و همزیستی مـعمولی و هر آن دو کس که با هم معاشرت و آمدوشد دارند، لزوماً بینشان رابطه دوستانه برقرار نیست. ازاینرو ما در زندگی جاری، با بسیاری معاشریم، اما حلقه دوستان نسبت به حلقه معاشران، بسیار کوچکتر است.
دوستی در این معنا، رابطهای از عمق دلوجان و وحدتآفرین است که انسانها را بـه هم پـیوند داده، دل سوز یکدیگر و همدم و همراه میسازد و در غم و شادیها شریک و دمساز میکند.
امیرمؤمنان علی میفرماید:
«الاصدقاء نفس واحده فی جسوم مـتـفرقه؛ [21] دوستان، در جسمهای جدا و گوناگون، جانی واحد دارند».
مولوی میگوید:
جان گرگان و سگان از هم جدا است متحد جانهای شیران خدا است [22]شاعر دیگر در منتهی الیه رابطه دوستانه، آن را مانند رابطه محبوب و محب میداند و میگوید:
من کیم لیلی و لیلی کیست؟ من ما یکی روحیم اندر دو بدن [23]از نگاه امام صادق نیز:
«المؤمن آخ المؤمن کالجسد الواحد اذا اشتکی شیئاً منه وجد الم ذلک فی سایر جسده و ارواحهما من روح واحدة؛ [24] مؤمن برادر مؤمن است و همگی به منزله اعضای
یک پیکرند که اگر عضوی از آن به درد آید، دیگر عضوها را قراری نماند و ارواح
آنها از روح واحدی گرفته شده است».
بهبیاندیگر، ضرورت دوستی امری فراتر از ضرورت اجتماعی بودن انسان است و عشق و علاقه به زندگی توأم با رفاقت و دوستی و انس با دیگران از ضرورتهای سازمان وجودی اوست. این نکته خصوصاً برای سالکان مسیر خودسازی و مراقبه اهمیت ویژهتر دارد.
حـضرت علی در سخن دیگری میفرماید:
«من فقد اخا فی الله فکانما فقد اشـرف اعضائه؛ [25] کسی که دوست پاک ضمیر خود را که برای خدا با وی پیوند دوستی داشته، از دست بدهد، مثل آن است که شریفترین اعضای بدن خود را از کف داده است».
و نیز آن حضرت فرمود: «الغریب من لیس له حبیب؛ [26] هر آنکس که از داشتن دوست (غمخوار و نزدیک) بیبهره باشد، تنها و بیکس است».
به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری: «تأثیر مـعاشرت چه در جهت نیکی و چه در جهت بدی خیلی واضح و روشن است. آدمی روح بسیار حساسی دارد، زود تحت تأثیر واقع میشود. ممکن است بعضی اشخاص خودشان را گول بزنند و خیال کنند محیط و معاشرت در آنها تأثیر ندارد، ولی اشتباه است. انسان با روحی بسیار حساس و قـابل تغییر آفریده شده… صلاح و فساد بدون آنکه خود اشخاص بفهمند، از فردی به فردی سرایت میکند».
همچنین علی فرمودند:
«المرء علی دین خلیله، فلینظر احدکم مـن یـخالل؛ [27] هر فرد به طریق و روش دوست خود مشی میکند، پس هر یک از شما باید ببیند با چه کسی دوست میشود».
میرود از سینهها در سینهها از ره پنهان صلاح و کینهها [28]سعدی در گلستان میگوید:
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد [29]و نیز میگوید:
گلی خوش بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دل آویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال هم نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم [30]قـرآن کریم در زمینه نقش مثبت و منفی دوست در سرنوشت انسان از قول انسانهای ستمکار در روز قیامت به هنگام روبهرو شدن با آثار و نتایج اعمال میفرماید:
<وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا. یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا> [31]؛
«روزی که ستمکار، دستان خود را میگزد و میگوید: ایکاش راه رسول را در پیش گرفته بودم! وای بر من، کاش فلانی را دوست خود نمیگرفتم».
ویژگیهای رفیق سلوکی
یکم. ایمان و پرهیزکاری؛ دوست خوب اهل ایمان بوده، در همه امور رضایت خداوند را مدنظر قرار میدهد. چنین کسی از دوستان خدا و اولیای اوست و آدمی را بر طاعت خدا تشویق و ترغیب مینماید؛
<یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کفَرُوا بِمَا جَاءَکمْ مِنْ الْحَقِّ> [32]؛
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمنم و دشمن خویش را دوست نگیرید. شما به آنان اظهار محبت میکنید؛ درحالیکه آنها به آنچه از حق برای شما آمده، کافر شدهاند».
این آیه با مفهوم مخالف بر دوستی با اولیای الهی تأکید میکند. وقتی قرآن از دوستی با دشمنان الهی پرهیز میدهد، معنای مخالف آن، ایجاد علقه و دوستی با دوستان خداست؛ دوستانی که به گفته پیامبر اسلام:
«خیر اخوانک من اعانک علی طاعه الله و صدک عن معاصیه و امرک برضاه؛ [33] بهترین برادر و دوست تو کسی است که در راه اطاعت خدا یاری گرت باشد و از نافرمانیهای او بازت دارد و به خشنودی او فرمانت دهد».
دوم. روحیه تعبد و بندگی؛ قرآن کریم میفرماید:
<یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنْ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلِکمْ وَالْکفَّارَ أَوْلِیاءَ وَإِذَا نَادَیتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا> [34]؛
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! افرادی که آیین شما را به باد استهزا و بازی میگیرند -از اهل کتاب و مشرکان- ولی و دوستدار خود انتخاب نکنید آنها هنگامیکه (اذان میگویید و مردم را) به نماز فرامیخوانید، آن را به مسخره و بازی میگیرند».
این آیه نیز به مفهوم مخالف، ما را به دوستی با دوستان خدا ترغیب مینماید.
سوم. صداقت و راستگویی؛ در آیه ذیل بر اصالت ویژگی راستگویی تأکید دارد و جامعه مؤمنان را به پاسداشت راستی دعوت میکند.
<یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ> [35]؛
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با راستگویان همدم و همراه باشید».
چهارم. دوسویه بودن علاقه به دوستی؛ اگر انسان قصد دوستی با کسی را دارد، باید ببیند که آیا طرف مقابل هم متمایل به این دوستی هست یا نه؟
<ها أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا یحِبُّونَکمْ> [36]؛
«شما کسانی هستید که آنها را دوست دارید، اما آنها شما را دوست ندارند».
اگر دوستی یک طرفه باشد، باعث ذلت و خواری میگردد و هرگز برای انسان سودمند نخواهد بود. از دوستی و محبت دوسویه میتوان با عنوان، محبت کششی سخن گفت که دارای تجاذب طرفینی است، مانند آهن و آهنربا، اما دوستی و محبت یکسویه، محبت کوششی است و درنهایت رنج و خستگی را برای یک طرف به ارمغان خواهد آورد. حافظ گفته:
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد [37]شمار آنان که در معاشرت و دوستی، حق دیگران را بهطور کامل رعایت کنند و کمترین تعدی بر دوستان خود روا ندارند، اندک است و تنها کسانی میتوانند حق دوستان و آشنایان را بهطور کامل و عادلانه ادا نمایند که از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافی داشته باشند.
پنجم. یکرویی؛ آدم منافق و دورو ممکن است اظهار دوستی کند، ولی بههیچوجه شایسته دوستی با مؤمنان نیست:
<و إِذَا لَقُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیکُمْ الْأَنَامِلَ مِنْ الغَیظِ> [38]؛
«و چون به دیدارتان آیند، گویند: (همانند شما) ایمان آوردهایم و هنگامیکه از پیشتان روند، از فرط خشمگینی بر شما، سرانگشتانشان به دندان میگزند».
مفاد این آیه اجتناب از دوستی با نفاق پیشگان است؛ آنان که گفتارشان رودررو و پشت سر، متفاوت است و در عین کینههای پنهانی، سخن از دوستی و مهربانی میگویند.
ششم. خیرخواهی؛ از ویژگیهای رفیق شفیق و یار مهربان خیرخواهی دلسوزانه است؛
<یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکمْ لَایأْلُونَکمْ خَبَالًا وَدُّوا مَاعَنِتُّم> [39]؛
«ای مؤمنان! محرم اسراری از غیر (همکیشان) خود، انتخاب نکنید؛ زیرا آنان از هرگونه شر آفرینی و فساد گستری درباره شما کوتاهی نمیکنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید».
امام علی میفرماید:
«الصَّدیقُ الصَّدوقُ مَن نَصَحَک فی عَیبِک وحَفِظَک فی غَیبِک وآثَرَک عَلی نَفسِهِ؛ [40] دوست تو کسی است که خیرخواهانه و (پنهانی) عیب تو را به تو باز گوید و در نبودت حافظ آبروی تو باشد و تو را بر خود مقدم دارد».
هفتم. خوشخلقی؛ از اصول اخلاقی مسلم در دین مبین اسلام، خوشاخلاقی با معاشران و دوستان است، خوشاخلاقی، هم دوستیها را پایدار میسازد و هم در جذب دیگران، تأثیر شگفت و فوقالعاده دارد.
قرآن کریم میفرماید:
<ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ> [41]؛
«بدیها را با نیکی بخوابان که شگفتانه (میبینی) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی شده است».
در مقابل، تندخو بودن و عدم انعطاف، باعث پراکندگی دیگران از اطراف انسان میشود.
قرآن این گزاره را صراحتاً به پیامبرش یادآور شده است که:
<فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک> [42]؛
«بهواسطه رحمت (ویژه) از (ناحیه) خدا، در برابر آنان (مردم) نرمدل (و مهربان) شدی و اگر خشک و خشن و سنگدل بودی، بیگمان از اطراف تو پراکنده میشدند».
هشتم. همراهی و یاوری در دشواریها؛ امام علی فرمودند: «لا یکون الصدیق صدیقا حتی یحفظ اخاه فی ثلاث: فی نکبته و غیبته و وفاته؛ [43] دوست، به حقیقت دوست نیست، مگر آنکه حقوق برادرش را در سه جایگاه نگهبان باشد: در روزگار گرفتاری و پریشانی، به هنگام غیبت و پنهانی و پس از سفر به سرای جاودانی».
نهم. گذشت و بخشندگی؛ امام حسن عسکری فرمود: «خَیرُ إخوانِک مَن نَسِی ذَنبَک و ذَکرَ إحسانَک إلَیهِ؛ [44] بهترین برادرانت کسی است که لغزش و خطایت را فراموش کند (و آن را به رخت نکشد) و از نیکوکاریات در حق خود یاد نماید».
مهمترین عقبههای راستی آزمایی دوست
1. به هنگام نیاز و گرفتاری؛ به تصدیق پیشوای اول شیعیان، در کشاکش روزگار است که افراد ارجمند و دوستان نیکو شناخته میشوند. [45]2. به هنگامه خشم و نابردباری: این سخن امام صادق است که: «مَن غَضِبَ علَیک مِن إخوانِک ثلاثَ مَرّاتٍ فلَم یقُلْ فیک مَکروها فَأعِدَّهُ لِنَفسِک؛ [46] آنکس که سهمرتبه بر تو خشم گرفت، ولی سخن ناپسندی نگفت، شایسته دوستی است؛ یعنی با آنکه موجبات عصبانیت و خشم او را فراهم کردی و او خشمگین شد ولی بهدلیل مدیریت خشم، سخن ناخوشایندی به زبان نیاورد».
3. به هنگام زوال قدرت؛ به تعبیر امام علی فرمودند: «عِندَ زَوالِ القُدرَةِ یتَبَینُ الصَّدیقُ مِن العَدُوِّ؛ [47] هنگام زوال توانایی و قدرت است که دوست از دشمن باز شناخته میشود».
4. به هنگام سفر و عزیمت؛ امام صادق میفرماید: «لا تُسَمِّ الرَّجُلَ صَدِیقا سِمَةَ مَعرِفَةٍ حتّی تَختَبِرَهُ بثلاثٍ: تُغضِبُهُ فَتَنظُرُ غَضَبَهُ یخرِجُهُ مِن الحَقِّ إلی الباطِلِ
و عندَالدِّینارِ و الدِّرهَمِ و حتّی تُسافِرَ مَعهُ؛ [48] هیچ کس را به دوستی مگیر، مگر آنکه
در سه چیز او را بیازمایی: او را به خشم آری و ببینی که آیا این خشم او را از مسیر حق به باطل میکشاند یا خیر و در درهم و دینار (و حل نیازهای اقتصادی) و در سفر کردن با او».
منطبق بر روایت اول، تطورات و تحولات زمانه – که فارغ از اختیار ما میچرخد و میگردد – جوهره انسانها را عیان و آشکار میسازد و این جوهرشناسی، راهی به دوستیابی میگشاید.
مبنی بر روایت دوم و چهارم، خشم بهعنوان یک هیجان که نماد ساحت عاطفی انسان است، امری گریزناپذیر است، اما مدیریت خشم و خودکنترلی در برابر آن، امری اختیاری و امکانپذیر است و دوست واقعی کسی است که بههنگام بروز خشم، تعقل و تعادل خویش را از دست ندهد و سخن به ناروا نگوید.
مبتنی بر روایت سوم پارهای از دوستان، مشتریان مکنت و قدرت انساناند و نه مشتاقان حقیقت و هویت آدمی.
و در روایت چهارم، دستگیری در روزگار پریشانی اقتصادی و همسفر شدن، از مقومات و مقدمات دوستی خوانده شده.
البته در سخن امام صادق، شاید مراد از «عند الدرهم و الدینار» امری فراتر از کمک اقتصادی در اوضاع بحرانی باشد؛ یعنی از منظر امام باید دید که فرد تا چه حد پای بند دین، مروت، معرفت و آداب اجتماعی است و تا چه اندازه در قیدوبند ثروت و دینار؟ و آیا دین به دینار میفروشد و با دیدن زر و سیم، پایمیلغزاند یا خیر؟ تا سپس به دوستی با وی اقدام کنی.
همچنین این روایت، فرد را به خشمگینی تصنعی و تفننی جهت راستی آزمایی مدعیان دوستی، ترغیب و دعوت میکند و میخواهد که از این محک عاطفی، برای سنجش میزان تقید فرد به حق و حقیقت بهره گیرند.
فرصت و نشاط جوانی
لطافت روحی جوان زمینه بسیار مناسبی برای ارتباط با خداوند و انس با اوست و چون هنوز حب دنیا و وابستگی به لذتهای مادی در دل او رسوخ نکرده، در این سنین راحتتر میتواند خود را از دوستی دنیا دور نماید و به جای آنْ حبّالهی را جایگزین کند. همچنین در این سن انسان در اوج قدرت بدنی و روانی است و برای خودسازی به این قدرت نیاز دارد.
شاید یکی از فلسفههای اصلی وجود قوت و قدرت در دوران جوانی، بهرهمندی از آن در جهت خودسازی و توانمندسازی روح باشد. البته شک نیست که این قدرت کارکردها و کاربردهای دیگری نیز دارد، اما انسان به هر مقدار که از این دوران فاصله میگیرد، اگر در مسیر خودسازی دینی باشد، انرژی جسمانیاش صرف قوّت روح میشود و درنتیجه آن، اگرچه از قدرت جسمانیاش کاسته میشود، روحش قوی و توانا میگردد، ولی اگر به تهذیب نفس توفیق و تابناکی نیافته باشد، نیروهایش را از دست میدهد، بدون اینکه چیزی در خور عمر بیابد و در نتیجه احساس خسارت و ضرر خواهد کرد.
بنابراین دوران جوانی، سکوی پرش به قله کمال و کلید رسیدن به سعادت جاودانه است. در این مرحله هنوز شخصیت انسان بهطور کامل شکل
نگرفته و صفات و خصلتهای ناپسند و عادات زشت هنوز در عمق روح ریشه نکرده است؛ ازآن رو میتوان با هزینه و زحمت کمتری برای رفع آنها و جایگزین کردن فضیلتها و اخلاق پسندیده اقدام کرد؛ کاری که در سنین بالاتر -بهدلیل ملکه شدن صفات و ثبوت عادتها – بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
مولوی این موضوع را به زیبایی و در قالب تشبیه بیان کرده و میگوید: جوانی در کنار خانهاش خاربن کوچکی رسته بود و او کندن آن را هر روز
به روز دیگر وامینهاد تا آنکه اندکاندک، خود به کهن روزی و فرتوتی رسید و آن خاربن چنان ریشه دوانید و جان گرفت که دیگر کندن آن خارج از قدرت پیرمرد تسویفگر بود.
تو که می گویی که فردا این بدان که به هرروزی که میآید زمان
آن درخت بد جوانتر میشود وین کننده پیر و مضطر میشود
خاربن در قوت و برخاستن خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هرروز و هر دم سبزتر خارکن هرروز زار و خشکتر
او جوانتر میشود تو پیرتر زود باش و روزگار خود مبر [49]با وجود این واقعیت آشکار، متأسفانه غالباً فرصت ارزشمند جوانی بهرایگان از دست میرود و زمانی انسان متوجه این خسران میگردد که فرصتی برای جبران باقی نمانده است.
اگر جوان در مسیر کسب آگاهی و تجربه عملی نباشد، بهعلت فقدان این تجارب و شناختها، در عالم بیخبری و تخیلهای غیرواقعی به سر خواهد برد و شاید برای خود عالمی تصور کند که جز احساسات غیرواقعی و افکار غیرمنطقی و دور از حقیقت، چیزی در آن وجود نداشته باشد.
غیر از حوزه تهذیب و تربیت، حوزه تعلیم و آموزش نیز چنین است و این سنین برای فراگیری و علمآموزی، بهترین زمان است. به گزارش پیامبر اکرم:
«من تعلم العلم فی شبابه کان بمنزله الرسم فی الحجر و من تعلم و هو کبیر کان بمنزله الکتاب علی وجه الماء [50]؛ کسی که در جوانی بیاموزد (علم او) همچون نقش زده بر سنگ (ماندگار) است و آنچه انسان کهن روز میآموزد (علم او)، همچون نوشته بر آب میماند».
با اینهمه دوران جوانی، آسیبهایی را نیز به همراه دارد؛ مثلاً ناآگاهیها و سوار شدن بر موج احساسات و عواطف ناپایدار در سنین جوانی، موجب میگردد که سرمایههای بیبدیل این دوران از دست برود و انسان در
نیمهراه کمال، از قافله سعادت و معنویت باز بماند. از طرف دیگر فوران میلهای غریزی در پرتو قدرت و قوت جسمی، او را تحت تأثیر قرار میدهد و بهدنبال همین امیال به حرکت درمیآورد و بدینترتیب دوران جوانی را که بهترین فرصت برای تکامل فکری و روحی است، بدون هیچ حاصل و نتیجهای، پشت سر میگذارد.
اگر در این فرصت مغتنم و گرانقدر، قدرت جسمی و روحی و سرمایههای فراوان و طراوت و شادابی جوانی، با رشد عقلی و همراه گردد و انسان پیش از دست رفتن این دوران بیهمتا، از اهمیت و ارزش آن آگاه شود، میتواند بهره کامل خود را از آن بگیرد و از این امکانات خداداد و سرشار در جهت تکامل و رشد معنوی خود استفاده شایان ببرد.
باید کاری کرد که وقتی غروب خورشید عمر را به نظاره مینشینیم و دفتر دوران گذشته را ورق میزنیم، وجودمان سرشار از لذت و احساس سعادت و پیروزی شود و کمتر تأسف و احساس زیان و خسارات نسبت به گذشته و بهویژه دوران جوانی داشته باشیم. نکند که در واپسین ایام عمر دریابیم که جام زندگی از اول خالی بوده و ما از این جام جز باده خیال، ننوشیدهایم.
قرآن کریم در هشداری آشکار میگوید؛
<قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ آنهم یحْسِنُونَ صُنْعًا> [51]؛
«بگو آیا خبر دهم به زیانکارترین انسانها از جهت اعمال، (آنان) کسانی هستند که تلاششان در زندگی دنیا به هدر رفته، درحالیکه خود خیال میکنند کار خوب انجام دادهاند».
این آیه از آیات هراسناک قرآن است و نه فقط فرد انسانی، بلکه جامعه دینی را به خودارزیابیهای مکرر، برای پاسداشت خطوط هنجاری و احتیاط و تحفظ در عملکرد و رفتار دعوت مینماید.
امام خمینی در توصیهای بهجوانان میفرماید: «شما تا جوان هستید میتوانید کاری انجام دهید تا نیرو و اراده جوانی دارید میتوانید هواهای نفسانی، مشتهیات دنیایی و خواستههای حیوانی را از خود دور سازید؛ ولی اگر در جوانی به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید دیگر در پیری کار از کار گذشته است.
نگذارید پیر و فرسوده شوید. قلب جوان لطیف و ملکوتی است و انگیزههای فساد در آن ضعیف است؛ لیکن هر چه سن بالا رود، ریشه گناه در قلب قویتر و محکمتر میگردد تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست» [52].
بنابراین وجود قدرت کافی، اراده لازم، پاکی اندیشه،لطافت روح و دور بودن از آلودگیهای نفسانی و انگیزههای فساد و تباهی، بهترین عناصر در سنین جوانی برای تهذیب، پارسایی و پاکدامنی است که نباید از آن غفلت ورزید.
سلامتی جسمانی
یکی از نیازهای مهم خودسازی و سلوک دینی، حفظ سلامت بدن و روان و اصلاح اخلاق فردی و سبک زندگی ظاهری است و اهمیت موضوعات مرتبط با نقش مهم بدن و سلامت در سلوک، ارتباط عمیقی است که میان بدن و روح و ظاهر و باطن زندگی انسان وجود دارد.
برخی بر این گمان اند که این دو حوزه کاملاً از هم جدا هستند؛ ازآن رو برای رسیدن به پاکی دل، تیپ و رفتار ظاهری را مهم و مؤثر نمیدانند، درحالیکه از کوزه همان برون تراود که در او است و تیپ ظاهری افراد در حقیقت ظهور عقاید و باورها و اخلاق درونی او است و این دو حوزه از هم جدا نیستند.
در اسلام، بر موضوع بهداشت و نظافت تأکید فراوان شده و رساترین تعبیر ممکن را در این زمینه به کار برده و نظافت را جزئی از ایمان و لازمه آن معرفی کرده است. خداوند در سوره (یونس، اسراء، فصلت)، قرآن را برای مؤمنان شفابخش جان و دل خوانده است؛ ازآن رو قرآن را برای مؤمنان باید کتاب بشارت و امید و کامیابی و سلامت دانست و آئین های «بهداشت» و راههای حفظ تندرستی را در آن جستجو کرد.
سخنان نبی اکرم (ص) و اهل بیت ایشان در توجه به پاکی و پاکیزگی و طهارت و ارائه قوانین بهداشتی نیز بر موضوع اهمیت بهداشت صحه میگذارد.
در اسلام، حفظ تندرستی، این نعمت ارزشمند الهی بر همگان واجب است و حضرت رسول اکرم (ص) میفرماید: شَیئانِ لا یَعرِفُ فَضلَهُما إلاّ مَن فَقَدَهُمَا: الشَّبابُ، وَالعافِیَةُ؛ [53]دو نعمت است که مردم قدر آن را نمیدانند: یکی سلامتی و دیگری جوانی. چون تندرستی از بزرگترین نعمت های خداوند متعال است، باید در حفظ آن بکوشیم و پیش از آنکه بستر بیماری را در آغوش بگیریم، به اصول بهداشتی توجه و با حفظ بهداشت خصوصی و عمومی و روانی از ایجاد بیماری تا حد توان پیشگیری کنیم.
در اسلام، احادیث و رهنمودهای فراوانی از بزرگان دین،جهت حفظ صحّت وتقویت بدن وپرداختن به آن، واردشده است؛ ازجمله میتوان به مواردذی لاشاره نمود: الصّحّة افضل النّعم؛ [54]صحت و سلامت یا زهرنعمت دیگری بهتر و ارزشمندتر است. العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد؛ [55] از اینکهحسوداندرفکرسلامتیخویشنیستند،سختدرشگفتم.المؤمِنُ القَوِیُ خَیرٌ وأحَبُّ إلَى اللّهِ مِنَ المُؤمِنِ الضَّعیفِ وفی کُلٍّ خَیرٌ؛ [56] مومنی که قوی ونیرومند باشد، درنظرمن از مومنی که ضعیف باشد، بهتر و دوستداشتنی تر است و در هر کدام خوبیهایی وجود دارد.
تأمین اقتصادی
فقر و فرودستی – بهگونهای که تمرکز و توجه انسان معطوف به تحصیل اولیات و مایحتاج ضروری زندگی شود – میتواند یکی از بسترهای گریز از عبودیت و طفره رفتن از سلوک باشد؛ چنانکه در غلتیدن در میان ثروت و رفاهزدگی نیز ممکن است چنین ضایعهای را به دنبال آورد.
پس از نظر اسلام هم فقر مفرط مانع انجام وظایف بندگی است و هم ثروت فراوان ممکن است به حالت غرور و طغیان منتهی شود. بهترین حالت برای ایجاد فراغت و تمرکز در بندگی خداوند، حالت توسط و تأمین اقتصادی
است. انسان فقیر ممکن است دغدغه آب و نان فکرش را مشغول و از یاد خدا بازدارد.
در روایتی از رسول اکرم است: «کاد الفقر ان یکون کفرا؛ [57] نزدیک است که فقر آدم فقیر را به کفر بکشاند».
همچنین، فردی که مالومنال فراوان دارد، ممکن است همواره وقت و نیروی خود را برای سامان دادن و حفظ و حراست اموال خود هدر دهد و حتی احساس بینیازی نسبت به خداوند در او پدید آید. این دو گروه معمولاً در دینداری و عبودیت خداوند دچار چالش و دشواری میشوند.
قرآن کریم نسبت به ثروتمندی فراوان میفرماید:
<إِنَّ الاِنْسانَ لَیطْغی. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی> [58]؛
«انسان همینکه خود را ثروتمند و بینیاز احساس کند، سر به شورش و طغیانگری میگذارد».
بنابراین یکی از کلیدیترین علل طغیان در برابر خداوند، احساس بینیازی از اوست. البته این احساس، همواره منوط به ثروت فراوان نیست، بلکه گاه ممکن است فرد در فقر فاقه بسوزد و احساس کند بینیاز از خداست! چراکه خداوند امور وی را تدبیر نمیکند. در حقیقت، نگرشهای غلط باعث خدازدگی انسان میشود؛ چه این نگرشها محصول فرادستی انسان باشد یا حاصل فرودستی و فقر انسان. در روایت یاد شده، فقر بهعنوان عامل کفرورزی خوانده شده است و منظور از آن، نقش تمهیدی و مقدماتی فقر برای خروج از دایره ایمان است.
نکته سودمند اینکه: اگر شرک، به خفی و جلی تقسیم میشود و لزوماً همه مشرکان، خدا گریز و بتپرست نیستند، کفر نیز درجاتی دارد و مراد از کفر در حدیث یاد شده، ممکن است، کفر خفی باشد، یعنی انسان تهیدست و مستمند، پوشاننده (کافر) نعمتهای الهی است و چون قلمه نانی بدو نرسد، از سپاس سایر نعمتهایی که در اختیار دارد، غافل میشود و سرباز میزند.
پی نوشت:
[1]. مائده، آیه 105.
[52]. امام خمینی، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، ص 85.
[53]آمدی، غرر الحکم، ح 5764.
[54]همان، ح 1050.
[55]همان، 1803.
[56]مسلم، الصحیح، ج 4، ص 2052، ح 34.
[57]. شیخ کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 307.
[58]. علق، آیات 6 و 7.
پیش نیازهای خودسازی دینی