معجزه
سوالی که هست پرسیده می شود این است که چرا وقتی علوم پیشرفت کرد و تمام وسایل ثبت و ضیط اخبار ما دیگه شاهد معجزه ای نیستیم چرا دیگر از کوه ناقه خارج نمی شود وعصای اژدها نمی شود؟
بالآخره این جهان پایان مى گیرد و همه راه فنا را مى پیمایند و این یک اصل مسلم و قطعى است که در کتاب الهى ثبت است (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً). با توجه به این اصل قطعى و غیر قابل تغییر، مشرکان گمراه و ستمگران آلوده باید از هم اکنون حساب کار خویش را برسند که اگر تا پایان این جهان هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است.
– معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است به قدر کافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى ، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده باز ایمان نمی آورند، اگر بپرسند به چه دلیل؟
در پاسخ گفته مى شود به دلیل اینکه امتهاى گذشته که آنها هم شرائطى و پیشنهادها و بهانه جویانه اى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.
سپس قرآن روى یک نمونه روشن از این مساله انگشت گذارده مى گوید ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود (وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً).
همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد، چرا که تقاضاى چنین معجزه اى را کرده بودند، معجزه اى روشن و روشنگر! ولى با این حال آنها ایمان نیاوردند و به آن ناقه ستم کردند و او را به قتل رساندند (فَظَلَمُوا بِها).
اصولا برنامه ما این نیست که هر کسى معجزه اى پیشنهاد کند پیامبر تسلیم او گردد ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمى فرستیم (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلَّا تَخْوِیفاً).
پیامبران ما افراد خارق العاده گر نیستند که بنشینند و هر کسى پیشنهادى کند آن را انجام دهند، وظیفه آنها ابلاغ دعوت الهى و تعلیم و تربیت و بر پا نمودن حکومت عدل و داد است، منتها باید براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه کافى معجزه ارائه دهند، همین و بس.
سپس خداوند در ابتدا آیه 60 سوره مبارکه اسراء پیامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گوید: اگر آنها در مقابل سخنانت این چنین لجاجت به خرج مى دهند و ایمان نمى آورند مطلب تازه اى نیست، به خاطر بیاور هنگامى را که ما به تو گفتیم پروردگارت از وضع مردم بخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد (وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ).
همیشه در برابر دعوت پیامبران، گروهى پاکدل ایمان آورده اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه جویى و کارشکنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنین بوده، امروز نیز چنین است.
چند نکته:
1- بهانه هاى منکران اعجاز
مى دانیم بعضى از غافلان عصر ما این نغمه را ساز کرده اند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اصلا معجزه اى (جز قرآن) نداشته است، آنها براى گفتار خود به هر بهانه اى توسل مى جویند، از جمله آیه 59 سوره مبارکه اسراء (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ …) را دلیل بر این گرفته اند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خلاف پیامبران پیشین، اقدام به معجزه نکرد.
ولى تعجب در این است که اینها آغاز آیه را چسبیده اند و پایان آن را رها کرده اند، ذیل همین آیه مى گوید: و ما نرسل بالایات الا تخویفا: ما آیات را تنها به خاطر تخویف منکران مى فرستیم.
این تعبیر نشان مى دهد که معجزات بر دو گونه است:
دسته اول معجزاتى است که براى اثبات صدق دعوت پیامبر و تشویق ایمان آورندگان و تخویف منکران ضرورت دارد.
بخش دوم معجزاتى است که جنبه اقتراحى یعنى پیشنهاد بهانه جویانه دارد، و در تاریخ پیامبران، نمونه هاى متعددى از آن را مى بینیم که در برابر منکران انجام گردید، ولى آنها هرگز ایمان نیاوردند و به همین دلیل به مجازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا که اگر معجزات پیشنهادى انجام شد، و با این حال، ایمان نیاورند، استحقاق مجازات سریع را خواهند یافت).
– قرآن به تنهایى یک معجزه روشن جاویدان است و هر گاه جز آن، معجزه اى دیگر براى پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود ما مى توانستیم به صدق دعوت او پى بریم، ولى بدون شک قرآن یک معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها که اهل فکر و اندیشه اند بهترین گواه است، اما نمى توان انکار کرد که ضمیمه کردن این معجزه با معجزات محسوس مادى براى افراد عادى و توده مردم نهایت اهمیت را داشته است، بخصوص اینکه قرآن مرتبا از این گونه معجزات در مورد سایر پیامبران خبر مى دهد و بدون شک، این سبب مى شود که مردم در خواست چنان معجزاتى از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بکنند، و بگویند تو چگونه ادعا مى کنى که برترین و آخرین پیامبران الهى هستى و نمى توانى کوچکترین معجزات آنها را انجام دهى؟.
مسلما در برابر این سؤال، پاسخ قانع کننده اى جز این وجود نداشت که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نمونه اى از معجزات پیامبران سلف را ارائه دهد.
در آیات متعددى از قرآن به نمونه هایى از این معجزات، مانند پیشگوییهاى مختلف نسبت به حوادث آینده، و یا کمک فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان، و خارق عادات دیگرى که مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پیوست برخورد مى کنیم.
2- انکار گذشتگان چه ارتباطى به آیندگان دارد؟!
گاهى این سؤال پیش مى آید که قرآن در آیات فوق مى گوید: چون گذشتگان، معجزاتى را پیشنهاد کردند و پس از انجام آنها باز به تکذیب و انکار برخاستند، این امر سبب شد که ما به پیشنهادهاى شما در این زمینه ترتیب اثر ندهیم.
آیا تکذیب پیشینیان سبب محرومیت نسلهاى بعد مى شود؟
پاسخ این سؤال با توجه به آنچه در بالا گفتیم روشن است، زیرا این یک تعبیر رائج است که (مثلا) مى گوئیم ما نمى توانیم تسلیم بهانه جوئیهاى تو شویم، اگر طرف مقابل بپرسد چرا؟ مى گوئیم این کار سابقه زیاد دارد که دیگران چنین پیشنهادهایى کردند اما بعدا تسلیم حق نشدند، شرائط و وضع شما نیز همانند آنهاست.
از این گذشته شما روش آنها را تایید مى کنید و با آن موافقت دارید، و عملا هم ثابت کرده اید که در صدد تحقیق و جستجوى حق نیستید بلکه هدفتان بهانه جویى و به دنبال آن، لجاجت و سرسختى و انکار همه چیز است، بنا بر این انجام پیشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.
و لذا همین که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها خبر داد، دوزخیان از درختى به نام زقوم که در اعماق جهنم مى روید و داراى اوصافى چنین و چنان است تغذیه مى کنند، فورا به سخریه و استهزاء برخاستند، گاهى مى گفتند: زقوم چیزى جز خرما و کره نیست! و بیائید این غذاى چرب و شیرین را به یاد زقوم بخوریم! و زمانى مى گفتند: دوزخى که آتشش از دل سنگ بیرون مى آید چگونه درخت در آن مى روید، در حالى که روشن بود این درخت همانند درختهاى این جهان نیست.
( ر. ک: تفسیر نمونه، ج 12، ص167 – 177؛ تفسیر المیزان و تسنیم ذیل آیات 58 تا 60 سوره مبارکه اسراء).
آیه دوم. (آیه 48 سوره قصص)
– اما در آیه 48 سوره مبارکه قصص، باز باید دقت کرد که جدا و بی ارتباط از آیات قبل و بعد از خود و نیز آیات دیگر که هم موضوع می باشند، نیست. قرآن در آیه 47 به لطفى که بر وجود پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مترتب است اشاره کرده مى گوید: هر گاه ما پیش از فرستادن پیامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى کردیم، مى گفتند: پروردگارا! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آیات تو را پیروى کنیم و از مؤمنان باشیم اگر به خاطر این نبود مجازات آنها به جهت اعمال و کفرشان حتى نیاز به ارسال پیامبر نداشت (وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ).
در حقیقت آیه 47 اشاره به این نکته است که راه حق روشن است، و هر عقلى حاکم به بطلان شرک و بت پرستى است، و زشتى بسیارى از اعمال همچون مظالم و ستمها از مستقلات حکم عقل مى باشد و حتى بدون فرستادن پیامبران در این زمینه مى توان معتقدین و مرتکبین آنها را مجازات کرد، ولى خداوند حتى در این قسمت که حکم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجت و نفى هر گونه عذر پیامبران را با کتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا کسى نگوید بدبختى ما به خاطر نبودن راهنما بود، اگر رهبر الهى داشتیم اهل هدایت و نجات بودیم.
به هر حال این آیه از آیاتى است که دلالت بر لزوم لطف از طریق ارسال پیامبران دارد، و نشان مى دهد که سنت خداوند بر این است که قبل از ارسال پیامبر هیچ امتى را به خاطر گناهانشان مجازات نکند، همانگونه که در سوره نساء آیه 165 نیز مى خوانیم: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً: ما پیامبرانى فرستادیم که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا براى مردم بعد از این پیامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا و حکیم است.
سپس قرآن در آیه 48 سوره به بهانه جوئیهاى آنها اشاره مى کند که آنها بعد از ارسال رسل نیز دست از بهانه گیرى برنداشتند، و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند مى گوید:
هنگامى که حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند: چرا به این پیامبر مثل همان چیزى که به موسى داده شد اعطا نگردیده است؟! (فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِیَ مِثْلَ ما أُوتِیَ مُوسى ).
چرا عصاى موسى در دست او نیست؟ چرا ید بیضا ندارد؟ چرا دریا براى او شکافته نمى شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟! …
قرآن به پاسخ این بهانه جویى پرداخته مى گوید: مگر بهانه جویانى همانند اینها معجزاتى را که در گذشته به موسى داده شد انکار نکردند؟! (أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى مِنْ قَبْلُ).
مگر نگفتند این دو (موسى و هارون) دو نفر ساحرند که دست به دست هم داده اند (تا ما را گمراه کنند) و ما به هر کدام از آنها کافریم! (قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ).
تعبیر به سحران با اینکه قاعدتا ساحران باید گفته شود براى شدت تاکید است، چرا که عرب وقتى در مورد کسى مؤکدا سخن مى گوید او را عین عدالت یا ظلم و یا سحر مى شمرد.
این احتمال نیز وجود دارد که مراد از سحران دو معجزه بزرگ موسى عصا و ید بیضاء باشد.
و اگر گفته شود که این انکارها چه ارتباطى با مشرکان مکه دارد؟ این مربوط به فرعونیان کفرپیشه است، پاسخ آن روشن است و آن اینکه منظور این است که مساله بهانه جویى چیز تازه اى نیست، اینها همه از یک قماشند و سخنانشان شباهت زیادى با هم دارد و خط و روش و برنامه آنها یکى است.
تفسیر روشن آیه فوق همان بود که گفتیم ولى جمعى از مفسران آیه را طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند: منظور از سِحْرانِ تَظاهَرا حضرت موسى و پیامبر بزرگ اسلام است چرا که مشرکان عرب مى گفتند این هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو کافریم، و در اینجا یک جریان تاریخى نیز نقل کرده اند که اهل مکه گروهى را به سراغ رؤساى یهود در یکى از اعیادشان فرستادند و در باره پیامبر اسلام از آنها سؤال کردند که آیا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) براستى پیامبر خدا است؟ آنها در پاسخ گفتند: ما در تورات او را با اوصافش یافته ایم.
نمایندگان بازگشتند و ماجرا را به مشرکان مکه گفتند، در اینجا بود که آنها جمله سحران تظاهرا و إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ (این هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو کافر هستیم) را گفتند . ( ر. ک: تفسیر روح المعانى جلد 20 ص 81).
اما با توجه به دو نکته این تفسیر، بعید به نظر مى رسد:
نخست اینکه کمتر در تاریخ و روایات دیده شده که مشرکان عرب، موسى (علی نبینا و آله و علیه السلام) را متهم به ساحر بودن کنند و شاید فقط در اینجا چنین احتمالى داده شده باشد.
دیگر اینکه چگونه ممکن است کسى ادعا کند که موسى و محمد (علیهما الصلاه و السلام) با وجود تقریبا دو هزار سال فاصله ساحرانى بودند که به پشتیبانى یکدیگر برخاستند مگر ممکن است ساحرى از هزاران سال قبل بداند چه کسى در آینده، ظهور خواهد کرد و چه دعوى مطرح مى کند؟! به هر حال مشرکان لجوج اصرار داشتند که چرا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) معجزاتى همچون موسى نداشته است؟ و از سوى دیگر نه به گفته ها و گواهى تورات در باره علائم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتنا مى کردند، و نه به قرآن مجید و آیات پرعظمتش، لذا قرآن، روى سخن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده مى گوید: بگو اگر شما راست مى گوئید که این دو کتاب از سوى خدا نیست، کتابى روشنتر و هدایت بخش تر از آنها از سوى خدا بیاورید تا من از آن پیروى کنم (قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).
و به تعبیر دیگر آنها دنبال کتاب هدایت مى گردند و دنبال معجزات، چه معجزه اى بالاتر از قرآن و چه کتاب هدایتى بهتر از آن؟ اگر چیزى در دست پیامبر اسلام جز این قرآن نبود براى اثبات حقانیت دعوتش کفایت مى کرد، ولى آنها حق طلب نیستند بلکه مشتى بهانه جویانند.
قرآن حکیم سپس در آیه 50 اضافه مى کند: اگر این پیشنهاد تو را نپذیرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پیروى مى کنند (فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ).
زیرا انسانى که هواپرست نباشد، در برابر یک چنین پیشنهاد منطقى تسلیم مى شود، اما آنها در هیچ صراطى مستقیم نیستند و هر پیشنهادى را به بهانه اى رد مى کنند.
ولى آیا کسى گمراهتر از آن کس که پیروى هواى نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته است پیدا مى شود؟! (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ).
مسلما خداوند جمعیت ظالمان را هدایت نمى کند (إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم کرده بودند، لطف الهى به مقتضاى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا شامل حالشان مى شد، ولى آنها ستمگرند، هم بر خویش و هم بر جامعه اى که در آن زندگى دارند ستم مى کنند، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند، چگونه ممکن است خداوند کمک به هدایت آنها کند.
نکته:
در آیات فوق رابطه هوا پرستى با گمراهى به صراحت بیان شده و حتى گمراهترین مردم گروهى معرفى شده اند که رهبر خود را هواى نفس خویش قرار داده اند و هرگز هدایت الهى را نپذیرفتند.
هواى نفس، حجاب ضخیمى است در مقابل چشمان عقل انسان.
هواى نفس آن چنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد که قدرت درک حقایق را از دست مى دهد، چرا که براى درک حقیقت تسلیم مطلق در مقابل واقعیات، و ترک هر گونه پیشداورى و دلبستگى شرط است، تسلیم بى قید و شرط در مقابل هر چیز که عینیت خارجى دارد خواه شیرین باشد یا تلخ؟ موافق تمایلات درونى ما یا مخالف؟ هماهنگ با منافع شخصى یا ناهماهنگ؟ ولى هواى نفس با این اصول سازگار نیست.
(جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر. ک: تفسیر نمونه، ج 15، سوره فرقان ، ذیل آیه 43 ).
جالب اینکه در روایات متعددى آیه فوق به کسانى تفسیر شده است که امام و رهبر الهى را نپذیرفته اند و تنها به آراى خویش تکیه مى کنند. (ر. ک: نور الثقلین، ج 4، ص 132آمده است).
این روایات که از امام باقر و امام صادق و بعضى دیگر از ائمه هدى (علیهم الصلاه و السلام) نقل شده در حقیقت از قبیل مصداق روشن است و به تعبیر دیگر انسان نیازمند به هدایت الهى است، این هدایت گاهى در کتاب آسمانى منعکس مى شود، و گاه در وجود پیامبر و سنت او، و گاه در اوصیاى معصومش، و گاه در منطق عقل و خرد.
مهم آنست که انسان در خط هدایت الهى باشد و نه هواى نفس، تا بتواند از این انوار هدایت بهره مند گردد.
(ر. ک: تفسیر نمونه، ج 16، ص99 – 105؛ تفسیر المیزان و تسنیم ذیل آیه).
آیه سوم. (آیه 50 سوره عنکبوت)
طبق آیات 50 تا 52 سوره مبارکه عنکبوت، کسانى که بر اثر لجاجت و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هیچ قیمتى در برابر بیان مستدل و منطقى قرآن تسلیم شوند، و آوردن کتابى همچون قرآن به وسیله فرد درس نخوانده اى همچون پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم ) را که دلیل روشنى بر حقانیت وى بود بپذیرند، دست به بهانه جویى تازه اى زدند، چنان که قرآن در آیه 50 مى گوید: آنها از روى سخریه و استهزاء گفتند چرا معجزاتى (همچون معجزات موسى و عیسى) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است؟ (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ).
چرا او عصاى موسى و ید بیضاء و دم مسیحا ندارد؟ چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى کند؟ آن گونه که موسى و شعیب و هود و نوح و ثمود کردند؟ و یا همانگونه که در سوره اسراء از زبان این گروه آمده است چرا پیامبر اسلام، نهرها و چشمه هاى آب جارى از بیابان خشک مکه ظاهر نمى کند؟ چرا قصرى از طلا ندارد؟ چرا به آسمان صعود نمى کند؟ و چرا نامه اى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد!! . (سوره اسراء آیه 90 تا 93).
بدون شک پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم ) معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته، و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن مى گوید، ولى آنها با این سخنانشان، دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه از یک سو مى خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوى دیگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى این است که پیامبر – صلی الله علیه و اله و سلم – طبق تمایلات این و آن، هر امر خارق العاده اى را که پیشنهاد کنند انجام دهد، مثلا این یکى پیشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب کند. دیگرى بگوید من قبول ندارم باید کوه هاى مکه را طلا کنى، سومى هم بهانه بگیرد که این کافى نیست باید به آسمان صعود کنى، و به این ترتیب معجزه را به صورت بازیچه بى ارزشى در آورند، و تازه آخر کار بعد از دیدن همه اینها ساحرش بخوانند).
لذا قرآن در آیه 111 سوره انعام مى گوید وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ ءٍ قُبُلًا ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا: اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگویند و همه چیز را در برابر آنها محشور نمائیم باز هم ایمان نمى آورند! به هر حال قرآن براى پاسخگویى به این بهانه جویان لجوج، از دو راه وارد مى شود:
نخست مى گوید: به آنها بگو معجزه کار من نیست که با تمایلات شما انجام گیرد، معجزات همه نزد خدا است (قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ).
او مى داند چه معجزه اى با چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است، او مى داند چه افرادى در صدد تحقیق و پى جویى حقند و باید خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گیرند و دنبال هواى نفس؟
و بگو من فقط انذار کننده و بیم دهنده آشکارم (وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ).
تنها وظیفه من انذار و تبلیغ است و بیان کلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختیار ذات پاک او است، این یک پاسخ.
پاسخ دیگر در آیه 51، اینکه: آیا همین اندازه براى آنها کافى نیست که ما این کتاب آسمانى را بر تو نازل کردیم که پیوسته بر آنها تلاوت مى شود (أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى کنند، در حالى که قرآن برترین معجزه معنوى است.
آنها تقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى که قرآن معجزه اى است جاویدان، و شب و روز آیاتش بر آنها خوانده مى شود.
آیا امکان دارد انسانى درس نخوانده- و حتى اگر فرضا درس خوانده بود- کتابى با این محتوا و این جاذبه عجیب که فوق توانایى انسانها است بیاورد و عموم جهانیان را دعوت به مقابله کند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟! اگر راستى منظور آنها معجزه است ما به وسیله نزول قرآن بیش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختیارشان گذارده ایم، ولى نه، آنها حق طلب نیستند، بهانه جو هستند.
باید توجه داشت که جمله أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ (آیا براى آنها کافى نیست؟) معمولا در مواردى گفته مى شود که انسان کارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است یا خود را به غفلت مى زند. مثلا مى گوید چرا فلان خدمت را به من نکردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاریم که او آن را نادیده گرفته و مى گوئیم آیا کافى نیست که ما چنین خدمت بزرگى به تو کردیم؟! از همه اینها گذشته معجزه باید هماهنگ با شرائط زمان و مکان و چگونگى دعوت پیامبر باشد، پیامبرى که آئینش جاودانى است باید معجزه جاودانى داشته باشد.
پیامبرى که دعوتش جهان گیر است و باید قرون و اعصار آینده را نیز در بر گیرد باید معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد که فکر همه اندیشمندان و صاحب خردان را به سوى خود جذب کند. مسلما براى چنین هدفى قرآن مناسب است، نه عصاى موسى و ید بیضا.
و در پایان آیه براى تاکید و توضیح بیشتر مى گوید: در این کتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذکر گویایى، براى کسانى که ایمان مى آورند (إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).
آرى قرآن هم رحمت است و هم وسیله یادآورى، اما براى گروه با ایمان براى آنها که درهاى قلب خود را به روى حقیقت گشوده اند، براى آنها که طالب نورند و خواهان پیدا کردن راه، آنها این رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى کنند و در پرتو آن آرامش مى یابند، آنها هر بار که آیات قرآن را مى خوانند تذکر تازه اى مى یابند.
ممکن است فرق میان رحمت و ذکرى این باشد که قرآن تنها یک معجزه و مایه تذکر نیست، بلکه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانین رحمت آفرین و دستورهاى تربیتى و انسان ساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم برنامه کامل زندگى و مایه رحمت.
و از آنجا که هر مدعى نیاز به شاهد و گواه دارد در آیه بعد مى فرماید: بگو همین بس که خدا میان من و شما گواه است (قُلْ کَفى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً).
بدیهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بیشتر باشد ارزش شهادت او بیشتر است، لذا در جمله بعد اضافه مى کند: خدایى گواه من است که تمام آنچه را در آسمانها و زمین است مى داند (یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
حال ببینیم خداوند چگونه بر حقانیت پیامبرش گواهى داده؟
ممکن است این گواهى، گواهى عملى باشد زیرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختیار پیامبرش قرار مى دهد سند حقانیت او را امضاء کرده است، مگر ممکن است خداوند حکیم عادل معجزه را در اختیار فرد دروغگویى (العیاذ باللَّه) بگذارد؟ بنا بر این اعطاى معجزه به شخص پیامبر خود بهترین طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است.
علاوه بر گواهى عملى فوق، در آیات متعددى از قرآن مجید گواهى قولى نیز داده شده، چنان که در آیه 40 سوره احزاب مى خوانیم: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.
و در آیه 29 سوره فتح نیز آمده است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ: محمد رسول خدا است و کسانى که با او هستند در برابر کفار خشن و در میان خودشان رحیم و مهربانند.
بعضى از مفسران گفته اند: این آیه در پاسخ بعضى سران یهود در مدینه مانند کعب بن اشرف و اتباع او نازل شده است که گفتند: اى محمد چه کسى گواهى مى دهد که تو فرستاده خدایى؟ آیه نازل شد و گفت: خداوند چنین گواهى مى دهد.
از اینجا تفسیر و بیان دیگرى براى آیه فوق نیز مى توان به دست آورد و آن اینکه منظور گواهى و شهادت خداوند است در کتب آسمانى پیشین که علماى اهل کتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.
در عین حال منافاتى بین این تفسیرهاى سه گانه نیست و ممکن است همه در معنى آیه جمع باشد.
در پایان آیه 52 به عنوان یک هشدار و تهدید مى فرماید: کسانى که ایمان به باطل آوردند و به اللَّه کافر شدند زیانکاران واقعى هستند (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
چه خسرانى از این بالاتر که انسان تمام سرمایه هاى وجود خود را در برابر هیچ از دست دهد؟ آن گونه که مشرکان دادند، قلب و جان خود را در اختیار بتها نهادند و تمام نیروهاى جسمانى، و امکانات اجتماعى و فردى خود را در اختیار تبلیغ و ترویج آئین بت پرستى و محو نام اللَّه گذاردند و جز خسران و زیان نتیجه اى عائد آنها نشد.
غالبا قرآن در آیات خود به این خسران بزرگ اشاره مى کند و گاهى با ذکر کلمه اخسر (زیانکارتر) این حقیقت را نشان داده که زیانى از این برتر و بالاتر نیست (هود- 22؛ نمل- 5؛ کهف- 103).
مهمتر این که گاه انسان در معامله اى زیان مى کند تنها سرمایه خود را از دست مى دهد و ورشکست مى شود، اما گاهى از این فراتر مى رود بدهکارى زیادى نیز بر دوش او مى ماند و این بدترین نوع ورشکست است، و مشرکان درست همین حال را دارند، بلکه گاهى مایه ورشکستگى و گمراهى دیگران نیز مى شوند و به اصطلاح ورشکستگى زنجیره اى را تشکیل مى دهند. (جهت اطلاع بیشتر ر. ک: تفسیر نمونه، ج12، صفحه 563 (ذیل آیه 103 سوره کهف) .
خلاصه این که در آیات فوق دو قسمت از بهانه جوئیهاى کفار در برابر دعوت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و پاسخ آن مطرح شد، نخست اینکه مى گفتند: چرا او معجزه اى نمى آورد؟
که قرآن پاسخ داد: این کتاب آسمانى خود برترین معجزه است.
دیگر اینکه چه کسى گواهى بر حقانیت او مى دهد؟ که قرآن پاسخ داد خدایى که از همه چیز آگاه است.
نکته ها:
1- بدون شک قرآن بزرگترین معجزه پیامبر اسلام است، معجزه اى است گویا، جاودانى و پویا، و متناسب با هر عصر و زمان، و براى تمام قشرها .
(جهت اطلاع بیشتر از بحثهاى مربوط به اعجاز قرآن ر. ک: تفسیر نمونه، ج1، ذیل آیه 23 سوره بقره ).
2- بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى که مایلند خارق عادات پیامبران را نادیده بگیرند اصرار دارند که پیامبر اسلام معجزه اى غیر از قرآن نداشته است، ممکن است حتى قرآن را نیز معجزه ندانند در حالى که این سخن هم بر خلاف آیات قرآن است، هم روایات متواتر، و هم تاریخ مسلم اسلامى است.
(جهت اطلاع بیشتر ر. ک: تفسیر نمونه، ج 12، ص 386 ذیل آیه 93- 90 سوره اسراء).
3- همیشه یکى از روشهاى لجوجانه مخالفان پیامبران طرح معجزات اقتراحى بوده، و با این کار مى خواستند از یک سو ابهت معجزات را بشکنند و آنها را به ابتذال بکشانند، و از سوى دیگر بهانه اى براى عدم پذیرش دعوت پیامبران در دست داشته باشند، ولى هیچگاه پیامبران الهى تسلیم این توطئه ها نمى شدند و چنان که در آیات بالا دیدیم در پاسخ مى گفتند معجزات در اختیار ما نیست که مطابق میل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گیرد بلکه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گیرد و از اختیار ما بیرون است. (در باره معجزات اقتراحى ر. ک: تفسیر نمونه ، ج8، ص 253 به بعد ذیل آیه 20 سوره یونس).
جهت اطلاع بیشتر ر. ک : تفسیر نمونه، ج 16، ص313 – 324 ؛ تفسیر المیزان و تسنیم ذیل آیات مورد نظر .
آیه چهارم. (آیه 20 سوره یونس)
اما در آیه 20 سوره مبارکه یونس دگر بار قرآن به بهانه جوئیهاى مشرکان به هنگام سرباز زدن از ایمان و اسلام مى پردازد و مى گوید: مشرکان چنین مى گویند که چرا معجزه اى از ناحیه خداوند بر پیامبر نازل نشده است (وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
البته به قرائنى که در ادامه اشاره خواهد شد، منظور آنها هر گونه معجزه اى نبوده است، زیرا همان طور که چند بار ذکر کردیم مسلما پیامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات دیگرى نیز داشته و تواریخ اسلام و بعضى از آیات قرآن گواه بر این حقیقت است.
بلکه منظور آنها این بوده که هر وقت معجزه اى به میل خود پیشنهاد کنند فورا آن را انجام دهد! آنها چنین مى پنداشتند که اعجاز امرى است در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و هر وقت و هر گونه اراده کند مى تواند انجام دهد، و علاوه بر این موظف است از این نیروى خود در برابر هر مدعى لجوج و بهانه جو استفاده کند و مطابق میل او عمل نماید.
لذا بلافاصله به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین دستور داده مى شود که به آنها بگو معجزه مخصوص خدا و مربوط به جهان غیب و ماوراء طبیعت است (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ).
بنا بر این چیزى نیست که در اختیار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزه تازه اى انجام دهم، و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ایمان آوردن خود دارى کنید.
و در پایان آیه با بیانى تهدید آمیز به آنها مى گوید: اکنون که شما دست از لجاجت بر نمى دارید در انتظار باشید، من هم با شما در انتظارم (فَانْتَظِرُواإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ ).
شما در انتظار مجازات الهى باشید، و من هم در انتظار پیروزیم!؟
و یا اینکه شما در انتظار آمدن چنین معجزاتى باشید، و من هم در انتظار مجازات شما افراد لجوجم!
در اینجا به دو نکته باید توجه کرد:
1- همانگونه که در بالا اشاره کردیم کلمه آیه (معجزه) اگر چه مطلق است و هر گونه معجزه اى را شامل مى شود ولى قرائنى در دست است که نشان مى دهد آنها طالب معجزه براى شناخت حقانیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند، بلکه آنها خواهان معجزات اقتراحى بودند، یعنى هر روز معجزه اى به نظرشان مى رسید، آن را به پیامبر پیشنهاد مى کردند و انتظار داشتند او هم تسلیم پیشنهاد آنان باشد، گویى پیامبر انسان بیکارى است که کلید همه معجزات را در دست گرفته و منتظر است کسى از راه برسد و پیشنهادى به او بکند! غافل از اینکه اولا معجزه کار خدا است، و تنها به فرمان او انجام مى گیرد، و ثانیا معجزه براى شناخت پیامبر و هدایت است و یک مورد آن هم براى این منظور کافى است، و پیامبر اسلام علاوه بر آن، به اندازه کافى معجزه به آنها نشان داده بود، و بیش از آن چیزى جز یک مشت اقتراحات هوس آلود نبود.
شاهد بر اینکه منظور از آیه در جمله فوق معجزات اقتراحى است اینکه:
اولا- ذیل آیه آنها را تهدید مى کند، و اگر آنها براى کشف حقیقت خواهان معجزه بودند جاى تهدید ندارد.
ثانیا- در چند آیه قبل این آیه مورد بحث آمده که آنها به قدرى لجوج بودند که به پیامبر پیشنهاد مى کردند کتاب آسمانى خود را به کتاب دیگرى تبدیل کند و یا حد اقل آیاتى که اشاره به نفى بت پرستى است تغییر دهد!
ثالثا- طبق اصل مسلمى که در تفسیر آیات داریم القرآن یفسر بعضه بعضا: آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مى کنند ما مى توانیم از آیاتى مانند آیات 90- 94 سوره اسراء به خوبى بفهمیم که این بت پرستان لجوج طالب معجزه براى هدایت نبودند لذا گاهى مى گفتند ما به تو ایمان نمى آوریم تا چشمه هایى از این زمین خشکیده بیرون بیاورى، دیگرى مى گفت اینهم کافى نیست باید قصرى از طلا داشته باشى، دیگرى مى گفت اینهم براى ما قانع کننده نیست باید جلو چشم ما به آسمان پرواز کنى، سپس اضافه مى کرد که پرواز به آسمان نیز کافى نیست مگر اینکه نامه اى از طرف خدا براى ما بیاورى! و از این گونه ترهات و لا طائلات.
از آنچه در بالا گفتیم روشن شد کسانى که خواسته اند آیه فوق را دلیل بر نفى هر گونه معجزه، یا نفى معجزات غیر از قرآن بدانند، در اشتباهند.
2- کلمه غیب در جمله إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ ممکن است اشاره به این باشد که معجزه امرى است مربوط به عالم غیب، و در اختیار من نیست و مخصوص خدا است.
و یا اشاره به این است که مصالح امور و اینکه در چه موردى حکمت ایجاب نزول معجزه را مى کند جزء اسرار غیب است، و مخصوص خدا است، او هر مورد را که صلاح بداند، و طالب معجزه را جویاى حقیقت ببیند، معجزه را نازل مى کند، چرا که غیب و اسرار نهان مخصوص ذات پاک او است.
ولى تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد.
ر. ک: تفسیر نمونه، ج 8، ص253 – 255.
آیه پنجم. (آیه 27 سوره رعد)
این آیه هم بار دیگر به سراغ مساله دعوت پیامبر اسلام مى رود و یکى از ایرادات منکران لجوج را بیان مى کند و مى گوید:
کافران مى گویند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ).
جمله یقول فعل مضارع است و دلیل بر این است که آنها این ایراد را بارها تکرار مى کردند، و با اینکه کرارا معجزاتى از پیامبر دیده بودند (و وظیفه هر پیامبرى این است که دلائلى بر حقانیت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه مى گرفتند و معجزات گذشته را نادیده گرفته و تقاضاى معجزه جدید مورد نظر خودشان را داشتند.
به تعبیر دیگر آنها و همه منکران لجوج پیوسته به دنبال معجزات اقتراحى مى روند انتظار دارند که پیامبر به صورت یک خارق العاده گر در گوشه اى بنشیند و هر یک از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه اى مایل هستند پیشنهاد کنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مایل نبودند ایمان نیاورند!.
در حالى که مى دانیم وظیفه پیامبران در درجه اول تبلیغ و تعلیم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنایى هستند که به مقدار لازم و ضرورت، آن هم به فرمان خدا (نه به خواست پیامبر) انجام مى گردد، ولى کرارا در آیات قرآن مى خوانیم که گروه هایى از معاندان بى آنکه اعتنایى به این واقعیت داشته باشند، پیوسته مزاحم پیامبران مى شدند و چنین درخواستهایى را داشتند.
قرآن در پاسخ آنها مى گوید: اى پیامبر به اینها بگو که خداوند هر که را بخواهد گمراه مى کند و هر کس که به سوى او باز گردد مشمول هدایتش قرار مى دهد (قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ).
اشاره به اینکه کمبود شما از ناحیه اعجاز نیست، چرا که بقدر کافى پیامبر ارائه معجزه کرده است، کمبود شما از درون وجود خودتان است، لجاجتها، تعصبها، جهالتها، و گناهانى که سد راه توفیق مى شود مانع از ایمان شما است.
بنا بر این به سوى خدا باز گردید و انابه کنید، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فکرتان کنار بزنید تا جمال حق را به روشنى ببینید، چرا که:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد!
در آیه 28 سوره مبارکه رعد تفسیر بسیار جالبى از من اناب (آنها که به سوى خدا بازگشته اند) بیان مى کند: اینان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به ذکر خدا مطمئن و آرام است (الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ).
و بعد به عنوان یک قاعده کلى و اصل جاویدان و فراگیر مى فرمود آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى گیرد (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ).
و در آیه 29 با ذکر سرنوشت و پایان کار افراد با ایمان مضمون آیات قبل را چنین تکمیل مى کند: آنهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگى براى آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد بود (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ).
(ر. ک: تفسیر نمونه، ج 10، ص207 – 217؛ تفسیر المیزان و تسنیم ذیل آیه مورد نظر).
معجزه