تاریخ طبری و اهل بیت
شیعه چقدر تاریخ طبری و آن قسمتش که میگوید امام حسین و(ع) امام حسن (ع) مردم طبرستان را کشتند قبول دارند؟
کتاب تاریخ طبری که نام اصلی آن تاریخ الرسل و الامم و الملوک می باشد، از کتابهای کهن تاریخی محسوب میگردد. طبری این کتاب را در فاصله سالهای 283 ـ 290 هجری املا کرده، اما بعد از آن وقایع را ربیع الثانی 303 هجری افزود.
این کتاب به رغم اینکه از منابع کهن تاریخی به حساب میآید و مطالب مفید و ارزشمند در آن وجود دارد، ولی از کتابهای معتبر به حساب نمیآید، زیرا در بیشتر اسناد آن اشکال سندی و مدرکی وجود دارد به طور مثال در بسیاری از اسناد آن سیف بن عمر قرار دارد که خود طبری نیز به او اعتماد نداشته است.برخی سیف بن عمر را متهم به زنادقه نموده و گزارشهای وی را فاقد ارزش دانستهاند.
جلد اول تاریخ طبری که تاریخ جهان آفرینش تا مبعث است، پر از اخبار اسرائیلی است. درست همان طور که در تفسیر طبری نیز اسرائیلیات فراوان وجود دارد. البته در این کتاب- همان طور که اشاره شد- مطالب مفید وجود دارد، ولی کل کتاب از نظر میزان اعتبار جایگاه خوب ندارد ، مخصوصاً نویسنده در مورد مطالبی مربوط به جریان غدیر و مسایل مربوط به فاطمه زهرا (س) یا آن دست مطالبی که به نفع اهل سنت نیست، دچار مشکل شده و این گونه مطالب را آن گونه که هستند تدوین نشده است، زیرا طبری بر اساس تعصباتی که داشت، این دست مطالب را درست بیان نکرده و حتی برخی از آنها را تحریف یا حذف نموده است.به هر حال روایات کتاب وی اگر این شرائط را داشته باشد مورد قبول واقع می شود: مخالف قرآن نباشد ، مخالف روایات صحیحه نباشد ، با اعتقادات مسلم اسلامی متضاد نباشد ، کتابهایی که ماخذ طبری و امثال او قرار گرفته معتبر باشند ، روایات متضادی در بین نباشد ، روایات در شرایط عادی صادر شده باشد ، با واقع مطابق باشد ، اگر به دین اسلام مربوط است باید از پیامبر اکرم و یا یکی از امامان معصوم علیهم السلام باشد و از نظر ادبیات عربی هم مشکل نداشته باشد.
جهت آگاهی بیشتر نظر شما را به مطالب زیر جلب مینایم:
محمد بن جریر طبری (223/ 310) ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید طبری از مورخان نامی دوران اسلامی است. کار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور او ، یکی در دانش تفسیر و با نام جامع البیان و دیگری دانش تاریخ با نام تاریخ الرسل و الامم والملوک شهرت بسزایی برایش به ارمغان آورده است. تاریخ او از همان ابتدا مقبولیت عام یافت. چنین مقبولیتی مربوط به ویژگی های کتاب، از حیث تفصیل و استناد و متعادل بودن آن، از نظر جامعه اهل سنت است. این مقبولیت سبب شد تا کتاب های تاریخی بعدی، بر نقل های آن تکیه کرده و خلاصه ای از آن را بیاورند. ابن مسکویه و ابن اثیر وابن کثیر چنین کاری را کرده اند.طبری درآغاز کتاب ، با اشاره به این که نقل ها را مسند آورده، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه کند. چنین شیوه ای در عین حال که سبب شده حجم زیادی از نقل های تاریخی محفوظ بماند، به دلیل گزینش های نادرست طبری از نقل ها، به خصوص نقل از افراد دروغگویی چون سیف بن عمر، به حق مورد انکار برخی از محققان قرار گرفته است.
جواد علی نوشته است که طبری در استفاده از مآخذ اصول اهل حدیث را درنظر نگرفته و از چهره های ضعیف هم روایت کرده است. او روایات سیف بن عمر را در قضایای رده بر روایات واقدی و مدائنی ترجیح داده است. این در حالی است که او متهم به زندقه بوده و حتی خود طبری نظر مساعدی نسبت به وی نداشته است. حضور سیف در تاریخ طبری ازجنگ های رده آغاز شده و تا پایان جنگ جمل ادامه می یابد و بدین صورت ، طبری در حساس ترین مقطع تاریخی که بخشی از تاریخ مذهبی برای همه فرقه هاست، تاریخ خود را با نقل های کذب سیف بن عمر مشوه می کند.این اخبار از طریق وهب بن منبه است که بیش از هر کس در اواخر قرن نخست هجری این قبیل اخبار را میان مسلمانان منتشر کرد.طبری کتاب تاریخی خود را در فاصله سال های 283 تا290 املا کرد، اما بعد از آن وقایع را تا ربیع الثانی سال 303 هجری برآن افزود.
افزون بر آن کتابی با عنوان ذیل المذیل در شرح حال صحابه و تابعین بر اساس سال درگذشت آنها نوشت که تنها تخلیص آن توسط عریب بن سعد (م 370) انجام شده، باقی مانده و با عنوان المنتخب من ذیل المذیل در پایان تاریخش به چاپ رسیده است.چندین نفر از نویسندگان دوره بعد، ذیولی بر کتاب تاریخ طبری نوشتند. عریب بن سعد حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاریخ الطبری نوشت. ثابت بن سنان صابی (م 363) آن را تاسال 360 ادامه داد. هلال بن محسن صابی تا سال 448 را نوشت. عیون التواریخ ادامه آن تا سال 479 است. پس از آن محمد بن عبدالملک همدانی (م 521) تا سال 478 را نوشت. طبری به دلیل بینش خاص تاریخی که داشته، تفصیل بسیار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددی ، این تفصیلات در هیچ مأخذ دیگری نیامده است. طبیعی است که شیوه طبری نمی توانسته دربرگیرنده آگاهی های اجتماعی باشد. او تنها به نقل متکی است و نقل ها صرفا تاریخی با به عبارتی صرفا سیاسی هستند. در این صورت ، یافتن آگاهی هایی در زمینه های تمدنی و فرهنگی آن چنان که در آثار مسعودی می توان یافت، در تاریخ طبری بی ثمر است. موارد اندکی را باید استثنا کرد.
طبری حوادث تا پیش از اسلام را به صورت موضوعی و ترتیب کلی تاریخی آورده است. اما پس از اسلام ، حوادث را به صورت سال شماری ارائه کرده است.جواد علی شرح مبسوطی درباره منابع طبری به دست داده است. به عقیده وی، مآخذ طبری در بخش تاریخ انبیا و ایران پیش از اسلام، اخبار و آثار تفسیری بوده که در مکتب شاگردان ابن عباس در شرح آیات قرآنی با استفاده از مآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است. در مورد ایران ، بیشتر از آثار ترجمه شده از فارسی مانند آثار ابن مقفع و نیز کتاب های کلبی که در این زمینه بسیار غنی بوده، استفاده کرده است. وی در این بخش ها، نام آثر و یا مؤلفان را به طور غالب یاد نکرده و با تعبیرهایی مانند قال بعض العجم مطالب را نقل کرده است.در بخش تاریخ عرب قبل از اسلام ، از آثار کلبی بهره برده، به ویژه درباره تاریخ عراق که به طور منحصر از او نقل کرده است.
در مورد تاریخ یمن از مطالب ابن اسحاق استفاده کرده که او هم از وهب بن منبه و محمد بن کعب قرظی برگرفته است. در واقع دو نقر اخیر به ضمیمه کعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاریخ انبیا در مجلد نخست تاریخ طبری هستند. درباره تاریخ روم در قیاس با آنچه درباره ایران آورده ، مطلب مهمی نیامده است . در بخش اول سیره اصل بر سیره ابن اسحاق است. اما موارد فروانی هم از عروة بن زبیر، ابان عثمان بن عفان، شرحبیل، بن سعد وهیثم بن عدی آورده است. همان گونه که اشاره شد، تکیه طبری بر جریانات رده تا پایان جمل ، بر روایات سیف بن عمر است.پس ازآن در بیان حوادث عراق تا پایان عصر اموی، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روایات مدائنی، عوانة بن حکم، واقدی، عمر بن شبه و کلبی در ادامه آورده می شود.
بالاترین ارزش کتاب طبری، از آن روست که از بسیاری مکتوبات تاریخی رایج یا غیر رایج آن عصر را که در اختیار داشته استفاده کرده و امروزه جز آن چه طبری ازآن کتاب ها برای ما نگاه داشته، اثری بر جای نمانده است . شاید یکی از بهترین آثار کتاب مقتل الحسین (ع ) ابومخنف بوده که بخش مهم آن تنها از طریق تاریخ طبری حفظ شده است. همین امر درباره آثار وهب بن منبه در زمینه اخبار انبیای سلف، آثار عبید بن شریه، اسمعی ، شعبی و کلبی، درباره تاریخ عرب و فرس پیش از اسلام، نیز نسخه اصل سیره ابن اسحاق در بخش مغازی صادق است. (رسول جعفریان ، منابع تاریخ اسلامی، ص 156 به بعد.)
برای آگاهی بیشتر درباره نقد و بررسی متون تاریخی به کتاب های الصحیح من سیره النبی الاعظم تالیف جعفر مرتضی العاملی و سیره رسول خدا و منابع تاریخ اسلام، هر دو تالیف رسول جعفریان مراجعه نمایید.
حضور امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در دوران سایر خلفا: در هیچ منبع تاریخی شیعه، حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام در فتح طبرستان ذکر نشده است. از میان مورخان اهل سنت برخی به نقل واقعه فتح طبرستان توسط مسلمانان و به فرماندهی سعید بن عاص پرداختهاند. نام مهمترین آنها به ترتیب تاریخی بدین قرار است: ابن قتیبه (متوفای 276 ق)، بلاذری (متوفای 279 ق)، طبری (م 310 ق)، ابن عساکر (م 571 ق)، یاقوت حموی (م 629 ق)، ابن اثیر (م 630 ق)، ذهبی (م 746 ق )، صفدی (م 764 ق) و ابن خلدون (م 808 ق). گزارش اجمالی آنچه این گروه از مورخان در باره حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام در واقعه فتح طبرستان آوردهاند بدین قرار است:
ابن قتیبه نخستین مورخی که به نقل این واقعه پرداخته است. او بدون آن که گزارشی از حضور این دو امام در این واقعه داده باشد تصریح کرده که سعید بن عاص طبرستان را بدون جنگ و با مصالحه تصرف کرد. ابن عساکر، ذهبی و صفدی ذکری از حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام در لشگر سعید بن عاص نکردهاند. سایر مورخان از حضور آن دو بزرگوار در لشگر سعید یاد کردهاند. در این میان نخستین کسی که این مسئله را نقل کرده بلاذری (م 279 ق) است. او در تاریخ خود میگوید: «معه فی غزاته فیما یقال الحسن و الحسین أبناء علی بن أبی طالب علیهم السلام؛ گفته شده حسن و حسین پسران علی بن ابی طالب علیهم السلام به همراه سعید بن عاص در جنگ بوده اند». عبارت او ظهور در این داردکه او در حضور آن دو امام در جنگ به همراه سعید تردید دارد و از این رو آن را با استناد به گفته فرد یا افراد ناشناس نقل کرده است. چنین خبری را در اصطلاح علم رجال و حدیث، خبر مرسل مینامند که نزد همه دانشمندان فاقد اعتبار است. حموی (م 629 ق) نیز در معجم البلدان به همین شکل نقل کرده است.
پس از بلاذری نخستین کسی که این مسئله را نقل کرده، طبری (م 310 ق) است. او به طور مسند به نقل این خبر پرداخته است و سند او بدین قرار است: «حدثنی عمر بن شبة قال حدثنی علی بن محمد عن علی بن مجاهد عن حنش بن مالک». او پس از نقل این خبر، خبر دیگری در باره این جنگ نقل می کند که آخرین فرد در سند را اینگونه نقل کرده است: «حنش بن مالک التغلبی». با جستجو در نرم افزارهای مربوط به کتب مربوط به علوم اسلامی و غیر آن که حاوی هزاران کتاب است آشکار میشود که نام حنش بن مالک در هیچ منبع تاریخی، رجالی و غیر آنها نیامده است، مگر در نقل این خبر در تاریخ طبری. تنها در کتاب لغت الصحاح نوشته جوهری بیتی به عنوان شاهد لغوی به شاعری به نام حنش بن مالک نسبت داده شده است. همچنین شمشاطی داستان کشته شدن فرزند حنش بن مالک تغلبی را نقل کرده است. اما هیچیک از این دو گزارشی از وثاقت و صداقت او در نقل خبر ندادهاند. بنابراین حنش بن مالک یا حبش بن مالک فردی مجهول و ناشناس نزد تاریخ نگاران و دانشمندان شیعه و سنی است که وثاقت او در نقل خبر ثابت نشده است.
به علاوه طبری دو خبر از این فرد در باره فتح طبرستان نقل کرده است. در خبر اول آورده است:
«غزا سعید بن العاص من الکوفة سنة ثلاثین یرید خراسان ومعه حذیفة ابن الیمان وناس من أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم ومعه الحسن والحسین وعبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر وعبد الله بن عمرو بن العاص وعبد الله بن الزبیر؛ سعید بن عاص در سال سیام از کوفه عازم خراسان شد و همراه اوحذیفه بن یمان، گروهی از از اصحاب پیامبر (ص) و حسن و حسین و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر و عبد الله بن عمرو بن عاص و عبد الله بن زبیر بودند.»
خبر دومی که طبری از حنش بن مالک نقل میکند بدین قرار است:
«غزا سعید سنة ثلاثین فأتى جرجان وطبرستان معه عبد الله بن العباس وعبد الله ابن عمر وابن الزبیر وعبد الله بن عمرو بن العاص؛سعید در سال سیام عزم جنگ شد و به سرزمین گرگان و طبرستان رسید و همراه او عبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر و عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمرو بن العاص بودند».
در خبر دوم نام همه کسانی که در خبر اول وجود داشت و ذکر شده بود که به همراه سعید از کوفه به قصد خراسان خارج شدند آمده مگر نام امام حسن و امام حسین علیهما السلام. جمع این دو خبر به این است که امام حسن و امام حسین علیهما السلام ـ بنابر خبر اول ـ به همراه سعید از کوفه به مقصد خراسان خارج شدهاند ولی ـ بنابر خبر دوم ـ همراه او در فتح گرگان و طبرستان نبودهاند. اینکه این دو بزرگوار در چه زمانی و در چه مکانی از لشگر سعید جدا شده اند معلوم نیست.
ابن اثیر و ابن خلدون نیز که بعد از بلاذری و طبری میزیستهاند به اختصار و بدون ذکر سند و با عباراتی مانند طبری به نقل همراهی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با لشگر سعید به عاص پرداختهاند. روشن است که منبع و مستند آنها در نقل این خبر تاریخ طبری یا فتوح البلدان بلاذری بوده است.
نتیجه گیری:
اول: چنانکه گذشت هیچیک از منابع شیعی ذکری از حضور این دو امام در جریان فتح طبرستان نکردهاند. همین گویای این است که دانشمندان شیعه اعتباری برای این نقل تاریخی قائل نیستند.
دوم: بنا بر نقل برخی مورخان مانند ابن قتیبه به عنوان اولین مورخی که به نقل واقعه فتح طبرستان پرداخته است، طبرستان بدون جنگ و خونریزی و با مصالحه فتح شده است، بر این اساس اخبار در مورد کشتار ایرانیان توسط لشگر سعید بن عاص کذب خواهد بود.
سوم: نقل افرادی مانند بلاذری به عنوان دومین مورخی که این واقعه را نقل کرده و اولین مورخی که حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام در این واقعه را ذکر کرده گویای ضعف و تشکیک در مسئله حضور آن دو امام در لشگر سعید به عاص است.
چهارم: نقل طبری به عنوان تنها مورخی که خبر حضور این دو امام در لشگر سعید را با سند نقل کرده است، به علت وجود حنش بن مالک به عنوان آخرین فرد در سلسله سند که فردی مجهول و ناشناخته است، ضعیف و فاقد اعتبار می باشد.
پنجم: بر اساس نقل طبری، امام حسن و امام حسین علیهما السلام با سعید به عاص از کوفه خارج شدهاند اما در فتح طبرستان حضور نداشتهاند.
ششم: بر فرض که این دو امام در لشگر سعید در فتح طبرستان حضور داشتهاند، نمیتوان نتیجه گرفت که آنها به هر آنچه فرمانده لشگر انجام داده یا برخی از سپاهیان انجام دادهاند راضی بوده اند. حضور یک فرد در یک سپاه خصوصا در جنگ های گذشته همیشه به معنای همراهی آن فرد در همه اقدامات انجام شده در آن لشگر و رضایت او به این اقدامات نیست. چه استبعادی دارد که امام حسن و امام حسین علیهما السلام برای کنترل تندروی های مسلمانان در جنگها با آنها همراه میشدند و تا حد ممکن در این جهت تلاش میکردند و گاهی نیز بر خلاف میل آنها تندروی هایی انجام میشد.
در پایان نویسنده نوشته اند :
تا کنون هیچ منبع و ماخذ و سند معتبری از طرف دوستان مسلمان و شیعه دال بر رد این جنایت و حضور نداشتن حسین ابن علی و حسن ابن علی در آن کشتار، ارائه نشده است ….
در پاسخ می گوییم برای عدم شرکت نیازی به دلیل نیست کافی است که سند معتبری دال بر حضور وجود نداشته باشد و همان گونه که گفتیم هیچ سند معتبری دال بر حضور وجود ندارد .
در ادمه نویسنده ادعای دیگری کرده است مبنی بر حضور عون بن علی در فتح آذربایجان و هیچ گونه مستندی را نیز بر این سخن ارائه نکرده اند جز این که مقبره ای در تبریز به نام ایشان موجود است .
در پاسخ متذکر می شویم فتح آذربایجان در زمان خلیفه دوم بوده و ازدواج حضرت امیر با مادر عون اسماء بنت عمیس پس از فوت خلیفه اول بوده و بر فرض که ازدواج در سال اول خلافت عمر باشد و فتح آذربایجان هم در سال آخر خلافت عمر باشد با یک حساب سر انگشتی حد اکثر سن عون نه و یا ده سال خواهد بود حال چگونه ممکن است کودکی در این سن و سال فرمانده لشگر باشد؟!
مقبره ای که در اطراف تبریز منسوب به عون بن علی است هیچ گونه سندیت تاریخی ندارد و هیچ تاریخ معتبری آن را تایید نمی کند .
عون بن علی فرزند امیرمومنان بنا به آنچه در تنقیح المقال آمده است در روز عاشورا در رکاب آقا اباعبدالله الحسین به شهادت می رسد . تنقیح المقال، ج 2، ص 355.
در خصوص سخنی که از سفینه البحار از امام حسین (ع) در مورد ایرانیان نقل شده این سخن کذب محض است و در این کتاب از امام حسین حدیثی نقل نشده و حدیث از امام صادق است که ابی عبد الله را نویسنده امام حسین (ع) تصور کرده و حدیث امام صادق هم آن گونه که نوسینده نوشته نیست و از سویی خلط شده است میان سخنانی که نویسنده کتاب در توضیح روایت نوشته و سخنی که از خلیفه دوم آمده همه اینها به صورت مغرضانه در هم آمیخته شده و به امام حسین علیه السلام نسبت داده شده.
در پاسخ به این سخنان ابتدا متذکر می شویم جای هیچ گونه تردید نیست که اسلام با هر گونه تبعیض نژادی مخالف است ، در مکتب پیامبر سلمان فارسی از اهل بیت می شود و پیامبر در باره وی می فرماید سلمان جزو ما اهل بیت است و عموی پیامبر ابو لهب که بهترین نسب را داشته جهنمی معرفی می شود بلال حبشی سیه چهره موذن پیامبر می شود و بسیاری از ملیت های غیر عرب از اصحاب و نزدیکان پیامبر و ائمه بوده اند بنا بر این حتی اگر نقل ضعیفی هم وجود داشته باشد که معارض با بدیهیات تاریخ باشد و مخالف با قرآن که به روشنی ملاک فضیلت را تقوا می داند باید کنار گذاشته شود ، البته همان گونه که گفتیم نقل ضعیفی هم که در سفینه البحار آمده آن گونه که نویسنده نوشته نیست .
تفصیل مطالب یاد شده :
پیش از ترجمه و توضیح متن مورد پرسش، یادآوری این نکته ضروری است که در مطالب نقل شده، اشتباهات و تحریفات متعددی صورت گرفته که به اختصار از این قرار است:
الف) ترجمه، اشتباهات فراوانی دارد که در مقایسه با ترجمه صحیح معلوم می شود.
ب) قسمت «بیان» به بعد که در متن عربی آمده، کلام امام (ع) نیست و توضیح روایت است که نویسنده کتاب با ذکر این جمله وارد توضیح روایت شده و «بیان» به معنای توضیح است، در حالی که مترجم جمله «بیان» را این گونه معنی کرده که «روشن است» و به امام نسبت داده است!
ج) روایت از امام صادق (ع) است که به اشتباه به امام حسین (ع) نسبت داده شده است!
کسی که اندک آشنایی با روایت داشته باشد، می داند که مراد از «ابی عبدالله» در روایت به صورت مطلق، امام صادق (ع) است، نه امام حسین (ع).
د) قسمت پایانی متن فوق [از جمله: «سوء رای الثانی» به بعد] رفتار خلیفه با اسیران فارس نقل شده که مترجم این بخش را هم به عنوان حدیث از امام حسین نقل کرده، از همه بدتر این که بخشی از آن را حذف کرده که مربوط به ادامه نقل است.
ادامه این نقل اعتراض امیر المومنین علی (ع) است به رفتار خلیفه دوم. حضرتش خطاب به خلیفه دوم می فرماید: «پیامبر فرموده کریمان هر قومی را احترام کنید، هر چند مخالف با شما باشند. این جماعت عجم حکیمان و کریمان هستند که آغوششان را با تسلیم به روی ما گشوده و اسلام را قبول کرده اند و من حق خودم و بنی هاشم را از آنان بخشیدم».
ابتدا ترجمه غلط و مغرضانه ای که از این حدیث شده است می آوریم و سپس ترجمه صحیح آن را ذکر می کنیم تا تفاوت این دو ترجمه روشن شود.
در ترجمه ایشان امده است: «ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنان شان را بفروش رسانید و مردان شان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت». هم چنان که در این ترجمه ملاحضه می کنید اولا کلمه عجم به ایرانی ترجمه شده است که این نوع ترجمه در نوع خودش بی نظیر است زیرا هیچ لغت شناسی تا به حال عجم را به ایرانی ترجمه نکرده است و ثانیا عبارت «روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است … » جزء حدیث نیست و به عنوان شرح و توضیح نویسنده کتاب نسبت به حدیث می باشد ولی ایشان فکر کرده است که جزء حدیث است و همه را یک جا ترجمه کرده است.
اما ترجمه صحیح این است که: امام صادق (ع) فرمود: «ما قریش هستیم و شیعیان ما عرب هستند و دشمنان ما عجم» !
یعنی شیعیان ما از عربند و دشمنان ما از غیر عرب، و در واقع عرب ستایش شده کسی است که از شیعیان ما باشد و [شیعه ی ما] اگر چه غیر عرب باشد ممدوح و مورد ستایش است. و غیر عرب مذموم کسی است که دشمن ما باشد [و دشمن ما] اگر چه عرب باشد مذموم است.
یعنی این که: شیعیان ما ممدوح و مورد ستایشند چه عرب باشند چه عرب و دشمنان چه عرب و دشمنان ما مذمومند چه غیر عرب باشد و چه عرب
اما در مورد سوء نظر خلیفه دوم درباره عجم
در مناقب نقل شده است: وقتی اسیران فارس را به مدینه آوردند، خلیفه دوم خواست زنان آنان را بفروشد و مردان آنان را برده عرب قرار دهد و قصد داشت که ناتوانان از طواف را مانند مریض، ضعیف و پیران را بر دوش آنان نهد، امیر المومنین (ع) به فرمود: «پیامبر خدا (ص) کریم هر قومی را احترام کنید، هر چند دشمن شما باشد و این جماعت فارس، حکیمان و کریمان هستند که آغوش خود را با تسلیم برای ما گشوده و مایل به اسلام شده اند؛ و من سهم خودم و بنی هاشم را از آنان بخشیدم». (سفینه البحار، ج 2، ص 165)
حال این ترجمه صحیح با ترجمه ناقص و سراسر غلط و مغرضانه ای که از این عبارت داده شده مقایسه کنید: ایشان رفتار بد خلیفه دوم را این طور ترجمه کرده است:
«ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنان شان را به فروش رسانید و مران شان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت».
اولا این عبارت از حدیث امام حسین (ع) نیست و گزارشی است که نویسنده کتاب مناقب از رفتار خلیفه دوم ارائه می دهد.
ثانیا معنای عبارت این نیست که «ایرانی ها باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنان شان را به فروش رسانید و مردان شان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت» بلکه معنایش این است که خلیفه دوم تصمیم داشتند چنین کاری انجام دهد که امام علی شدیدا با وی مخالفت کرد و چنین حادثه ای اتفاق نیفتاد و بین این دو گزاره اختلاف زیادی وجود دارد زیرا بین جمله خبری و انشایی تفاوت وجود دارد، آن چه در کتاب مناقب آمده است این است که خلیفه دوم می خواست چنین کاری انجام دهد در صورتی که آن چه مغرضانه ترجمه غلط شده آن است که خلیفه دوم گفته ایرانی ها را باید دستگیر کرد …
روایات فراوانی در مدح ایرانیان به خصوص آمده است که یکی از آنها روایتی است که در ابتدای این متن آمده است ولی متاسفانه مغرضانه آن را حذف کرده اند.
امام صادق می فرماید: «اگر قرآن بر عجم و غیر عرب نازل می شد، عرب به آن ایمان نمی آورد، و قرآن بر عرب نازل شد و عجم به آن ایمان آوردند و این فضیلتی است برای عجم».
هم چنان که ملاحضه می کنید بر فرض این که عجم به معنای ایرانی باشد امام از ایرانیان تعریف کرده است که اینها دارای تعصبات قومی نیستند و به قرآنی که عربی نازل شده است ایمان آوردند، گذشته از این که در هیچ روایتی نکوهش ایرانیان نیامده، چنین چیزی با قرآن و روح تعالیم پیامبر (که می فرمود: «هیچ عربی را بر عجم فخر نمی باشد و گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست») سازگار نیست. حدیثی که از امام صادق نقل شد (همان گونه که در توضیح مرحوم شیخ عباس قمی از مرحوم مجلسی نقل شده) منظور این نیست که عجم دشمنان اهل بیت هستند، بلکه ترجمه صحیح این است که دشمنان ما عجم هستند، یعنی هر کس دوست ماست عرب است، گر چه عجم باشد و هر کس دشمن ماست، عجم و بیگانه است.
واژه عجم در لغت بار منفی دارد و مراد از آن کسی است که از بیان مراد خود گنگ است. هر چند به ظاهر عرب باشد. در روایات دیگری نیز تایید این برداشت از روایات موجود است، از جمله در روایتی از امام صادق آمده است: «شیعیان ما عرب هستند و سایر مردم اعرابی [بادیه نشین و بیگانه از تعالیم اسلام] اند». (کافی، ج 8، ص 166)
در روایت دیگر می فرماید: «مومن عرب است، چون پیامبر او و کتابی که بر وی نازل شده است، عربی است». (بحار، ج 64، ص 171)
نکته ای که نباید مورد غفلت قرار بگیرد آن است که واژه «الممدوح» در العرب الممدوح و «المذوم» در العجم المذوم صفت اند و نه خبر، بنابراین نویسنده کتاب در صدد این نبوده است که بگوید عرب خوب است و عجم بد است بلکه در مقام شرح حدیث گفته است: منظور امام از عربی که مورد ستایش واقع شده شیعیان هستند اعم از این که عرب باشند یا خیر و منظور از عجم مذموم آن نیست که عجم مرد مذمت قرار گیرنند و منظور امام این بوده است که دشمنان شیعه غیر عرب محسوب می شوند چه به زبان عربی صحبت کنند یا خیر.
و متاسفانه این فرد که در صدد انتشار این حدیث بوده است نتوانسته است فرق بین صفت و خبر بفهمد. به نظر می رسد تهیه کنندگان و منتشرکنندگان این مطالب اهداف خاصی را دنبال کرده، شتابزده در صدد ایجاد شکاف و تفرقه میان مسلمانان هستند. در این راه حاضرند دست به هر تحریفی را انجام دهند که یک نمونه آن همین چند سطر بود که در آن چندین اشتباه وجود دارد و پایان آن اشتباهی است که در سطر آخر نام کتاب شده که دقیق نوشته نشده و به جای «مدینه الحکم و الاثار، مدینه الاحکام و الاثار» نوشته شده و مجلد آن هم آدرس دهی نشده که جلد دوم است.
و اما این که نویسنده می گوید :
بلاذری مینوسید «اشعث ابن قیس» آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند – یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود .
در پاسخ به این بخش از ادعاهای نویسنده متذکر می شویم نویسنده هیچ مستندی ارائه نکرده که سکونت اعراب در آذربایجان در زمان اشعث بوده و این که می گوید بلاذری می گوید ، این گونه نیست و بلاذری فقط اشاره به خرید بخشی از زمین آذربایجان توسط اعراب دارد و اما این که زمان اشعث بوده چنین چیزی در کلام بلاذری نیست در هیچ منبع دیگر هم نیامده و از سویی بنا به آنچه در منابع معتبر آمده اشعث پس از مرگ عثمان مدت زمان کوتاهی در آذربایجان حاکم بوده که امیرمومنان نامه ای توسط حجر بن عدی به او نوشته و او را از حکومت خلع و به کوفه فرا می خوانند این مطلب در منابع مختلف از جمله تاریخ یعقوبی ج2 ص 176 انساب الاشراف 296 و بحار ج 33 ص 512 آمده است و چگونه امکان دارد در حکومت عدل علی علیه السلام که می فرماید به خدا قسم اگر هفت اقلیم به من داده شود که به ستم تکه جوی را از دهان مورچه ای بگیرم چنین کاری را نخواهم کرد، عامل فاسدی از سوی آن حضرت به مردم ظلم کند و زمین مردم را به زور بگیرد و حضرت او را تایید کنند امیرمومنانی که حاضر نمی شود به نزدیک ترین فرد به خودش، برادرش عقیل که به شدت نیازمند بوده چیزی از بیت المال بدهد و آتش گداخته کف دست او می گذارد و در برابر گرفتن خلخال از پای زنی یهودی که در تحت حکومت اسلام بوده فریاد بر می آورد که اگر مسلمانی از این واقعه دق کند و بمیرد جای دارد چگونه ممکن است به مردم تحت حکومت خود ظلم کند این کمال بی انصافی است که فردی در مقام داروی مسلمیات و متواترات تاریخی را رها کند و بگردد در لابلای کتب تاریخ اهل سنت و با استناد به نقل های ضعیف آن هم با دست زدن به تحریف در همین نقل ها بخواهد بی عدالتی آن امام مظلوم را ثابت کند و نکته پایانی این که جا دارد کسی از این نویسنده سوال کند با این همه ظلم ها که از اعراب در حق ایرانیان صورت گرفت چرا ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند و با دل و جان مسلمان شدند و چرا پیامبر و ائمه معصومین همواره در طول تاریخ محبوب قلوب ایرانیان بوده و هستند و علیرغم خواسته مغرضان و کوردلان حاضرند جان و مال خود را در راه آنان فدا کنند ؟! .
پینوشت:
[1]-ابنعبدالبر؛ الأستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1992، ج3، ص939 و العسقلانی، ابنحجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415، ج2، ص69.
[2]-شیخ صدوق؛ التوحید، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، 1398ق، صص307-308؛ دیلمی، حسن بن ابیالحسن؛ ارشاد القلوب، قم، شریف رضی، 1412، ج2، ص376 و شیخ صدوق؛ الامالی، کتابخانه اسلامیه، 1362ش، صص344-345.
[3]-البغدادی، ابنحبیب؛ المحبر، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دارالآفاق الجدیده، بیتا، ص293.
[4]-ابنعبد البر، پیشین، ج3، ص939 و البغدادی، ابنحبیب؛ پیشین، ص292.
[5]-الدینوری، ابن قتیبه؛ الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1990، ج1، ص95؛ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک(تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج4، ص514؛ و البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، اعلمی، چاپ اول، 1974، ج2، ص241.
[6]-معتزلی، ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404، ج9، ص111.
[7]- شیخ مفید؛ الجمل، کنگره شیخ مفید، قم، 1413، ص348؛ خلیفه بن خیاط؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1995، ص111؛ ابنعساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415، ج14، ص187 و الذهبی؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1993، ج3، ص485؛
[8]-المنقری، نصر بن مزاحم؛ وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مؤسسه العربیه الحدیثه، چاپ دوم، 1382، افست قم، کتابخامه آیت الله مرعشی نجفی، 1404، صفحات141،249،530؛ ابناثیر، علی بن ابیالکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965، ج3، ص299؛ الدینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود؛ پیشین، ص182 و الکوفی، ابن اعثم ؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1991، ج3، ص24.
[9]-معتزلی، پیشین، ج3، ص186.
[10]- المنقری، پیشین، صص114- 115 و معتزلی، پیشین، ج3، ص186.
[11]- معتزلی، پیشین، ج3، ص186.
[12]-تمیمی مغربی، نعمان بن محمد؛ دعائم الاسلام، مصر، دارالمعارف، 1385ق، ج1، ص393.
[13]-الطبری، محمد بن جریر؛ پیشین، ج5، ص61 و مسکویه، ابوعلی؛ تجارت الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج1، ص556.
[14]- المنقری، پیشین، ص530؛ طبری، ؛ پیشین، ج5، ص61 و مسکویه، پیشین، ج1، ص556.
[15]-امام علی(ع) در یکی از روزهای جنگ صفین، آن گاه که دید فرزندش حسن(ع) به کارزار میشتابد، فرمود:«این جوان را برایم نگاه دارید که مبادا توانم را ببرد. مرا دریغ میآید که این دو(حسن(ع) و حسین(ع)) به کام مرگ روند و نسل پیامبر(ص) قطع شود».
[16]- المنقری، پیشین، ص507 و الدینوری، ابو حنیفه احمد بن داوود؛ پیشین، ص195.
[17]- ابنعبدالبر؛ پیشین، ج3، ص939 و العسقلانی، پیشین، ج2، ص69
[18]- ابنعبدالبر؛ پیشین، ج3، ص939.
[19]-نهج البلاغه، قم، دارالهجره، بیتا، ص264؛ ابن شهر آشوب؛ المناقب، قم، انتشارات علامه، 1379، ج3، ص194 و معتزلی، ابن ابیالحدید؛ پیشین، ج10، ص100.
تاریخ طبری و اهل بیت