ستایش ابوبکر و عمر
علت تعریف کردن حضرت علی(ع) از ابوبکر و عمر چه بود که اهل سنت به این تعریف ها استناد میکنند؟لطفا دلایل خود را به صورت مبسوط شرح دهید
من تا کنون در منابع معتبر شیعه دوازده امامی روایتی ندیده ام که حضرت علی علیه السلام خلفای سه گانه را تمجید کرده باشد . اگر در روایت معتبری در منابع معتبر شیعه خلفا تمجید شده باشد در این صورت لازم است در باره آن بررسی کنیم ولی چنین روایتی در روایات شیعه 12 امامی ندیده ام . فرض کنیم چنین روایتی باشد در این صورت باید گفت: این یک روایت در برابر روایات فراوان دیگر نمی تواند دوام بیاورد و کنار می رود . در این دنیا میلیاردها انسان وجود دارد ، هر انسانی گرچه مانند شمر باشد صفت یا صفات مثبتی دارد ، یا دارای یک یا چند رفتار نیک هست ، حالا شما این فرد را به خاطر این صفت و رفتار تمجید کنید معنایش این نیست که به طور کلی انسان خوبی است بلکه ممکن است مانند شمر باشد و شما او را به خاطر آن صفت خوب تمجید می کنید و می گویید : شمر دارای فلان ویژگی گرچه اهل دوزخ است .
روایاتی که خلفای ثلاثه را تمجید می کند از اهل سنت است و آنان خلفای ثلاثه را انسانهای بزرگوار به حساب می آورند و لی از دیدگاه شیعه 12 امامی خلفای ثلاثه غاصب حق حضرت علی علیه السلام بودند .
برای روشن تر شدن جواب سوال به این مطالب از سایت اسلام کوئست توجه کنید :
پرسش
روایاتی در برخی آثار حدیثی اهل سنت وجود دارند که در آنها حضرت علی(ع) از خلفا تمجید و ستایش کرده است، مانند «خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر» و…؛ آیا به موجب این تمجیدها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر نیست؟ آیا این ستایشها بر افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت نمیکند؟
پاسخ اجمالی
با توجه به روایات فراوانی از فریقین که در برتری حضرت علی(ع) بر دیگر صحابه وجود دارد، نمیتوان این روایات را پذیرفت و حتی در صورت پذیرش، با توجه به شرایط آن زمان، باید چنین روایاتی را بر خلاف معنای ظاهری توجیه کرد.
پاسخ تفصیلی
در برخی آثار روایی اهل سنت، از حضرت علی(ع) احادیثی نقل شده است که در آنها به برتری ابوبکر و عمر بر دیگر صحابه، از جمله خودشان اشاره میکند؛ مانند:
«بهترین مردم بعد از پیامبران، ابوبکر است و به دنبال او عمر».[1]«اگر شخصی را نزدم بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد افترا جاری میکنم!».[2]از میان منابع شیعی نیز در کتابهایی؛ مانند «نهج البلاغه» و «الغارات»، روایاتی وجود دارد که نوعی ستایش از خلفا را از زبان امام علی(ع) نقل میکند، اگرچه آنان را از همگان برتر نمیداند:
«ابوبکر حکومت را بهدست گرفت و به آسانگیری و محکمکاری پرداخت و به مردم نزدیک و راه اعتدال را پیش گرفت. پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و او را در آنچه اطاعت خدا میکرد، اطاعت نمودم… عمر نیز سیره و روش پسندیده و خُلق و خویی با برکت داشت».[3]«اجر تلاشهای فلانی(عمر) با خدا باشد، چه اینکه کژیها را راست کرد و درد را درمان نمود. سنّت را بپا داشت، و فتنه را پشت سر انداخت…».[4]تحلیل و بررسی روایات
1. مشکل سندی روایات اهل تسنن
روایاتی که اهل سنت از حضرت علی(ع) در مورد ستایش ابوبکر و عمر و برتری آنان بر دیگر صحابه نقل کردهاند، دارای مشکل سندی بوده و ناقلان آن نامعلوم است و نمیتواند در برابر روایات متواتری که بر خلاف آنها آمده مورد استناد قرار گیرند.
2. ارزیابی روایت نهج البلاغه از جهت سندی و دلالی
در ارزیابی روایات مندرج در نهج البلاغه که بر حسب ظاهر، از خلیفه اول و دوم تعریف شده است، باید به نکات ذیل توجه داشت:
2-1. نداشتن سندی قطعی
سید رضی(ره) تلاش فراوان نمود تا برترین سخنان منقول از امام علی(ع) را در کتابی به نام نهج البلاغه گردآوری کند. ایشان اگرچه در این زمینه تا حدود زیادی موفق شد و اثری گرانبها از خود برجای گذاشت، با این وجود؛ اینگونه نیست که تمام عبارات و روایات موجود در آن مانند قرآن کریم باشد. اگرچه از زمان تألیف تاکنون، این کتاب به عنوان یکی از معتبرترین منابع اسلامی به شمار میآید، اما در اندک مواردی کاستیهایی نیز دارد که برخی از پژوهشگران نکتهسنج بدان اشاره کردهاند.[5] از اینرو؛ در مورد هر روایت موجود در آن باید بر اساس موازین شناخت حدیث رفتار کرده و اعتبار آنها را بسنجیم.
روایت یاد شده در مدح خلفا نیز با این نگاه مورد بررسی قرار گرفته است.[6]2-2. تعلق اصل روایت به شخص دیگر
با توجه به آنچه در منابع تاریخی؛ مثل تاریخ طبری و تاریخ ابن عساکر در اینباره آمده و مشابه روایت در نهج البلاغه است؛ روشن میشود[7] که اصل روایت مزبور در نهج البلاغه، به حضرت علی(ع) تعلق ندارد و بعد از مرگ خلیفه دوم؛ شاعری به نام بنت ابیحثمه یا عاتکه شعری در سوگواری خلیفه سروده است، که مغیرة بن شعبه خواست موضع حضرت را درباره مرگ خلیفه دوم بشنود، لذا از حضرت سخنی خواست. حضرت به شعر فوق اشاره و به ذیل آن این جمله را اضافه نمود: «و الله ما قالت و لکنّها قوّلت»؛ یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصیه یا اجبار کردهاند که بگوید.[8] پس نباید بدون تفکیک متن سخنان شاعر و حضرت علی(ع)، آنرا تماماً به حضرت نسبت داد؛ چراکه در نهج البلاغه، کلام علی(ع) با شعر شاعر خلط شده است. در این صورت، روایت حضرت علی(ع) برای خلیفه دوم مدح دینی محسوب نمیشود.
2-3. نامشخص بودن مصداق فلان
در صدر روایت به نام خلیفه دوم عمر تصریح یا اشاره نشده و به «فلان» بسنده شده که تطبیق آن بر خلیفه دوم دلیل میخواهد؛ لذا برخی از علمای متقدم؛ مانند قطب الدین راوندی، احتمال دادهاند که مقصود از فلان، یکی از فرمانداران حضرتشان؛ مانند مالک اشتر و یا یکی از استانداران عادل خلفای قبل؛ نظیر سلمان فارسی باشد.[9]2-4. تناقض ابتدا و انتهای روایت
این روایت نهج البلاغه، مضطرب بلکه متناقض به نظر میرسد، چنانکه در ابتدای سخن به ستایش «فلان» میپردازد، اما در ادامه یادآور میشود که همان «فلان»، امت را در راههای متعدد رها نمود که در آن به هدایت گمراهان امیدی نیست! اینگونه سخن در شأن کسی نیست که از او بلیغترین خطبههای عرب نقل شده است؛ از اینرو احتمال دستکاری در آن زیاد است و از طرفی اگر طرف مقابل بخواهد به ابتدای آن برای اثبات ستایش خلفا از زبان امام علی(ع) استناد کند، باید نیمنگاهی نیز به ادامه روایت بیاندازد که خوشایند او نیست!
2-5. تناقض با دیگر سخنان و رویکردهای امام(ع)
روایت مزبور، با دیگر روایات نقل شده از حضرتشان سازگار نیست. عمر از دیدگاه حضرت علی(ع) با کمک خلیفه اول، مقام آنحضرت را غصب کرده و نقشهاش آن بود که بعد از مرگ ابوبکر، خلافت به خودش برسد. او همچنان طرح دیگری را در قالب شورای ششنفره ریخت که بعد از او نیز حضرت نتواند به حق غصبشده خود دستیابد!
آن حضرت در موارد متعددی از رفتارهای خلیفه دوم به شدت انتقاد نموده است، پس چگونه میتوان گفت در اینجا موضعی ناهمخوان با مواضع پیشین خود گرفته است؟[10]2-6. تقیه و مصلحتاندیشی
البته ممکن است به دلیل شرایط حاکم بر جامعه، حضرت علی(ع) از ناچاری به تعریف خلفا پرداخته باشد؛ زیرا آنان بویژه دو خلیفه اول در میان اکثریت مردم و حتی هواداران امام، دارای مقبولیت و وجاهت بودند. نباید از یاد برد که حضرت سخنان فوق را در بین طرفدارانی از آنان ایراد کرده که منتظر شنیدن چنین ستایشی بودند. از طرفی، مخالفانی؛ مانند معاویه میکوشیدند تا حضرتشان را به انتقاد شدید از خلفا سوق داده و از این طریق جایگاه ایشان را در جامعه تضعیف نمایند؛ از اینرو حضرت میبایست همه جوانب را ملاحظه نماید.[11]2-7. تعریف نسبی
ممکن است حضرت علی(ع) در این سخن و نیز در آن نامه، تنها در صدد تعریف نسبی و ذکر نکات مثبت دو خلیفه اول آن هم بعد از مرگشان باشد؛ زیرا اگرچه جایگاه آنان غاصبانه بود و اشتباهات بلکه خطاهای عمدی فراوانی هم داشتند، ولی نسبت به خلیفه سوم و نیز معاویه تا حدودی نسبت به اجرای احکام دینی، بویژه تقسیم بیتالمال حساستر بوده و تلاش میکردند تا زندگی معمول خود را حفظ نموده و به انباشت ثروت به نفع خود یا خویشاوندان اقدام نکنند. و اینکه خلیفه دوم با مشاوره حضرت به پیروزیهای نظامی دست یافت، اگر چه مورد پذیرش بیشتر شیعیان است، لکن شیعه در کنار آن معتقد است با این وجود، اصل حکومت آنان غاصبانه بوده و سه خلیفه اول در تاریخ حکومت خودشان به بدعتها و احکام و اعمال ناروایی دست زدند.[12]بنابراین، نگاه حضرت و شیعیان دو سویه است؛ از یکسو خلفا رفتارهای قابل ستایشی داشتهاند و از سوی دیگر؛ رویکردهای نامشروعی چون غصب خلافت را نیز در کارنامه خود دارند.
3. تعارض با روایات دیگر اهل تسنن
پژوهشهای تاریخی بیانگر جعلیبودن پارهای از روایاتی است که اهل سنت در مورد برتری خلفا بر حضرت علی(ع) نقلکردهاند و انگیزه جاعلان نیز تضعیف روایات مسلمی است که به فضایل آنحضرت میپردازد. این تعارض به قدری واضح بوده که خلفایی؛ مانند مأمون نیز در گفتوگوهای خود با دانشمندان اهل سنت به آنها اشاره کردهاند:
1. مأمون در پاسخ به روایاتی که ناظر به برتری ابوبکر و عمر بر امام علی(ع) بود، گفت: این روایات با روایت معروف به «مشوی» تعارض دارد که رسول خدا(ص) از خداوند خواست محبوبترین خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش آنحضرت حاضر شود که ناگه حضرت علی(ع) از راه رسید.[13]2. فردی با همین حدیث منسوب به امام استدلال میکرد که حضرتشان فرمود: «بهترین این امت ابوبکر و عمر بعد از پیامبر(ص) است»!، مأمون در پاسخ گفت: این نیز محال است؛ چون اگر آندو واقعاً برتر بودند؛ چرا پیامبر(ص) در سپاهیانی که آندو نیز در آنها حضور داشتند، عمرو بن عاص و اسامة بن زید را به فرماندهی برگزید(با آنکه چنین رفتاری را با علی(ع) نداشت؟). اگر علی(ع) معتقد به برتری آن بود؛ چرا بعد از رحلت پیامبر(ص) فرمود من سزاوارتر به حکومت بودم؟![14] به دیگر سخن؛ روایات دال بر برتری دو خلیفه اول با مواضع حضرت علی(ع) – که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است – تعارض دارد، آنجا که از اولویت، حق مسلم، ارث و فضایل منحصر به فرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن میگوید. آنجا که تصریح میکند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست.[15]همچنین اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را میخواست؟ چرا با حضرت زهرا(س) و حسن و حسین(ع) شبانه به خانه مهاجران میرفت؟ چرا به مدت شش ماه بیعت ننمود؟ و …
آیا این نکات و نکات دیگر نشانگر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا خصوصاً روایات دال بر برتری آنان تنها جعلیات طیف خاصی است؟!
4. انتقادهای حضرت علی(ع) از دو خلیفه اول
برای شناخت موضع یک شخص نباید تنها به یک فراز کلام وی رو آورد، اما طراحان شبهه فوق به تقطیع سخن حضرت روی آورده و از اینراه به اثبات موجّهبودن شخصیت خلفای پیشین از منظر امام(ع) میپردازند، در حالیکه اگر نامه حضرت علی(ع) درباره دو خلیفه اول را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار میدادند روشن میشد، حتی در آن روایات مورد استناد، حضرت بعد از یک تعریف مختصر، بیشتر نامه را به تبیین رویکردهای نادرست خلفای پیشین در حق خود پرداخته است که در اینجا به بعضی از این نکات اشاره میشود:
1. تصریح به برتری خود بر دیگران؛[16] 2. اینکه بیعت حضرتشان با ابوبکر تنها به جهت ترس از انحراف مردم و خطر ارتداد آنان بود؛[17] 3. وجود نوعی ارتباط ویژه بین ابوبکر و عمر که در نهایت به نصب عمر به خلافت منجر شد؛[18] 4. نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمر و به نوعی بخشش حکومت به عثمان؛[19] 5. انتخابنشدن حضرت به حکومت توسط شورای شش نفره، به جهت ترس آنان از محرومیت از پستهای حکومتی؛[20] 6. تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار؛[21] 7. تصریح به انتصاب خود و اینکه حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبرش به وی اعطا شده است.[22]پاورقی ها
[1]. جوینى ، عبد الملک، الإرشاد إلى قواطع الأدلة فی أول الاعتقاد، ص 171، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول ، 1416ق؛ ایجى، میر سید شریف ، شرح المواقف، ج 8، ص 367، قم، الشریف الرضی ، چاپ اول، 1325ق.
[2]. شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 1، ص 336، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1403ق.
[3]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات ، ج 1، ص 203، قم، دار الکتاب الإسلامی ، چاپ اول ، 1410ق.
[4]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق: صبحی صالح، کلام 228، ص 350، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[5]. ر. ک: شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 369 – 373، 67، 401 و ج 6، ص 369 و 371، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1376ش.
[6]. همان، ج 9، ص 481.
[7]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 4، ص 218، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 458، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
[8]. تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 458.
[9]. هاشمى خویى، میرزا حبیب الله، حسن زاده آملی، حسن، کمرهاى، محمد باقر، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 374، تهران، مکتبة الإسلامیة، چاپ چهارم ، 1400ق؛ ابن أبیالحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 4، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق؛ حسینی خطیب، سید عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 208، بیروت، دارالزهراء، چاپ چهارم، 1367ش.
[10]. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 14، ص 373؛ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 481 و 483.
[11]. ر. ک: ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 97 – 98، ذیل خطبه 219، بیجا، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1362ش.
[12]. ر. ک: بحرانی، شیخ علی، منار الهدی فی النص علی امامة الائمة الاثنی عشر، ص 691، بیروت، دارالمنتظر، چاپ اول، 1405ق.
[13]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 187، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[14]. همان.
[15]. نهج البلاغة، خطبه 2، ص 47.
[16]. «أنی أحق بمقام محمد فی الناس ممن تولى الأمر من بعده»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 6، ص 95.
[17]. «حتى رأیت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام … فمشیت عند ذلک إلى أبی بکر فبایعته »؛ همان.
[18]. «و لو لا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظننت أنه لا یدفعها عنی »؛ همان.
[19]. «حتى إذا احتضر فقلت فی نفسی لن یعدلها عنی لیس یدافعها عنی فجعلنی سادس ستة»؛ همان، ص 96.
[20]. «فخشی القوم إن أنا ولیت علیهم ألا یکون لهم من الأمر نصیب ما بقوا»؛ همان.
[21]. «فبایعت مستکرها»؛ همان.
[22]. «أنا الذی طلبت میراثی و حقی الذی جعلنی الله و رسوله أولى به »؛ همان.
ستایش ابوبکر و عمر