هدف زندگی
من معتقد هستم هدف از زندگی انسان خداست و رسیدن به خدا. باید در این راه برنامه ریزی متناسب با شرایط زندگی انجام داد و آن برنامه را اجرا نمود. معتقدم در این راه باید به خدا توکل کرد و از ائمه(ع) یاری گرفت. نباید ناامید شد زیرا تنها خواسته و امید و انگیزه ی انسان خداست و رسیدن به او.آیا اعتقادات من درست است؟
اهمیت شهید برای این است که برای حفظ زندگی شهید می شود. برای حفظ زندگی عقلانی و عرفانی کشته می شود و لذا کارش ارزش دارد. دین همان روش زندگی عقلانی و عرفانی است که البته روش زندگی طبیعی هم درش هست. حفظ دین یعنی حفظ روش زندگی و امام حسین ع هم برای حفظ دین یعنی حفظ زندگی عقلانی و عرفانی شهید شد لذا کارش ارزش دارد و زیارت اش انقدر ثواب دارد.
در هستی چیزی مانند زندگی با ارزش نیست. قتل که بزرگترین گناه کبیره است به خاطر این است که زندگی را نابود می کند. خودکشی حرام است چون زندگی را نابود می کند.
کفر و شرک هم به دلیل اینکه مانع حیات معقول و عرفانی انسان است و جلوی رشد عقلانی و عرفانی را می گیرد بد است و ناروا است. توحید خوب است و راه درستی است چون به انسان حیات معقول و عرفانی می بخشد.
معنای زندگی:
زندگی سفر در راهی است که با تولد آغاز و با مرگ پایان می یابد. هر راهی و سفری امکاناتی می خواهد، تمام امکانات و نعمت هایی که خدای متعال در اختیار بشر قرار داده، امکانات سفری هستند و مقصد قرب به خداوند است.
برای زندگی تعریف های فراوانی وجود دارد، فلاسفه، ادبا و شعرا هر کدام سعی کرده اند زندگی را تعریف کنند. اما به نظر می رسد بهترین تعریف این است که بگوییم: زندگی، راهی است که انسان با طی کردن آن به رشد و کمال انسانی می رسد.
زندگی راهی است که انسان ها رهروان و مسافران آن هستند و درصورتی که برای رسیدن به مقصد آن تلاش کنند به تعالی انسانی می رسند و اگر حرکت نکنند، خسارت انسانی عظیمی می بینند.
قرآن کریم می فرماید: ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. تمام انسان ها در زیان کاری هستند مگر کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند، یعنی در مسیر تعالی حرکت می کنند.
داشته های اساسی انسان در زندگی:
وقتی ما از راه صحبت می کنیم، در حقیقت از یک امکان برای حرکت و سفر و رسیدن به مقصد، سخن می گوییم.
علاوه بر خود راه، خدای متعال امکانات و نعمت های فراوانی نیز در اختیار انسان قرار داده تا به کمک آنها سفر طولانی زندگی را آغاز کند و به نهایت برساند.
قرآن کریم: و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها. اگر بخواهید نعمت های الهی و امکاناتی که خداوند برای زندگی به شما داده است را بشمارید، هرگز موفق نمی شوید.
بدن و سلامتی و رزق و روزی و همسر و فرزند خوب و شغل مناسب و عقل و قلب و احساس و شعور و حافظه و دین و انبیا و اولیای الهی و فرهنگ و اقتصاد و امکانات بی شمار دیگری که خدای متعال در اختیار انسان قرار داده است برای همین است که او بتواند با کمک آنها زندگی کند.
خدای متعال به ما عمر داده است، عمر، مهمترین امکان برای زندگی کردن و رشد است، ما حدود هفتاد هشتاد سال فرصت داریم تا در این مسیر کمال حرکت کنیم.
عبارت وقت و عمر طلا است، عبارت درستی نیست. عمر ظرف زمان است و ارزش ظرف، به مظروف آن است.
عمر انسان هنگامی ارزش دارد که از آن برای رسیدن به هدف نهایی زندگی استفاده کنیم. کاری که شما در ظرف عمر انجام می دهید، می تواند ارزش طلاگونه داشته باشد.
طلا شیئی است که از خاک درست شده و مردم به آن ارزش داده اند؛ اگر کسی در ظرف عمر خود، واقعا زندگی و پیشرفت کند، ارزش عمرش قابل قیاس با طلا نیست، ولی اگر تمام همت اش، زنده ماندن باشد، عمرش چندان با ارزش نیست.
بنابراین کلمه زندگی شامل تمام امکاناتی می شود که خدای متعال در اختیار انسان برای زندگی کردن و رسیدن به کمال مطلوب انسانی قرار داده است.
در این راستا باید بدانیم که بدن و عمر و وقت و فرصت انسان در این دنیا و سلامتی مهمترین امکانی است که خدای متعال در اختیار انسان برای زندگی کردن قرار داده است.
به همین خاطر مهمترین گناهی که انسان در این دنیا ممکن است انجام دهد ازبین بردن حیات وزندگی و خودکشی و قتل و آسیب زدن به بدن و صرف عمر به بیهودگی و اتلاف وقت و ضایع کردن زندگی خود ودیگران است.
بعد از امکانات مادی زندگی مهمترین امکان معنوی ای که خدای متعال برای زندگی کردن در اختیار بشر قرار داده است، دین الهی است.
چیزی در زندگی انسان مهمتر از دین نیست، انسان با دین سفر زندگی خود را آغاز می کند و به مقصد و مطلوب نهایی می رسد.
به همین دلیل است که حفظ دین از اوجب واجبات است و به فرموده بزرگانی مانند امام خمینی (رض) حتی از نماز هم واجب تر است.
اهمیت شهادت در راه خدا و قیام امام حسین (ع) هم به خاطر این بود و هست که آنها برای حفظ دین کشته شدند. کسانی که برای حفظ دین شهید می شوند به حیات جاوان می رسند.
قرآن کریم می فرماید: و لایحسبن الذین یقاتلون فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
فلسفه زندگی:
زندگی عمر کردن نیست، بلکه “رشد” کردن است، عمر کردن کاری است که از همه حیوانات بر میآید، اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی می توانند ادعایش را داشته باشند. جورج برناردد شو.
همان طور که هر موجود زنده ای همچون حیوانات و نباتات در این دنیا روند تکاملی خود را طی می کند و به اوج شکوفایی می رسد، انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست و باید روند تکامل خود را طی کند و به انسان واقعی تبدیل شود.
در ابتدا هویت ما بشری است، یعنی صورت ظاهر انسانی داریم و باید برای رسیدن به هویت انسانی و کمال انسانیت تلاش کنیم.
وضعیت ما در این دنیا مانند وضعیت کودک در رحم مادر است. کودک در رحم مادر نه ماه روند تکامل جنینی را طی می کند و برای تولد در این دنیا آماده می شود.
دنیا رحم دیگر ما است و ما باید در این رحم خود را برای تولدی دیگر در عالم آخرت آماده کنیم.
با مرگ، بدن به خاک باز می گردد و روح در عالم آخرت متولد می شود و مدتی که در این دنیا زندگی می کنیم برای این است که به کمال مطلوب خود برسیم!
قرآن کریم در مورد فلسفه زندگی فرموده است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید کدام یک از شما بهتر عمل میکنید (ملک، 2)
احسن عملا، یعنی بیازماید کدامتان بهتر مراتب رشد انسانی در سایه اطاعت و عبودیت خدای متعال را طی می کنید و به کمال و قرب به خدای متعال می رسید.
در تفسیر این آیه گفته اند: از این آیه بدست می آید که دنیا بستر نیکو کاری و رشد و تعالی انسان و گذرگاهی براى زندگى دیگر(حیات اخروى) است.
در آیه دیگری می فرماید: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ. (ذاریات، 56) و جن و انسان را نیافریدم مگر برای عبادت خدا. عبادت و خداپرستی فلسفه زندگی انسان است.
کمال نهایی انسان در قرب به خدا است که از طریق عبودیت و خداپرستی دست یافتنی می شود.
فلسفه زندگی انسان در این دنیا خودسازی است. کسی که خودسازی نمی کند زندگی و عمر و فرصت های طلایی حیات را هدر می دهد.
قرآن کریم می فرماید: شما هیچ وظیفه ای در این دنیا جز بندگی خالصانه خداوند ندارید. و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین.
ما برای کسب ثروت و مقام و شهرت دنیوی به این دنیا نیامده ایم. برای کارکردن و خانه ساختن و ماشین خریدن و زن گرفتن و فرزند دار شدن خلق نشده ایم.
همه این ها را داریم و باید باشد ،اما فلسفه انسان در این زندگی خودسازی و حرکت تکامل و تغییر و آماده شدن برای مرگ و حیات پس از مرگ است.
اصولا کسی زندگی می کند که خودسازی می کند.
خودسازی، یعنی تغییر و تکامل و حرکت به سوی تعالی و این حقیقت زندگی کردن است. کسی که تغییر نمی کند مانند ماشینی می ماند که درجا کار می کند. سوخت مصرف می کند و استهلاک دارد و پیر می شود و می میرد، اما حرکتی به جلو و انتقالی به سوی هدف و وصول به مقصد ندارد.
انسان با خودسازی و تغییر هویت از بشری به انسانی، زندگی اش معنا دار می شود کسی که خودسازی نمی کند تنها زنده است و حرکت درجا می زند و زندگی نمی کند.
خیلی از مردم تنها زنده اند و زندگی نمی کنند چون تغییر نمی کنند چون خودسازی نمی کنند و حرکت تکاملی ندارند.
تکامل، تعالى و داشتن دستاوردى بهتر، فلسفه آغازین خلقت بشر و برخوردار شدن از جزا و پاداش اخروى (بهشت برین)، فلسفه نهایى آفرینش انسان در این دنیا است. (مجموعه دائره المعارف موضوعی قرآن، ذیل آیه 2 سوره ملک)
زندگی واقعی!
آیا می دانید چه کسانی واقعا زندگی می کنند؟
کسانی که سلوک نظری و عملی دارند زندگی می کنند.
تنها اهل سلوک هستند که واقعا زندگی می کنند. زندگی کردن واقعی وصف روح است نه بدن و هدف از آن رسیدن به حیات طیبه انسانی و قرب الهی است.
قرآن کریم می فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (نحل، 97)
هر کس عمل صالح (کاری که انسان را به خدا نزدیک می کند) انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی خوش آیند و پاکیزه زنده میداریم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام میدادند، خواهیم داد.
فَلَنُحْیِیَنَّهُ یعنی او را حیات تازه ای می بخشیم، زنده تر از قبل می شود. انسان در مسیر عبودیت و قرب خداوند، هر قدر جلوتر می رود، روح اش زنده تر می گردد.
تنها عده کمی هستند که واقعا معنای زندگی را درک می کنند و برای زنده شدن روح خود و رسیدن به حیات طیبه انسانی تلاش می کنند.
کسی که زندگی اش ساکن است و تمام روزهایش شبیه هم هستند، درجا می زند و از زندگی کردن محروم است. کسانی زندگی می کنند که در حال سیر و حرکت تکاملی هستند و هر روزشان با روز قبل متفاوت است.
حضرت على (ع) فرمودند: هر کس دو روز اش یکسان باشد، مغبون است و کسی که فردایش بدتر از دیروز او باشد، محروم است و هر که چون دنیایش تأمین شود دیگر به خیر آخرت خود اهمیتى ندهد، هلاک است و هر کس به کاستى وجود خود رسیدگى نکند، خواهش هاى نفْس بر او چیره شود و هر که در کاستى باشد، مرگ برایش بهتر است .
یعنی هر روزی که می گذرد، عالم تر، تواناتر، با فضیلت تر و با اراده تر می شوند و همیشه در حال تلاش برای رشد و شکوفایی استعدادهای خود هستند.
زنده بودن با سکون شخصیت هم سازگار است؛ ولی زندگی کردن با سکون شخصیت و درجا زدن، نمی سازد.
کسی که عاشق زندگی کردن است، از هر دقیقه و ثانیه عمرش، برای یاد گرفتن، رشد کردن و بزرگ شدن، استفاده می کند و برای عمرش، ارزش قائل است.
اکثر افراد با اینکه به لحاظ جسمی بزرگ می شوند، به لحاظ روحی کودک می مانند. طول و عرض زندگی شان بزرگ می شود، اما عمق وجودشان کوچک می ماند.
اما وقتی شما یک انسان فرهیخته و عالم را بعد از مدتی دوباره می بینید، متوجه می شوید که نسبت به گذشته، شخصیت اش بزرگ تر شده و نورانیت بیشتری پیدا کرده است.
این حالت نشان می دهد که او در این دوران که شما او را ندیده اید، زندگی کرده است، اما کسانی را هم مشاهده می کنید که نسبت به پنجاه سال پیش خود هیچ فرقی نکرده اند.
ممکن است کسی ثروت فراوانی داشته باشد و در خانه ای شبیه کاخ زندگی کند و همه امکانات زندگی مدرن را در اختیار داشته باشد، ولی نداند زندگی چیست و هرگز مزه شیرین زندگی کردن را تجربه نکند.
کسی هم هست که مثلا در حجره طلبگی با فقر و نان و ماست و خرما زندگی خود را سپری می کند، اما معنای زندگی را می داند و در مسیر کمال و رشد انسانی قرار دارد و از زندگی خوب خود لذت می برد.
ما خیلی وقت ها برای نگه داشتن سلامتی خود، کوشش می کنیم و برای حفظ تعادل روانی و تأمین معاش مادی خود، برنامه ریزی می کنیم، اینها همه تلاش هایی برای زنده ماندن است.
اما وقتی کتاب های دینی، فلسفی و عرفانی می خوانیم، قرآن تلاوت می کنیم، حدیث می خوانیم، فکر می کنیم، سخنرانی گوش می کنیم یا سخنزانی می کنیم، کتاب می نویسیم، تحقیق می کنیم، پژوهش داریم، می آموزیم و می آموزانیم، خودسازی می کنیم، در این شرایط است که واقعاً زندگی می کنیم.
انسان های بزرگ همواره توصیه می کنند که عمر را به تفکر یا تذکر و یاد خداوند بگذرانیم. این توصیه، بسیار محکم و حکیمانه است.
متأسفانه باید اعتراف کنیم که اکثر ما از زندگی دور شده ایم و تمام همت مان صرف این است که فقط زنده بمانیم.
زندگی واقعی در سایه امنیت، آرامش و عدالت جریان می یابد، وقتی جامعه و خانواده ها دچار بحران شدند، اعضای آن مجبوراند، تنها برای زنده ماندن، تلاش کنند و متأسفانه امکانی برای زندگی کردن نمی یابند.
البته ما چاره ای نداریم که به امور روزمره زندگی خود نیز بپردازیم و برای زنده ماندن تلاش کنیم، اما نباید تمام عمر خود را صرف زندگی طبیعی کنیم.
هدف زندگی:
هدف راه زندگی و فلسفه عبودیت خدای متعال چیزی جز نزدیک شدن به خدای متعال از طریق صفت حیات و زنده شدن نیست. خدای متعال حی لا یموت است و انسان هم می تواند مظهر حی لا یموت شود.
ما چند صفت مادری در خدای متعال سراغ داریم که عبارت است از: حیات، علم، قدرت، اراده، سمع و بصر که صفت حیات عام ترین و فراگیرترین صفت خدای متعال و مادر همه صفات الهی است.
تمامی این صفات انسان را به خدا نزدیک می کنند و کمال آور هستند، اما نهایی ترین صفتی که انسان را به خدا نزدیک می کند، صفت حیات و زندگی است. علم انسان را به حیات و حیات انسان را به خدا نزدیک می کند.
تمام حرکت های تکاملی که ما در راه زندگی انجام می دهیم و یا باید انجام دهیم، برای این است که زنده و زنده تر شویم و به کمال برسیم، بنابراین کمال انسان در قرب به صفات خدای متعال به خصوص صفت حیات است.
زندگی کردن باید باعث زنده تر شدن شود وگرنه عبث و بی ارزش خواهد بود. در حیات معنوی، اصولا زندگی کردن برای زنده تر شدن است.
همانگونه که ما غذا می خوریم تا غذا را جذب کنیم و سیر شویم، زندگی می کنیم تا صفت حیات را جذب کنیم و زنده شویم.
انسان هر قدر به خدای متعال نزدیک تر می شود، زنده تر، آگاه تر، بیدارتر، انسان تر، تاثیرگذارتر و کامل تر می گردد و به همین میزان از سعادت و درجات آخرتی و بهشتی برخوردار می گردد.
کمال انسان!
کمال که همان مقصد زندگی انسان است، چیزی جز نزدیک شدن به صفات خدا نیست. به کمال رسیدن، یعنی به خدا رسیدن. به الله رسیدن.
الله، یعنی ذات جامع جمیع صفات و کمالات. منظور از ذات همان وجود است که منبع و مبدا تمام صفات و کمالاتی است که در عالم ظهور دارد.
مقصد انسان در زندگی قرب به الله است. انسان در اثر قرب به الله به کمال می رسد منتهی اینجا چند نکته وجود دارد.
نکته اول- انسان مظهر است و هرگز نمی تواند ذات شود. یعنی قرب به ذات برای انسان تنها از طریق صفات میسر است.
انسان نمی تواند ذات شود، اما می تواند مظهر صفات الهی شود و از این طریق به خدا نزدیک و به کمال نهایی خود که خلافت الهی است برسد.
نکته دوم- صفات الهی بسیار زیاد اند، اما همه این صفات زیر مجموعه صفات مادری هستند که عبارت اند از: حیات، علم، قدرت، اراده، سمع و بصر.
در حقیقت انسان از طریق قرب به صفات مادری به خدا نزدیک می شود و به کمال می رسد. انسان با علم و عالم شدن به خدا نزدیک می شود. با قدرت مند شدن به خدا نزدیک می شود و مانند آن.
نکته سوم- در بین صفات مادری هم مراتب هست، یعنی صفت حیات در راس صفات مادری است و در حقیقت مادر مادرها است.
از این نکات نتیجه می گیریم که هدف نهایی زندگی انسان که همان عامل اصلی کمال آور برای انسان است، صفت حیات و زندگی است.
تمام تلاش سلوکی انسان به سوی کمال برای زنده شدن روح و مظهریت حیات الهی است و با صفت حیات است که انسان به نهایت کمال خویش می رسد.
به طور خلاصه می توانیم بگوییم که کمال انسان در زنده تر شدن بیشتر روح است. انسان به لحاظ روحی و معنوی هر قدر زنده تر باشد، کمال بیشتری دارد.
زندگی در صورتی حقیقی است که انسان را به صفت حیات برساند و خاصیت زنده کنندگی داشته باشد و این نمی شود الا با سیر و سلوک.
پس زندگی حقیقی تنها از آن کسانی است که سیر و سلوک و خودسازی می کنند و بقیه مردم تنها زنده هستند و زندگی نمی کنند.
امامان زنده اند شهدا زنده اند شهادت حیات بخش است . در زیارت نامه می خوانیم شهادت می دهم که شما زنده اید . خدا حی است و انسان باید مظهر حی لا یموت شود.
انسان کامل!
انسان کامل، یعنی انسان زنده و تاثیر گذار. ویژگی موجود زنده حرکت و تاثیر گذاری است، مرده حرکت نمی کند و تاثیر گذار نیست. علامت انسان کامل، تاثیرگذاری مثبت انسانی است.
کسی که با نزدیک شدن به خداوند، روح اش زنده و زنده تر شود و بتواند در محیط اطراف خود تاثیرگذاری مثبت انسانی، داشته باشد، از کمال بهره دارد.
تاثیر گذاری مثبت انسانی نوعی احیاگری است. انسانی کمال انسانی دارد که توان احیاگری داشته باشد، بتواند عقل و دل انسان های دیگر را زنده کند.
البته کمال انسانی مراتب دارد و مطلق نیست. یعنی هر کس به مقداری که قدرت تاثیر گذاری مثبت دارد، به همان میزان زنده و از کمال انسانی بهره دارد.
هدف نهایی تربیت دینی رساندن انسان به جایگاه خود در هستی، یعنی خلافت و ولایت الهی است و این جایگاه چیزی جز مقام تاثیرگذاری مثبت انسانی و قدرت احیاگری نیست.
همانگونه که خداوند تنها مبدا تمام تاثیرات در کل هستی است (لاموثر فی الوجود الا الله) ولی و خلیفه خدا هم منشا تاثیرگذاری مثبت در جامعه انسانی می باشد.
انسان های کامل می توانند عقل ها و دل ها و ارزش های دینی و انسانی را زنده کنند. می توانند جامعه را به سمت فلاح و رستگاری هدایت کنند و توحید و عدالت را در جامعه اجرا نمایند.
امام حسین (ع) یک انسان کامل تاثیرگذار و یک احیاگر واقعی بود و توانست با قیام خود اسلام و مسلمین و بلکه بشریت را برای ابد زنده کند.
امام خمینی (رض) هم یک انسان کامل تاثیر گذار بود، یک ولی بود، یک احیاگر بود و توانست ملت ایران، بلکه ملت های غفلت زده جهان را زنده و بیدار نماید.
او توانست طاغوت ایران را از صحنه خارج و حکومت اسلامی را در این کشور پیاده سازی کند و انقلاب فرهنگی عظیمی در جهان اسلام و در عقل و جان انسان ها پدید آورد.
مقام ولایت و خلافت خدا در زمین همین مقام تاثیر گذاری مثبت تکوینی و تشریعی است، انسان های سالک وقتی به این مقام می رسند که بتوانند به تاثیرگذاری برسند و مردگان روحی را زنده کنند.
هر کس به مقداری که می تواند تاثیر مثبت انسانی ایجاد کند از کمال و حیات انسانی بهره دارد. معیار ارزشمندی و احترام هر کسی نیز به مقدار تاثیر گذاری مثبت او در فرد و جامعه است.
علامت و شاخصه انسان کامل: حیات بخشی و تاثیر گذاری مثبت انسانی است
احساس پوچی!
البته در زندگی ضعف ها، مشکلات و کم و کسری های فراوانی ممکن است وجود داشته باشد، اما اصل این است که انسان در مسیر تکامل و زندگی کردن واقعی حرکت کند، بقیه امور حاشیه است.
گاهی شما در زندگی موفق به ازدواج با یک همسر خوب می شوید، گاهی هم نمی شوید. گاهی انسان فقیر می شود، گاهی پولدار. گاهی شغل خوبی گیرتان می آید، گاهی هم نمی آید، اگر در این زمینه ها به موفقیت دست یابید، بسیار خوب است، اما اینها اصل نیستند.
بسیاری از جوانان به محض اینکه ازدواج شان به تاخیر می افتد، فورا احساس پوچی می کنند. انگار ما به این دنیا آمده ایم که ازدواج کنیم و حالا که نشده، پس دیگر دلیلی برای زنده ماندن و زندگی کردن نداریم. حتی گاهی به فکر خودکشی می افتند.
اگر کسی در مسیر اصلی زندگی و سیر و سلوک و کمال انسانی قرار بگیرد، امور جزئی و حاشیه ای چندان اهمیتی برایش ندارد که او را به پوچی برساند.
کسی که عاشق کمال است، هرگز به پوچی نمی رسد. کسی که عاشق خدا و اهل بیت (ع) است، هرگز احساس پوچی نخواهد کرد. اما اگر کسی که در مسیر اصلی زندگی نیست، به تدریج احساس پوچی می کند.
تنها راه درمان پوچی این است که اولا هدف اصیل زندگی را بشناسیم و ثانیا تمام نیرو و امکانات خود را برای رسیدن به آن بسیج کنیم.
دراین صورت حتما احساس خوشی و سعادت خواهید داشت و از موفقیت خود در زندگی لذت می برید.
دین هم برای همین آمده تا زندگی انسان را هدفدار و با معنا کند. اگر کسی از دین استفاده نکند و راه خودش را برود، حتما سر از پوچی در می آورد.
موفق باشید.
هدف زندگی