پیامدهای اجتماعی عیب جویی در سوره حجرات
آثار تهمت و استهزا و عیب جویی در جامعه طبق آیات ۱۱ و ۱۲ سوره حجرات.
لطفا به مطالب زیر توجه کنید:
از آنجا که قرآن مجید در این سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معیارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروه هاى مختلف اسلامى در آیات قبل بحث به شرح قسمتى از ریشه هاى این اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نیز بر چیده شود، و درگیرى و نزاع پایان گیرد.در هر یک از دو آیه فوق به سه قسمت از امورى که مى تواند جرقه اى براى روشن کردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبیراتى صریح و گویا پرداخته.نخست مى فرماید:” اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگرى را استهزاء کند” ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ).چه اینکه” شاید آنها که مورد سخریه قرار گرفته اند از اینها بهتر باشند” (عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ).” همچنین هیچ گروهى از زنان نباید زنان دیگرى را مورد سخریه قرار دهند، چرا که ممکن است آنها از اینها بهتر باشند” (وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ).در اینجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد که از این عمل زشت بپرهیزند، چرا که سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از جنگهاى خونین در طول تاریخ بوده.
و این” خود برتربینى” بیشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گیرد مثلا فلان کس خود را از دیگرى ثروتمندتر، زیباتر، یا از قبیله اى سرشناستر مى شمرد، و احیانا این پندار که از نظر علم و عبادت و معنویات از فلان جمعیت برتر است او را وادار به سخریه مى کند، در حالى که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است، و این بستگى به پاکى قلب و نیت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هیچ کس نمى تواند بگوید: من در پیشگاه خدا از فلان کس برترم، و به همین دلیل تحقیر دیگران و خود را برتر شمردن یکى از بدترین کارها، و زشترین عیوب اخلاقى است که بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممکن است آشکار شود.
سپس در دومین مرحله مى فرماید:” و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى قرار ندهید” (وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ).
” لا تلمزوا” از ماده” لمز” بر وزن (طنز) به معنى عیبجویى و طعنه زدن است، و بعضى فرق میان” همز” و” لمز” را چنین گفته اند که” لمز” شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و” همز” ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که” لمز” عیبجویى با چشم و اشاره است، در حالى که” همز” عیبجویى با زبان است (شرح بیشتر پیرامون این موضوع به خواست خدا در تفسیر سوره” همزه” خواهد آمد).
جالب اینکه قرآن در این آیه با تعبیر” انفسکم” به وحدت و یکپارچگى مؤمنان اشاره کرده و اعلام مى دارد که همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از دیگرى عیبجویى کنید در واقع از خودتان عیبجویى کرده اید!.
و بالآخره در مرحله سوم مى افزاید:” و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید” (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).
بسیارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیانا از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته سپس توبه کرده و کاملا پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسلام صریحا از این عمل زشت نهى مى کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است ممنوع شمرده.
در حدیثى آمده است که روزى” صفیه” دختر” حیى ابن اخطب” (همان زن یهودى که بعد از ماجراى فتح خیبر مسلمان شد و به همسرى پیغمبر اسلام ص در آمد) روزى خدمت پیامبر ص آمد در حالى که اشک مى ریخت، پیامبر ص از ماجرا پرسید، گفت: عایشه مرا سرزنش مى کند و مى گوید:
” اى یهودى زاده”! پیامبر ص فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمویم موسى، و همسرم محمد ص؟ و در اینجا بود که این آیه نازل شد « مجمع البیان جلد 9 صفحه 136.».
به همین جهت در پایان آیه مى افزاید:” بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان آوردن نام کفر بگذارند” (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ).
بعضى در تفسیر این جمله احتمال دیگرى داده اند و آن اینکه خداوند مؤمنان را نهى مى کند از اینکه بعد از ایمان به خاطر عیبجویى مردم نام فسق را بر خود پذیرند.
ولى تفسیر اول با توجه به صدر آیه و شان نزولى که ذکر شد مناسبتر به نظر مى رسد.
و در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى فرماید:” و آنها که توبه نکنند و از این اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند” (وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از این بدتر که انسان با سخنان نیش دار، و تحقیر و عیبجویى، قلب مردم با ایمان را که مرکز عشق خدا است بیازارد، و شخصیت و آبروى آنها را که سرمایه بزرگ زندگى آنان است از بین ببرد.
گفتیم: در هر یک از دو آیه مورد بحث سه حکم اسلامى در زمینه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احکام سه گانه آیه اول به ترتیب: عدم سخریه، و ترک عیبجویى، و تنابز به القاب بود، و احکام سه گانه آیه دوم به ترتیب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غیبت است.
در این آیه نخست مى فرماید:” اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است”! (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).
منظور از” کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ” گمانهاى بد است که نسبت به گمانهاى خوب در میان مردم بیشتر است لذا از آن تعبیر به کثیر شده و گرنه” حسن ظن و گمان خیر” نه تنها ممنوع نیست بلکه مستحسن است، چنان که قرآن مجید در آیه 12 سوره نور مى فرماید: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً:
” چرا هنگامى که آن نسبت ناروا را شنیدید مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند”؟! قابل توجه اینکه: نهى از” کثیرى” از گمانها شده، ولى در مقام تعلیل مى گوید زیرا” بعضى” از گمانها گناه است این تفاوت تعبیر ممکن است از این جهت باشد که گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آنکه مخالف واقع است مسلما گناه است، و لذا تعبیر به” إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ” شده است، بنا بر این وجود همین گناه کافى است که از همه بپرهیزد.
در اینجا این سؤال مطرح مى شود که گمان بد و خوب غالبا اختیارى نیست، یعنى بر اثر یک سلسله مقدمات که از اختیار انسان بیرون است در ذهن منعکس مى شود، بنا بر این چگونه مى شود از آن نهى کرد؟!
1- منظور از این نهى، نهى از ترتیب آثار است، یعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پیدا شد، در عمل کوچکترین اعتنایى به آن نکنید، طرز رفتار خود را دگرگون نسازید، و مناسبات خود را با طرف تغییر ندهید، بنا بر این آنچه گناه است ترتیب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام ص مى خوانیم:
ثلاث فى المؤمن لا یستحسن، و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن ان لا یحققه:
” سه چیز است که وجود آن در مؤمن پسندیده نیست، و راه فرار دارد، از جمله سوء ظن است که راه فرارش این است که به آن جامه عمل نپوشاند” .
2- انسان مى تواند با تفکر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسیارى از موارد از خود دور سازد، به این ترتیب که در راههاى حمل بر صحت بیندیشد و احتمالات صحیحى را که در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدریجا بر گمان بد غلبه کند. بنا بر این گمان بد چیزى نیست که همیشه از اختیار آدمى بیرون باشد.
لذا در روایات دستور داده شده که اعمال برادرت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن، تا دلیلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، ما دام که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى، قال أمیر المؤمنین ع:
ضع امر اخیک على احسنه حتى یاتیک ما یقلبک منه. و لا تظنن بکلمة خرجت من اخیک سوء و انت تجد لها فى الخیر محملا .
به هر حال این دستور اسلامى یکى از جامعترین و حساب شده ترین دستورها در زمینه روابط اجتماعى انسانها است، که مساله امنیت را به طور کامل در جامعه تضمین مى کند. که شرح آن در بحث نکات خواهد آمد.
سپس در دستور بعد مساله” نهى از تجسس” را مطرح کرده، مى فرماید:
” و هرگز در کار دیگران تجسس نکنید” (وَ لا تَجَسَّسُوا).
” تجسس” و” تحسس” هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نامطلوب مى آید، و دومى غالبا در امر خیر، چنان که یعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ:” اى فرزندان من! بروید و از (گمشده من) یوسف و برادرش جستجو کنید” (یوسف- 87).
در حقیقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى عاملى است براى کشف اسرار و رازهاى نهانى مردم، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد که رازهاى خصوصى آنها فاش شود.
و به تعبیر دیگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنیت باشند. بدیهى است اگر اجازه داده شود هر کس به جستجوگرى در باره دیگران بر خیزد حیثیت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آید که همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.
البته این دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حکومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت ولى این بدان معنى نیست که این دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى کنند چنان که به خواست خدا شرح داده خواهد شد.
و بالآخره در سومین و آخرین دستور که در حقیقت معلول و نتیجه دو برنامه قبل است مى فرماید:” هیچکدام از شما دیگرى را غیبت نکند” (وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً).
و به این ترتیب گمان بد سرچشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عیوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر این امور سبب غیبت مى شود که اسلام از معلول و علت همگى نهى کرده است.
سپس براى اینکه قبح و زشتى این عمل را کاملا مجسم کند آن را در ضمن یک مثال گویا ریخته، مى گوید:” آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد”؟! (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً).
” به یقین همه شما از این امر کراهت دارید” (فکرهتموه).
آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است، و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است، و تعبیر به” مرده” به خاطر آن است که” غیبت” در غیاب افراد صورت مى گیرد، که همچون مردگان قادر بر دفاع از خویشتن نیستند.
و این ناجوانمردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
آرى این تشبیه بیانگر زشتى فوق العاده غیبت و گناه عظیم آن است.
در روایات اسلامى- چنان که خواهد آمد- نیز اهمیت فوق العاده اى به مساله” غیبت” داده شده است، و کمتر گناهى است که مجازات آن از نظر اسلام تا این حد سنگین باشد.
ر. ک: تفسیر نمونه، ج 22، ص 179 .
پیامدهای اجتماعی عیب جویی در سوره حجرات