دین و اندیشه

معناى دمیدن روح خدا در کالبد انسان – جزء ۱۴ سوره حجر، آیه ۳۰ – ۲۹

پرسش و پاسخ

پرسش ۱ . اگر خدا از روح خودش در انسان دمیده، چطور روز قیامت مى خواهد انسان ها را عذاب کند؟

پرسش ۲ . اگر ملائکه مجردند، مجرد که جسم ندارد؛ پس چطور امر به سجده شدند و چگونه سجده کردند؟

پرسش ۳ . خداوند مى فرماید: «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِیسَ»؛ «ملائکه همه سجده کردند؛ مگر ابلیس»؛ مگر شیطان فرشته بود که خداوند او را از ملائکه استثنا کرد؟

«فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ»[ حجر 15، آیه 29-30.]؛

«وقتى که انسان را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید؛ پس فرشتگان همگى یک سره سجده کردند؛ جز ابلیس که خوددارى کرد از این که با سجده کنندگان باشد».



چه کسى گفته که روح ما، روح خداست؟ این حرف، اشتباه است. مگر روح خدا مرکب است که بخشى از آن را در ما دمیده باشد؟ اگر روح ما از روح خدا باشد، معنایش مرکب و قابل تقسیم بودن روح خداست و نتیجه ترکیب، احتیاج است؛ زیرا هر مرکبى، محتاج به اجزاء خود است؛ پس شکى نیست که خداوند، بسیط است و بسیط، آن است که جزء و ترکیب نداشته باشد؛ در نتیجه، قابل تجزیه هم نیست؛ حال سؤال مى شود که چرا فرمود: «مِن رُوحى»؟

در تفاسیر نوشته اند: این اضافه، احترامیه و تشریفیه و تعظیمیه است و براى شرف دادن به انسان آمده است؛ مثل این که استاد به شاگردش مى گوید: پسرم! در حالى که پسر او نیست؛ اما به جهت شدت لطف و محبت، او را به خودش نسبت مى دهد.

همه حیوانات نیز مانند انسان هستند و خدا، روح و حیات به آنها داده است. انسان در رحم مادر رشد مى کند و وقتى به چهار ماهگى رسید، از سوى خداوند، روح به او تعلق مى گیرد؛ پس عبارت «نَفَختُ» و دمیدن، تشبیه است و کنایه از ایجاد تعلق روح به جسم است و در نتیجه، تعبیر «مِن رُوحى»، به جهت آن است که روح انسان داراى شرافت خاص و والایى است و این مطلب موجب شده است که خداوند او را به خودش نسبت دهد؛ چنان که به «مسجد» و «کعبه» گفته مى شود: «خانه خدا» و یا به انسان بسیار وارسته گفته مى شود: «بنده خدا».

بنا به گفته برخى، «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اضافه نَشویه است؛ یعنى ویژگى هاى روح انسان، از ویژگى هاى خداوند، نشئت گرفته است و همان طور که خداوند داراى صفات فراوان، مانند علم، قدرت، رحمت، غضب، رضایت و… مى باشد، به انسان نیز توانایى هاى این ویژگى ها را داده است؛ با این تفاوت که صفات الهى، نامحدود، ذاتى و استقلالى هستند؛ اما صفات انسان، محدود، غیرذاتى و عرضى اند؛ گرچه ویژگى هاى جسمى انسان نیز برتر از سایر موجودات مى باشند. به همین جهت، دستور سجده ملائکه بر انسان، پس از بهره مندى انسان از ویژگى هاى جسمى و روحى، از سوى خداوند داده شد و در آیه شریفه: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»، به هر دو مطلب اشاره شده است.

حال باید توجه داشت که سجده بر حضرت آدم علیه السلام، فقط به جهت شخص او نبوده، بلکه سجده در حقیقت، بر مقام خلافت الهى در زمین و انسان کامل است که آدم به عنوان پدر انسان ها، نماد آن مقام بلند است؛ چنان که در قرآن مى خوانیم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً…»[]؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت».

پس معلوم مى شود که موضوع، خیلى مهم تر از آفرینش یک موجود جدید مى باشد؛ بلکه صحبت از جانشین خدا بر روى زمین است.

پاسخ سؤال دوم:

درباره سجده ملائکه و مجرد بودن آنها، چند نظریه وجود دارد؛

فرشتگان، مجرد تام نیستند؛ بلکه فرشتگان مى توانند تمثل پیدا کنند و حتى به شکل انسان در آیند؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: فرشتگانى به صورت میهمان بر حضرت ابراهیم علیه السلام وارد شدند و بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهیم را دادند و از سوى دیگر، خبر عذاب قوم لوط را آوردند؛ در حالى که به دلیل فرشته بودن، از خوردن غذایى که براى آنها آماده شده بود، خوددارى کردند!

هم چنین از روایات فراوانى فهمیده مى شود که بارها جبرئیل به شکل جوانى به اسم «دحیه کلبى»[ الکافى، ج 2، ص 587، «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ أَبَاذَرٍ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَ مَعَهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلامفِی صُورَةِ دِحْیَة الْکَلْبِیِّ…».] در مى آمده و او یکى از زیباترین جوان هاى آن زمان بوده است.

بنابراین، اگر گفتیم ملائکه مى توانند تمثل پیدا کنند و مجرد محض نیستند، مشکل سجده شان حل مى شود و در نتیجه، این نظر قطعى نیست که ملائکه مجرد تام باشند.

آنها که مى گویند ملائکه مجردند یکى از دلیل هایشان این آیه از قرآن است که مى فرماید: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[ صافات 37، آیه 164.]؛ «و هیچ یک از ما [فرشتگان ]نیست مگر [این که ]براى او [مقام و ]مرتبه اى معیّن است»؛ یعنى ملائکه یک مقام معلوم دارند و این، ویژگى موجود مجرد است که کم و زیاد و استعداد رشد نداشته و ثابت است. پس این گروه از فلاسفه، مقام معلوم را مقام ثابت مى دانند و وقتى مقام ثابت شد، ناچاریم بگوییم ملائکه مجردند؛ اما متکلمان و بسیارى از مفسران، این نظر را قبول ندارند؛ زیرا مقام معلوم مى تواند به معناى وظیفه، مسئولیت و پایگاه خاص باشد؛ در حالى که انسان به دلیل اختیار خیر و شر، مى تواند در چندین مقام قرار بگیرد.

حال اگر گفتیم که فرشتگان به طور کامل مجردند، آن وقت تعبیر سجده، از باب کنایه و تشبیه است؛ زیرا سجده، نشانه نهایت خدمت گزار بودن و تواضع است؛ «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»؛ یعنى وقتى آدم و نسل او به وجود آمدند، شما خدمتگزارش باشید؛ گروهى رزق و روزى و باران بیاورید؛ گروهى وحى و الهامات معنوى را نازل کنید و گروهى تغییر و تحولات را انجام دهید. بنابراین اینها، واسطه فیض هستند و این، معناى خدمت گزارى فرشتگان در مقابل آدم و فرزندان آدم است.

پاسخ سؤال سوم:

ابلیس، قطعا ملک و فرشته نبوده است. خداوند مى فرماید: «… إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ…»[ کهف 18، آیه 50.]. شکى نیست که شیطان، جن بود و از آتش آفریده شده است؛ پس چرا از ملائکه حساب شده؟

در این باره، چنین گفته شده است: دو نوع استثنا وجود دارد؛

1. متصل. 2. منقطع.

استثناى متصل مثل آن است که بگوییم: «همه اهل خانه ما به مسجد آمدند؛ مگر برادرم». این، طبق قاعده است و درست هم هست؛ یعنى آن چیزى که استثنا مى کنیم، باید قبلاً جزء «مستثنى منه» باشد و برادر، جزء اهل خانه است.

استثناى منقطع مثل آن است که بگوییم: «همه صندلى ها را آوردم؛ جز میز را»؛ در حالى که میز با صندلى فرق مى کند و جزء صندلى ها نیست که به این، استثناى منقطع مى گویند.

در آیه مذکور، اگر استثنا متصل باشد، اشتباه است؛ چون ابلیس، طبق آیه «وَ کانَ مِنَ الْجِنِّ»، جزء فرشتگان نبود و به همین دلیل، استثناء، منقطع است.

آیت‌الله خویى مى گوید: استثنا، همیشه باید متصل باشد و در آیه مذکور، آن قدر ابلیس با ملائکه مأنوس بوده که جزء ملائکه حساب مى شده است و در بعضى روایات آمده که او چند هزار سال همراه ملائکه عبادت کرده بود. بنابراین، ابلیس آن قدر با ملائکه بود که جزء آنها محسوب مى شد؛ به طورى که گویا او نیز از ملائکه است و در نتیجه، استثناء متصل او از ملائکه صحیح مى باشد.

معناى دمیدن روح خدا در کالبد انسان – جزء ۱۴ سوره حجر، آیه ۳۰ – ۲۹

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا