تحدّى و هماوردى قرآن
عده اى مى گویند اینکه قرآن گفته کسى نمى تواند متنى مانند قرآن بیاورد، مختص قرآن نیست، مثلاً براى اشعار حافظ و سعدى و یا متون ملاصدرا نیز نظیر وجود ندارد و کسى نمى توانند همانند آن را بیاورد؟ آیا این تحدى قرآن منطقى است؟ (خواهشمند است جواب سؤال را به صورت عقلى و خارج از حوزه دینى بیان فرمائید)
در این باره باید دانست؛ مسأله تحدى تنها در قالب الفاظ و زیبایى هاى شعر خلاصه نمى شود بلکه مى توان گفت: اساس این تحدى در مورد حقایق جهان هستى و وقایع تاریخ پیامبران و دقایق هدایت انسان است که قرآن آن را بیان نموده و در قالبى بى نظیر ارائه نموده، قالبى که از یک سو نثر است و محدودیت قافیه و ردیف را ندارد و از سوى دیگر همانند نظم است و از زیبایى و روانى و آهنگ پذیرى برخوردار است و از ملال آورى متن ساده به دور است.قرآن مجید به بیان موضوعات فراوانى پرداخته است؛ بهترین و جالب ترین حقایق را به بشر ارائه داده است حقایقى که خلل، فساد و بطلان هرگز بر آن راه ندارد. افزون بر آن حلاوت و طراوت موجود در قرآن آمیزه اى را فراهم آورده که بشر از خلق چنین اثر شگفت و ژرفى، ناتوان و عاجز مى باشد.به عبارتى اعجاز قرآن در چهار ویژگى و امتیاز، تجلى یافته:1. فصاحت الفاظ و زیبایى عبارات،2. بلاغت معانى و بلندى مفاهیم، 3. شگفت انگیزى نظم و تألیف موضوعات،
4. بى نظیرى اسلوب و سبک.
اجتماع عوامل چهارگانه فوق است که تأثیر در نفوس، لذت تلاوت، نرمى دل و شرح صدر را براى بشر به ارمغان آورده است. و به تعبیر استاد مطهرى؛ بشر از خلق این هندسه بى نظیر موجود در قرآن ناتوان است.[ ر.ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 2، ص 145، طبع دوم ؛ مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 2، ص 125.]اما آثار و اشعار شاعران هر یک در جهتى بر دیگرى برترى دارند.
به طور مثال حافظ در غزل عرفانى بسیار عالى شعر مى سراید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
فردوسى در حماسه سرایى گوى سبقت را ربوده است:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
سعدى در پند و موعظه اوج مى گیرد:
هر دم از عمر مى رود نفسى
چون نگه مى کنى نمانده بسى
برگ عیشى به گور خویش فرست
کس نیارد زپس تو پیش فرست
و مولوى در تمثیل عرفانى چیره دست است:
بشنو از نى چون حکایت مى کند
وزجدایى ها شکایت مى کند
از نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا که گویم شرح درد اشتیاق
از این چند نمونه شعر شاعران حکیم و زبردست فارسى زبان به خوبى مى توان فهمید که هر شاعر در یک بعد و در یک میدان گوى سبقت را ربوده و بر دیگران برترى یافته است؛ به همین جهت، مقایسه هیچ یک با دیگرى درست نیست و نمى توان گفت: حافظ برتر از فردوسى یا سعدى بهتر از مولوى مى سراید و هم از این رو است که وقتى از امیرمؤمنان علیه السلام مى پرسند: بهترین و بالاترین شاعر عرب کیست؟ مى فرماید: «انّ القوم لم یَجروا فى حَلبَةٍ تُعرَفُ الغایَةُ عِندَ قَصَبتَها فانْ کانَ وَلا بُدَّ فالمَلِکُ الضِّلیلُ»؛ «راستى که این شاعران در یک میدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کدام یک گوى سبقت ربوده اند. اگر ناچار باید اظهار نظرى کرد، پادشاه تبه کار [امرؤالقیس که ملک الشعراى عرب بود ]بر دیگران مقدم است».[ رضى موسوى، شریف محمد، همان، حکمت 455.]بنابراین مى توان نتیجه گرفت براى هماوردى میان صاحبان سخن و یا شاعران لازم است در میدانى همچون قرآن، وارد شوند و متنى آماده کنند که بیانگر حقایق و اسرار جهان هستى، اخلاق، احکام و تاریخ باشد و با نظم و آهنگ موزون ارائه شود. در این صورت براى هر داور با انصاف و صاحب فن بدون تعصب، تفاوت دو متن مشهود و محسوس خواهد بود.
در این باره به چند نمونه که ادعاى هماوردى داشته اند اشاره مى شود:
در سال 1912 میلادى چاپخانه اى انگلیسى – آمریکایى در بولاق مصر، در نقد و ردّ اعجاز قرآن نشریه اى منتشر و در آن ادعا کرد که سوره حمد از بلاغت کامل برخوردار نیست و در آن مطالب تکرارى وجود دارد و مى توان نه تنها همانند این سوره، بلکه بهتر از آن را آورد. در این نشریه چنین آمده است:
«چه نیکوست سخن برخى از منکران اعجاز قرآن که گفته اند: اگر مؤلف قرآن به جاى سوره حمد گفته بود: «الحمد للرحمن ربّ الاکوان الملک الدیّان لک العبادة و بک المستعان اهدنا صراط الایمان» با کمال اختصار مطلب را ادا کرده، در عین حال، همه محتواى سوره حمد را گردآورده، از ضعف تألیف و مطالب زاید رهایى یافته و از قافیه هاى پست، مانند رحیم و نستعین خارج شده بود».[ ظاهر، نصیرالدین حسن، الایجاز فى ابطال الاعجاز، الامریکانیة مصربولاق، المطبعة الانکلیزیة، 1912.]نخست باید یادآور شویم که آیه شریف «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بدون هیچ اختلاف نظرى یکى از آیات سوره حمد است و در آن نکات بسیار شگرف و مهمى وجود دارد و نویسنده مقاله «حسن الایجاز» از آن غفلت کرده و به آن نپرداخته است. ما از آن صرف نظر مى کنیم و به بررسى آیات دیگر مى پردازیم.
1. در جمله اول تنها هنر نویسنده تبدیل واژه «للّه » به «الرحمن» است؛ به توهّم آنکه نیازى به ذکر اللّه نیست و با گذاردن واژه الرحمن به جاى واژه «للّه » رعایت اختصار شده است و همه آن مطالبى که واژه اللّه و واژه هاى الرحمن و الرحیم در آیه سوم بر آن دلالت مى کند، در این تعبیر کوتاه گنجانده مى شود؛ در حالى که با این تبدیل، نکاتى از دست رفته است: نخست آنکه آیه در صدد است بیان اختصاص همه ستایش ها به خداوند است و علاوه بر آن، دلیل و علت آن ستایش ها را نیز بیان مى کند و بر این اساس، ضرورت دارد که هم واژه «اللّه » مطرح شود و هم در ادامه، «رحمن و رحیم» به عنوان دو وصف خداوند در این مقام ذکر شود.
از سوى دیگر، کسانى که به ستایش موجودى مى پردازند، یا به سبب کمال ها و امتیازهاى شخصى آن موجود است، یا براى سپاسگزارى از نعمت هایى است که به آنان داده یا به امید نعمت ها و موهبت ها و یا از ترس مجازات هاى آینده او است و واژه «اللّه » به انگیزه نخست اشاره دارد. «رب العالمین» دومین انگیزه، «الرحمن الرحیم» انگیزه سوم و «مالک یوم الدین» انگیزه چهارم را مد نظر دارد؛ با این بیان، این آیات متذکر مى شوند که با هر انگیزه و علتى که انسان بخواهد موجودى را ستایش کند، باید خدا را ستایش کند؛ و همه ستایش ها به خدا اختصاص دهد.
با این بیان، ارتباط مستحکم این آیه با آیات بعدى نیز روشن مى شود؛ در صورتى که با تبدیل واژه اللّه به الرحمن، ارتباط روشنى بین جمله الحمد للرحمن و عبارت رب! الاکوان وجود ندارد.
2. در قسمت دوم نیز نویسنده فقط کلمه «العالمین» را به «الاکوان» تبدیل کرده است. خواننده بصیر، با اندکى تأمل درمى یابد که بین وصف «رب العالمین» با جمله «الحمدللّه » و وصف «الرحمن الرحیم» تناسب کامل وجود دارد. به علاوه، واژه «العالمین» بر وجود عوالم متعدد و موجودات داراى شعور دلالت دارد که از واژه اکوان استفاده نمى شود.
3. «الرحمن الرحیم»؛ نویسنده «حسن الایجاز» چنین پنداشته است که تعبیر الحمد للرحمن مفاد «الرحمن الرحیم» را در بردارد؛ غافل از آنکه «رحمن» بر سعه رحمت الهى و شمول آن نسبت به همه انسان ها یا موجودات دلالت دارد و «رحیم»، رحمت دایمى و جاودانه خداوند را که ویژه نیکوکاران است بیان مى کند؛ و از سوى دیگر، با واژه رحیم (رحمت خاصه) زمینه مطرح شدن وصف «مالک یوم الدین» را فراهم مى سازد و از این رو حتى با وجود این دو وصف در آیه اول «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تکرار آن دو وصف، در اینجا ضرورت داشته است.
4. در ادامه، نویسنده به نظر خود خواسته است وصف «مالک یوم الدین» را با کلماتى کوتاه تر ادا کند؛ از این رو، واژه «الملک الدّیّان» را به جاى آن گذارده؛ ولى در اثر این تبدیل، نکات مهمى از دست رفته است؛ توضیح آن که این سوره در صدد تعلیم و تلقین اصول معارف الهى به انسان است. در آیات قبل با ذکر اسم خاص، یعنى عَلَم شخصى خدا (اللّه ) و سه صفت از اوصاف او، به معرفى اولین اصل اعتقادى یعنى «توحید» پرداخته است و از اختصاص ستایش ها به خداوند سخن به میان آورده است. آیه «مالک یوم الدین» دومین اصل، یعنى «معاد» را مطرح و در آیات بعد، ضمن نتیجه گیرى از آیات قبل، مسأله «نبوت» را که سومین اصل اعتقادى اسلام است بیان مى کند؛ ولى تعبیر «الملک الدیان» صرفا دو صفت دیگر از اوصاف خدا را یادآور مى شود؛ رابطه این آیه با آیه بعد، نیز نکته مهمى است که باید به آن توجه شود. مالکیت انحصارى خداوند نسبت به روز جزا، زمینه را فراهم مى سازد که بنده، عبادت را تنها براى خدا انجام دهد و در این مسیر، فقط از او کمک بخواهد و سر تسلیم در پیشگاه خدا فرود آورد.
5. نویسنده به جاى آیه شریف «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، جمله «لک العبادة و بک المستعان» را گذارده است. نه تنها مختصرتر از آیه شریف نیست، بلکه یک حرف بیشتر دارد.
نکات دیگرى در باب جمع آوردن «نعبد» و «نستعین» و تکرار «ایاک» وجود دارد که در کتاب هاى تفسیرى به آن پرداخته شده و از آن صرف نظر مى شود.
6. جمله «اهدنا صراط الایمان» که به جاى «اهدنا الصراط المستقیم» گذارده شده نیز در مقایسه، از محتواى کمترى برخوردار است. علاوه بر اینکه «الصراط المستقیم» نسبت به «صراط الایمان» فراگیرتر است.
نویسنده، از همانند آورى ادامه آیات خوددارى کرده است و چنان پنداشته که تعبیر «صراط الایمان» در بردارنده مفاد آیه بعد است؛ در صورتى که در آیات بعد، قدم به قدم سالک و بنده را به سوى خدا و مسیر درست وصول به قرب الهى رهنمون مى شود؛ به علاوه از جهت تربیتى ارائه الگو و اسوه و هشدار دادن نسبت به الگوهاى انحرافى و مسیرهاى نادرست، نقش چشم گیرى در تعلیم و تربیت و رشد و پیشرفت فرد دارد و این نکات تنها باعبارت «اهدنا صراط الایمان» به هیچ وجه تأمین نمى شود.[ براى پى بردن به نکات دیگرى که در آخرین آیه سوره نهفته است به تفاسیر سوره حمد و کتب سرّ الصلوة رجوع کنید.]گفتنى است از صدر اسلام تاکنون، نمونه هاى فراوانى از عبارت هاى مشابه آیات قرآن ساخته و پرداخت شده است که در نگاه مردم با ذوق و خردمندان صاحب سخن، نقص و ضعف آن بسیار مشهود و محسوس است.
چنان که در برابر آیه شریفه: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ »[ بقره 2، آیه 179.] گفته شده است: «قَتلُ البعضِ احیاءٌ لِلْجَمیع»!! ؛ «اَکثروا القتلَ لیَقِلُّ القتل»!![ ر.ک: معرفت، محمدهادى، التمهید، ج 5، ص 60.].
و یا در برابر آیه شریفه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ »[ توبه 9، آیه 32.].
برخى گفته اند: «یا ایها العاقلون لا تقتلوا الذین یلونکم من المخالفین و لیجدوا فیکم رحمة و الانسانیة و اعلمو اَنَّ اللّه مع العادلین»!!
بنا بر آنچه گفته شد قرآن تنها با اسلوب لفظى خود تحدى نمى کند بلکه سبک خاص قرآن در بیان حقایق و واقعیت ها، محدود در وزن و قافیه خاص نیست در حالى که زیبایى هاى نظم و نثر و بدایع و لطایف را در خود داراست، این ویژگى قرآن در سطح عالى، در سایر کتاب هاى بشرى و حتى کتاب هاى آسمانى دیده نمى شود. به طورى که خود پیامبر که حامل وحى است همانند آن را نیاورده است و حتى کلمات و احادیث قدسى خداوند متعال نیز با آیات قرآن متفاوت است.[ ر.ک:
الف. طباطبائى، محمد حسین، قرآن در اسلام، ص 118؛
ب. خویى، ابوالقاسم، ترجمه البیان، بخش اعجاز قرآن؛
ج. سیوطى، الاتقان، ج 1، ص 372.]
تحدّى و هماوردى قرآن