دین و اندیشه

وحدت وجود در روایات

پرسش و پاسخ

لطفاً این طریقت ضاله تصوف حوزوی و عرفان کاذب و نوظهور ابن عربی که توسط عده‌ای عمامه بسر متاسفانه رشد قارچ گونه دارد تبلیغش در حوزه علمیه مقدسه قم و دارند سعی می کنند این طریقت ضاله و این عرفان کاذب و نوظهور را جای عرفان واقعی و حقه اهل بیت علیهم السلام جا بزنند برای عموم را آسیب شناسی کرده و بگویید که چطور می توانیم جلوی رشد قارچ گونه این بیماری و ویروس را بگیریم؟(لطفاً توضیح بفرمایید)

دیدگاه شما نسبت به عرفان ابن عربی بسیار افراط گونه است و حرف هایی که می زنید مال خودتان نیست و تحت تاثیر تبلیغات ضد عرفان قرار دارید. ابن عربی مهمترین حرف اش وحدت وجود است منتهی وحدت وجود پنج تفسیر دارد که یک تفسیر آن مربوط به جاهلان صوفیه است و تفسیری که ابن عربی و عرفای واقعی اسلام و شیعه مانند آیت الله حسن زاده آملی و جوادی آملی و امام خمینی رض از وحدت وجود ارایه می دهند معنای کاملا صحیحی است و ربطی به نظر صوفیه ندارد. این مسایل بسیار فنی است و کسانی که وارد نیستند نباید نظر بدهند و قضاوت کنند. امام خمینی یکی از همان امامه به سرهایی است که وحدت وجود محی الدین را قبول دارد و ترویج کرده و به محی الدین هم علاقه مند است.
این دیدگاه با عرفان شیعه و اهل بیت ع هم در تعارض نیست و بلکه روایات فراوانی داریم که موید آن است. به برخی اشاره می کنیم.
تفاسیر وحدت وجود:
 محور عرفان نظرى – که به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شد – نظریه «وحدت وجود» است.
این موضوع در طول تاریخ فرهنگ بشرى، به گونه هاى متفاوت و گوناگون مطرح شده است. در میان مسلمانان وحدت وجود چهار گونه مطرح شده است:
1- وحدت وجود، یعنى وحدت شهود:
در این نظریه هر چند گفته مى شود که وجود منحصر به وجود حضرت حق است؛ امّا منظور این است که ذات حق، وجود لا یتناهى است و عارف با رؤیت بزرگى حق، موجودات متناهى را در برابر او هیچ و غیر قابل اعتنا مى بیند.
این گونه تفسیر – به تعبیر شهید مطهرى – از سوى متوسطان عارفان بیان شده و کسى نیز ایرادى بر آن نگرفته است.(تماشاگه راز، صص 142 – 145. )
این نوع وحدت، در حقیقت وحدت شهود است؛ نه وحدت وجود.
2- دو دیدگاه مختلف منسوب به جهله صوفیه:
الف- همه خدایی:

یعنی کل عالم مساوى با خدا است و در اینجا ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر و جلوه هاى بالفعل متحقق نیست و خداوند مجموع عالم ظاهرى است!
این نظریه به «جهله صوفیه» نسبت داده شده و از سوى عارفان بزرگ تکذیب و تکفیر شده است.
ملا صدرا این قول را کفر و زندقه صرف مى داند. (الاسفار الاربعة، ج 2، ص 345 و نیز نگا: رحیق مختوم، جلد 1، صص 472-492 و آشنایى با علوم اسلامى، ص 153) .
ب- وحدت وجود و موجود و نفی کثرت:
این سخن گروهی از صوفیه است که کثرات را چیزی شبیه خطای دید و پندار و سراب و باطل دانسته و از اساس کثرت را نفی کرده اند.
به عبارت دیگر این گروه هیچ نحو حقیقت وجودی یا ظهوری برای کثرات قائل نیستند.
3- وحدت تشکیکى وجود:
بدین معنا که وجود یک حقیقت واحد ولی دارای مراتب است. و اختلاف مراتب نیز نه به امری خارج از دایره وجود بلکه به خود وجود برمی گردد.
یعنی تمام مراتب در عین اینکه حقیقت واحد دارند که وجود است، اما در شدت و ضعف این حقیقت با هم اختلاف دارند.
مرتبه اى از وجود غنى است و مرتبه اى فقیر؛ مرتبه اى از او شدید است و مرتبه اى ضعیف؛ و بلکه بین مرتبه شدید و مرتبه ضعیف مراتب گوناگون هست
این شدت و ضعف ها هم بستگى دارد به سرچشمه وجود و هستى که ذات حق است؛ یعنی مراتب هر چه از او دورتر مى شوند، بیشتر به ضعف و فقر مى گرایند.
به تعبیر دیگر آنچه عامل امتیاز است همان چیزی است که عامل اشتراک است ( ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است) و اساسا خارج از دایره هستی و وجود چیزی نیست که بخواهد عامل امتیاز و جدایی وجودات از هم باشد.
این بیان تقریر فلسفی نظریه وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است، یعنی در عین اینکه کثرت و تعدد مراتب وجودات مورد پذیرش است، اما همه این کثرات در حقیقت هستی با هم متحد بوده و مراتب آن حقیقت هستند.
برای تقریب به ذهن، اگر وجود را به نور حسّی تشبیه کنیم، می گوییم: نور ضعیف و قوى در اصلِ نوریت با هم شریک اند و در عین حال، نور قوى و نور ضعیف با هم فرق دارند و از یکدیگر در قوت و ضعف متمایزاند.
این تمایز به شدت و ضعف است؛ ولى این شدّت و ضعف، خارج از حقیقت نور نیست؛ یعنی مثلاً نور ضعیف با چیزی به نام ظلمت مخلوط نشده، بلکه نور ضعیف، ضعیف است در نور بودنش و نور شدید هم شدید است در نور بودنش.
صدرالمتالهین در کتب خویش این نظریّه را مطرح ساخته و از آن دفاع می کند؛ ولی گاه نیز یک پلّه بالاتر رفته و از وحدت شخصی عرفا صحبت می کند؛ امّا روی آن تأکید خاصّ ندارد.
چرا اگر روی مبنای عرفا پافشاری کند، مباحث اش از فلسفی بودن خارج شده و عرفانی خواهد شد.
لذا نظریّه ی وحدت تشکیکی او در حقیقت تنزّل یافته ی وحدت شخصی عرفا است در سطح فلسفی.
4- وحدت شخصی وجود:
این همان نظریه خاص عارفان است که به وسیله ابن عربى و پیروانش تبیین شده وبهترین قول پذیرفته شده در وحدت وجود است.
بر اساس این نظریه، وجود یک حقیقت واحد بسیط است و هیچ گونه کثرتی در آن راه ندارد و این وجود واحد، همان ذات بسیط و مطلق حق تعالی است.
اما هر چه ما سوی ذات است، همگی در واقع ظهورات و تجلیات او هستند نه آنکه آنها نیز وجوداتی در عرض و یا حتی در طول وجود حق تعالی باشند.
این نظریه نمی خواهد نفی و انکار کثرات را بنماید، بلکه همچون نظریه تشکیک به کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت، قایل است منتهی با این تفاوت که وحدت به اصل وجود بر می گردد و کثرت به ظهورات در صورتی که در وحدت تشکیکی، وحدت و کثرت هر دو به مراتب وجود برمی گشت.
در وحدت شخصی وجود، اسناد حقیقی وجود فقط به خداوند صحیح است و غیر خدا هر آنچه هست ظهورات و نمود های آن وجود هستند و اسناد وجود به آنها مجاز عقلی است و البته باید دقت کرد که اسناد مجازی غیر از اسناد غلط و باطل است.
یعنی به قرینه اینکه کثرات، ظهور و نمود آن وجود واحد هستند مجازا به آنها هم وجود اطلاق می شود، ولی حقیقتا وجودی غیر وجود حق تعالی نیست.
لذا این نظریه اساسا مراتب وجود را قبول ندارد تا ایراداتی نظیر حلول ذات حق در سایر موجودات یا اتحاد ذات مقدس او با موجودات وارد شود.
در این نظریّه، وجود، واحد محض است، ولی دارای ظهور می باشد؛ و ظهور او مراتب دارد؛ و مخلوقات، مظاهر همین ظهورات می باشند.
وحدت وجود، در آیات قرآن کریم!

آیات قرآن به عنوان منابعی زنده و سرچشمه‌ ای جوشان برای هدایت انسان به سمت عرفان ناب هستند و انکار دلالت این دسته از آیات بر وحدت وجود، جز مکابره و محروم کردن خود از این سرچشمه معرفت نیست.

1- آیاتی که اشیاء را آیات و نشانه خدا معرفی می کنند:

ظواهر قرآن کریم بر آیت ونشانه بودن تمام آنچه غیر خداوند است دلالت می‌کند.
(وفِی الاَ‌رضِ ءایت لِلموقِنین وفی اَنفُسِکُم)[سوره ذاریات، آیات ۲۰ ـ ۲۱. ]؛ ودر زمین و نفس های شما نشانه هایی است از خداوند برای کسانی که اهل یقین اند.
 
هرچه غیر خداوند است و عنوان «شی‌ء» بر آن اطلاق می‌شود، هرچه در آسمان و زمین است؛ آیات خداوند سبحان هستند و آیت خدا بودن عین گوهر وذات اشیاء است.
 
آیه، یعنی تماما او را نشان می دهد و از خویش ذاتی ندارد. نمود و ظهور ذات الهی است.
 
آیه مانند آینه عرفانی است.منظور از آینه در عرفان، شیشه و جیوه نیست، منظور صورت مرآتیه است.
 
صورتی که در آینه می افتد تماما صاحب صورت رانشان می دهد و از خویش ذاتی ندارد و تنها یک نمود است.

وقتی که مخلوقات و مظاهر در ذات و وصف خود نشانه او باشند، بنابراین ذاتی از خود نخواهند داشت، زیرا اگر ذاتی از خود داشته باشند آیه و نشانه ذات خود خواهد بود، نه ذات الهی.

پس اگر خلق عین آیت برای او است، حقیقت آن جز «نمود» نخواهد بود و از «بود» سهمی برای آن نمی‌ماند.
 
بنابراین هستی و بود تمام اشیاء منحصر به خدای متعال است که در آنها حضور و ظهور دارد.

2- داستان صحبت درخت با حضرت موسی (ع):

این داستان در قرآن کریم آمده است که چون موسی (ع) برای گرفتن آتش از درخت به سمت آن رفت و به خدمت ذات اقدس الهی بار یافت، خداوند به او فرمود: بدرستیکه من الله هستم رب عالمین:

(فَلَمّا اَتها نودِی مِن شطِی‌ء الوادِ الاَ‌یمَنِ فِی البُقعَةِ المُبرَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ اَن یموسی اِنّی اَنَا اللهُ رَبُّ العلَمین)[سوره قصص، آیه ۳۰. ]
 
این آیه مبارکه نیز نشان از حضور خدای متعال در مظاهر طبیعی همچون درخت دارد.
 
البته باید توجه کرد که در واقع زبان الهی این کلام را گفته و از خود خبر داده است، نه درخت و منظور از ضمیر متکلم خود خدا است نه درخت. [سوره طه، آیه ۱۴. ] 
این بدین معنا است که ذات الهی که همان وجود مطلق است، در تمام اشیاء حضور و ظهور دارد و وحدت شخصی وجود به این معنا است.

1- وحدت صمدی خداوند در سوره توحید:

(بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم قُل هُوَ اللهُ اَحَد اَللهُ الصَّمَد لَم یَلِد ولَم یُولَد ولَم یَکُن لَهُ کُفُوًا اَحَد).
 
این آیات با تأکید بر احدیت و یکتایی هویت غیبیه و ذات احدی و شریک نداشتن او راه را برای قول به انحصار وجود در خداوند باز می‌کند.
 
در آیه (اَللهُ الصَّمَد) صمدیت که اطلاق سِعِی خداوند در تمام اشیاء و مخلوقات است را بیان می کند. صمد یعنی لا جوف له. یعنی خلایی در وجود نیست. یعنی عالم پر از خدا است.
 
و در آیات (لَم یَلِد ولَم یُولَد ولَم یَکُن لَهُ کُفُوًا اَحَد) با نفی دو نحوه از تقابل، صمدیت تشریح شده است، زیرا «والد» در قبال «ولد» و «کفو» در مقابل کفو دیگر است، با این تفاوت که والد و ولد دو صنف از یک نوع و دو کفو ممکن است دو نوع از یک جنس باشند.
 
یعنی واجب تعالی که دارای وحدت صمدی است، یگانه ای است که نه مقابل صنفی دارد، نه مقابل نوعی.

4- آیات دال بر حضور و سریان خداوند در شراشر هستی:

آیاتی چون (اَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله)[سوره بقره، آیه ۱۱۵. ] دلالت دارند که خدا در همه جا حضور دارد؛ حضوری مطلق به گونه‌ای که جایی از حضور او خالی نیست و شراشر هستی را پر کرده است.

آیات مزبور نه تنها زمینه‌ساز تفکر توحید وجودی است، بلکه با تعمقی عاقلانه و تعقلی عارفانه مستقیماً وحدت وجود مطلق و نامحدود را به ارمغان خواهد آورد.
 
زیرا آن معبودی که با همه اشیا و اشخاص هست، خدایی است که تمام حقیقت هستی او است و با همه هست: (هُوَ مَعَکُم اَینَ ما کُنتُم) (حدید،4)
 
در دار هستی جایی از او خالی نیست، بلکه به هر فرد از خود او به او نزدیک‌تر است: (اَنَّ اللهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وقَلبِه). (انفال،24)
 
همه جا هست و جایی از او خالی نیست. (اَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله) به هر طرف روی گردانید چهره او را خواهید دید.
 
(اَللهُ نورُ السَّموتِ والاَرض)[سوره نور، آیه ۳۵. ] خداوند نور وجودی است که سراسر آسمان ها و زمین را پوشش می دهد و جایی برای غیر او تصور نمی شود.

5- آیاتی که خداوند را اول و آخر و ظاهر و باطن می داند:

آیاتی که خداوند جل شأنه را اوّل و آخر و ظاهر و باطن می‌داند، خدایی را معرفی می‌کند که تمام حقیقت هستی او است:
(هُوَ الاَ‌وَّلُ والاءخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ وهُوَ بِکُلِّ شی‌ءٍ عَلیم) [سوره حدید، آیه ۳. ]

او چون حق مطلق است و در ظاهر و باطن همه امور حاضر و ناظر است به هر سو که روی شود جز او دیده نمی‌شود.
 
این آیات، برترین مرتبه توحید را به صریح‌ترین بیان ارائه می‌دهند و انکار آن جز از باب مکابره و عدول از ظاهر بی‌ قرینه لبّی، نخواهد بود
 
یار بی‌پرده از در و دیوار در تجلی است یا اُولی الأبصار.
دیوان اشعار، هاتف اصفهانی، ترجیع بند.
 
6- آیاتی که حقیقت را منحصر در وجود و جهت حقی اشیاء می داند.
 
(کُلُّ شی‌ءٍ هالِک اِلاّوجهَه)[سوره قصص، آیه ۸۸. ]؛ یعنی آنچه در جهان حقیقت دارد تنها وجود حق تعالی است واشیاء به وجود حق قائم اند.
 
هالک، یعنی چون وجود حق تعالی از آنها گرفته شود، هلاک می شوند و از خود حقیقتی مستقل ندارند.
 
منظور از وجه آن چیزی است که به وسیله آن اشیاء حقیقت می یابند و آن وجود حق تعالی است که حقیقت اشیاء به آن قائم است و بدون آن هلاکت می یابند.
 
غزالی در کتاب مشکاة الانوار ثمره عروج معنوی عرفا را به این صورت شرح می دهد:
 
آنها از طریق یک شهود بی واسطه مشاهده می کنند که هیچ چیز جز خدا وجود ندارد و جز وجه او همه چیز هلاک شونده است (شوری ، آیه 88)
 
خداوند بالا و پستی تویی ندانم چه‌ای هرچه هستی تویی
 
خداوند سبحان به این حقیقت تنبه داده است که او نه تنها با تمام اشیا معیّت قیّومیه دارد، بلکه با آن‌ها عینیت دارد، ولی مراد از عینیت، عینیت محضه نیست، بلکه عینیت در عین غیریت است.
 
عینیت هر موجودی غیر از خداوند با غیریّت آن جمع نمی‌شود، اما خدای سبحان در عین آنکه عین اشیا است، غیر آن‌ها نیز هست و همان‌گونه که به عینیت خود با اشیا تنبه می‌دهد از مغایرت خود با آن‌ها نیز خبر داده است.
 
غزالی به هنگام وصف عارفان در تفسیر آیه (کُلُّ شی‌ءٍ هالِک اِلاّوجهَه) می‌گوید[احیاء العلوم، ج۱۲، ص۷۷. ]:
 
آن‌ها به مشاهده و عیان می‌بینند که موجودی جز خدای متعالی نیست و هر شیئی جز وجه او هالک است.
 
البته نه به این معنا که جز وجه الهی در وقتی از اوقات هلاک می‌گردد، بلکه هرچه غیرخدا است، از ازل تا ابد فانی است.
 
برای اشیاء دو اعتبار می‌توان در نظر گرفت: یکی جهت ربوبی و دیگر جهت خلقی که به اعتبار اول، وجودی و به اعتبار دوم عدمی هستند.
 
در نتیجه، وحدت وجود، به این معنا است که هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او است از خود وجودی ندارد و به او موجود است.
وحدت وجود در روایات شیعه!
 
 
روایات فراوانی داریم که بر وحدت وجود دلالت دارند. در این مقاله به قسمتی از این روایات اشاره می کنیم.
 
اما قبل از بیان روایات اشاره کنیم که پایه وحدت وجود بر این است که تنها وجود حق تعالی هستی را پر کرده است و هرچه غیر وجود مشاهده می شود همه نمود و تجلی و ظهور حق است و از خویش هیچ گونه ذات و استقلالی ندارد.
 
مثال بارز آن نسبت آب و موج است. موج همان آب است که به صورت خاصی نمود پیدا می کند.
 
وقتی موج برمی خیزد و شهری را خراب می کند؛ مردم خیال می کنند که این خرابی به وسیله موج ایجاد شده است در حالی که این قدرت و خرابی مربوط به آب است نه موج.
 
موج از خود حقیقت مستقلی ندارد تا چنین تاثیری داشته باشد. ذات موج آب است و آب است که چنین قدرت و خاصیتی دارد.

رابطه ما با حق تعالی و وجود مطلق، رابطه موج و آب است. ما تنها موجی هستیم که در دریای وجود برخواسته ایم و هر چه هست وجود حق تعالی است.
 
ذات اشیاء قائم به ذات وجود است و تمام اشیاء تنها ظهور و تجلی ذات وجود اند.
 
علی (ع) در نهج البلاغه فرمود: سپاس خدای را که هم اول است هم آخر، پس چیزی قبل از او نیست و چیزی بعد از او نیز نخواهد بود. الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ فَلَا شَیْ ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرِ فَلَا شَیْ ءَ بَعْدَهُ (نهج البلاغه خ 96(
 
اگر خدا اول و آخر است پس وسط هم هست و تمام هستی در حقیقت پر از او است و کسی جز او نیست.
 
این معنا در روایات بسیاری آمده است از جمله: امام سجاد(ع) فرمود: اللهم أنت الأول فلا شی ء قبلک.. و أنت الآخر فلا شی ء بعدک (فلاح السائل سید بن طاووس)
 
امام صادق(ع) نیز فرمودند: اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَیْسَ قَبْلَکَ شَیْ ءٌ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَیْسَ بَعْدَکَ شَیْ ءٌ   (اصول کافی(
 
در برخی روایات دارد خدای متعال وجودی است که نه بالاتر از او کسی هست و نه پایین تر از او چیزی وجود دارد.
 
امام رضا(ع) در سجود نمازشان می فرمودند:ِ یَا مَنْ عَلَا فَلَا شَیْ ءَ فَوْقَهُ یَا مَنْ دَنَا فَلَا شَیْ ءَ دُونَهُ اغْفِرْ لِی وَ لِأَصْحَابِی – (توحید صدوق)
 
در روایتی از امام رضا (ع) آمده است: او همان وجودی است که به دلیل عدم تناهی و نامحدود بودن، دومی ندارد و همواره تک و تنها است: واحد لا شریک له و لا شی ء معه فرد لا ثانی معه :(کتاب تحف العقول)
امام حسین(ع) فرمود:لم یخرج منه شیء. چیزی از او خارج نشده است بلکه مخلوقات ظهورات او هستند.
 
علی (ع) فرمودند: ما لا ثانی له. حقیقتی که دومی ندارد. واحد لا بعدد. یکی است ولی نه آن یکی که در مقوله اعداد وارد شود و در کنار او بتوان دومی فرض کرد.
 
و نیز آن حضرت فرمود: حمد مخصوص خدایی است که بوسیله خلقش بر سایر مخلوقات خود همواره در تجلی است. یعنی در همه تجلی کرده است: الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه (نهج البلاغه)
 
در روایتی امام صادق (ع) صریحا می فرماید: چیزی غیر از او نیست: لیس شیء غیره (توحید صدوق)
امام صادق (ع) در روش معرفت خداوند همان روش صدیقین را تایید می کند و می فرماید خدای متعال جز از طریق خود او شناخته نمی شود، چون چیزی جز او نیست که وسیله و برهان معرفت او باشد.
پس او را مستقیما با خود او باید شناخت: لا تدرک معرفه الله الا بالله و حتی تجلیاتش را هم با خود او باید شناخت: لا یدرک مخلوق شیئا الا بالله.
 
اگر خوب دقت کنیم به این دلیل که کسی جز او نیست، پس در حقیقت و باطن امر جز او کسی پرستش نمی شود: یا من لایعبد الا هو (جوشن کبیر)
هر کس چیزی را که مدح و ستایش می کند، در حقیقت خدای را مدح و ستایش می کند. کسی که بت را می پرستد، خیال می کند که بت چیزی غیر خدا است و مستقل از خدا نیازهای او را برمی آورد و نمی داند که بت هم در حقیقت ظهور وجود است و هیچ اثر بخشی از خود ندارد.
 
فرق مشرک و موحد در علم و معرفت است. معرفت است که انسان ها را از هم ممتاز می سازد. عارف یعنی کسی که می داند و جاهل یعنی کسی که نمی داند جز او کسی در هستی نیست. لیس فی الدار غیره دیار. جهل است که باعث می شود بت پرست، مشرک شود.
امام حسین (ع) فرمود: تو را دیدم که در تمام اشیاء ظاهر بودی. فرایتک ظاهرا فی کل شیء (دعای عرفه) و امام صادق (ع) فرمود: تو آنقدر ظاهری که حتی هر جاهلی با هر مقدار نادانی تو را می شناسد: معروف عند کل جاهل.
 
در یک روایت مشهوری امام حسین (ع) فرمودند: کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیکَ أَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّى یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ
خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد که تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟!
مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیکَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً.
کى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی که به سوی تو ره نماید؟! کى دور شدى تا آثار تو کسى را به تو رساند؟! کور باد دیده اى که تو را نبیند با اینکه تو پیوسته دیده بان او هستى! ( بحار الأنوار ، ج 64 ،ص142)
 
همچنین آن حضرت (ع) فرمودند: در همه چیز خود او است که خود را به ما می شناساند: تعرفت الی فی کل شیء (دعای عرفه)
 
علی (ع) فرمود: مع کل شی‌ءٍ لا بمقارنةٍ و غیر کل شی‌ء لابمزایلة .(نهج البلاغه، خطبه اول(
 
یعنی هر جا باشید او با شما خواهد بود. او بر اثر اطلاقی که دارد در همه اشیا هست، بدون اینکه با آن‌ها آمیخته باشد و به قید هیچ یک از آن‌ها مقید نیست، بدون اینکه از آن‌ها غایب باشد.
 
 
در حدیث دیگر آمده: داخل فی الاشیاء لا کشی‌ء داخلٍ فی شی‌ء و خارج من الأشیاء لا کشی‌ء خارج من شی‌ء سبحان من هو کذا و لا هکذا غیره.(أُصول الکافی ج1: ح85)
 
او به این دلیل که وجود مطلق است، هر کسی که به جانب او نظر کند او را در همه جا خواهد دید. علی(ع) فرمودند: ما رأیت شیئاً إلاّ و رأیت الله قبله و معه و بعده (عین الیقین فیض کاشانی ج ا، ص 49)
 
هیچ شی‌ء مقیدی را ندیدم، جز آنکه حق را که منزه از همه قیود است قبل از آن مقید و با او و بعد از او یافتم.
 
به تعبیر زیبای باباطاهر:
 
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
 
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
 
به همین خاطر است که عارف در همه چیز جلوه حسن و جمال معشوق ازلی را می‌بیند و به او عشق می‌ورزد.
 
به تعبیر زیبای سعدی:
 
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
 
در توده مردم برای درخت و آسمان و زمین و تک تک اشیاء و کثراتی که می بینند، یک وجود خاص که مخصوص خود آن شیء می باشد در نظر گرفته می شود، ولی بر پایه نگاه دقیق قرآنی و روایی و عرفانی، وجود یک حقیقت واحد بیشتر نیست.
 
به تعبیر مولا علی (ع) در نهج البلاغه: واحد لابعدد، یعنی او یکی است ولی نه از آن نوع یکی بودن که در مقوله اعداد وارد شود و کنار آن دومی و سومی و…را بتوان فرض کرد بلکه او همان واحدی است که همه وحدت ها و کثرت ها در قلمرو او اتفاق می افتد و خود او از صفات مخلوقاتش مثلا “به شمارش در آمدن” منزه می باشد.
 به تعبیر مولا علی(ع)در توحید صدوق: لم یخل منه مکان. هیچ مکانی از وی خالی نیست .
 
به تعبیر شیوا و رسای امام زین العابدین (ع)در صحیفه سجادیه: أنت الذی اتسع الخلائق کلهم فی وسعه .او تمام اشیایی را که در عالم امکان می بینیم را با وجود لایتناهی خود فراگرفته است.
 
در نهج البلاغه مولا علی (ع)می فرمایند: دلت علیه أعلام الظهور:نشانه های ظاهر شده به او دلالت و راهنمایی می کنند .
 
در دعای صباح امام علی(ع)می فرمایند: یا من دل علی ذاته بذاته: ای کسی که با ذات خود به ذات خود دلالت و راهنمایی می کنی .
 
مولا علی (ع) در نهج البلاغه درباره به نمایش درآمدن کمالات حق تعالی در آفرینش می فرمایند: الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه :سپاس مخصوص خدایی است که برای خلقش در خود خلقش تجلی کرده است .
 
امام صادق(ع)در این باره ضمن حدیثی در توحید صدوق می فرمایند: لا یدرک مخلوق شیئا إلا بالله و لا تدرک معرفة الله إلا بالله یعنی کسی چیزی را درک نمی کند مگر به وسیله خداوند ولی معرفت خود خداوند مستقیما با خود او صورت می گیرد.
ما شاگرد همین مکتب و به تعبیر امام خمینی(قدس سره)سلطان ممالک ذوق و شهود یعنی شیخ محمود شبستری (رضوان الله علیه)به حقیقت نقل شده از زبان مطهر امام صادق(ع)در حدیث فوق اینگونه اشاره می فرمایند:
 
همه عالم ز نور اوست پیدا             کجا او گردد از عالم هویدا           
     
مکن بر نعمت حق ناسپاسی         که تو حق را به نور حق شناسی
 
ما تمام اشیاء عالم را با نور مشاهده می کنیم ولی خود نور را مستقیما به خود او می بینیم و این شناخت ما نسبت به نور قبل از شناخت ما نسبت به اشیائی  رخ می دهد که نور به آنها تابیده شده است.

وحدت وجود در روایات

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا