تله پاتی و مکاشفه و عرفان های نوظهور
سلام خسته نباشبد
ببخشید قدرت خوندن فکر دیگران و فهمیدن احساساتشون و دیدن بخش هایی از اینده یجور چشم برزخی هستن؟ واقعین یا فقط احساس و خیال و غیرواقعین؟ در همه انسانها وجودداره؟
پرسشگر گرامی ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما در این ماه مبارک و تشکر از مراجعه شما به این سایت
در پاسخ به توضیحات زیر توجه کنید :
الف- تله پاتی، به زبان ساده قدرت و استعداد مخابره پیام یا تصویری از ذهن به ذهن فرد دیگر، بدون استفاده از وسایل حسی مانند سخت گفتن و مشاهده علائم یا حرکات است. در کل در تله پاتی اطلاعات از اند یشه یا احساس فرد دیگری گرفته می شود،
ب- مکاشفه و یا همان چشم برزخی به معنى آشکار شدن اسرار و امور غیبى است و خشیت و هیبت هم از صفات اهل مکاشفات است. آنچه در کشف و شهود به عنوان رکن اصلى نمود دارد، داشتن «چشم حقیقت بین» است تا از مهمترین حقیقت غیبى! یعنى حقایق الهیه و اسماء پنهان در این گنجینه پرده بر دارد. حقیقت مذکور برتر از آن است که دست اندیشه به دامنش برسد و اجازه داده شود که احدى به سرا پرده او داخل شود
ج- در باره تفاوت میان تله پاتی و مکاشفه یا همان چشم برزخی به سخنان آیه الله مصباح یزدی در این باره توجه کنید :
این مطلب که بعضی از افراد، در حالاتی، چیزهایی را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امری واقعی است. چنین حالاتی برای بسیاری از انسانها پیش می آید و درک فوق العاده ای برایشان حاصل می شود. اما این ادراکات، دارای انواعی هستند، دسته ای از آنها شناخته شده اند و در روان شناسی، به نام «تله پاتی » نامیده می شوند.
فرض کنید، شخصی نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور می کند: فلان شخص در فلان جا کاری انجام داده، یا مریض شده یا تصادف کرده و یا از دنیا رفته است و بعدا معلوم می شود که واقعا هم صحیح بوده است یا به ذهنش می آید که، مثلا، کسی در شهر دیگری دارد با او سخنی می گوید و او نیز می شنود، بعد معلوم می شود که آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش می خواسته چنین مطلبی را به او بگوید، ولی به او دسترسی نداشته است و فقط ازذهنش خطورکرده است این، نوعی ارتباط روحی است.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیای خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتی ممکن است چنین روابطی میان اشخاصی که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتی خارق العاده است; یعنی دیگران نمی توانند و در اختیارشان نیست، ولی واقعیت است. حال چه اسراری در کار است و این کار، چه فرمولی دارد، هنوز علم، آن را کشف نکرده است و به هیچ وسیله، فرمول این ارتباط به دست نیامده است که چه کار باید کرد تا این رابطه برقرار شود. این امری اتفاقی است.
پیداست، چنین رابطه و درکی، هرگز نشانه این که شخصی، مقام و منزلتی نزد خدای متعال دارد، نیست. چنان که بعضی از افراد، به وسیله چشم ظاهری، چیزهایی را می بینند که دیگران نمی توانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهری، صداهایی را می شنوند که دیگران نمی توانند بشنوند.
در مناطقی از هند مثل تبت و کوههای هیمالایا، فرقه هایی از مرتاضان زندگی می کنند، که اعتقادی به خدا و دین و روز قیامت ندارند – البته به بقاء روح، معتقدند – آنها ریاضت ها و گاه، اعمال سخت و خرد کننده ای را انجام می دهند که در نتیجه آن، قدرتی روحی پیدا می کنند که می توانند مسائلی را بفهمند و ببینند که دیگران از درک آن عاجزند و حتی می توانند از حوادث گذشته خبر دهند. عده ای از آنان پیشرفتهای خاصی دارند و می توانند از آینده خبر دهند. نمونه های زیادی از این پیشگویی ها، سراغ داریم. افرادی هستند که بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهایی داشته اند;مثلا،شخصی راکه هرگز ندیده و نمی شناخته است با اسم صدا زده و گفته است که شما اهل فلان جا هستی، فلان نیت را داری،به فلان منظوربه این جا آمده ای، تا فلان وقت، در فلان جا اقامت خواهی کرد وبه فلان منطقه، خواهی رفت.
در این زمینه ها، مدعیان کاذب، خیلی بیشتر از آنهایی هستند که واقعا زحمتی کشیده اند و چیزی به دست آورده اند. حال، از ادعای دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فی الجمله ممکن است.
اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادی است، و دلیل منزلت شخص نزد خدا نیست. اعمالی خارق العاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تله پاتی، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضت های مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست. مکاشفه و انواع آن
مکاشفه حالتی روحی است، بین خواب و بیداری (خلسه) که برای شخص پیش می آید، و در چنین حالتی چیزهایی را مشاهده می کند. اما این حالت چگونه پیدا می شود؟
این حالت، نوعی لطافت روحی لازم دارد، روح باید نوعی وارستگی داشته باشد تا این حالت برای شخص پیدا شود. بزرگان از عرفا، که همه فرق متصوفه به آنها احترام می گذارند نوشته اند که مکاشفات بر دو گونه اند: مکاشفات ربانی یا رحمانی، و مکاشفات شیطانی. گاهی چیزهایی را که آدمی در حالتی خلسه گونه می بیند یا می شنود و درک می کند، القائاتی از سوی شیطان است. آدم صدایی می شنود که دیگران نمی شنوند. گاهی هم این صدا، یک خبری است و واقعیت هم پیدا می کند اما اینها مقدمه ای برای فریفتن شخص است، تا وادارش کند که به آن راهی که می خواهد برود.
عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانی و کدام یک رحمانی است، کار هر کسی نیست.
به هیچ وجه چنین نیست، گاهی برای بعضی از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتی پیش می آید، گاهی افراد عامی، بی ریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انواری را مشاهده می کنند، (نمونه هایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت،لطافتی روحی وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربی کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتی اگر ثابت شود که مکاشفه اش رحمانی و ربانی بوده است; مثل این است که خواب صادقی دیده باشد، حالت مکاشفه، حالتی شبیه حالت خواب است.
حال اگر کسی رویای صادقه ای دید، خواب صحیحی دید، آیا دلیل براین است که او از اولیاء است؟ خیر. افراد معصیت کار بسیاری نیز هستند که خواب صادقه می بینند. بله، نوعی لطافت روحی باید داشته باشد. همه این گونه نیستند، ولی داشتن چنین لطافتی که اسمش را صفای روحی می گذارند،معنایش این نیست که او از اولیاء است و درک و فهمش در مورد همه مسائل صحیح است; قدرت تربیت دارد و همه باید از او اطاعت کنند. خیر، این گونه نیست.
حاصل آن که: بعضی از مکاشفات ربطی به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر ریاضتهایی باطل حاصل می شود. مثل، حالات و اطلاعاتی که مرتاضین دارند و بعضی دیگر، با ریاضتهای شرعی و صحیح حاصل می شود که اینها هم دو دسته اند، حتی آدمی که شخصی صالح است، عبادات شرعی و ریاضتی صحیح دارد گاهی ممکن است ریاضتهای شیطانی داشته باشد، شیطان او را رها نمی کند و برای تشخیص آن باید به کتاب وسنت مراجعه کرد، حتی اگر ثابت شود که مکاشفه رحمانی بوده است و مطابق کتاب و سنت است، دلیل براین نیست که او به مقام عظیمی رسیده است.
کرامت
نقل می کنند که در زمان امام صادق علیه السلام شخصی ادعا می کرد که هرکس چیزی را در دست خود پنهان کند من می گویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، برای تفریح و سرگرمی و هرکس چیزی را در دستش پنهان می کرد و می گفت که این چیست؟ اونیز جواب درست می داد. حضرت،وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را برای ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکری کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمی دهید، مگر نمی دانید چیست؟ گفت می دانم چیست. ولی تعجب می کنم که شما آن را از کجا به دست آورده اید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روی زمین هرچیزی سرجای خودش هست، ولی دریک جزیره ای، مرغی دوتا تخم گذاشته بود، یکی از آنهانیست، تنها چیزی که روی زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کرده ای؟ گفت با مخالفت با هوای نفس، هرچه دلم می خواست، خلافش را انجام می دادم. حضرت فرمودند:دلت می خواهد مسلمان شوی؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمی خواهد انجام می دهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوی! او محکوم شد و گفت: خوب، قول داده ام و انجام می دهم. البته از این که دید حضرت توانستند تخم مرغی را از جزیره ای دور در اقیانوس، بیاورند ودر دست بگیرند، فهمیدکه ایشان شخصی عادی نیستند دینی که ادعا می کنند دین صحیحی است. این زمینه ای برای پذیرش دین اسلام بود. هنگامی که مسلمان شد، اشخاصی می آمدند و می گفتند در مشت ما چیست؟ ولی او نمی توانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتی را داشتم، اما حالا که مسلمان شده ام و دین حق را پذیرفته ام، پرده ای جلوی چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمی بینم. این چه دینی است؟ حضرت فرمودند:تاکنون زحمتی کشیده بودی وخداوندمزدت را در همین عالم به تو می داد، از حالا به بعد هم اگر زحمتی را متحمل شوی خداوند متعال اینها را برای آخرتت ذخیره می کند که درعالم ابدی سعادتمند باشی. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارق العاده، دلیل مقام و منزلتی نزد خدا نیست. همان طوری که دلیل برعدمش هم نیست.
ممکن است شخصی،باتمرینهایی که انجام می دهد و قدرت اراده ای که پیدا می کند، این گونه قدرتهایی را پیدا کند و گاهی ممکن است که این، یک موهبت الهی باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبت الهی هست،یانه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر صلوات الله علیه رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهای باطل بوده است؟ آن گاه می توان فهمید که این کارها شیطانی است یا الهی.
نابراین، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غیرعادی، یااز راه داشتن اطلاعات غیر عادی، شناخت صحیحی نیست، زیرا خداوند چنین قدرتی را هم به شیطان و هم به ملائکه داده است. دراین عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوی پای انسان می گذارد، «فالهمها فجورها و تقویها» تا ما گزینش کنیم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شیطان داده است، ملائکه را هم موکل فرموده تا اولیای خدا را یاری کنند. همه عرشیان، کارشان استغفار برای مؤمنین است. در آیات قرآن، تصریح شده است که ملائکه مقرب الهی که حامل عرش الهی هستند، کارشان استغفار برای مؤمنین است، «ولیستغفرن للذین آمنو»(اعراف،آیه 7)
آنها، مؤمنین را تایید، حمایت وکمک می کنند.ازطرف دیگر، شیطان هم به اهل باطل کمک می کند. پس دو راه وجود دارد. مجری، یک مجری است، چه آب شیرین در آن جاری باشد، چه آب شور، جلوی فریب های شیطانی را نمی گیرند، زیرا خداوند حق را بیان کرده و دلائل روشن به انبیاء داده است. اگر کسی طالب حق باشد می تواند تشخیص دهد. البته شیطانها هم فریب هایی دارند. بسیاری از مردم را نیز گول می زنند، اما تقصیر خود مردم است، زیرا باید بروند از اهلش سؤال کنند. پس هم عرفان صحیح داریم و هم عرفان دروغین.
فصلنامه معرفت، شماره 8، مصباح یزدی، محمد تقی؛
تله پاتی و مکاشفه و عرفان های نوظهور