دین و اندیشه

عقل انسان و تفاوت عقول

پرسش و پاسخ

سلام تمام کارها و کاردکرد عقول در نظام هستی رو میشه بیان کنید؟

پاسخ اجمالی: عقل انسان محدود است و نمی تواند تمام حقایق را به دست آورد و از همین جاست که وجود انبیاء ضرورت پیدا می کند. ولی باید توجّه داشت که محدود بودن به معنی نقص نیست. همچنین باید توجّه داشت که حساب عقل منطقی از حساب عقل عرفی جداست ، عقل عرفی همان وهم است که نام عقل به خود گرفته است. باز باید توجّه داشت که حساب عقل از موجود عاقل جداست ؛ چون همه ی کارهای موجود عاقل همواره با عقل نیست بلکه گاه با وهم حکم می کند ولی آن را به حساب عقل می گذارد.بیان تفصیلی:به طور خلاصه مى توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حکم کرد به طور یقین با حکم وحى و شرع سازگار است البته به شرط آن که وحى و شرع نیز به دور از هرگونه تحریف لفظى و معنوى به ما رسیده باشد. (توجّه: منظور حکم عقل است نه حکم عاقلان .چرا که میان حکم عقل و تشخیص عاقلان گاهى تفاوت وجود دارد. حکم عاقلان گاهى آمیخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهاى خویشتن است و همیشگى و همگانى نیست اما حکم عقل براساس بدیهیات مورد پذیرش همگان و همیشگى است. بنابراین آنچه گاهى متضاد با اسلام است تشخیص عاقلان است که چه بسا عاقلان دیگرى نظر مطابق با وحى و شرع داشته باشند. )
آیت الله جوادى آملى در این باره فرموده اند: البته عقل قطعى و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضى بین او و وحى نیست اما آیا انسان ها همیشه به چنین حقیقتى دست مى یابند؟ اگر چنین بود انسان ها هیچگاه در دست یابى به عقل قطعى مرتکب اشتباه نمى شدند و تنوع و تعددى در آراى آنان وجود نداشت در حالى که تنوع مذکور آن قدر وسیع و زیاد است که حتى بعضى از آنها نسبت به بعضى دیگر کاملا متضاد و متعارض بلکه مناقض است. (عبدالله جوادى آملى، نسبت دین و دنیا، ص 47، نشر اسراء. )
از جمله مسایل وموضوعاتی که عقل توان درک و هضم ان را دارد مسایل مربوط به اصول دین مثل توحید و معاد و نبوت است ( البته منظور فهم کلیت و اجمال انهاست نه فهم جزئیات انها ).
استاد مطهری گفته اند :
ولى چنین نیست که این نیرو(عقل ) از تحقیق در برخى مسائل آسمانى از قبیل مسائل مبدأ , و معاد بطور کلى ناتوان باشد . اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزى است بر اینکه اسلام مسائل آسمانى را در حدود اصول دین براى عقل انسان قابل تحقیق میداند .این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند به وحى است .
در انسان قوای مختلف هست . قوه شهوت ، قوه غضب و…یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگرى است . هر قوه اى فقط کار خودش را حساب مى کند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه اى که کارش خوردن است دیگر حسابى در دستش نیست , فقط احساس لذت مى کند , مى گوید فقط باید بخورم . قوه جنسى هم هیچ حسابى در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسى انجام دهد . همچنین است قوه غضب . ولى اینها باید حسابى داشته باشند . باید انسان به این قوا یک نظمى بدهد . شما اگر یکى از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد , این آزادى دستگاه شما را خراب و فاسد مى کند . مثلا چشم از دیدن یک امورى لذت مى برد , دیگر حسابى در دستش نیست . زبان مى گوید من از خوردن فلان چیز لذت مى برم , بگذار لذتم را ببرم . اما یک حساب دیگرى هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببرى . بعد از این لذت باید ببینى بر سر این اجتماع بدنى و شخصیت انسان چه مى آید ؟ باید برایش نظمى قائل شد , عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمى بدهد . این , معناى نظام دادن به غرائز است . غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنى سهم بندى کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل . تمام اینها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد , دست تو حق دارد , شکم تو حق دارد , تمام غرائز تو حق دارند .
یکى از کارهاى دین همین است , چون عقل به تنهائى قادر نیست که به حساب اینها برسد . دین با تکالیفى که دارد سهم بندى هاى اینها را مشخص مى کند . به این امر ما اخلاق مى گوئیم . (کتاب:اسلام ومقتضیات زمان ص187)
استاد مطهری اعطاء یک سهم به عقل را در سیستم قانون گذاری اسلام ( در استنباط احکام ) را نشان عدم تعارض بین حکم قطعی عقل و دستورات دین می داند .می فرماید :
اسلام در اساس قانونگذارى , روى عقل تکیه کرده است , یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا براى قانون به رسمیت شناخته است و لهذا شما مى بینید فقهاى ما این مطلب را به طور قطع قبول کرده اند , یعنى مساله اى است مورد اجماع و اتفاق : وقتى که پرسیده مى شود مبادى استنباط احکام چیست ؟ مى گویند : (( چهار چیز است : کتاب ( قرآن ) , سنت ( قول و عمل پیغمبر و یا ائمه اطهار که آن هم باز از سنت پیغمبر کشف مى کند ) , اجماع ( اگر در جایى از کتاب و سنت چیزى نبود , ما به دلیل اجماع کشف مى کنیم ) و عقل )) و این خیلى عجیب به نظر مى رسد که در دینى در مبادى استنباط , عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند , بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقل است این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست , و اگر معتقد به این تضاد بود , محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد , بلکه آن طورى رفتار مى کرد که در بعضى ادیان دیگر هست که مى گویند : (( دین فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دینى را ندارد )) , از آنجا که تضادى میان عقل و آنچه که خود دارند احساس مى کنند , ناچار مى گویند عقل حق مداخله ندارد .
اینکه فقه اسلامى عقل را به عنوان یک مبدا براى استنباط مى شناسد , چیزى است که راه را باز کرده است چگونه راه را باز مى کند ؟ ریشه اش این است که مى گویند : (( احکام اسلامى , احکامى است زمینى یعنى مربوط به مصالح بشریت )) تعبیر فقها این است که احکام , تابع مصالح و مفاسد واقعى است , یعنى واجبها تابع مصلحتهاى ملزمه براى بشر است و حرامها تابع مفسده هاى ملزمه , اگر اسلام چیزى را گفته (( واجب است )) به این دلیل است که یک مصلحت ملزمه اى در کار بوده , و اگر چیزى را گفته (( حرام است )) به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است( که ممکن است عقل به صورت قطعی این مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد ) فقها مى گویند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احکامند .
حال اگر در جایى ما بدون آنکه در قرآن یا سنت چیزى داشته باشیم , به حکم عقل(عقل قطعی ) , مصلحت یا مفسده اى را کشف کنیم , به حکم آن آشنایى که با روح اسلام داریم – که اگر مصلحت مهمى
باشد اسلام از آن صرف نظر نمى کند و اگر مفسده مهمى باشد اسلام اجازه نمى دهد – فورا به حکم عقل , حکم شرع را کشف مى کنیم اسلام دینى است که اعلام کرده : (( ما از مصلحتها و مفسده هاى مهم نمى گذریم )) امروز عقل ما ( که البته علم هم – یعنى علمى که کشف مى کند – عقل است , هر چه علم کشف مى کند براى عقل انسان هم روشن مى شود ) مصلحت را کشف کرده , پس لزومى ندارد که در قرآن و سنت دلیلى داشته باشیم , اینجا حتما شما باید بر اساسش فتوا بدهید عقل , این مفسده را کشف کرده , حتما باید بر این اساس فتوا بدهى پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند و این مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است , پس عقل بشر هم نمى تواند خودش قانون اسلام را کشف کند اگر بگویید : ( ( چنانچه اسلام چنین چیزى مى خواست , خودش مى گفت )) , مى گوییم : چه مى دانى ؟ شاید گفته و به ما نرسیده و لزومى هم ندارد که گفته باشد وقتى که همین قدر به ما گفته (( عقل خودش یک حجت است )) , (( خداوند دو حجت دارد : حجت ظاهرى و حجت باطنى , حجت ظاهرى , پیغمبران اند که عقل خارجى هستند و حجت باطنى , عقل است که پیغمبر درونى است )) , همین براى ما کافى است این همان چیزى است که خود اسلام گفته است .
به دنبال این مطلب مساله دیگرى پیدا مى شود که فقها آن را طرح کرده اند و آن این که : (( شما که این قدر براى عقل شخصیت و استقلال قائل شدید , اگر در جایى کتاب و سنت به طور صریح و قاطع دستورى داد و عقل به طور صریح و قاطع ضد آن را گفت , چه مى کنید ؟ )) جواب مى دهند که این فقط (( اگر )) است , شما نشان بدهید کجا چنین چیزى هست بله , یک وقت هست که ظاهر قرآن و سنت – نه نص قاطع آنها – مطلبى را مى گوید و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید ولى ظاهر قرآن غیر از نص قرآن است خود حکم عقل , دلیل بر این است که آن ظاهر مقصود نیست ما از ظاهر قرآن و سنت به حکم دلیل قاطع عقل , دست بر مى داریم این , تعارض قرآن و عقل نیست .
گاهى اوقات نص قرآن یا نص سنت است و یک دلیل ظنى عقلى , یک تخمین عقلى , یک حدس عقلى , شما آن را معارض قرار مى دهید مى گویند تخمین و ظن و گمان , نه , آنجایى که حکم عقل به مرحله قطعى رسیده باشد اما این که بگویید جایى را پیدا کنیم که قرآن یا سنت به طور قاطع – که هیچگونه هم تاویل پذیر نیست – چیزى را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گوید , این فقط یک (( اگر ) ) است که وقوع ندارد شما بیایید مثالش را به ما نشان بدهید این مساله هم به همین شکلى که عرض مى کنم در کتب فقها مطرح شده است و فقها تا این حد پیشروى کرده و جلو رفته اند .
این هم که گفته اند (( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع )) – که یک قاعده قدیمى است و مال امروز نیست که بگوییم تازه این مساله مطرح شده – منظورشان همین است واقعا اگر در جایى به طور قاطع ملاکى کشف بشود , شرع هم هماهنگى دارد , یعنى از اینجا باید کشف کنید که شرع هم همین است از آن طرف هم که گفته اند (( کل ما حکم به الشرع حکم به العقل )) مقصودشان این است که اگر در جایى شرع به طور قاطع حکمى کرد , از باب این که مى دانیم در اسلام سخنى به گزاف گفته نمى شود , عقل به طور اجمال مى گوید : اینجا یک ملاکى وجود دارد , گر چه من هنوز تشخیص نداده ام ولى وجود دارد , بى منطق نیست بعد از آشنایى عقل به اینکه اسلام بدون ملاک و مناط و منطق حرفى نمى زند , همین قدر که شرع چیزى گفت , عقل هم اجمالا مى گوید اینجا یک منطقى وجود دارد , حال اگر من هنوز کشف نکرده ام , باید تامل و دقت کنم . (همان ص 37 )
حکماء الهى میگویند درست است که خبر آسمان را هم از آسمان باید شنید ولى اولا این نیروى حیرت انگیز بنام عاقله که خداى آسمان در سرشت این موجود زمینى بنام انسان نهاده است یک عنصر آسمانى است نه زمینى , همچنان که در احادیث وارد شده است که (( خداوند سرشت آدمى را از سرشت حیوان و فرشته مرکب ساخت )) و بنابر این مانعى ندارد که پاره اى از حقایق آسمانى با این نیروى آسمانى قابل تحقیق باشد . آنچه مسلم است اینست که این نیرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را کشف کند و بهمین دلیل بشر در زندگى خود نیازمند بوحى الهی است. ( ن ک کتاب:اصول فلسفه وروش رئالیسم ص12)

عقل انسان و تفاوت عقول

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا