آیا امام علی(ع) نسبت به خلافت بی تفاوت بودند؟
چرا حضرت علی اجازه دادند که ابوبکر عمر و عثمان قبل ایشان خلافت کنن؟
پاسخ کوتاه:
علی(ع) دارای دو مقام امامت و ولایت و مقام خلافت و امارت است . امام علی(ع) امام جامعه بود ولی امیر و خلیفه جامعه نبود . امامت و ولایت از جانب خدااست اما خلافت و امارت از جانب مردم و محتاج بیعت و مقبولیت است که به هر دلیلی مردم به علی(ع) اقبال نکردند و از دل سقیفه ملاک های دیگری برای امارت و خلافت برخاست . و علی(ع) مجبور به صبر و سکوت و مصالحه با خلفا گردید .ردای خلافت که پیامبر(ص) آنرا برای جانشین خودش امیرالمومنین(ع) دوخته بود، عدهای در سایه بیبصیرتی جامعه در فرصتی که ایجاد کرده بودند به نوعی به سرقت بردند و آن را از دسترس صاحب اصلی او دور کردند.
جواب اجمالی : این که چرا علی(ع) اجازه دادند که سه خلیفه قبل از ایشان به خلافت برسند سوال دقیقی نیست . بلکه سوال این است چرا علی(ع) پس از پیامبر(ص) به خلافت نرسید و سه خلیفه به خلافت رسیدند و پس از سه خلیفه علی ع به عنوان خلیفه چهارم ( خلفای اربعه) به خلافت و امارت رسید ؟ پاسخ به این سوال به فهم تحولات جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) بر میگردد . علی(ع) دارای دو مقام امامت و ولایت و مقام خلافت و امارت است . امام علی(ع) امام جامعه بود ولی امیر و خلیفه جامعه نبود . امامت و ولایت از جانب خدااست اما خلافت و امارت از جانب مردم و محتاج بیعت و مقبولیت است که به هر دلیلی مردم به علی(ع) اقبال نکردند و از دل سقیفه ملاک های دیگری برای امارت و خلافت برخاست . و علی(ع) مجبور به صبر و سکوت و مصالحه با خلفا گردید .ردای خلافت که پیامبر(ص) آنرا برای جانشین خودش امیرالمومنین(ع) دوخته بود، عدهای در سایه بیبصیرتی جامعه در فرصتی که ایجاد کرده بودند به نوعی به سرقت بردند و آن را از دسترس صاحب اصلی او دور کردند.
توضیح بیشتر :
قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است نکاتى به عنوان مقدمه بیان شود:
یکم. حق حاکمیت اصالتاً از آن خدا است؛ زیرا مالکیت هستى از آن او است: (تَبارَکَ الَّذِى بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ)؛ملک (67)، آیه 1. «بزرگوار است آن که فرمانروایى به دست او است و او بر هر چیزى توانا است». بر این اساس حکومت بر انسان ها، در اصل حق خدا و از شئون ربوبیت او است. هیچ کس حق حاکمیت بر دیگرى را ندارد؛ مگر آنکه از طرف خداى متعال نصب شده یا مأذون باشد.
دوم. خداوند در قرآن به انسان ها فرمان داده که از طریق پیامبر(ص) و امام(ع) اطاعت خدا را انجام دهند: (أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ)؛نساء (4)، آیه 59. «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را اطاعت کنید».
سوم. بر اساس ادله متعدد و نصوص قطعى -از قبیل حدیث غدیر حق حاکمیت و ولایت بر جامعه اسلامى، براى امام على(ع) امرى کاملاً مسلّم است.
از طرف دیگر اِعمال این حق و فعلیت بخشیدن به آن منوط به اقبال، پذیرش و رضایت مردم است.
چهارم. بعد از رحلت رسول اکرم(ص) از آنجا که شرایط حکومت براى امیرمؤمنان(ع) تحقق نیافت، آن حضرت به دلیل رعایت مصلحت اهم از نگاه فقهى و قواعد باب تزاحم ولى امر موظف است مصلحت اهم را بر مصلحت مهم مقدم نماید. و حفظ مصالح عالیه دینى، تا زمان فراهم شدن پذیرش و اقبال مردمى، از حق خود صرف نظر کرد. اما بعد از کشته شدن عثمان، مردم به امام على(ع) اقبال نشان دادند و آن حضرت به حق حاکمیت خود دست یافت.
بعد از ذکر مقدمات یاد شده، موضوع اصلى سؤال در بخش هاى ذیل بررسى مى شود:
یک. تلاش براى حکومت
افرادى که سکوت و خانه نشینى امام على(ع) را دلیل بر فقدان حاکمیت الهى آن حضرت و در نتیجه عرفى بودن حکومت و جدایى دین از سیاست مى دانند، اگر نگاهى به سخنان آن حضرت(ع) و حوادث تاریخى آن زمان بیندازند، به بطلان ادعاى خود پى مى برند؛ از جمله:
1. امام على(ع) در پى ماجراى سقیفه و غصب خلافت، کوشش هایى را در تصدى حکومت انجام داد تا جایى که مورد اعتراض برخى -مانند ابوعبیده و ابواشعث قرار گرفت و آن حضرت را متهم به حرص و طمع در امر حکومت کردند. حضرت على(ع) در پاسخ آنان بر خواست خویش پافشارى کرد و آن را حق مسلم خود دانست: «انما طلبتُ حقّاً لى و أنتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه»؛نهج البلاغه، خطبه 17. «همانا من چیزى را جست و جو کردم که حق مسلم من بود؛ ولى شما بین من و آن فاصله انداختید…».
2. علاوه بر تلاش هاى امام على(ع)، حضرت فاطمه(س) نیز بر مرکب سوار مى شد و به خانه هاى انصار مى رفت تا آنان را به حق خلافت امام على(ع) تذکر دهد؛ شاید که آنان به بیعت خواهى آن حضرت پاسخ مثبت دهند.بحارالانوار، ج 29، ص 419. حضرت زهرا(س) در خطبه معروف خویش، به این حوادث تصریح مى کند.همان.
بنابراین، اگر مراد از عدم تلاش یا تقاضاى حکومت در مرحله اولیه باشد، این بر خلاف واقعیات تاریخى و مغایر با سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد در مراحل بعدى باشد -به این معنا که حضرت بعد از مشاهده عدم زمینه لازم براى تصدى حکومت، کناره گیرى نمود این ادعاى صحیحى است؛ ولى از آن نمى توان عدم حق حاکمیت امام(ع) را اثبات کرد.
3. حضرت در موارد متعدد، به انتقال حق حاکمیت از طریق پیامبر(ص) به خود تصریح و از آن به «حق» و «ارث» یاد مى کرد؛ چنان که مى فرمود: «فانه لما قبض الله نبیّه(ص)، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاؤه دون الناس، لا ینازعنا سلطانه احد و لا یطمع فى حقنا طامع، اذ انبرى لنا قومنا فغضبونا سلطان نبینا فصارت الامره لغیرنا»؛ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307. «همانا چون خداوند پیامبرش(ص) را به سوى خود فراخواند، گفتیم ما اهل و عترت و وارثان و اولیاى پیامبر(ص) هستیم و دیگران را در این جهت با ما مشارکت نیست و کسى را نشاید که در حکومت او، با ما بستیزد و چنین نباشد که کسى در حق ما طمع ورزد؛ ولى ناگاه مردم ما را تضعیف نموده و در حکومت پیامبر(ص) با ما به ستیز برخاستند! لاجرم حکومت از آن دیگران شد».
حضرت در این خطبه، بیان مى کند که مطابق وصیت پیامبر(ص) لازم بود امر حکومت به ایشان منتقل شود و کسى نباید به آن طمع داشته باشد؛ اما در عمل، جریان بر عکس شد و حکومت در دست دیگران قرار گرفت.
امام(ع) در جاى دیگر مى فرماید: «سوگند به خدا! از آن زمان که رسول اکرم(ص) رحلت نمود تا به امروز، مرا از حقم باز داشته اند و دیگرى را بر من برترى داده و برگزیده اند»نهج البلاغه، خطبه 6..
همچنین خطبه معروف «شقشقیه» مالامال از گلایه هاى آن حضرت از مردم و حاکمان روزگار است که حق او را به یغما بردند: «اما والله لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انه لیعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطّیر، فسدلت دونها ثوباً… فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجاً، ارى تراثى نهباً…»؛همان، خطبه 3. «آگاه باشید به خدا سوگند که پسر ابى قحافه خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و نیک مى دانست که پایگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسیاب. سیل ها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم… همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم که میراث من به غارت مى رود…».
دو. راز سکوت
سکوت امام على(ع)، در واقع پرهیز از هر گونه اقدام نظامى، براى مقابله با غصب حکومت و نوعى خویشتن دارى آگاهانه و حکیمانه است. آن حضرت در سخنان خویش به چند دلیل مهم در این باره اشاره کرده است:
1. حفظ وحدت مسلمین:
حضرت على(ع) حفظ اتحاد اسلامى و خوف از برگشت دوباره کفر را یکى از علل خویشتن دارى خود ذکر مى کند: «و ایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا لهم علیه»؛همان، خطبه 119. «خدا را سوگند! اگر ترس از وقوع تفرقه در میان مسلمانان و بازگشت کفر و نابودى دین نبود، با آنان به گونه اى دیگر برخورد مى کردم».
از این سخنان به خوبى آشکار مى شود شرایط سیاسى و اجتماعى امت اسلام، پس از رحلت پیامبر(ص) مهیا نبود.
وقتى رهبر یک حرکت عظیم تاریخى -که بنیان هاى جامعه آن روز را زیر و رو نموده و اندیشه و نظامى نوین برقرار کرده است از میان مردم مى رود؛ بهترین شرایط براى حرکت ارتجاعى و ضد تکاملى، فراهم مى آید. حال اگر در داخل امت و در بین سران و نخبگان آن نیز درگیرى به وجود آید، روشن است که امور آن جامعه و امت، هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکت هاى قبلى نیز از دست برود.
در صدر اسلام نیز دقیقاً همین شرایط پیش آمد. دشمنان خارجى حرکت عظیم اسلام (همانند روم و ایران) از یک سو و منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سویى دیگر، منتظر فراهم آمدن شرایطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن برکنند. اگر در چنین شرایطى امام على(ع) براى احقاق حق خود دست به شمشیر مى برد، مسلماً در جنگ دامنه دارى درگیر مى شد که پایان آن، چیزى جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود.
2. نبود یاور
؛
«فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى…»؛همان، خطبه 26. «در کار خویش اندیشه کردم، دیدم که یاران من منحصر به اهل بیت من است…».
اقدام به قیام با این تعداد کم، نتیجه اى جز از دست دادن رهبر و مرجعى مانند حضرت على(ع) نداشت و این امر، هیچ سودى براى آیین نوپاى اسلامى به دنبال نمى آورد.
در صورتى که اقدام براى یک حرکت اجتماعى -آن هم به صورت نظامى نیازمند شرایط و آمادگى هاى مختلف است و به دلایل چندى، این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت.
امام على(ع) -بنابر نقل تاریخ بارها بزرگان اصحاب را براى ایجاد حرکتى علیه وقایع پیش آمده فراخواند؛ ولى جز معدودى انگشت شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى دیگر شرایط محیط و افکار عمومى نیز آمادگى قبول نبردى داخلى در بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت؛ زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند او عمل کنند و محور وحدت جامعه باشند؛ نه اینکه به نزاع و درگیرى در بین خود اقدام نمایند.
3. فرا رسیدن وقت لازم:
حضرت على(ع) در پاسخ ابوسفیان مبنى بر اقدام به بیعت و مخالفت عملى با خلیفه وقت فرمود: «این مانند آب تلخ و لقمه اى است که در گلوى خورنده آن گیر مى کند و مانند کسى است که میوه نارسى را مى چیند…».همان، خطبه 5.
از این رو امام على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق خلافت خویش خوددارى کرد تا ریشه هاى اسلام در پرتو تعالیم پیامبر(ص) و قرآن و اهل بیت(ع) استحکام یابد و تا روزى که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند، از خلافت ظاهرى برکنار ماند.
گفتنى است در امور داخلى امت اسلامى روا نیست که هرکس و در هر شرایطى براى احقاق حق خود، از آغاز دست به شمشیر ببرد و مسلحانه در پى به دست آوردن آن باشد. از روش امام على(ع) و دیگر ائمه(ع) چنین بر مى آید که آنان براى احقاق حق خود در جامعه، هرگز ابتدا به جنگ نکرده اند؛ بلکه سعى مى کردند در صورت امکان با روشنگرى و تبلیغ حقیقت، زمینه را براى یک حرکت عمومى در جامعه فراهم سازند.
نظر و دیدگاه حضرت علی(ع)دربارهی جانشینی پیامبر (ص)چه بوده است؟
دیدگاه علی ع در باره جانشینی پیامبر صریح و مشخص بود.
حضرت علی ع جانشینی و خلافت و امامت و ولایت و امارات بر جامعه پس از پیامبر را سهم خود می دانست و دیگران را غاصب خلافت و امارت می دانستند
بنابر اعتقاد شیعیان، امام علی( علیه السلام ) جانشین پیامبر اسلام( صلی الله علیه و آله و سلم ) بوده و این جانشینی ادله قرآنی و غیر قرآنی بسیاری دارد..
جای هیچ شکی نیست که با رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جامعه اسلامی وخاندان رسالت را با بحران عجیبی روبرو کرد و هر لحظه بیم آن میرفت که آتش جنگ داخلی میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت و فرمانروایی شعلهور شود و سرانجام جامعه اسلامی به انحلال رود وقبایل عرب تازهمسلمان به عصر جاهلیت وبتپرستی بازگردند.
از دیگر سو خارج از قبائل مسلمان شبه جزیره عربستان و نیز خارج از مرزهای اسلامی بودند دشمنان متحدی که در صدد فرصت برای رخنه در جامعه نوپای اسلامی عصر نبوی بودند، لذا اختلاف بر سر مهمترین موضوع مسلمانان یعنی خلافت مسلمین، میتوانست این فرصت را به دشمنان اسلام فراهم کند.
امام تلاش کرد با روشنگری های خود خلافت را به جایگاه خود که سهم علی ع و اهل بیت بود برگرداند اما در این امر موفق نبود و دیگران در سقیفه خلافت و امارت را به ابوبکر و بعدها به عمر و بعدها به عثمان سپردند .
در واقع حضرت 25 سال در قبال غضب خلافت سکوت کرد و به مشاوره به خلفا و بیان دین و شریعت پرداختند .
از این جهت امیرالمؤمنین(ع) سکوت را بر قیام ترجیح دادند و در این باره صبر پیشه کردند.
مواضع و دیدگاههای حضرت در باره جانشینی پیامبر و مساله غصب خلافت و تعامل با خلفا را حضرت خود در نهج البلاغه بیان می کند .
اگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده ، از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند ، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده ، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد !پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگرستم که میراث مرا به غارت می برند …. خطبه 3 نهج البلاغه معروف به خطبه شقشقیه .
حضرت در جای دیگر می فرمایند: …در شرایطی قرار دارم که اگر سخن گویم ، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم، می گویند از مرگ ترسید !! هرگز! من و ترس از مرگ ! پس از آنهمه جنگ ها و حوادث ناگوار!؟ سوگند به خدا ! انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ در راه خدا از علاقه ی طفل به سینه مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق. خطبه 5 نهج البلاغه
حضرت در آخر خطبه 6 می فرمایند: پس سوگند به خدا ! من همواره از حق خویش محروم ماندم و از هنگام وفات پیامبر(ص) تا امروز حق مرا باز داشته و به دیگری اختصاص داده اند….
همچنین در جای دیگر در خطبه 26 می فرمایند:
پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده ، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل ، شکیبایی نمودم.
و در خطبه 74 ( در ذی الحجه سال 23 هجری، پس از قتل عمر، در روز شورا،آن هنگام که مردم برای بیعت با عثمان جمع شده بودند ) فرمود:
همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن می نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم. و از آنهمه زر و زیوری که به دنبال آن حرکت می کنید پرهیز می کنم.
شخصی از امام پرسید: چرا حق خود « امامت» را دیر طلب کردی؟
مرد را سرزنش نکنند که چرا حقش را با تاخیر می گیرد. بلکه سرزنش در آنجاست که آنچه حقش نیست بگیرد!. حکمت 166 نهج البلاغه
امام در نامه 62 نهج البلاغه (نامه به مردم مصر که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد) می فرماید:
سوگند به خدا، نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب ، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او برگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند ! تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد را نابود کنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست.که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد چنان که سراب ناپدید شود یا چونان پاره ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خاستم تا آنکه باطل از میان رفت و دین استقرار یافته ، آرام شد.
با توجه به سخنان امیرالمومنین علی علیه السلام علت سکوت امام نه به خاطر قبول داشتن خلفا بلکه به خاطر مسائلی مهمتر همچون حفظ اسلام نوپا و حفظ دستاوردهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خون شهدای صدر اسلام و…بوده است.
شاید سوال شود پس چرا حضرت به خلفا مشورت می داده که در پاسخ باید گفت: تمام آن چه که از آن با عنوان همکاری امیر مؤمنان علیه السلام با خلفا یاد میشود به سه دسته تقسیم می شود
1. مشورت در امور قضائی ؛ 2. مشورت در امور دفاعی و جنگی ؛ 3. مشورت در مسائل علمی و حلّ مشکلات اعتقادی
نقش امیرالمؤمنین در این موارد حداکثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد و راهنمائی طرف مقابل است که وظیفه هر مسلمانی است . حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشد ، باز هم وظیفه دارد که با نهایت امانتداری وی را راهنمایی کند ؛ چه رسد به این که اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشد
امیر مؤمنان علیه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا صلی الله علیه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را غصب کردند ؛ ولی این موضوع دلیل نمیشود که به دیگر وظایف خود عمل نکند ؛ زیرا گاهی تدبیرها و تصمیمگیریهای غلط خلفا سبب میشد ، اساس اسلام به خطر بیفتد ؛ در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانم کاریها شود
منابع جهت مطالعه :
– نهج البلاغه
– شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید
– الغدیر،علامه امینی
– السقیفه، محمد رضا مظفر
– قدردان قراملکى، محمدحسن، تقابل مشى ائمه با سکولاریسم (مقاله)، مجله معرفت، ش 29؛
– فاروقى، فؤاد، 25 سال سکومت على(ع)، نشر عطائى، تهران؛
– محمدیان، محمد، شرحه شرحه، کانون اندیشه جوان؛
– محمدیان، محمد، روایت دریا، کانون اندیشه جوان.
آیا امام علی(ع) نسبت به خلافت بی تفاوت بودند؟