شرور ، هستی هایی سبب نیستی ها
اگر خدا خیرخواه ما انسان هاست فلسفه این همه شرو بلاهای طبیعی درزندگی ما چیست؟(لطفا پاسخ با ذکر منبع باشد)
البته شرور و بدیها در کسانی فکر ثنویت را بوجود آورده که مبدءهستی را صاحب شعور و اراده می دانند مدعی هستند موجودی که در ذات خود اراده خیر دارد ممکن نیست اراده شر داشته باشد و موجودی که در ذات خود اراده شر دارد ممکن نیست اراده خیر داشته باشد پس جهان دارای دومبدء است یکی خیر محض است و جز خیر و نیکی نمی خواهد و دیگری شر محض است و جز شر و فساد نمی خواهد .
اما در منطق کسانی که بمبدء یا مبادء شاعر مدرک قائل نیستند و معتقدنیستند که در مبدء یا مبادء هستی تمیز و تشخیص خیر و شر وجود دارد نیازی به فرضیه ثنویت نیست .
فکر دیگری که مولود شرور و بدی ها است خدشه در عدل الهی است می گویندعدم تعادلها و نابرابریها در خلقت و در اجتماع با عدل الهی سازگار نیست فلسفه های مبتنی بر بدبینی و فلاسفه بدبین جهان که کم و بیش در همه جهان وجود داشته اند مولود احساس شرور و بدیها می باشندفلاسفه و حکماء الهی در مقابل حل شبهه شرور و بدیها سه قسمت را موردبحث و مطالعه قرار داده اند :
الف ماهیت شرور و بدیها چیست و چه ریشه ای دارند .
ب تفکیک ناپذیری خیرات و شرور از یکدیگر و غلبه خیرات بر شرورج فوائد و آثار مفید شرور و بدی ها و این که هر شری خیری بدنبال خود می آورد .
اما قسمت اول یک تحلیل و سیر و تقسیم عقلی ثابت می کند که شر ازنیستی برمی خیزد نه از هستی یعنی آنچه بد است یا خود عدم است مانند کوری فقر ناتوانی نابرابری ها زشتی ها پیری ها مرگها باعتباری یاچیزی است که منشا فقدانات و اعدام می گردد مانند موذی ها آفتها بلاهاظلمها و تجاوز به حقوقها سرقتها و فحشاها و از این قبیل است اخلاق فاسدنظیر کبر حسد بخل و غیره .
مرگ و فقر و ضعف و پیری و ناتوانی و زشتی از آن جهت بد است که آدمی فاقد حیات و ثروت و قوت و جوانی و زیبائی است فقدان و نداشتن بد است موذیها و آفتها و بلاها و امثال این ها از آن جهت بد می باشد که وجودشان منجر بسلب حیات و نعمت می گردد .
پس می توانیم بگوئیم که وجود مطلقا خیر است و عدم شر است و البته هر عدمی متصف بشریت نمی شود آن عدم متصف بشریت می گردد که عدم ملکه باشد یعنی هرگاه موجودی باشد که استعداد یک کمال خاص در آن وجودداشته باشد و آن کمال خاص وجود پیدا نکند و یا پس از وجود پیدا کردن به عللی معدوم گردد عدم چنین کمال که بعنوان یک حالت خاص صفت آن موجود واقع می شود شر است .
از اینجا معلوم می شود که فکر ثنویت اساس درستی ندارد زیرا اشیاءو موجودات واقعا دو دسته و دو صنف نیستند صنف خوبها و صنف بدها بدها و بدی ها یا نیستیها هستند پس در صنف موجودات قرار نمی گیرند و یا هستیهاهستند که از آن جهت که هستند بد نیستند بلکه خوبند و فاعل آنها همان فاعل خیرات است از آن جهت بد هستند که منشا بدی و نیستی در موجود دیگرشده اند یعنی بحسب وجود فی نفسه خوبند و بحسب وجود نسبی و قیاسی بدندو بدیهی است که وجود نسبی و قیاسی وجود بالعرض است نه وجود بالذات لهذا اعتباری است و نیازی به فاعل و جاعل ندارد پس بدی ها چه بدیهای بالذات که از نوع اعدام و فقدانات اند و چه بدی های نسبی و بالقیاس که از نوع موجوداتند یا فاعل و جاعلی ندارند و یا فاعل و جاعل آنها فاعل و جاعل خیرات است و نیازی بفرض فاعل و جاعل دیگر ندارند و جعل وجود واقعی آنها که وجود فی نفسه آنها است جعل خیر است نه جعل شر .
و اما جواب شبهه منکرین حکمت بالغه و نظام احسن .
اگر ادعای آنها به این صورت باشد که وجود شر و بدی ها از این جهت دلیل بر عدم حکمت بالغه است که اگر حکمت بالغه ای در کار بود شرور و بدیهارا نمی آفرید پاسخ آنها همان است که به ثنویین داده شد یعنی در جواب آنهانیز گفته می شد که شرور یا اعدام و نیستی ها هستند و یا هستی هائی که منشااتصاف آن هستی ها به شریت نیستی ها می باشند .
ولی ممکن است که شبهه به این صورت تقریر شود که هر چند شرور وبدیها از نیستی ها بر می خیزد ولی چرا عالم طوری آفریده نشد که بجای نیستی هاهستی ها و بجای فقدانات کمالات بوده باشد اشکال این نیست که چرابدی ها را آفرید اشکال اینست که چرا خلاء حاصل از نیستیها را با خلقت و آفرینش خوبها و خوبیها پر نکرد .
پس اشکال در آفریدن بدی ها نیست که گفته شود عدمی هستند اشکال درنیافریدن خوبی ها بجای این بدی ها است چرا بجای مرگ حیات دائم وبجای فقر و ناتوانی ثروت و قوت و بجای زشتی زیبائی و بجای مصیبتها ورنجها و دردها خوشیها و لذتها و بجای نابرابری ها برابری ها نیافریدبدیهی است که عدمی بودن شرور برای پاسخ به این شبهه کافی نیست .
اینجا است که باید وارد مرحله دوم مطلب خود بشویم یعنی تفکیک ناپذیری شرور از خیرات و غلبه جانب خیرات بر شرور .
منشا شرور و به عبارت دیگر منشا این خلاها و فقدانات و نقصانات یا عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است و یا قابلیت ماده برای تضاد است این دو خاصیت از ماده تفکیک ناپذیر است همچنانکه تضاد میان صور حقائق عالم طبیعت از لوازم وجود هستی آنها است و لازمه این نحو از وجود است وجود و هستی در مراتب نزول خود طبعا با نقصانات و فقداناتی توام می گرددهر مرتبه از وجود ملازم است با فقدان خاص هر یک از مواد و صور این عالم نیز خواه ناخواه دارای درجه ای از فقدان است .
این یک توهم است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشدهمچنانکه یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد لازمه هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمها است پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون بهمین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد .
این جا است که مطلب دیگری پیش می آید و آن اینکه آیا جانب خیرات حقایق این عالم غالب است یا جانب شرور آنها مثلا لازمه وجود آتش و قابلیت احتراق برخی از مواد اینست که در شرائط خاصی احتراق واقع شود در میان احتراقها احیانا احتراقهائی است که شر است مانند آتش سوزی های عمدی و غیر عمدی که صورت می گیرد آیا مجموعا جانب خیر و فایده آتش غلبه داردیا جانب شر و زیان آن آیا آتش بیشتر عامل نظام است یا عامل اختلال مسلما جانب خیر در آن غلبه دارد پس امر دائر است میان اینکه آتش اصلاوجود نداشته باشد و یا آتش باشد با مجموع خیرات و شروری که دارد آنگاه باید دید که مقتضای حکمت بالغه اینست که خیر کثیر فدای شر قلیل گردد یابر عکس دفع شر قلیل فدای خیر کثیر گردد .
مسلما شق دوم صحیح است بلکه منع خیر کثیر برای دفع شر قلیل خود شر کثیر است و منافی حکمت بالغه است .
حکما می گویند موجودات بحسب فرض ابتدائی پنج نوع فرض می شوندخیر محض شر محض خیر غالب شر غالب متساوی .
می گویند ما موجودی نداریم که شر محض یا شر غالب و یا خیر و شر متساوی باشد آنچه هست یا خیر محض است و یا خیر غالب.
پس معلوم شد تفکیک شرور از خیرات توهم محض است و عقلا محال است نظامی احسن از نطام موجود یک توهم بیش نیست پس لیس فی الامکان ابدع مما کان .
اما مرحله سوم گذشته از اینکه شرور از لوازم وجود خیرات این عالمند خود آنها به نوبه خود مبدا و منشا خیرات کثیر می باشند بر وجودآنها منافع و مصالح فراوانی مترتب است به طوری که اگر آن شرور نباشندخیرات و برکاتی نخواهد بود .
اولا برخی از این شرور از قبیل مرگ و پیری لازمه تکامل روح و تبدل آن از نشئه ای به نشئه دیگر است .
همانطوری که گردو در ابتداء آمیخته ای است از پوست و مغز و تدریجاهر چه مغز کمال می یابد از پوست جدا می شود و مستقل می گردد تا آنجا که پوست فلسفه خود را از دست می دهد و باید شکسته شود تا مغز آزاد گردد روح نیز نسبت به بدن همینطور است .
ثانیا اگر همین تزاحمها و تضادها نباشد و صورتی که عارض ماده شده است برای همیشه باقی بماند ماده قابلیت صورت دیگر پیدا نمی کند و برای همیشه باید واجد یک صورت باشد و این خود مانعی است برای بسط و تکامل نظام هستی در اثر تضادها و تزاحمها و بطلان و انهدام صورتهای موجود نوبت به صورتهای بعدی می رسد و هستی بسط و تکامل می یابد از اینرو حکماء گفته اندلو لا التضاد ما صح دوام الفیض عن المبدا الجواد .
ثالثا وجود شرور و اعدام در تکمیل وجود موجودات و در ایجاد حرکت و جنبش و سوق دادن آنها به کمال و صیقل دادن آنها مفید و مؤثر و شرط حتمی است .
حکما می گویند همواره حرکات طبیعی مکانی بدنبال حرکات قسری پدید می آیند تا شی ء با نیروی مخالف از مقتضای طبع خود دور نشود میل بحرکت و وصول به مرکز در او پدید نمی آید در میان مصیبتها و دردها و رنجهااست که پختگی ها و تهذیبها و تکمیلها و نبوغها پیدا می شوند اگر رنج گرسنگی و تشنگی نباشد لذت سیری و سیرابی هم نیست اگر امکان فسق و فجور پیروی ازهوای نفس نباشد تقوا و عفاف هم نیست اگر رقابتها و عداوتها نباشد تکاپو وجنبش و مسابقه هم نیست اگر جنگ و خون ریزی نباشد پیشرفت و تمدن هم نیست اگر اختناق نباشد آزادیخواه و آزادیخواهی که مظهر جمال و کمال انسانیت است بروز نمی کند اگر ظلمها و قساوتها نباشد عدالتها و عدالتخواهی ها ارزش پیدا نمی کند فقدانات و احتیاجات است که محرک نیروها و به فعلیت رساننده قوه ها می باشند .
پس با توجه به اینکه جهان طبیعت جهان تدریج و تکامل و حرکت از نقص به کمال است و حرکت و تدرج ذاتی طبیعت است و با توجه به اینکه حرکتها وجنبشها و سوق بکمالها بستگی طبیعی و ذاتی دارد بهمین چیزهائی که شرور وبدیها نامیده می شوند فائده و فلسفه و مصلحت شرور و بدیها روشن می شودو معلوم می شود آنچه شر و بدی نامیده می شود از نظر جزئی و بلحاظ شی ءخاص است اما با مقیاس وسیعتر و بزرگتر خیر و خوبی است نه شر و بدی .
از آنچه گذشت معلوم شد اولا شرور عالم از قبیل نیستی ها و یا از قبیل هستی هائی هستند که سبب نیستی ها شده اند و ثانیا این شرور از خیرات تفکیک ناپذیرند و نبودن اینها مستلزم نبودن این عالم است و ثالثا این شرور و بدیها در نظام عالم و در کمال موجودات نقش مهم و مؤثری دارند.
شرور ، هستی هایی سبب نیستی ها