موضع یاران حضرت علی(ع) در باره سقیفه
بعد از سقیفه بنی ساعده از یاران حضرت علی ایا عده ای در میان مسلمانان بانفوذ و قدرتمند نبودند که از حق ایشان دفاع کنند؟ و مردم را به سوی بیعت با حضرت فرابخوانند ؟مثل عمار یاسر،ابوذر غفاری،امامان حسنین،بلال حبشی،خالد بن ولید،طلحه و زبیر،عمرعاص،مالک اشتر،عبدالله بن مسعود،سلمان پارسی و …
3- پس از ماجرای سقیفه، علی(ع) و اصحاب و یاران او از چرخه قدرت و حاکمیت و حکومت حذف و خانه نشین شدند . و قدرت و نفوذی در جامعه نداشتند . البته نقد از خلفا را در پی گرفتند و با علی(ع) همراه بودند . اما جامعه پذیرای امامت و ولایت علی(ع) نبود . و شرایطی برای بیعت با علی(ع) وجود نداشت .
4. یاران علی(ع) همراه با علی(ع) موضع مخالف سقیفه و حوادث پس از آن را داشتند و یاران علی(ع) با اجازه و راهنمایی علی(ع) به ایراد دیدگاه و موضع می پرداختند .
5. اجمالا یاران علی(ع) مخالف سقیفه بودند و مخالفت خود را با خلفا اعلام کردند و اگر همراهی و همکاری با خلفا صورت پذیرفت بخاطر مصالح جامعه اسلامی و با اجازه علی(ع) بوده است .
6. با توجه به ارادتی که یاران علی(ع) به امام و مقتدای معصوم خود داشتند بسیار بعید به نظر میرسد که بدون اجازۀ امام اقدام به کاری کرده باشند .
توضیح بیشتر :
موضع یاران علی(ع) در باره سقیفه و خلفا
سوال : در جریان سقیفه بنی ساعده کسانی از امام علی(ع) دفاع کردند:(( مقداد ، ابوذر ، مالک اشتر، سلمان )) ولی در میان این نامها به نام بلال و عماریاسر بر نمیخوریم چرا؟؟ مگر آنها طرفدار حضرت نبودند؟؟ حتی عمار در سپاه ایشان در جنگها بود پس چرا نام این دو بزرگوار در میان مدافعان حضرت در سقیفه نیست؟؟
1. عمار یاسر و سقیفه و خلفا
افراد بسیاری بودند که امام علی(ع) را امام میدانستند، اما نوع هواداری و حمایت آنها با هم متفاوت بود. بیگمان عمار همواره و از ابتدا یار و یاور امام بود، اگرچه شاید ابتدا در دلشان خطور کرده که چرا امام سکوت کرده؟ چرا گامی بر نمیدارد؟ و چرا…؟
«عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ. قَالَ قُلْتُ فَعَمَّارٌ قَالَ قَدْ کَانَ جَاضَ جِیضَةً، ثُمَّ رَجَعَ، ثُمَّ قَالَ إِنْ أَرَدْتَ الَّذِی لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَیْ ءٌ فَالْمِقْدَادُ، فَأَمَّا سَلْمَانُ فَإِنَّهُ عُرِضَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ أَنَّ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ لَوْ تَکَلَّمَ بِهِ لَأَخَذَتْهُمُ الْأَرْضُ وَ هُوَ هَکَذَا فَلُبِّبَ وَ وُجِئَتْ، عُنُقُهُ حَتَّى تُرِکَتْ کَالسِّلْقَةِ، فَمَرَّ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مِنْ ذَاکَ بَایِعْ! فَبَایَعَ وَ أَمَّا أَبُو ذَرٍّ فَأَمَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) بِالسُّکُوتِ وَ لَمْ یَکُنْ یَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَأَبَى إِلَّا أَنْ یَتَکَلَّمَ»؛ [1] کشی با سند خویش از امام باقر(ع) نقل میکند مردم به غیر از سه نفر(سلمان، ابوذر و مقداد) مرتد شدند. راوی میگوید پرسیدم عمار چطور؟! فرمود او یک کژى کرد وانگه برگشت، اگر میخواهى بدانی آنکه هیچ شک نکرد که بود؟! او همان مقداد بود، اما سلمان به دلش افتاد که نزد امیر مؤمنان(ع) اسم اعظم است و کاش آنرا به لب مى آورد و زمین، آن دشمنان را در خود میگرفت و او چنین بود، و اما امیر مؤمنان (از سر دلسوزی و نه از راه تکلیف) به ابوذر توصیه فرمود که خاموش بماند، اما او از کسانی بود که برای فعالیت در راه خدا، نگران سرزنش هیچ سرزنشگری نبود و به همین دلیل، چارهای جز انتقاد از وضعیت موجود ندید.
توجه به شرایط ویژۀ صدر اسلام؛ نوپا بودن دین اسلام؛ خطرات دشمنان داخلی و خارجی میتواند ما را به راز سکوت برخی از ارادتمندان به اهل بیت(ع)، حضور سلمان و عمار در حکومت، و از آن بالاتر همکاری امام علی(ع) با خلفا نزدیک سازد. به عبارت دیگر؛ با توجه به شرایط ویژه صدر اسلام و با انگیزۀ حفظ اسلام و کمک به رشد و شکوفایی آن، مانعی ندارد که امام علی(ع) به عنوان مشاور معصوم با خلفا همکاری کند،[2] و سلمان و عمار نیز با اجازۀ امام(ع)[3] فرمانداری مدائن و کوفه را بپذیرند. [1]. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ص 11، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق؛ شیخ مفید، الاختصاص، محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 10، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، قم، چاپ اول، 1413ق.
[2]. از اینرو مولی علی(ع) فرمود: «تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود» نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، خطبه 74، ص 122و 123؛ ابن ابى الحدید، ج 6، ص 166؛ صبحى صالح، صفحۀ 102.
موضع سیاسی عمار پس از پیامبر(ص)
موضع عمار یاسر بعد از فوت پیامبر ص در رابطه با حضرت علی (ع) و اصحاب ثقیفه چگونه بود ؟ در این رابطه اگر کتابی وجود دارد معرفی بفرمایید .
عمار بن یاسر بن عامر، کنیهاش ابویقظان، و هم پیمان بنی مخزوم بود.[۱] نسب عمار به خاندان عنس بن مالک از قبایل قحطانی و ساکن یمن میرسد. یاسر پدر عمار در جوانی به مکه آمد و در آنجا اقامت کرد و با ابو حذیفه که از بنی مخزوم بود پیمان بست.[۲]عمار بن یاسر صحابه بلند مرتبه پیامبر(ص)، از نخستین مسلمانان و از شیعیان امام علی(ع) است .عمار از یاران نزدیک امام علی(ع) و از جمله نخستین شیعیان آن حضرت بود. بعد از وفات پیامبر(ص)، وی در حمایت از علی(ع) از بیعت با ابوبکر سرباز زد. در زمان خلیفه سوم وی از جمله مخالفان خلیفه بود و با او درگیریهایی داشت و در اعتراضات علیه او شرکت داشت. در زمان خلافت علی(ع) از همراهان آن حضرت بود و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ع) جنگید و به دست لشکریان معاویه شهید شد. پیامبر(ص) در حدیثی مشهور شهادت وی به دست گروه باغی را از پیش اطلاع داده بود.
عمار و والدین او روزی که مرکز تبلیغاتی رسول خدا, خانه ارقم بود, اسلام آوردند. مشرکان, این سه نفر را در گرمترین مواقع مجبور میکردند که خانه خود را ترک بگویند, و در زیر آفتاب گرم و باد سوزان بیابان به سر ببرند. این شکنجه آن قدر تکرار شد, که یاسر در آن میان جان سپرد و ابوجهل نیزه خود را, در قلب سمیه مادر عمار فرو برد و او نیز به شهادت رسید. مشرکان »عمار« را نیز شکنجه کردند. عمار برای حفظ جان خود ناگزیر شد که درظاهر, از اسلام خود بازگردد. ولی فوراًً پشیمان شد, و با دیدگان گریان به محضر رسول خدا شتافت. جریان را شرح داد. رسول گرامی(ص) فرمود: آیا تزلزلی در ایمان باطنی تو رخ داده است؟ عرض کرد: قلبم لبریز از ایمان است. فرمود: کوچکترین ترس به خود راه مده و برای رهائی از شر آنان, ایمان خود را مستور بدار. این آیه در مورد ایمان عمار نازل گردید: «الاّ مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مطمئن بالایمان: مگر آن کس که مورد اکراه قرار گیرد ولی قلب او از ایمان سرشار است».[3] عمار یاسر از معدود شخصیتهایی است که نه فقط به عنوان یک مؤمن یا یک ولایتمدار، بلکه به عنوان یک شاخص مطرح بوده و هست. چرا که پیامبر اکرم (ص) دربارهی وی فرمودند:
«هر که با عمار دشمنى کند خدا با او دشمنى خواهد کرد و هر که با عمار کینه ورزد خدا با او کینه ورزد و هر که به عمار بدگویى کند خداوند به او بد خواهد گفت.» (رجال کشى ج 1، 15)
و نیز فرمودند:
«سراپاى عمار را ایمان پر کرده, و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.» (اعیان الشیعه, ج8, ص373)
بریده اسلمى نیز روایت کرده که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: «بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبکر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسند آن سه نفر کیستند اما هر یک از آنها ترسید که سوال کند و جز آن سه نفر نباشد در نتیجه قبیله هایشان (بنى تیم ، قبیله ابوبکر و بنى عدى ، قبیله عمر) آن دو را سرزنش کنند آنگاه امیرمومنان على علیه السلام آن را از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد و گفت : یا رسول الله شما فرمودید بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر کیستند؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: تو اولین آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است که بى تکبر است و خیر خواه تو است او را به خود نزدیک و براى خود نگهدار و سومى عمار بن یاسر است که در جنگهاى بسیار طرفدار تو بوده و خواهد بود خیر او بسیار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است ». (الدرجات الرفیعه ص 258)
این احادیث و سایر روایات وارده از اهل عصمت علیهمالسلام در بارهی عمار یاسر، مبین آن است که او هیچ گاه از صراط مستقیم و حریم ولایت خارج نشد و دست از دفاع برنداشت.
در خصوص ماجراهای سقیفه نیز «عمار یاسر» جزو معدود کسانی بود که از حریم ولایت و امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع نمود. هنگامی که ابوبکر به خلافت نشست، او به اعتراض و با ایمان راسخ و شجاعت تمام به مردم گفت:
اى جماعت قریش و اى جماعت مسلمان اگر مىدانید که هیچ وگرنه شما را مطلع میکنم که اهل بیت پیامبرتان سزاوارتر از همه به او و وارث او مى باشند و شایسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دین و امانت دارتر از همه نسبت به مؤمنین و حافظتر از همه نسبت به دین و خیرخواه تر از همه نسبت به امت اویند. پس به رفیقتان بگویید حق را به صاحبش بازگردانند پیش از آن که اضطراب شما را فراگیرد و امر شما به ضعف گراید و پراکندگىتان آشکار شود…
دانستهاید که بنى هاشم از شما به خلافت شایستهترند و على علیه السلام که از بنى هاشم است و با میثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست ….
پس، از چه رو از او منحرف مى شوید و حق او را به غارت مى برید و زندگى پست دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهید؟! به راستى براى ستمکارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آن چه فراهم آوردهاید. آن چه خدا براى على علیه السلام قرار داده به او بازگردانید و از او روى نگردانید و به جاهلیت بازگشت نکنید که خسران زده خواهید شد. (الدرجات الرفیعه ص 260 – 261 به نقل از احتجاج ص 78)
و هنگامى که دید موعظه و نصیحت در غاصبان خلافت تاثیرى ندارد، به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على علیه السلام رفتند و عرضه داشتند که چه فرمان مىدهى؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشیر آنقدر مى جنگیم تا کشته شویم. و امام به ایشان فرمود: دست بردارید، خداوند شما را رحمت کند و به یاد آورید پیمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصیت او را، پس دست باز داشتند.
هنگامى که غاصبان خلافت، على علیه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده اسلمى هم رفتند در حالى که مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله علیه و آله خیانت کردید و کینه هاى پنهان در سینه هایتان را آشکار کردید. (سلیم بن قیس ج 2، ص 865)
احادیث و اخبار مذکور نه تنها مؤید جایگاه و منزلت عمار در دفاع از حریم ولایت است، بلکه گویای آن است که در آن صحنه نیز حضور داشته است و خودداری از برخورد فیزیکی با کسانی که به خانهی حضرت یورش بردند، به خاطر دستور امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، چنان چه خود ایشان در آن واقعه، به رغم آن که میتوانستند، اما به خاطر مصالح اسلام دست به شمشیر نبردند.
از ابان بن تغلب روایت شده که گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم آیا کسى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که با کار ابوبکر و نشستن او بر جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالفت کند؟
فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبکر مخالفت کردند. از مهاجرین : خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و بریده اسلمى و از انصار: ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان فرزندان حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابى بن کعب و ابو ایوب انصارى … اینان نزد على علیه السلام آمدند و عرضه داشتند که یا امیرالمومنین کناره گرفتى و حقى را که به آن سزاوارترى رها کردى ، ما مىخواهیم که برویم و این مرد را از منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله پایین بکشیم زیرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما دوست نداشتیم بى مشورت تو او را پایین بکشیم . امیرمومنان ایشان را از این کار نهى کرد تا بیهوده و به جهت قلت تعدادشان کشته نشوند سپس به آنان فرمود: اما بروید و به این مرد آنچه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدهاید باز گویید که این براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله در قیامت که بر او وارد مىشوند مناسب تر است .
این دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى که ابوبکر از منبر بالا رفت و…
سپس عمار برخاست و گفت : اى گروه قریش و اى گروه مسلمانان …. (الاحتجاج ص 75 – 78 و خصال ص 461 – 465 باب دوازدهم)
عمار یاسر در جنگ صفین نیز، به رغم آن که پیرمردی باسن بیش از 94 سال (به روایتی 107 سال) بود، در رکاب حضرت شمشیر زد و چنان چه رسول خدا (ص) به او وعده داده بود، به شهادت رسید.
اما عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی رسول خدا (ص) نیز از اصحاب پیامبر و امام علی علیه السلام بود و نام او در به عنوان محدث، مفسر، فقیه و مورخ صدر اسلام در تاریخ درج گردیده است.
پیامبر اکرم(ص) برای او چنین دعا نمودند: «اللهم فقهّه فی الدین و علّمه التأویل» خدایا! او را علم دین بیاموز و بر تأویل (قرآن) آگاه ساز. و چنین هم شد.
او به هنگام رحلت پیامبر اکرم (ص) بیش از سیزده سال نداشت و علم قرآن، تفسیر و تأویل را در محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام فرا گرفت.
اگر چه شخصیت او با «عمار یاسر» به ویژه در فعالیتهای سیاسی قابل قیاس نیست و [ما] به اسناد محکمی در بارهی مواضع او به هنگام هجوم به خانهی حضرت نیافتیم، اما عملکرد وی در دروان سکوت و سپس خلافت حضرت نشان میدهد که تا به آخر عمر [به حد توان و توفیقش] در خدمت ولایت بود. و البته نباید انتظار داشت که همگان یکسان باشند و یکسان عمل کنند.
ابن عباس در زمان خلافت امام علی علیه السلام در سمت سردار سپاه، استاندار و سفیر امام ایفای وظیفه کرد و این مسئولیتها و انتصابها نشان از قرار گرفتن در سنگر ولایت بود. در جنگهای جمل ، صفین ، نهروان با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید. در نبرد صفین فرمانده جناح چپ سپاه بود که جمعی از مشاهیر اسلام و صحابه همچون حسین علیه السلام، محمد بن حنفیه، پسران عباس، پسران جعفر و … در آن جناح میجنگیدند.
وی پس از شهادت امام حسین علیهالسلام، توسط عبدالله بن زبیر به طائف تبعید شد و در همان جا تا آخر عمر ماند و به رغم آن که از شدت بیماری نابینا شده بود نیز دست از ارشاد مردم برنداشت. چنان چه در تاریخ ذکر شده است:
عطاء بن دینار روایت میکند که عبدالله بن عباس در طائف بیمار بود. جمعی از بزرگان شهر به دیدارش رفتند و از اختلاف امّت در خلافت شکایت نمودند. عبدالله نفس بلندی کشید و گفت:
از پیغمبر خدا شنیدم که فرمود: «علی همراه حق است و حق همراه علی است. او بعد از من، امام و خلیفه من است. هر کس به او تمسک جوید، رستگار میشود و هر کس از امرش تخلف نماید دچار گمراهی میگردد.
پس از این سخن به سختی گریست، دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم انی اتقرب الیک بمحمد و آل محمد، انی اتقرب الیک بولایه الشیخ علی بن ابی طالب»؛ این دعا را آن قدر تکرار نمود تا بر زمین افتاد… و وفات یافت.
اما، چنان بیان گردید، شخصیت، بصیرت، خصائل … و در نهایت توفیق و درجه همگان یکسان نیست و نباید آنها را باهم قیاس نمود و معترض شد که مثلاً چرا «ابن عباس» مانند «عمار یاسر» و یا «حبیب بن مظاهر» عمل نکرد.
مهم این است که انسان اسلام و ولایت را باور داشته باشد و با اخلاص عمل کند و کوتاهیهای او از سر عناد و لجاج نباشد.
پی نوشت:
1. ابن اثیر، أسد الغابة، ۲۰۰۱، ج۴، ص۴۳.
2. ابن اثیر، اسد الغابه، ۲۰۰۱، ج۳، ص۳۰۸
3. فروغ ابدیت- ج1،آیت الله جعفر سبحانی
برای مطالعه بیشتر به این کتابها مراجعه کنید :
– سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، سیدرضی، سیدنژاد؛ (1389) قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
– عمار یاسر، نوشته غلامرضا سعیدی.
2. بلال حبشی و سقیفه و خلفا
از تاریخ استفاده می شود که بلال حبشی با خلفاء بیعت نکرد و در مواردی نیز به آنان اعتراض نمود و از اذان گویی برای دستگاه خلافت امتناع ورزید. و از این رو به شام تبعید گردید و در همانجا از دنیا رفت.
بلال پسر رباح و حمامة بود که از حبشه به حالت اسارت به شبه جزیره عربستان آورده شده بود. او برده مردى به نام «امیة بن خلف» بود که از سران قریش به شمار مى رفت. با ظهور اسلام ا ز اولین کسان ی بود که با کمال میل و رغبت، اسلام را پذیرفت و در این راه از خود فداکاری و از خود گذشتگی بسیاری نشان داد.«امیه» براى برگرداندن بلال از پیروى اسلام، او را با وضع بسیار خشنى شکنجه مى داد و بلال با تمام وجود بر سر ایمان خود پافشاری می کرد. بعدها او را ابوبکر از امیه خریداری و آزاد کرد. [1]در باب مساله خلافت در تاریخ مطالب زیادی از رفتار بلال ذکر نشده است، ولی همان مقدار نیز که نقل شده گویای مخالفت او با خلافت بوده است. در این جا به دو مورد از مخالفت های او می پردازیم:
1. اعتراض عمر به بلال و تبعید او به شام:
در تاریخ آمده است که «بلال از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ازاین رو عمر او را سرزنش کرد و گفت: این گونه پاداش ابوبکر را می دهی که تو را از بردگی آزاد کرد و اکنون تو با او بیعت نمی کنی؟! بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا بخاطر خدا آزاد ساخته است، مرا به خدا واگذار کند؛ ولی اگر از آزاد کردن من هدفی جز این داشته است، آگاه باش که من همین هستم (که می بینی) من با کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار نداده است، بیعت نمی کنم؛ ولی بیعت آن کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار داده است، تا روز رستاخیز بر گردن ماست. عمر عصبانی شد و به او گفت مدینه را ترک کند، بلال نیز به شام رفت.» [2]
2. نپذیرفتن اذان گویی برای دستگاه خلافت:
او بعد از رسول خدا حاضر نشد برای خلفا اذان بگوید [3] و در خواست آنها را رد کرد و در نتیجه از سوی آنها به شام تبعید شد و در همان جا در دوران خلافت عمر درسال 18 هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد. [4]
براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) درباره وى فرمود: «بلال بندة صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمى گویم، و بر اثر کناره گیرى او از این کار، و روى کار آمدن مؤذن هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان (حى على خیرالعمل) حذف گردید. [5]
پینوشت:
[1] . نک: به پاسخ سؤال شماره 1012 (سایت: 1233).
[2] . قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج1، ص389، چاپ دوم، دارالاسوة، 1416 ه.ق؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص622.
[3] . شیخ مفید، اختصاص، ص73، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ه. ق.
[4] . شیخ طوسی، رجال، ص27، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415 ه.ق.
[5] من لایحضره الفقیه کتاب صلوة باب 16 حدیث 9.
در باره رفتار بلال در مساله خلافت در تاریخ مطالب زیادی ذکر نشده است، ولی همان مقدار نیز که نقل شده گویای مخالفت او با خلافت بوده است. در این جا به دو مورد از مخالفت های او می پردازیم:
1. اعتراض عمر به بلال و تبعید او به شام: در تاریخ آمده است که «بلال از بیعت با ابوبکر خودداری کرد، ازاین رو عمر او را سرزنش کرد و گفت: این گونه پاداش ابوبکر را می دهی که تو را از بردگی آزاد کرد و اکنون تو با او بیعت نمی کنی؟! بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا بخاطر خدا آزاد ساخته است، مرا به خدا واگذار کند؛ ولی اگر از آزاد کردن من هدفی جز این داشته است، آگاه باش که من همین هستم (که می بینی) من با کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار نداده است، بیعت نمی کنم؛ ولی بیعت آن کسی که رسول خدا او را خلیفه قرار داده است، تا روز رستاخیز بر گردن ماست. عمر عصبانی شد و به او گفت مدینه را ترک کند، بلال نیز به شام رفت.» [1]2. نپذیرفتن اذان گویی برای دستگاه خلافت:
او بعد از رسول خدا حاضر نشد برای خلفا اذان بگوید [2] و در خواست آنها را رد کرد و در نتیجه از سوی آنها به شام تبعید شد و در همان جا در دوران خلافت عمر درسال 18 هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد. [3]براى این شهامت و استقامت بود که امام صادق (ع) درباره وى فرمود: «بلال بندة صالح خدا بود، وى گفت من براى کسى پس از پیامبر (ص) اذان نمى گویم، و بر اثر کناره گیرى او از این کار، و روى کار آمدن مؤذن هائى که فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، یک فصل از اذان (حى على خیرالعمل) حذف گردید. [4]
پی نوشت: ————————-
[1]قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج1، ص389، چاپ دوم، دارالاسوة، 1416 ه.ق؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص622.
[2] . شیخ مفید، اختصاص، ص73، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ه. ق.
[3] . شیخ طوسی، رجال، ص27، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1415 ه.ق.
[4] . من لایحضره الفقیه کتاب صلوة باب 16 حدیث 9.
موضع یاران حضرت علی(ع) در باره سقیفه