سکولارسازی ایران؟
ترویج غیر مستقیم سبک زندگی غربی و نقطه کانونی آن یعنی دنیازدگی و اصالت نفع،اثرگذارترین روش برای سکولارسازی تدریجی است و جالب اینکه سبک زندگی غربی در لیبرال ترین جوامع نیز یک امر تحمیلی است نه اختیاری.یعنی نظام نوسرمایه داری،با فلج سازی فکری،انسان ها را ناخواسته و حتی به ناچار مجذوب سبک زندگی غربی می کند/نه تنها نباید مبارزه همه جانبه با غرب و جریان سلطه ضعیف شود،بلکه باید برای تضغیف غرب و پایان دادن به نفوذ شیطانی آن،یک سلسله عملیات فکری و فرهنگی جدید در دستور کار قر
تردیدی نیست که امروز با یک رویارویی فرهنگی عظیم و تاریخی میان جریان اسلام انقلابی و جریان غرب یا نظام سلطه مواجه هستیم. البته در این 1438 سالی که از عمر پربرکت اسلام از مقطع هجرت به بعد سپری شده است، رویارویی های فرهنگی فراوانی بین اسلام و غرب شکل گرفته است لکن رویارویی امروز از جهت گستره، عمق و محتوا، و همچنین سرمایه هنگفتی که از حیث مادی از جانب یک طرف این رویارویی، یعنی غرب به میدان آورده شده، منحصربفرد است.
اگر بگوییم، هم اکنون تمام غرب در برابر اسلام انقلابی صف آرایی کرده است، سخن غیر دقیقی نگفته ایم. البته من معتقدم، علی رغم آنکه غرب با تمام قوا وارد میدان شده است، هنوز به دلایلی بخش مهمی از ظرفیت اسلام انقلابی برای رویارویی با غرب به میدان نیامده است که اگر بیاید، تغییرات جدی ای در میدان رخ خواهد داد.
در اینجا یک مطلب ظریفی رهبر بزرگوار انقلاب دارند و آن اینکه اگر جریان اسلام انقلابی یک موجود زنده و پراثر نبود، این صف آرایی عظیم در برابرش شکل نمی گرفت؛ برای یک موجود کم اثر که آوردن همه توان به میدان لازم نیست! پس همین رویارویی، فی نفسه نشان دهنده عظمت و آثار فراوان حرکت انقلاب اسلامی است.
در این رویارویی، هدف غربی ها انهدام مغز جریان اسلام انقلابی از طریق سکولاریزاسیون و خاموش کردن کامل جریان اسلام انقلابی، و هدف ما، شناساندن بی اعتباری فکر و فرهنگ غربی و کاهش جدی سیطره و نفوذ فرهنگی و تبع آن، نفوذ سیاسی غرب در عالم و در نهایت، جهانی شدن ارزش های اسلام ناب و انقلابی است.
غربی ها خصوصا طی سالهای اخیر تصور می کنند در پروژه سکولارسازی ایران به عنوان کانون اسلام انقلابی توفیقات بزرگی کسب کرده اند و من کتابها و مقالاتی را سراغ دارم که با هدف تبیین این موفقیت ها توسط غربی ها منتشر شده است.
بحث اول بنده، ارزیابی اجمالی توفیق غرب در این زمینه است و انشاالله در بحث دوم تلاش می کنم، علاوه بر بیان اجمالی توفیقات اسلام انقلابی، فهرست وار به چند راهبرد عمده و مؤثر برای آینده نیز اشاره کنم.
برای شروع لازم است، کمی مفهوم سکولاریزاسیون را باز کنم و به آن عمق بدهم. امروز بعضی از مدیران فرهنگی کشور درک عمیق و درستی درباره سکولاریزاسیون ندارند و این می تواند دریچه های نفوذ را در عملیات سکولاریزاسیون – بدون هرگونه مقاومت و عملیات سلبی یا ایجابی – متکثر کند.
من وقتی از سکولارسازی صحبت می کنم، سکولاریسم را به حداقل 8 لایه مفهومی عمده تقسیم می کنم:
یکم؛ بی معنایی و بی هدفی که آبشخور آن نظریه های داروینیستی و شبه داروینیستی، یا آن نظریاتی است که عالم خلقت را به همه عرض و طولش، فراتر از تصادف نمی دانند. برآیند این بی معنایی و بی هدفی، در شرایط هوشیاری نسبی، نیهیلیسم یا پوچ گرایی است.
دوم؛ کفایتمند دیدن بشر از خدامحوری و دین است. از نظر ما، خودبنیادگرایی و اومانیسم از بطن این تفکر زاییده شده است.
سوم؛ بی اعتبار سازی و ناموجه کردن عقل کلی و برهانی که مبتنی بر فطرت مشترک بشر است، در معرفت شناسی و حرکت به سمت سلطه عقل تجربی و ابزاری بر معرفت شناسی است که برآیند آن انتقال وحی و علوم وحیانی، و همچنین فلسفه از ساحت دانش و معرفت به ساحت جهل یا در خوش بینانه ترین وجه، به ساحت علوم غیر رسمی یا ناموجه است، اتفاقی که به ویژه از سده هجده میلادی به بعد در علوم انسانی افتاد و علوم انسانی را کاملا از معارف وحیانی یا فلسفی تهی کرد.
چهارم؛ تقدس زدایی از عالم و مناسبات انسانی برای فراگیر کردن سنجش های علم سکولار و مفروضات علم سکولار، و چون و چرا پذیر کردن مقدسات مانند امور غیر مقدس به وسیله روش ها و ابزارهای مادی و تجربی، که من از آن به بردن همه چیز از جمله دین به زیر میکروسکوپ یا سالن تشریح تعبیر می کنم. برآیند این اندیشه، این بود که گفتند، هر آنچه با روش ها و ابزارهای مادی و تجربی قابل ارزیابی نبود، یا اساسا وجود ندارد و یا فاقد هرگونه نقش و سهمی در معرفت شناسی و سپس در عمل انسانی است.
البته توجه داشته باشید که روش غرب در تقدس زدایی منحصر به روش علمی نبود، بلکه غرب تا الان از هر روشی من جمله روش های کثیف برای تقدس زدایی بهره برده است مانند کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی مرتد که مانند آن کم نیست.
پنجم؛ مرزبندی بتونی بین اسلام و ساحت اجتماعی، و تقلیل دادن اسلام در حد یک دین فردی و درون گرا.
در این اندیشه، ورود تاریخی اسلام به خصوص ورود شخص پیامبر اعظم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در عالم سیاست و حکومت، یک امر عرضی و نه ذاتی معرفی می شود و کوشش می شود که پیوند حقیقی و ارگانیک اسلام با جامعه و سیاست انکار شود. برآیند این تفکر می شود ظهور دو دکترین عمده در جهان اسلام یعنی دکترین خلافت و دکترین امامت که در جای خود قابل بحث مفصل است.
دقت بفرمایید که با مرزکشی اسلام و ساحت اجتماعی بشر، عملا اسلام در حد یک فکر و منش عرفانی و شخص محور تنزل پیدا می کند و اگر هم فقه در بعضی نقاط ادامه حیات پیدا می کند، از فقه عبادات و مناسک تجاوز نمی کند که البته بعد از مدتی، مانند جریان پروتستانتیسم، همین میزان از فقه نیز به حاشیه می رود. حالا ممکن است سئوال بفرمایید، اخلاق چطور؟ آیا اخلاق هم مانند فقه کنار می رود؟ پاسخ من این است که خیر، کنار نمی رود لکن مغز آن از تقرب الی الله، به نفع گرایی تغییر می کند. در اینصورت، به جای اخلاق، اباحیگری بر جامعه حاکم می شود که من مایلم اباحیگری را ششمین لایه سکولاریسم در نظر بگیرم.
ششم؛ اباحیگری که تیر خلاص را به ارزش های الهی من جمله اخلاق می زند؛ چرا؟ زیرا اباحیگری، بیش از اینکه زاییده بی بند و باری اخلاقی باشد، زاییده نسبی گرایی اخلاقی است. در واقع، وقتی اساس اخلاق از تقرب الی الله که همان حق باوری و حق محوری است، به سمت نفع و سود حرکت کرد، در اینصورت، هیچیک از اصول اخلاقی با ثبات نخواهد بود. امروز دروغ بد است چراکه به نفع من است و فردا دروغ خوب است زیرا سود من دروغ گفتن است!
هفتم؛ تکثر گرایی یا پلورالیسم است که حق قطعی، اصیل و واحد را به حق متکثر و نسبی تبدیل می کند و برای همه سهم یکسانی از حق قائل می شود. البته در پلورالیسم دینی، قله یعنی همان کمال و تعالی روحی واحد است لکن مسیر رسیدن به قله از مسیر قطعی و مستقیم، به مسیرهای متعدد و متکثر که همه این مسیرها سهمی برابر از حق دارند، تبدیل می شود.
ملاحظه بفرمایید، در اکثر مواردی که از تنوع فرهنگی صحبت می شود، مثلا در همین سند معروف 2030، منظور از تنوع فرهنگی، تن دادن به پلورالیسم من جمله پلورالیسم دینی است که در اینصورت هندو، بودایی و هر فرقه جعلی و استعماری ای مانند فرقه بهائیت، با مسلمان شیعه دوازده امامی در یک سطح سنجیده می شود و همه این ها به نساوی صاحب حق شمرده می شوند!
هشتم؛ اینجهانی گرایی است که هم مولود نیهیلیسم است و هم مولود خودبنیادگرایی و انسان محوری؛ من در اینجا از زاویه دوم یعنی خودبنیادگرایی اینجهانی گرایی را در یک بند و لایه مستقل مطرح کردم و معنای ساده آن نفی آخرت و نفی اصالت حیات پس از مرگ، و منحصر کردن زندگی انسان به همین عالم مادی است که برآیند آن لذت گرایی افراطی است. طبیعی است، وقتی کسی منکر آخرت بود، از هر کاری برای کسب لذت بیشتر در این زندگی محدود دریغ نمی کند.
خب، از این هشت لایه که عبور کنیم، چند تذکر مهم باید داشته باشم :
اولا؛ هرچند سکولاریزاسیون به ظاهر در قامت یک فرایند ظهور پیدا می کند، اما سکولار شدن بر خلاف نامش، یک پروژه است.
ثانیا؛ سکولاریزاسیون یک پروژه خزنده و زیرپوستی است.
ثالثا؛ می توان با سطحی از ایمان دینی، با ظاهر اسلامی، بدون ریاکاری و حتی علی رغم تعهد به احکام فردی، سکولار بود؛ و اتفاقا به نظر من پیچیدگی سکولاریزاسیون در همین امر نهفته است. البته روشن است که از جهت کلامی، این ایمان ناقص است و آثار ایمان به معنای دقیق کلمه بر آن مترتب نیست، ولی به هر حال سطحی از ایمان است.
حالا یک سئوال مهم در اینجا قابل طرح است که مهم ترین و اثرگذارترین روش سکولاریزاسیون چیست؟ طرح و اشاعه شبهات فکری – دینی؟ دامن زدن به انحرافات فکری و شکل گیری نحله های جعلی؟ هتک حرمت و بمباران تبلیغات منفی؟ کدام؟
پاسخ بنده به این سئوال این است که ترویج غیر مستقیم سبک زندگی غربی و نقطه کانونی آن یعنی دنیازدگی و اصالت نفع، اثرگذارترین روش برای سکولارسازی تدریجی است و جالب اینکه سبک زندگی غربی در لیبرال ترین جوامع نیز یک امر تحمیلی است نه اختیاری. یعنی نظام نوسرمایه داری، با فلج سازی فکری، انسان ها را ناخواسته و حتی به ناچار مجذوب سبک زندگی غربی می کند.
هرچند دوستان توجه کنند که من بر خلاف بعضی ها، معتقدم افزایش آگاهی ها و بیداری فکری می تواند انسان ها را به طور نسبی حتی در قلب غرب و مدرنیته از سلطه سبک زندگی غربی خارج کند، کاری که امام خمینی (ره) در فرایند شکل گیری و پیروزی انقلاب کرد.
بعد از این توضیحات، الان بحث این است که آیا غرب و نظام سلطه در هدف اصلی خود یعنی سکولاریزاسیون در ایران موفق بوده است و می توان گفت، ایران از لااقل اواسط دهه هفتاد به سمت سکولارشدن حرکت کرده است یا نه؟
خود غربی ها برای اثبات موفقیت خود به مواردی استناد می کنند از قبیل :
1- کاهش گرایشات دینی در بین مردم به ویژه نسل جدید چه در عرصه عبادات جمعی و چه در عرضه ظواهر و نمادها، و در نقطه مقابل، افزایش گرایشات اومانیستی در بین مردم
2- کاهش مشارکت سیاسی مردم
3- تقلیل اعتبار حکومت اسلامی در دو عرصه مشروعیت و کارآمدی
4- کاهش اعتبار حوزه و روحانیت در ایران
5- افزایش میل اتصال به غرب و معادلات و قواعد جهانی ( غربی )
6- افزایش گرایش به سبک زندگی غربی به ویژه در میان نسل جدید
7- ریزش های چشم گیر از جریان انقلابی به ویژه در بین مدیران کشور
در نقطه مقابل مدعیات غربی ها، ما معتقدیم، هرچند عملیات سکولارسازی با طول و عرض و عمق منحصربفردی که داشته، اثرات مخربی به جای گذاشته و نگرانی هایی را نیز بوجود آورده است لکن سرجمع، این عملیات موفق نبوده است چراکه به عکس مدعیات غربی ها، ما طی دو دهه اخیر، هم در ایران و هم در نقاط نفوذ ایران در جهان با روند رو به رشد اسلام انقلابی و به نوعی فرار از سکولاریزاسیون روبرو بوده ایم؛ برای نمونه در ایران :
اولا؛ هیچیک از بررسی های منصفانه میدانی، کاهش گرایشات دینی در میان مردم ما را تایید نمی کند. این یک سخن بی اساس است که در خوش بینانه ترین وجه، ناشی از سطحی نگری و عدم فهم ریشه های عمیق دین گرایی و نقش برجسته انقلاب اسلامی در تقویت آن در ایران است. ما حتی در عرصه دینداری شواهدی داریم که نشان می دهد، گرایش نسل های جدید به اسلام، آن هم اسلام انقلابی، رو به افزایش است. از شکل گیری پیاده روی عظیم و اعجاب آور اربعین، تا افزایش کاملا محسوس هیات ها و تکایا در محرم و صفر و تا رونق عبادات خاص و سنگینی مانند اعتکاف و …؛ همین اعتکاف را ملاحظه کنید، در سال جاری هفتصد هزار نفر در مساجد معتکف شده اند که بخش مهمی از این جمعیت جوان و علی الخصوص دانشجو هستند در حالی که اعتکاف هیچوقت قبل از انقلاب عبادتی فراگیر نبوده است.
از طرف دیگر، اینکه گفته شود، مردم ما طی سال های اخیر با دور شدن از دین و معارف دینی به سمت گرایشات اومانیستی در حرکت بوده اند، یک سخن کاملا بی اساس است. ممکن است در بین بخشی از نخبگان شاهد این قبیل گرایشات باشیم که پیش از انقلاب هم بودیم لکن در بین عامه مردم، برعکس، با نوعی استقبال از مفاهیمی که به دنبال جاری کردن احکام اسلامی در فرایند پیشرفت کشور می باشد، هستیم. من فراموش نمی کنم، در سالهای نخستی که رهبر معظم انقلاب از لزوم دست یابی به الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت سخن به میان آوردند، مردم چقدر استقبال کردند یا همین الان، وقتی از ضرورت علوم انسانی اسلامی بحثی به میان می آید، عموم مردم با همان برداشت اولیه ای که از علوم انسانی اسلامی دارند، از آن دفاع می کنند. من خودم این را در میادین گوناگون به کرات تجربه کرده ام.
ثانیا؛ در عرصه مشارکت سیاسی، این که در دو دهه اخیر، حتی مشارکت در انتخابات، در مواردی، بیش از میزان مشارکت در دهه شصت بوده است، غیر قابل تردید است. نمونه بارز آن همین مشارکت 77 درصدی مردم در انتخابات اخیر ریاست جمهوری است که قریب به دو برابر میزان مشارکت فرانسوی ها در انتخابات ریاست جمهوری خودشان در هفته های گذشته بود. اینکه مردم در بعضی مسائل، برداشت های متعددی دارند و لزوما همه کسانی که پای صندوق های رای می آیند، با همه سیاست های نظام موافق نیستند، یک حرف است، و اینکه حضور در انتخابات با وجود تبلیغات منفی دشمنان، رای به کلان جمهوری اسلامی است، حرف دیگری است. دقت بفرمایید که حتی در انتخابات مجلس خبرگان که کارویژه آن، یک امر صد در صد اسلامی است، هم سطح مشارکت مردم نه تنها نسبت به قبل کاهش نداشته، بلکه افزایش هم پیدا کرده است.
ثالثا؛ حکومت اسلامی نه تنها مشروعیت و کارآمدی خود را در منظر اکثریت نسبی مردم از دست نداده است بلکه توانسته است مشروعیت و کارآمدی حکومت اسلامی را تبدیل به سطحی از باور عمومی بکند. هر چند می دانیم که در عرصه کارآمدی خصوصا در برخی دولت ها، چالش هایی وجود دارد لکن مردم می دانند که این ناکارآمدی مربوط به افراد است نه مکتب اسلام.
در عین حال، ملاحظه بفرمایید، بحث امنیت منحصربفرد ایران، بحث رشد چشم گیر زیرساخت ها، بحث رشد نسبی رفاه و سطح زندگی مردم، هم در مقایسه با پیش از انقلاب، و هم در مقایسه با کشورهایی که در این چهل سال اخیر، نوکری برای غرب و به ویژه امریکا را ادامه داده اند، بحث رشد چشم گیر علمی و فناوری، و از همه مهم تر، بحث قدرت فزاینده ایران در تغییر معادلات جهانی، چیزی نیست که از شاکله ذهنی مردم ما نسبت به حکومت اسلامی بیرون رفته باشد.
رابعا؛ حوزه و روحانیت با وجود چهل سال تخریب ناجوانمردانه، نه تنها اعتبار و وجاهت خود را از دست نداده است بلکه هنوز در خیلی از نگرش سنجی ها جزو بالاترین عناصری است که مردم به آن اظهار اعتماد می کنند. ضمن اینکه بعد از 39 سال که از عمر انقلاب سپری شده، همچنان روحانیون جزء اولین انتخاب های مردم در عرصه های سیاسی به شمار می روند.
خامسا؛ طبق مطالعات میدانی، گرایش مردم ما به استقلال و همچنین نفی سلطه، اگر نگوییم از قبل به مراتب بیشتر شده است، بلکه افزایش هم پیدا کرده است. برای نمونه، عکس العمل های شدید مردم به مداخلات سلطه گرایانه در کشور قابل ملاحظه است. این عکس العمل ها مخصوص قشر خاصی مانند قشر مذهبی تر نیست بلکه شامل همه مردم ایران می شود.
سادسا؛ در سبک زندگی، هر چند گرایش بخشی از مردم، آن هم به صورت تحمیلی به سبک زندگی غربی قابل انکار نیست، لکن مهم این است که توجه کنیم، ایرانی ها با مقاومت در برابر سلطه گری غرب، به دنبال نوسازی سبک زندگی خود متناسب با شرایط نوظهور بر محور دین و سنتهای دینی و عرفی خود هستند و نه پذیرش دربست سبک زندگی دیگران.
سابعا؛ هرچند ریزش در بین مدیران کشور از بطن جریان اصیل انقلاب بوده، هست و خواهد بود، اما مهم این است که سرجمع، ریزش ها از رویش ها بیشتر نبوده و جریان انقلاب توانسته با مساله ریزش ها به نحو واقع بینانه مواجهه داشته باشد.
خب، در عرصه جهانی و بین المللی هم حرف بسیار است. امروز خود غربی ها به صراحت اذعان دارند که در برابر آثار انقلاب اسلامی به انفعال کشیده شده اند. برای نمونه، امروز اسرائیل، به مراتب بیش از گذشته منفور است و شبکه عظیم و امپریالیستی رسانه ای وابسته به صهیونیست ها نتوانسته روند رو به رشد نفرت از اسرائیل را متوقت کند. یا موضوع معنویت گرایی و مقابله با جریان معنویت ستیز که حتما یکی از عوامل موثر بر آن انقلاب اسلامی است. یا امواج تازه بیداری اسلامی در دنیای اسلام که حتی در سال های اخیر به شکل گیری شبه انقلاب ها در بعضی کشورهای منطقه جنوب غرب آسیا منجر شد و البته هنوز به نتیجه مناسب نرسیده لکن آتش زیر حاکستر است. یا شکل گیری قیام های مردمی در خود غرب و امریکا علیه بی عدالتی و تبعیض و در کل، نظام نوسرمایه داری مانند جنبش تسخیر وال استریت که بیدارسازی جهانی انقلاب اسلامی در تولد این قیام ها حتما نقش داشته است.
حرف اصلی بنده این است که غربی ها با وجود سرمایه گذاری عظیم و منحصربفردی که در این چهل سال برای خاموش کردن شعله انقلاب داشته اند، توفیق چندانی کسب نکرده اند و همچنان این انقلاب زنده و رو به رشد است. البته این سخن به مفهوم نادیده گرفتن آثار تخریبی تهاجمات غرب به ایران نیست. مسلما، این تهاجمات قربانیانی هم داشته اما نتوانسته به هدف اصلی خود برسد. در نقطه مقابل، جمهوری اسلامی ایران با یک هزارم امکانات غرب، بیشترین لطمات را به حرکت جهانی سازی غرب وارد کرده و عملا بخشی از معادلات سلطه گرایانه غرب را خنثی کرده است.
با وجود این واقعیت، من معتقدم که نه تنها نباید مبارزه همه جانبه با غرب و جریان سلطه ضعیف شود، بلکه باید برای تضغیف غرب و پایان دادن به نفوذ شیطانی آن، یک سلسله عملیات فکری و فرهنگی جدید در دستور کار قرار گیرد. در ادامه، من قصد دارم به 10 راهبرد عمده و موثر اشاره کنم :
یک؛ راهبرد حذب حداکثری
همانطور که تا حدودی مشخص است، اولا معنای حذب حداکثری این نیست که بخواهیم اکثریت را مجذوب اصل انقلاب اسلامی بکنیم چراکه با بحثی که داشتیم، این نوع جذب، تحصیل حاصل است؛ معنای حذب حداکثری یعنی اینکه جذب در لایه های میانی و عمیق صورت بگیرد. ثانیا، ما در این راهبرد به دنبال عبور از خط قرمزهای واقعی یا مزیت های اصیل فرهنگ اسلامی و انقلابی برای جذب حداکثری نیستیم بلکه هنر این است که با تکیه بر همین خطوط قرمز و البته کناز گذاشتن خطوط قرمز غیر واقعی، و استفاده مناسب از مزیت های منحصربفرد فرهنگ خودمان دست به جذب حداکثری بزنیم. البته جذب حداکثری، هم به تفکر روشن نیاز دارد و هم نرم افزار که باید تولید شود؛ اگر جذب حداکثری مبانی و روش های درست و مبتکرانه نداشته باشد، به درختی بی ثمر تبدیل خواهد شد.
دو؛ راهبرد خدمت با تکیه بر اصل کارآمدی
خدمت خالصانه به مردم به ویژه اقشار ضعیف و محروم، جزء اصول اعتقادی ماست و اگر این کار با روش های کارآمد و در جهت محرومیت زدایی انجام شود و با فعالیت های فرهنگی پیوند بخورد، آثار فعالیت های فرهنگی را عمیق و پایدار می کند.
سه؛ راهبرد تسویه نرم جریان انقلاب و خلوص گرایی
در جریان انقلاب باید بدون رودربایستی با مظاهر دنیازدگی و اشرافیگری مقابله شود. گرچه جریان انقلاب در مقایسه با جریانات رقیب آن، از سلامت درونی بسیار بالایی برخوردار است اما برای ما، کوچک ترین آلودگی هم باید مهم و بزرگ جلوه کند و در راس همه آلودگی ها، اشرافیگری است که ریشه انقلاب را می خشکاند.
چهار؛ راهبرد بازنمایی غیر شعاری، مستدل و مستند غرب و واقعیت های حاکم بر آن
شبکه رسانه ای امپریالیستی غرب تا الان تلاش کرده با تصویرسازی هدفمند از غرب و مخفی کردن معضلات و بحران های آن، غرب را به مثابه مدینه فاضله جا بیندازد. ما باید عکس اراده آنها، غرب را آنطور که هست به مردم معرفی کنیم و این کار در جهت کاهش نفوذ غرب بسیار موثر است.
پنج؛ راهبرد عینیت بخشی به آثار جریان انقلابی و قدرت آن
علی رغم آثار فراوان انقلاب و قدرت رو به رشد آن، این آثار ظهور و بروز عینی و ملموس پیدا نکرده است. البته این کار نیز به نرم افزار قوی نیاز دارد که هنوز تولید نشده است.
شش؛ راهبرد مرجع سازی
مراجع فکری، فرهنگی و هنری در کشور نقش به سزایی در جذب حداکثری دارند و ما متاسفانه در این عرصه از رقبای خود عقب هستیم. لذا من معتقدم باید با خطرپذیری به سمت ایجاد مراجع متنوع و قوی حرکت کرد.
هفت؛ راهبرد نوسازی ادبیات
ادبیات ما برای بیان خیلی از واقعیت ها به نسل جدید، و در جهت رقابت با ادبیات جریان غربگرا، بخشی از کارآمدی خودش را از دست داده و ما باید با یک تفکر روشن به سمت نوسازی ادبیان جریان انقلاب حرکت کنیم.
هشت؛ راهبرد مقابله فراگیر با معلولیت فکری
همانطور که اشاره شد، غرب تا الان با فلج سازی افکار و فروبردن مردم جهان در نوعی مستی و ناهوشیاری به حیات نظام سلطه تداوم بخشیده است و ما باید عکس این حرکت را البته در ابعادی وسیع تر و عمیق تر از قبل طراحی کنیم.
نه؛ راهبرد ترمیم کادر راهبری فرهنگی
کادر راهبری فرهنگی جریان انقلاب حتما نیازمند پوست اندازی و حضور عناصر جوان تر، باهوش تر و پرانگیزه تر است و این کار جزو لوازم توفیق جریان انقلاب در آینده خواهد بود و حتی این پوست اندازی در مسائل سیاسی و اقتصادی هم اثرات فراوانی خواهد داشت.
ده؛ راهبرد انهدام دستگاه فکری غرب در کشور
علوم انسانی در کشور ما به ویژه طی 39 سال اخیر نقش دستگاه فکری غرب را در کشور داشته و مهم ترین مانع در برابر پیشرفت حرکت انقلاب و همچنین مهم ترین عامل در ریزش ها بوده است. ما در آینده می بایست به طور قوی تر و حساب شده تر سرمایه گذاری های خودمان را در زمینه تحول بنیادین در علوم انسانی و شکل گیری و تکامل علوم انسانی اسلامی و سریان پیدا کردن در دانشگاهها ادامه دهیم.
(فارس، ۹۶/۰۳/۰۶ .
متن فوق سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی در مجمع مشورتی مدیران و کارشناسان فرهنگی شماری از مراکز و دستگاه ها در شهرک امام خمینی تهران، 4 خرداد 1396می باشد.)
سکولارسازی ایران؟