قیام امام حسین (ع)
هدف امام حسین(ع) از قیام عاشورا چه بود؟چرا خانواده خود را به کربلا بردند و خود تنها نرفتن؟چرا مردم کوفه از امام حسین(ع) حمایت نکردن؟
پاسخ جامع و کامل به سئوال فوق، در پرتو بررسی عوامل حرکت و قیام امام حسین(ع) روشن می شود. قیام امام حسین(ع) سه عامل دارد، هر چند میزان نقش و درجه اهمیت این عوامل یکسان و به یک اندازه نیست. این عوامل عبارتند از:
1. بیعت خواستن یزید.
یزید می خواست به هر قیمتی شده، حتی به قیمت جان امام، از امام(ع بیعت بگیرد و امام نیز به هیچ قیمتی حاضر به بیعت با او نبود. به همین جهت شبانه مدینه را ترک و به مکه رفت. و در مسیر حرکت از مکه به عراق، بارها به اصحاب فرمود اینها با شما کاری ندارند و از من بیعت می خواهند و من هرگز تن به بیعت نخواهم داد. اما این تنها عامل نیست. اگر این عامل هم نبود، باز امام حرکت و قیام می کردند. یعنی حتی اگر از امام بیعت هم نمی خواستند، باز امام قیام می کردند.
2. دعوت مردم کوفه
پس از امتناع امام از بیعت و ترک شبانه مدینه به سمت مکه و حدود دو ماه اقامت در مکه حرم امن الهی، مردم کوفه از این جریان مطلع می شوند و به خاطر زمینه مساعدی که در آنان هست، امام را به کوفه دعوت می کنند و اعلام یاری و حمایت و وفاداری می کنند. اما اگر این عامل هم نبود، باز امام حرکت و قیام می کردند. عامل اول پر اهمیت تر است. چون حتی اگر دعوت مردم کوفه هم نبود باز امام حاضر به بیعت با یزید نبودند و به تعبیر و فرموده خودشان حاضر نبودند تن به چنین ذلتی بدهند. «هیهات منا الذله». به همین جهت پیش از آنکه سخن از دعوت مردم کوفه باشد امام حرکت می کند. مردم کوفه مدتها پس از حرکت امام و امتناع از بیعت با یزید، از جریان آگاه می شوند و آنگاه گرد هم آمده و امام را دعوت می کنند. اما اگر این عامل هم نبود، عامل سومی بود، که امام را به قیام و حرکت وا می داشت. بنابراین در میان عوامل، عامل سوم نقش رکنی و اساسی را دارد. لکن اگر بخواهیم میان دو عامل فوق، مقایسه ای بکنیم، عامل اول از اهمیت و ارزش بالاتری برخوردار است. زیرا در شرایط سخت خفقان و خشونت شدیدی که معاویه، به ویژه در ده سال آخر حکومتش به مردم نشان داده بود، و در حالی که یزید روی کار آمده، یزیدی که از معاویه جوان تر، مغرورتر، و قهراً سفاک تر و بی سیاست تر است که حتی ملاحظات سیاسی را هم نمی کند، امام در حالی که هنوز مردمی اعلام یاری و نصرت و وفاداری نکرده اند، در اوج ظلمت و وحشت و خفقان یکه و تنها برمی خیزد و قاطعانه در برابر چنین قدرتی «نه» می گوید.
3.امر به معروف و نهی از منکر
عامل اساسی در نهضت و قیام امام حسین(ع)، عنصر امر به معروف و نهی از منکر است. امام حسین(ع) به طور مکرر و با صراحت کامل، این عنصر را به عنوان یک اصل مستقل و عامل اساسی قیام خود معرفی کرده است: «انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امّه جدی، انی ارید أن آمر بالمعروف و انهی عن المنکر.»، (مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188، به نقل از حماسه حسینی، ج 2، ص 133) و یا می فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقّا» ؛ (تحف العقول، شیخ یوسف بحرانی، ص 245) اهمیت و ارزش این عامل، از دو عامل دیگر بیشتر است. زیرا بر اساس عامل اول، حرکت و قیام امام یک حرکت تدافعی است یعنی در صورتی که حکومت یزید از امام بیعت نخواهد دیگر امام هم با او کاری ندارد. بر اساس عامل دوم نیز، نقش امام یک نقش انفعالی است یعنی در صورتی که مردم کوفه اعلام آمادگی و وفاداری و دعوت نمی کردند، امام نیز قیام نمی کرد. اما چون اعلام آمادگی کرده اند امام می بایست به آنان پاسخ مثبت بدهد. اما بر اساس عامل سوم، نقش امام انفعالی و تدافعی نیست بلکه نقشی فعال و هجومی است، امام حسین(ع) یک معترض و منتقد و انقلابی و قیام کننده است. عامل سوم، به تنهایی برای قیام و حرکت او کافی است. اگر دو عامل دیگر هم در کار نبود، این عامل امام را به قیام و حرکت وا می داشت. به همین جهت تأکید خود امام(ع) بر این عامل است. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام و حرام خدا را حلال کرده اند، بیت المال مسلمین را تاراج و در غیر راه رضای خدا مصرف می کنند و از همه بدتر اینکه، به نام اسلام و جانشینی پیامبر صورت می گیرد. لذا امام حسین به سخن جد خویش، پیامبر(ص) تمسک می کند: « ایها الناس، من رأی سلطانا جائراً مستحلاً لحرام الله ناکثاً لعهدالله، مستأثراً لفیء الله، معتدیا لحدود الله، فلم یغیّر علیه بقول و لا فعل، کان حقّاً علی الله ان یدخله مدخله»؛ (تاریخ طبری، ج 4، ص 304، به نقل حماسه حسینی، ج 2، ص 134). و بر همین اساس امام حسین(ع) اساس اسلام را در معرض نابودی کامل می بیند و می فرماید: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید»؛ (مقتل مقرم، ص 146 – به نقل از حماسه حسینی، ج 2، ص 85) با توجه به مقدمه فوق، پاسخ بخش نخست سؤال که آیا قیام امام(ع) با علم به کشته شدن، انتحار نیست؟ روشن می شود. زیرا: اولاً بر هر انسانی دفاع از جان خود، در برابر کسی که می خواهد او را بکشد، واجب است. هر چند بداند در نهایت کشته خواهد شد. به عنوان مثال کسی که دشمنی مسلح به قصد کشتن او وارد خانه اش شده، و می تواند سلاح برداشته و از خود دفاع کند، واجب است این کار را بکند هر چند بداند که نجات او از این معرکه محال است و قطعاً کشته خواهد شد. امام(ع) نیز در چنین شرایطی قرار داشت. به همین جهت به محمد حنفیه فرمود من هر کجا بروم آنها جز به قتل من راضی نخواهند شد حتی اگر در سوراخ حشره ای پنهان شوم، باز مرا بیرون خواهند کشید تا به مقصود خود برسند، (تاریخ طبری، ج 4، ص 289 و 296؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 276 و 275) و نکته اینکه امام از مکه حرم امن الهی خارج شدند، همین است. خود امام می فرماید زیرا اینها حرمت حریم امن الهی را نگه نمی دارند و حرمت حرم با ریخته شدن خون من در اینجا، شکسته می شود، (اخبار مکه، محمد بن عبدالله ازرقی، ج 2، ص 132). در چنین شرایطی آیا امام بنشیند تا کشته شود، یا سلاح به دست گیرد و از خود دفاع کند؟ این حرکت، دفاع است نه خودکشی. بله، راه دیگری هست و آن بیعت کردن با یزید است اما عامل سوم یعنی امر به معروف و نهی از منکر مانع از این راه است. گاهی موضوع امر به معروف و نهی از منکر، موضوعی است که اسلام برای آن اهمیتی بالاتر از جان و مال و آبروی انسان قائل است، اساس اسلام و قرآن به خطر افتاده، تعالیم اصیل اسلام کنار رفته و اموری که اسلام به مبارزه به آنها برخواسته، به عنوان اسلام ترویج و عمل می شود. همچنان که امام حسین(ع) در سخنانشان به این مطلب اشاره کرده اند. «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید» ، «الا ترون ان الحق لا یعمل به …» در این صورت کشته شدن و قربانی شدن ارزش دارد در اینجا چیزی محترم تر از اساس اسلام نیست لذا جان و مال و آبرو باید فدا شود. لذا امام حسین(ع) می فرماید: «ان کان دین محمد لا یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی» و نیز می فرماید: در این شرایط «انی لا اری الموت الا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا برما». 2. اگر مقصود از زمینه مناسب، تأثیرگذاری و مؤثر واقع شدن امر به معروف و نهی از منکر است، می گوئیم: اثر بخشی امر به معروف و نهی از منکر، در مسأله فردی و شخصی، تنها به پذیرش و تأثیر پذیرفتن فرد مقابل است، اما در مسائل اجتماعی و اساسی مانند مورد قیام امام حسین که اساس اسلام و جامعه اسلامی در خطر است، ملاک تأثیرگذاری امر به معروف و اثربخشی آن در اجتماع، است نه فرد مقابل مثل یزید. یعنی اگر این امر به معروف و نهی از منکر، موجب نجات اساس اسلام و جامعه اسلامی و کشف چهره نفاق و انحراف می شود. آن هم تا ابدیت تاریخ، در این صورت زمینه مناسب وجود دارد و امر به معروف واجب است چون تأثیرگذار و مؤثر است. از طرف دیگر نهضت امام حسین(ع) دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت:یکى «فداکارى، جانبازى و شهادت»
دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداکارى ها و زحمات طاقت فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند؛ اما وظیفه اصلى آنان، «پیام رسانى» بود.
پیرامون نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد.
مقدمه اول:
بر اساس روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا(ع) روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله(ع) شد، پیامبر(ص) به ایشان فرمود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا»؛[1] حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است؛ یعنى، حضرت مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام(ع) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
مقدمه دوّم: نقش زن در تاریخ.
هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند؛ بدین صورت که زن، مرد را مى سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى شوند:
الف. زنانى که مثل شى ء گران بها، اما بدون نقش بودند؛ مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى ء – نه شخص – گران بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران بهایى اش بر مرد اثر مى گذاشت. مى توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حریم خود را گم مى کند و چون در همه جا حضور مى یابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در این جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى – از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و دیگر امور – به او شخصیت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى شود. سازندگان این جوامع گرچه مذکر – مؤنث هستند، اما زن، کالاى ارزان است؛ بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد؛ یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى، – مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى – را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم (مرد) اصالت دارد و حوا (زن) تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است.[2] ساره نیز مانند ابراهیم خلیل(ع) فرشته ها را مى بیند و با آنان صحبت مى کند. مریم(س) از خداوند رزق و روزى هایى مى گیرد به گونهای که زکریا را در متعجب میسازد و فاطمه زهرا(س) کوثر (خیرکثیر) خوانده مى شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا(س) است. او که خوشحال مى شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر(ص) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند که امثال ابوعلى سینا نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى خواند؛ یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى دهد که یک زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر – مؤنث است؛ یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب(س) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى کند.[3] از امام سجاد(ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على(ع) و حیاى فاطمه(س) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى سازد.[4] این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.[5]با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین(ع) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است؛
1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند؛ زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه دار مى شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافکنده شدند.
3. دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین(ع) تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
اول: پیام رسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست؛ بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت هاى فاسد و مسؤولان نالایق، انتقاد نمایند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا(س) در حمایت از امام معصوم(ع) و افشاگرى علیه ظلم و غصب زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زینب(س) نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین(ع) مشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین(ع)، این دو بخش کاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین(ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت(ع) – به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود – بى شک اگر بازماندگان امام حسین(ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن(ع) گفتند: «بر اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا(ع) در دوران اسارت – که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود – اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى شود.
دوم: خنثى سازى تبلیغات بنى امیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر(ص) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم(ص) یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام(ص) را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین(ع) تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده مردم ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است[6].
معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند.[7] همچنین وی در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور، کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کرده؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا(ص) جز بنى امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.[8]بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین(ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً».احزاب (33): آیه 33 «بى شک خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى». فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.[9]بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین(ع) و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، تحریفات چندین دهه بنى امیه – حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان – خنثى شد.
سوم. افشاى چهره ظالمان
بُعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین(ع)، نشان دادن چهره واقعی یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم، آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر(ع) است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد(ع) در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین(ع) را به صورت مُثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد(ع) مى فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام – که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند – خیلى مهم نبود؛ زیرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد(ع) فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید؛ اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نکته پایانى آنکه، یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین(ع) و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین(ع) و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد. حضور زنان در کربلا آنان را تبدیل به شاهدان و گزارشگران عینی واقعه کربلا کرد. در صورت نبود آنان، لشکر بنی امیه میتوانست هر آنگونه که میخواهد وقایع عاشورا تحریف کند.
در مورد امام سجاد (ع) نیز لازم به تذکر است که بیماری ایشان شکم درد (به صورت حاد و شدید) بوده به گونهای که ایشان توان حمل سلاح و جنگیدن را نداشتند.[10] شروع بیماری نیز در همین ایام بوده نه اینکه ایشان از همان ابتدای سفر بیمار بوده باشند. البته قابل تذکر است که بیماری ایشان در آن ایام نیز خود مصلحتی الهی بوده تا تنها فرزند باقی مانده از امام حسین (ع)، برای برعهده گرفتن منصب امامت و رهبری جامعه زنده بمانند.
[1] . محمّد بنسعد، ترجمة الحسین و مقتله. فصلنامه«تراثنا»، ش10، ص170؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین † من تاریخ مَدِینة دِمَشق، ص204، ح256؛ ابنکثیر، البِدایة و النِّهایة، ج8، ص178.
[2] . ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 406-404.
[3] . ابن سعد، الطبقات الکبری الطبقه الخامسه، تحقیق: محمد بن صامل السلمى، الطائف ، مکتبة الصدیق، ط الأولى، 1414ق، ص481؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص81.
[4] . منابع بسیار زیادی این خطبه را با تفاوتهای اندکی نقل کردهاند به عنوان نمونه می توان به این موارد اشاره نمود: ابنابیطیفور، بلاغات النساء، ص23-24؛ ابناعثم، کتاب الفتوح، ج5، ص121؛ شیخ مفید، الامالی، ص 324 ـ 321؛ شیخ طوسی، الامالی، ص 93 ـ 92؛ ابومنصور طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 112 ـ 109؛ خوارزمی، مقتل الحسین†، ج2، ص 41 ـ 40؛ ابنشهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 125 ـ 124؛ ابننما، مثیرالاحزان، ص 86؛ سید ابنطاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 192 ـ 193.
[5] . حماسه حسینى، ج 1، صص 411-397 و ج 2، صص 236-231.
[6] . سید جعفر شهیدى، قیام امام حسین(ع)، ص 185.
[7] . محمد ابراهیم آیتى، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
[8] . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
[9] . اخطب خوارزمى، مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 61؛ سید بن طاووس، اللهوف، ص 74.
[10] .صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 148 و 163؛ شیخ مفید، الارشاد، ص 114؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 246.
قیام امام حسین (ع)