خداناباوری و ندانمگرایی خردگرا
سلام ندانمگرایی خردگرایانه کانت و روشنگری تنها دانشی که از عقلانیت ادمی سرچشمه گرفته باشد میپذیرند؛ اینگونه بیخدایی بر این است که از نظر اصولی خدایان شناختپذیر نیستند و در نتیجه نمیتوان به وجودشان پی برد.
پاسخ ادعای بالا چیست؟
با عرض سلام.ـ مگر این همه فلاسفه و عرفای مسلمان، خدا را با چیزی غیر از عقل بشری فهمیدهاند؟ مشکل اینجاست که غربیها، کتب فلاسفه و عرفای مسلمان را نخواندهاند. آنها حاضرند در جهل بمانند ولی کتابهای ما را نخوانند، ولی ماها از سر و کول هم بالا میرویم که کتابهای غربیها را بخوانیم.
ـ بلی راست میگویند، خدای مورد نظر مسیحیان تثلیثی، غیرقابل شناخت است؛ چرا که یک مفهوم ذاتاً متناقض است. خدایی که در عین یکی بودن، سه تا باشد و در عین سه تا بودن یکی باشد، روشن است که عقلاً قابل فهم نیست. خدایی که در عین نامحدود بودن، محدود باشد، قطعاً خدای غیر قابل فهمی است. چنین خدایی، مثل «دایرهی چهارضلعی» و «عدد چهار فرد» است.
ـ امّا در بیعقلی این گونه بیخدایان، همین بس که بدون استقراء تامّ، حکمی کلّی در مورد تمام تعاریف خدا ارائه کردهاند. آدم عاقل، حکم فلّهای صادر نمیکند، بلکه در مورد تکتک تعاریف ارائه شده از خدا، جداگانه قضاوت میکند. اینها خردگرا نیستند بلکه توهّم خردگرایی دارند. آدم خردمند، این گونه حکم فلّهای صادر نمیکند.
از نظر فلاسفه و عرفای مسلمان، خدا یعنی وجود. این تعریف فلاسفه و عرفای مسلمان است از خدا.
آیا «وجود» مفهومی غیرقابل شناخت است؟
«وجود» نه تنها قابل شناخت است، بلکه روشنترین مفهوم در ذهن بشر است. اگر کسی ادّعا کند که «وجود» غیر قابل شناخت است، در آن صورت، باید شناخت هیچ چیزی را ممکن نداند.
خدا یعنی وجود، و مخلوق یعنی ماهیّت.
لذا از انکار خدای مورد نظر فلاسفه و عرفای مسلمان، تناقض لازم میآید. یعنی اگر بگویی «خدا، وجود ندارد» معنایش این میشود که «وجود، وجود ندارد.» و این هم معنایش این است که «وجود، عدم است.» و این هم تناقض است.
ـ این بیخدایان وقتی میگویند «در نتیجه نمیتوان به وجودشان پی برد» متوجّه نیستند که منظور ما از «خدا»، همین وجودی است که اینها در این جمله استفاده کردهاند.
وقتی میگوییم «انسان، وجود دارد» طبق تعریف ما از خدا، معنایش این است که «انسان، خدا دارد.»
خداناباوری و ندانمگرایی خردگرا