تأیید صلاحیت برخی افراد معلوم الحال توسط شورای نگهبان
چرا با توجه به معلوم الحال بودن برخی شخصیت های سیاسی شورای نگهبان ایشان را تایید میکند که با انتخاب شدن این افراد کشور دچار نقصان و انحراف از اصول خود بشود.مثلا آیا لیبرال بودن آقای روحانی و سوابق و کتب لیبرالی در مرکز تحقیقات استراتژیک که زیر نظر ایشان چاپ شده و عموما با آرمانهایی انقلاب تضاد دارد به وضوح مشخص نبوده که شورای نگهبان آنرا تایید کرد و یا مثلا سوابق آقای خاتمی و امثابهم
شورای نگهبان در مورد احراز صلاحیت های نامزدهای انتخابات از جمله ریاست جمهوری ، حداقل صلاحیت افراد و به اصطلاح کف صلاحیت را در نظر می گیرد و مردم باید در میان افرادی که اصل صلاحیت آنها مورد تأیید قرار گرفته است ، فرد اصلح را انتخاب نمایند . در روند احراز صلاحیت افراد توسط شورای نگهبان به برخورداری از شرایط عهده دار شدن مسئولیت ، عدم سوء سابقه و مانند آن توجه می شود و این شورا با توجه به سوابق و عملکرد آقای روحانی در عرصه های مختلف ، ایشان را واجد اصل صلاحیت برای عهده دار شدن ریاست جمهوری تشخیص دادند .وجود لایه هایی از تمایل به تفکرات لیبرالی در برخی آثار و مواضع ایشان ، گرچه در جای خود قابل تأمل و نقد است ، اما صرف وجود چنین دیدگاههای موجب نمی شود که ایشان را معلوم الحال و منحرف از اصول انقلاب اسلامی تلقی نمود و شورای نگهبان نیز چنین اختلاف نظرهایی را در حد اختلاف نظرهای روشی در نظر گرفته و آن را نشانه زاویه داشتن و انحراف ایشان با مبانی نظام ندانسته است . گرچه الگو برداری از تفکرات غربی و نسخه برداری از آن در اداره کشور در عرصه های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی در جای خود رویکردی نادرست محسوب می گردد و کشوری که بر پایه فرهنگ دینی شکل گرفته است باید بر اساس مبانی دینی اداره شود ، اما صرف تمایل به این مبانی و استفاده از آن به عنوان تجربیات سایر کشورها با تلاش برای بازسازی آن بر اساس مبانی دینی را نباید بی درنگ در تضاد با انقلاب اسلامی دانست تا جایی که افراد را به رویارویی و تعارض با اصول انقلاب اسلامی نکشاند .
به طور کلی چند عامل موجب شده تا برخی روشنفکران و سیاستمداران به چنین رویکردی روی بیاورند .
1.دغدغه آشتی دین و مدرنیته ؛ یکی از عواملی که موجب شده تا برخی جریان ها چنین رویکردی را دنبال کنند ، ارایه تصویری امروزی از دین به منظور اداره زندگی امروزی بشر است دغدغه دین از یکسو و دغدغه توسعه و پیشرفت و تمدن از سوی دیگر موجب شده تا برخی به دنبال چنین رویکردهای باشند .
2.عدم تبیین کامل الگوی دینی در عرصه های مختلف اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی ؛ متأسفانه با وجود گذشت سی و هشت سال از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز الگوی رشد و پیشرفت متناسب با فرهنگ اسلامی ایرانی در مراکز علمی به طور کامل تدوین نشده است و همین مسأله موجب شده تا در سیاست های اقتصادی و فرهنگی دچار حرکت های مقطعی و سلیقه ای باشیم . تأکید مقام معظم رهبری در ترسیم الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت درا این راستا قابل توجه است .ایشان در این باره فرمودند: « ما وقتى می گوئیم پیشرفت، نباید توسعه به مفهوم رایج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسى و جهانى و بینالمللى حرف رائجى است. ممکن است پیشرفتى که ما میگوئیم، با آن چه که امروز از مفهوم توسعه در دنیا فهمیده میشود، وجوه مشترکى داشته باشد – که حتماً دارد – اما در نظام واژگانى ما، کلمه پیشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد که با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبایستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعه غربى – با همان مختصات و با همان شاخص ها – نیست. غربى ها یک تاکتیک زیرکانه تبلیغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا کردند و آن این است که کشورهاى جهان را تقسیم کردند به توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته. خب، در وهله ى اول انسان خیال میکند توسعه یافته یعنى آن کشورى که از فناورى و دانش پیشرفته اى برخوردار است، توسعه نیافته و در حال توسعه هم به همین نسبت؛ در حالى که قضیه این نیست. عنوان توسعه یافته – و آن دو عنوان دیگرى که پشت سرش مى آید، یعنى در حال توسعه و توسعه نیافته – یک بارِ ارزشى و یک جنبه ى ارزش گذارى همراه خودش دارد. در حقیقت وقتى میگویند کشور توسعه یافته، یعنى کشور غربى! با همه ى خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت گیرى سیاسى اش؛ این توسعه یافته است. در حال توسعه یعنى کشورى که در حال غربى شدن است؛ توسعه نیافته یعنى کشورى که غربى نشده و در حال غربى شدن هم نیست. این جورى میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربى شدن است! این را باید توجه داشته باشید. بله، در مجموعه ى رفتار و کارها و شکل و قواره کشورهاى توسعه یافته غربى، نکات مثبتى وجود دارد – که من ممکن است بعضى اش را هم اشاره کنم – که اگر بناست ما اینها را یاد هم بگیریم، یاد می گیریم؛ اگر بناست شاگردى هم کنیم، شاگردى میکنیم؛ اما از نظر ما، مجموعه اى از چیزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه غربى شدن، یا توسعه یافته به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمی کنیم. پیشرفتى که ما میخواهیم چیز دیگرى است.
پیشرفت براى همه کشورها و همه جوامع عالم، یک الگوى واحد ندارد. پیشرفت یک معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون – شرائط تاریخى، شرائط جغرافیائى، شرائط جغرافیاى سیاسى، شرائط طبیعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مکانى – در ایجاد مدلهاى پیشرفت، اثر می گذارد. ممکن است یک مدل پیشرفت براى فلان کشور یک مدل مطلوب باشد؛ عیناً همان مدل براى یک کشور دیگر نامطلوب باشد. بنابراین یک مدل واحدى براى پیشرفت وجود ندارد که ما آن را پیدا کنیم، سراغ آن برویم و همه ى اجزاء آن الگو را در خودمان ایجاد کنیم و در کشورمان پیاده کنیم؛ چنین چیزى نیست. پیشرفت در کشور ما – با شرائط تاریخى ما، با شرائط جغرافیائى ما، با اوضاع سرزمینى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با میراث ما – الگوى ویژه ى خود را دارد؛ باید جستجو کنیم و آن الگو را پیدا کنیم. آن الگو ما را به پیشرفت خواهد رساند؛ نسخه هاى دیگر به درد ما نمیخورد؛ چه نسخه ى پیشرفت آمریکائى، چه نسخه ى پیشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخه ى پیشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى – کشورهاى اسکاندیناوى، که آنها یک نوع دیگرى هستند – هیچ کدام از اینها، براى پیشرفت کشور ما نمیتواند مدل مطلوب باشد. ما باید دنبال مدل بومى خودمان بگردیم. هنر ما این خواهد بود که بتوانیم مدل بومى پیشرفت را متناسب با شرائط خودمان پیدا کنیم. من این بحث را در محیط دانشگاه دارم میکنم؛ معنایش این است که این تحقیق و این پیگیرى و این تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جدیت باید انجام بدهید؛ و ان شاءاللَّه خواهید توانست.
مبانى معرفتى در نوع پیشرفت مطلوب یا نامطلوب تأثیر دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى اى دارد که آن مبانى تعیین کننده است و به ما میگوید چه نوع پیشرفتى مطلوب است، چه نوع پیشرفتى نامطلوب است. آن کسى که ناشیانه و نابخردانه، یک روزى شعار داد و فریاد کشید که باید برویم سرتاپا فرنگى بشویم و اروپائى بشویم، او توجه نکرد که اروپا یک سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتى اى دارد که پیشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممکن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه کنیم و غلط بدانیم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داریم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقه ى تاریخى مبارزات کلیسا با دانش را دارد؛ انگیزه هاى عکس العملى و واکنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نباید از نظر دور داشت. تأثیر مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پیشرفتى که او میخواهد انتخاب کند، یک تأثیر فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما میگوید این پیشرفت مشروع است یا نامشروع؛ مطلوب است یا نامطلوب؛ عادلانه است یا غیرعادلانه.
(بیانات در دیدار استادان و دانشجویان کردستان ، 88/2/27)
3. عدم شناخت لازم با مبانی دینی و جامعیت دین در پاسخگویی به همه نیازهای بشری در همه زمانهاو مکانها نیز از دیگر عوامل گرایش به چنین رویکردهایی است .
اما آنچه این افراد از آن غافلند این است که با توجه به تفاوت بنیادین و اساسی که میان تفکر غربی و تفکر اسلامی در حوزه مسائل انسان شناختی و معرفت شناختی و جهان بینی وجود دارد ، صرف به کار بردن پسوند دینی و رنگ دینی نمی تواند تعامل میان دین و آموزه های تفکر غربی را ایجاد نماید و هر گونه کوشش در این جهت را به جایی نخواهد برد . به عنوان نمونه تفکر لیبرالیسم آن چنان با مبانی فکری حاکم بر غرب همچون اومانیسم و سکولاریسم در هم تنیده است که استفاده از پسوند دینی نمی تواند به آن ظاهری موجه و قابل قبول دهد و نتیجه ای جز تفکری التقاطی به دنبال نخواهد داشت .
« تفاوت ماهوی نگاه اسلام با نگاه غرب»
نگاه اسلام به انسان و حقوق او و جهان هستی نگاهی متفاوت با نگاه غرب است که این تفاوت ناشی از تفاوت در معرفت شناسی ، انسان شناسی و جهان شناسی اسلام و غرب است . غرب بر اساس مبانی اومانیسم و لیبرالیسم و سکولاریزم نگاهی مادی به انسان داشته و ابعاد روحی او را نادیده گرفته است وهر چند شعار اومانیسم و انسان مداری را سر داده است اما به دلیل نگاه ناقص به انسان و نیازهای او , انسان را به حیوان تنزل داده و واقعیت انسان مداری را به حیوان مداری تبدیل نموده است . طبیعی است که تنظیم حقوق بشر نیازمند شناخت صحیح و واقع بینانه انسان ، هستی و رابطه انسان با هستی است و تا انسان به طور کامل و آنگونه که باید شناخته نشود نمی توان برای او حقوق کاملی تنظیم نمود .بر این اساس حقوقی که بر پایه نگاه ناقص و مادی به انسان باشد نمی تواند تمام ابعاد وجودی انسان را در بربگیرد از این رو اسلام نه تنها این نگاه به انسان را نمی پذیرد که آن را مخالف با مقام والای انسان دانسته ، نظام حقوق بشری را که با چنین دیدگاه و نگاهی به انسان و حقوق او ترسیم شده است بر نمی تابد و تلاش غرب را برای اشاعه تفکر غربی و تحمیل نگاه مادی ناقص به انسان و حقوق او را تقبیح نموده و نمی پذیرد . اما در عین حال الگویی را برای حقوق بشر به جهانیان عرضه می کند که برخاسته از وحی الهی است که از سوی خداوند که آگاهی کامل به تمامی لبعاد وجودی انسان ومصالح و مفاسد او در دنیا و آخرت دارد , ترسیم شده است و آنرا با فطرت انسانها مطابق و هماهنگ می داند و معتقد است که همه ملل و مذاهب می تواند با بر گشت به فطرت خویش این قوانین را با سعادت مادی و معنوی خویش هماهنگ یابند . و این بسیار متفاوت است با قوانین و حقوق بشری ناقصی که آمیخته با جهل و نادانی وآلوده با هوا و هوس انسانی است . آنچه اسلام ترسیم می کند مبتنی بر یک منطق و پشتوانه محکم است و آن اینکه اگر بشر بخواهد به تمامی حقوق خویش آنگونه که شایسته است دست یابد ، باید قانون و مقرراتی داشته باشد که با توجه به تمامی نیازها و شناخت کامل از مصالح و مفاسد او تنظیم شود و این از قلمرو قوانین انسانی خارج است و تنها از سوی خداوند انسان آفرین امکان پذیر است. بنابر این دعوت اسلام به فطرت , عقل و منطق روشن است . ما معتقدیم تنظیم هر گونه قانون و حقوقی برای انسان ها به جز از مسیر وحی نمی تواند کامل باشد و با کاستی هایی همراه است . بنابر این نمی توان نگاه تک بعدی و ناقص غرب به انسان و جهان و روحیه استعمارگری آن را با نگاه همه جانبه اسلام که مبتنی بر عقل و منطق و فطرت انسانی است یکسان دانسته و آن دو را با هم مقایسه نمود .
«چالش های بین اسلام و لیبرالیسم »
مطالعه نظام فکری لیبرالیسم و مبانی آن روشن میکند که بین اسلام و لیبرالیسم فاصلههای عمیق و چالش های جدی وجود دارد که هر گونه تلاش برای برقراری تعامل میان آن را بی نتیجه خواهد گذاشت . برخی از مهمترین این چالش ها عبارتند از:
1. اولین مورد چالش اسلام و لیبرالیسم «آزادی» است. در اینکه آزادی یک ارزش انسانی است، همگان اتفاق نظر دارند؛ اما سخن در این است که آیا آزادی دارای ارزش مطلق است یا نسبی؟ یکی از مهمترین ویژگیهای اندیشه لیبرال، اعتقاد به ارزش آزادی است. مراد از «ارزش مطلق» ارزشی است که فوق همهی ارزشها است و هیچ ارزشی نمیتواند با آن برابری کند و یا آن را مخدوش و محدود سازد. تنها در صورتی میتوان آزادی را محدود کرد که آزادی دیگران در خطر باشد. لیبرالها اعتقاد عمیق دارند که همه عقائد حتی عقائد باطل و گمراه کننده باید در بیان آزاد باشد و هیچ مرزی حتی دین نمیتواند آن را محدود نماید.( جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم؛ معنا و تاریخ آن، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی ، تهران: نشر مرکز، 1380ص 6) اما اندیشهی دینی در عین اینکه آزادی را یک ارزش بزرگ انسانی تلقی میکند، به هیچ وجه آن را فوق همه ارزشها،قرار نمیدهد. معیار آزادی در اسلام مصالح مادی و معنوی افراد و اجتماع است؛ یعنی همچنانکه نمیتوان آزادی اجتماعی و منافع مادی اجتماع را به خطر انداخت، نمیتوان به معنویت اجتماع نیز لطمه زد. افراد آزاد نیستند که هر عمل اجتماعی را انجام دهند. پیام اسلام و بانگ قرآن این چنین است: «کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد،عذاب دردناکی برای آنها در دنیا و آخرت است.»( سوره نور، آیه 19) نه تنها نمیتوان گناهکاری و زشتیها را در میان اجتماع شیوع بخشید، بلکه برای دوستداران گسترش زشتیها و پلیدیها نیز عذابی دردناک است. روابط جنسی بین زن و مرد حریم دارد و هرگونه مراوده و معاشرتی آزاد نیست. آزادی بیان نیز حدود و مرزهایی دارد، مثلاً ترویج کتب ضالّه و افکار الحادی ممنوع است، انکار ضروریات دین باعث ارتداد میشود.
2. نگاه لیبرالیسم به انسان یک نگاه اومانیستی است. در این نگرش انسان محور و مدار همه چیز و خالق همه ارزشها است. بر خلاف دین که «خداوند» را مدار و محور همه ارزشها تلقی میکند و اگر به انسان حق تعیین سرنوشت میدهد، در محدودهای است که خداوند تعیین و مشخص کرده است. لیبرالیسم اول انسان را به جای خدا مینشاند و آنگاه وی را به گونهای تعریف میکند که کاملاً مادیگرایانه است. اندیشه لیبرال انسان را همان «من طبیعی» میداند. بنابراین وقتی از حقوق انسان سخن میگوید، منظور فقط حقوق طبیعی یعنی حیات، آزادی و مالکیت است. «دیوید هیوم» یکی از بنیانگذاران مکتب لیبرالیسم به صراحت اظهار میدارد که انسان چیزی نیست جز مجموعهای از غرائز و امیال. او حتی این بحث را مطرح میکند که عقل آدمی مهیمن بر امیال و غرائز او نیست، بلکه صرفاً ابزاری است که در جهت یافتن راههایی برای نیل به امیال تلاش میکند.( آنتونی آر بلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب, ترجمه عباس مخبر، تهران : نشر مرکز , 1367, ص 206) این نوع نگرش به انسان باعث میشود که از یک سو ابعاد روحی و معنوی انسان به فراموشی سپرده شده، مباحث مربوط به روح آدمی و معنویت جایگاه خود را از دست بدهد، از سوی دیگر وجدان، خرد و عقل آدمی جای دین و قوانین دینی را در زندگی اجتماعی بگیرد. از این رو لیبرالیسم در زندگی اجتماعی، تمشیت امور و تنظیم روابط اجتماع اعتنایی به دین و بعد معنوی زندگی انسان ندارد. از نظر لیبرالها، نیل به آزادی کامل، مستلزم دنیوی یا غیردینی ساختن زندگی عمومی است.( جان سالوین، شاپیرو، پیشین , ص 7) آنها عقل و خواست اجتماع را راهنما و هدایتگر خود میدانند و نه وحی و دین را و بدین ترتیب لیبرالیسم همسویی کامل با سکولاریزم دارد نه اسلام، اسلام اولاً انسان را یک موجود دو بعدی (مادی و معنوی) میداند که سیر الی الله دارد و لذا در عین تشویق به توسعه بعد مادی زندگی. کرامت او را در تقوی و رشد بعد معنوی میبیند. ثانیاً ضمن احترام به عقل به عنوان یکی از منابع شناخت احکام الهی، معیار اصلی را خواست و ارادهی خداوند تلقی میکند. بر این اساس بین اسلام و لیبرالیسم تعارضهای جدی رخ مینماید. در رهیافت لیبرالیسم، قانونی بر جامعه حکومت میکند که از خواست مردم برخاسته باشد و هیچ کس حتی خداوند حق دخالت در آن عرصه را ندارد، در حالی که در گرایش اسلام معیار قانون خدا است و ما بایدها و نبایدهایمان را از خداوند میگیریم. و لذا اگر احیاناً تعارضی بین خواست خدا و مردم بود، خواست خدا را مقدم میکنیم؟( مصباح یزدی، محمدتقی، نظریهی سیاسی اسلام، قم : مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1378، ج اوّل، ص 163)
3. دولت محدود یا حداقل، از مهمترین عناصر آموزهی لیبرالیسم است. دولت لیبرال دولتی است که مسئولیتهای آن به طور چشمگیری اندک بوده، فقط از چارچوبهای کلی حیات اجتماعی دفاع میکند. (قادری، حاتم، اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، تهران: سمت، 1379، ص 24) بنابراین دولت حق ندارد به هیچ بهانهای ولو دینی، محدودیتهایی را برای جامعه ببار آورد. اما در اندیشهی دینی، دولت علاوه بر اینکه باید نظم و امنیت و رفاه بیاورد، باید فضیلت گسترهم باشد. همچنانکه حافظ جان، مال و ناموس شهروندان است، پاسدار حریم فضیلتهای اخلاقی و الهی نیز هست. دولت باید مراقبت کند، حدود الهی مورد خدشه قرار نگیرد .
4. تساهل و تسامح جزء ارزشهای انعطافناپذیر لیبرالیسم است. از این نظر، مذهب و گرایش مذهبی رابطهای بین فرد و خدای اوست و او در زمینهی انتخاب مذهب و یا عدم انتخاب هرگونه مذهبی و دینی و عمل به هر گونه حکم و دستورالعمل آن کاملاً آزاد است.( اکبر، علی، سیری در اندیشههای سیاسی معاصر، تهران : الست، 1370، ص 28) در حالیکه ما معتقدیم اسلام کفر والحاد را نمیپذیرد. گرچه انسان تکویناً در انتخاب دین و حتی بیدینی آزاد است و در این مقام هیچگونه اجبار و الزامی در کار نیست.( سوره بقره، آیه 256) اما تشریعاً جز اسلام از او پذیرفته نیست و جز یک انتخاب ندارد و آن اسلام است.( سوره آل عمران، آیهی 85) به همین شکل انجام اعمالی که ضداخلاقی شمرده میشود، مجاز نیست.
بنابراین بین اسلام و لیبرالیسم معارضهای آشتی ناپذیر وجود دارد و نمیتوانیم بین این دو مکتب، یگانگی ایجاد کنیم، مگر اینکه لیبرالیسم از مبانی خود فاصله بگیرد و در رابطه با شعارهایی که مطرح میکند از قبیل آزادی، قانونگرایی و.. خود را با اسلام هماهنگ نماید.
تأیید صلاحیت برخی افراد معلوم الحال توسط شورای نگهبان