دین و اندیشه

شاخص‌های شناخت جبهه استکبار؟

پرسش و پاسخ

«استکبارستیزی» یکی از مؤلفه‌های اصلی اندیشه‌ی امام خمینی رحمة‌الله‌علیه و رهبر انقلاب است که در طول سال‌های بعد از انقلاب اسلامی، همواره بر آن تأکید کرده‌اند. برای مثال، رهبر انقلاب در دیدار با دانشجویان، در پاسخ به این پرسش دانشجویان که «تکلیف مبارزه‌ی با استکبار پس از مذاکرات چیست؟» فرمودند: «مگر مبارزه‌ی با استکبار، تعطیل‌پذیر است؟ مبارزه‌ی با استکبار، مبارزه‌ی با نظام سلطه تعطیل‌پذیر نیست. این هم جزو همین حرفهایی است که اتّفاقاً امروز من یادداشت کرده‌ام که به شما بگویم. این جزو کارهای ما است، جزو کارهای اساسی است، جزو مبانی انقلاب است. یعنی اگر مبارزه‌ی با استکبار نباشد، ما اصلاً تابع قرآن نیستیم. مبارزه‌ی با استکبار که تمام نمیشود. در مورد مصادیق استکبار، آمریکا اتمّ مصادیق استکبار است.» در همین‌باره، با دکتر ابراهیم برزگر، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی به گفت‌وگو نشستیم.

رهبر انقلاب استکبارستیزی را به‌عنوان یکی از بایسته‌های حکومت اسلامی مطرح می‌سازند. این بایسته تا چه میزان در معارف دینی قابل فهم و رؤیت است؟

براساس آیات قرآن کریم، زمانی که مؤمنین در قسمتی از کره‌ی زمین قدرت به دست آورده و به «مکنت» می‌رسند، متناظر با این قدرت، تکالیف جدیدی به وجود می‌آید؛ چراکه همواره میان «قدرت» و «تکلیف»، همبستگی مستقیمی وجود دارد. به هر میزان که قدرت افزایش پیدا کند، تکالیف مسلمانان نیز افزایش می‌یابد و طبعاً مسلمانانی که «در قدرت» (In Power) هستند، تکالیف بیشتری دارند. آیه‌ی شریفه‌ی قرآن نیز چنین تعبیر می‌کند که اگر مؤمنین بر روی زمین مکنت پیدا کنند، یکی از کارهای آنان مقابله با منکرات و اقامه‌ی معروف است. در این میان، قطعاً یکی از مهم‌ترین منکرات، طاغوت‌ها و قدرت‌های مستکبری هستند که همواره سد راه نیروهای الهی هستند و بدین‌ترتیب ادبیاتی که رهبر انقلاب مطرح نمودند، متأثر از ادبیات قرآنی است.

فراتر از آن، این ادبیات را در انقلاب اسلامی ایران نیز مشاهده کردیم. انقلاب اسلامی زبان سیاسی جدیدی را تأسیس و اصطلاحات جدیدی را وارد ادبیات سیاسی دنیا کرد. به‌طور مثال، واژه‌های مانند «جهان اسلام»، «شیطان بزرگ»، «تکلیف»، «عمل سیاسی معطوف به تکلیف» و… از جمله‌ی آن‌هاست که تا قبل از انقلاب اسلامی وجود نداشت. در کنار این، دو واژه‌ی «مستکبر» و «مستضعف» نیز با الهام از انقلاب اسلامی و امام خمینی و به‌طور ریشه‌ای‌تر از ادبیات قرآنی وارد ادبیات سیاسی جهانی شد. با کمی ژرف‌اندیشی بیشتر در واژه‌ی استکبار، به واژه‌ی شیطان می‌رسیم؛ چراکه اولین کسی که استکبار ورزید، شیطان بود و با کبر ورزیدن، خود را از انسان برتر دید و استکبار ورزید که این موضوع نیز ریشه‌ای قرآنی دارد و ما وام‌دار قرآن کریم هستیم.

انقلاب اسلامی زبان سیاسی جدیدی را تأسیس و اصطلاحات جدیدی را وارد ادبیات سیاسی دنیا کرد. به‌طور مثال، واژه‌های مانند «جهان اسلام»، «شیطان بزرگ»، «تکلیف»، «عمل سیاسی معطوف به تکلیف» و… از جمله‌ی آن‌هاست که تا قبل از انقلاب اسلامی وجود نداشت. در کنار این، دو واژه‌ی «مستکبر» و «مستضعف» نیز با الهام از انقلاب اسلامی و امام خمینی و به‌طور ریشه‌ای‌تر از ادبیات قرآنی وارد ادبیات سیاسی جهانی شد.

این واژگان تا چه میزان در ادبیات سیاسی جدید رواج پیدا کرده‌ است؟

اصولاً هر متن‌سازی جدید، مطابق با طبع روان‌شناسی انسان مورد استقبال قرار می‌گیرد و طبع انسان نیز به «نوشوندگی» دائمی تمایل دارد و می‌شود آن را از ویژگی‌های فطری انسان دانست. بر همین اساس، این ادبیات نیز مورد استقبال قرار گرفت، ضمن آنکه انقلاب اسلامی ایران یک شوک روانی و علمی به جامعه‌ی دانشگاهی و رسانه‌ای وارد کرد؛ چراکه رویدادی مغایر رویه و برخلاف پیش‌بینی محافل علمی و سیاسی بود. شش ماه قبل از پیروزی انقلاب، کارتر ایران را جزیره‌ی ثبات می‌دانست و ارزیابی دانشمندان علوم اجتماعی نیز این بود که به‌هیچ‌عنوان ظرفیت بروز انقلاب در ایران وجود ندارد، اما این اتفاق افتاد.

نفس این غافلگیری، عطشی در میان کشورهای اسلامی، غرب آسیا و محافل مختلف ایجاد کرده بود و بنا بر همین بود که این واژگان مورد استقبال قرار گرفت. شاید یکی از پربسامدترین این واژه‌ها، واژه‌ی «شیطان بزرگ» است که برای غرب نیز جالب بود. بدین معنا که بر سر راه انسان‌ها، شیطان‌های بزرگ و کوچکی قرار دارند و در چنین استعاره‌ای، آمریکا شیطان بزرگ است. علاوه بر این، شیطان‌های کوچک و منطقه‌ای نیز وجود دارند. به عبارتی پشت این استعاره، نکات فراوان و بحث‌انگیزی وجود داشت.

هرچند متأسفانه در داخل عده‌ای از افراد مکمن است این واژگان را به سخره ‌بگیرند، اما مهم آن است که وقتی نگاه بیرونی داشته باشیم، عظمت این واژگان دریافت می‌شود، همچنان‌که عظمت انقلاب اسلامی نزد سایر کشورها ملموس‌تر از داخل است؛ چراکه آن‌ها قدرت فاصله‌گیری از واقعیت را پیدا کرده‌اند و با این فاصله گرفتن، عظمت حادثه را دیده‌اند، اما ما مانند ماهی در آب هستیم که عظمت و موجودیت آب را احساس نمی‌کنیم. بنابراین، این واژگان در آن‌سوی مرزها دارای انعکاس وسیعی بوده است.

رابطه‌ی میان عبودیت و استکبارستیزی چیست؟ آیا اساساً ارتباط مستقیمی میان مؤمن بودن و استکبارستیزی وجود دارد و می‌توانیم این دو را لازم و ملزوم یکدیگر بدانیم؟

بله، این دوگانه‌انگاری، در اولین شعار و مطالبه‌ی پیامبر که عبارت بود از «لااله‌الاالله» هم وجود داشت. قسمت اول آن نفی عبودیت غیر و قسمت دوم آن اثبات عبودیت «الله» است. در بسیاری از آیات قرآن نیز می‌فرماید که «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت». این دوگانه در کل آیات وجود دارد و سراسر قرآن عبارت است از طرح دوراهی عبودیت و استکبار، حق و باطل، نور و ظلمت، صراط و سبل باطل. این دو از باب تعریف «ضد» (تعرف الاشیاء باضدادها) با یکدیگر شناخته می‌شوند و در کل هستی و تکوین، وجود دارند. این دوگانه حتی در ادبیات ادیان دیگر نیز دیده می‌شود. برای نمونه، در ادبیات زرتشتی، دوگانه‌ی شر و اهریمن در مقابل اهورامزدا (خالق خیر و خوبی) دیده می‌شود. با این تفاوت که در ادبیات زرتشتی، شرور اصالت دارند، درحالی‌که در هستی‌شناسی الهی، تنها «حق» اصالت دارد و غیر آن پوچ است و شیطان هم که به‌عنوان رقیب در قرآن معرفی می‌شود، مخلوق خداوند است و خدای شر نیست و قدرتی در مقابل قدرت خداوند به‌شمار نمی‌آید.

علاوه بر این، این دوگانه در سیاست واقعی نیز وجود دارد و اگر سیاست را به‌صورت محض و خالی از آموزه‌های مذهبی در نظر بگیریم، دوگانه‌ای است از منافع مردم و منافع مستکبران و همواره یک اقلیت (در واحد ملی یا بین‌المللی) وجود دارند که قدرت‌ها و ارزش‌های کمیاب را در اختیار خودشان قرار دارند و زمانی که این ارزش‌های کمیاب در اختیار اقلیتی باشد، اکثریت مردم محروم می‌شوند و نتیجه همان جنبش ۹۹درصدی در غرب می‌شود.

مستکبر در معارف اسلامی و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دارای چه شاخص‌هایی است؟

شاخص‌های مختلفی را می‌توان بیان کرد. مثلا یکی از این شاخص‌ها، شاخص رهبری است. در واقع باید ببینیم که رهبری این جریان برعهده‌ی چه کسی است؛ چراکه هر جریانی به «امام» آن شناخته می‌شود و پیروان هر جریان به مسیری می‌روند که رهبران آن می‌روند. حال اگر شرایط فعلی را در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم که رهبری این جریان هم‌اکنون به دست آمریکاست و قدرت‌های مرتجع عرب منطقه‌ای نیز دنباله‌رو آمریکا هستند. طبعاً میان رهبران این جریان و کشورهای پیرو آن‌ها و افرادی که در داخل پیرو آنان هستند، همواره یک تشابه موضع‌گیری، منافع و علایق مشترک و یک نوع تجانس وجود دارد.

شاخص دیگر نیز «مسیر» است. از آنجایی که قدرت‌های مستکبر عمدتاً قدرت دست بالا را در اختیار دارند، می‌کوشند کشورها و جریان‌ها را به مسیر خود سوق دهند و اثرگذاری لازم را داشته باشند. اینجاست که مقاومت در برابر این انحراف شکل می‌گیرد و از اینجا یک اختلاف مسیر پیش می‌آید. این همان نکته‌ای است که حضرت امام نیز به آن اشاره داشته و گفته‌اند تصور نکنید که تنها دشمن ما محمدرضا بود و همگی نابود شده‌اند، بلکه هرکس مسیرش، مسیر اسلام نباشد، دشمن ماست. بنابراین دو موضوع «رهبری» و «مسیر»، شاخص‌های خوبی برای شناسایی این دو جبهه از یکدیگر است.

در ادامه‌ی شناخت شاخص‌ها، دو عنصر «جغرافیا» و «دین» چه مدخیلیتی در شناخت این دو جبهه دارند؟ آیا تنها مسلمین و یک منطقه‌ی جغرافیایی خاص در جبهه‌ی مستضعفین قرار می‌گیرند یا سایر ادیان و نواحی نیز شامل آن می‌شوند؟

باید میزان را عملکرد و مسیر انتخابی افراد قرار دهیم و لذا تنها گفته‌های افراد ملاک نیست و اگر این را شاخص قرار بدهیم، می‌توان فرض کرد در جبهه‌ی مستضعفین نیز کسانی هستند که دین اسلام را نپذیرفته‌اند، اما مسیرشان با ما مشترک است و به همین خاطر، مستضعفین را به دو گروه مستضعفین مسلمان و مستضعفین غیرمسلمان تقسیم‌بندی می‌کنیم. برای نمونه، بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین در مقابل ایالات متحده هستند و در عین حال در حیاط‌خلوت جغرافیایی آمریکا نیز قرار دارند، اما با این حال، ما آن‌ها را در جبهه‌ی مستضعفین قرار می‌دهیم.

در مقابل، کشورهایی مانند عربستان سعودی که خانه‌ی خدا و مضجع پیامبر اسلام در آن قرار دارد، در زمره‌ی اردوگاه مستکبرین هستند و اینجاست که نمی‌توانیم عنصر جغرافیا و حتی دین را معیار قرار دهیم. البته طبیعی است که کسانی که در آینده نوید وراثت زمین به آن‌ها داده شده است، مستضعفان مسلمانان هستند، اما حداقل با در نظر گرفتن وحدت استراتژیک (نه وحدت در هدف)، به نظر می‌رسد که کشورهای غیرمسلمان مستضعف نیز در جبهه‌ی مستضعفین قرار دارند.

چرا اقامه‌ی کامل دین در تعارض با خواسته‌های مستکبران قرار دارد؟ دین در درون خود چه اهدافی را دنبال می‌کند که در تعارض با اهداف مستکبران است؟

یکی از دلایل این است که راهی که دین می‌پیماید، در تعارض با منافع آن‌هاست. تمثیلی در آیات قرآن نیز وجود دارد که باران از آسمان فرومی‌بارد و بر روی زمین جاری می‌شود و بارانی که بر روی زمین جاری می‌شود مرکب از دو قسمت کف روی آب و خود آب است. اما به تعبیر قرآن کریم، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً» یعنی کف روی آب علی‌رغم زیبایی که دارد، نابود می‌شود و «وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ». در واقع باطل به کف روی آب (که زیبا و دلربا نیز هست)، و منافع مردم و حق به آب تشبیه شده است. این بدان معناست که در نهایت حق است که ماندنی است و حق همان دین است و هرچه حق و دینی است، با منافع مردم سازگار است. باطل نیز (که همان قدرت‌های استکباری هستند) دوران کوتاه و گذرانی دارد، اما در عین حال مسلط است.

از زاویه‌ی دیگر، اصولاً در عالم خلقت، انسان به‌صورت آزاد خلق شده است و انسان‌های مستکبر هم در زمره‌ی همان انسان‌های آزادی هستند که تا اطلاع ثانوی قدرت مانور و آزادی عمل دارند و آزادند برخلاف خلقت خود حرکت کنند. اینجاست که شاهدیم هر چیز که الهی است، مردمی است و بالعکس. بنابراین پشت اراده‌ی مردم، اراده‌ی خداست و این موضوع در ادبیات امام خمینی نیز دیده می‌شود. بسیاری از پیش‌بینی‌های ایشان مبنی بر اراده‌های مردمی، معطوف به خداوند است. اعتقاد ایشان بر این بود که پشت اراده‌ی مردم، اراده‌ی خداست و اراده‌ی مردم خطا نمی‌کند و به تعبیری «لا یجتمع امتی علی الخطاء». اینجاست که میان منافع مردم و دین (به‌دلیل هم‌سنخی‌ای که دین در بین مردم به وجود می‌آورد)، تلازم ایجاد می‌شود.

یک سؤال دیگر پیش می‌آید و آن هم اینکه رابطه‌ی میان ثروت‌اندوزی و استکبار ورزیدن به چه شکلی است؟ به‌خصوص آنکه چه در زمان حضرت رسول و چه در زمان امیرالمؤمنین، جبهه‌ی استکبار، از جمله متمکنین دیار خود بودند. آیا بر همین اساس، می‌توانیم بگوییم که عنصر ثروت نیز در شناخت دو جبهه مدخلیت دارد؟

البته ثروت ضرورتاً منتهی به استکبار نمی‌شود، به یک معنا ثروت حتی فی‌نفسه موهبت الهی است و می‌تواند اسباب اطاعت و خدمات صالحه را فراهم آورد، اما به ‌هر حال یک ثروتمند (به نسبت یک فقیر) امکانات بیشتری برای طغیان دارد. در آیات قرآن نیز اشاره شده است که هیچ پیامبری را مبعوث نکردیم جز آنکه ثروتمندان و مرفهین در مقابل آن‌ها صف‌آرایی کردند. علاوه بر این، قرآن کریم اشاره دارد که غنا و بی‌نیازی (که یکی از مصادیق آن ثروت است) و اینکه فرد خود را مستغنی بداند، زمینه‌ی بسیار مستعدی برای طغیان دارد.

رابطه‌ی میان ثروت و استکبار ورزیدن، بیشتر «تقارن» است و نمی‌توانیم از آن‌ها تحت عنوان «علیت» یاد کنیم. در هر حال، این تقارن وجود دارد و ما حتی در یاران پیامبر هم می‌بینیم که افراد زاهدی مانند طلحه و زبیر که زحمات زیادی برای اسلام کشیدند، پس از آنکه موج ثروت ایران به شبه‌جزیره‌ی عربستان سرازیر شد و آن ثروت براساس امتیازات تقسیم شد، ثروت‌های انبوهی به دست آوردند و همین ثروت، اخلاق آن‌ها را دگرگون کرد. حال آنکه می‌توانست این دگرگونی اتفاق نیفتد، اما افتاد.

همین اتفاق متأسفانه در تاریخ جمهوری اسلامی نیز در حال وقوع است. حقیقت آن است که تاریخ انقلاب اسلامی، تاریخ صدر اسلام را برای ما تفسیر می‌کند و بسیاری از ابهامات صدر اسلام را برای ما آشکار می‌کند که چرا بسیاری از یاران پیامبر دچار انحراف و لغزش شدند. یکی از دلایل، همین ثروت است. می‌توان این‌گونه خلاصه کرد که ثروت فی‌نفسه بد نیست، اما دل بستن به آن ناپسند است و معمولاً جدا کردن این دو از یکدیگر، مشکل است.

حدومرز پرداختن به استکبارستیزی برای نظام اسلامی کجاست و نظام اسلامی باید تا چه میزان به این موضوع، عمق استراتژیک دهد؟ آیا می‌توانیم متصور باشیم که نظام اسلامی در هر برهه‌ی زمانی، به هر شکلی از استکبارستیزی واکنش نشان دهد؟

اصولاً جمهوری اسلامی و جریان مقابل آن همانطور که گفته شد، در دو مسیر متفاوت قرار دارند و این جزء ذاتیات آن‌هاست که در هیچ برهه‌ای نمی‌توان از آن صرف‌نظر کرد. صرف‌نظر کردن از این موضوع، به معنای ایجاد شکاف میان دین و سیاست (که امام خمینی آن را یک رابطه‌ی عینی می‌دانستند) است.

برای مثال، اگر در رابطه با رژیم صهیونیستی کوتاه بیاییم، به همان مقدار که از مواضع خود کوتاه بیاییم، در دین خود کوتاه آمده‌ایم. در واقع یک شکاف در میان دین و سیاست ایجاد کرده‌ایم و درمی‌یابیم که بین این دو، نوعی ملازمه وجود دارد. بنابراین این احتمال که در یک برهه‌ی زمانی این کار را انجام ندهیم، منتفی است، مگر آنکه مصلحت خاصی وجود داشته باشد.

آیا اساساً امکان صلح میان نظام اسلامی و جبهه‌ی استکباری وجود دارد؟ راهکار و مدل برقراری مواجهه‌ی مناسب با آن‌ها چیست؟ به‌خصوص آنکه در زیست‌جهان فعلی، میزان وابستگی نظام‌های سیاسی به یکدیگر افزایش یافته است.

باید قبل از هر چیز، اصول حیاتی خود را تعریف کنیم که یکی از آن‌ها، حفظ نظام جمهوری اسلامی است. در این راستا، می‌توانیم مذاکره، گفت‌وگو و پیمان‌هایی داشته باشیم، اما کنه این پیمان‌ها باید در راستای استمرار نظام باشد و صرف مذاکره نگران‌کننده نیست. نگرانی آنجایی به وجود می‌آید که هویت ما در خطر باشد.

به هر ترتیب، هر دو سمت به‌دنبال ارزش‌های حیاتی و منافعی هستیم که برای خود تعریف کرده‌ایم و همان‌طور که آن‌ها ترجیح می‌دهند منافع خاص خود را با دادن امتیازهای کمتری به دست آورند، ما هم باید این را در نظر داشته باشیم که آنچه قدرت‌های خارجی نتوانستند از طریق فشار به دست آوردند، ناگهان از طریق مذاکره به دست نیاورند. این یک نگرانی است.

ما باید در سیاست خارجی خود، نظریه‌ی «بیهودگی فشارها» را ثابت کنیم. اگر فشار آن‌ها موجب تغییر و نرمش ما شود، آن‌ها فشار را چندین برابر می‌کنند، اما نظریه‌ی مقاومتی که در ایران و منطقه به وجود آمده است، می‌خواهد بیان کند که فشارها بیهوده است. باید در نظر داشته باشیم که آن‌ها به‌دنبال تغییر مسیر ما هستند و این صراحت آیه‌ی قرآن است: «لَن تَرضى عَنکَ الیهودُ وَلَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» و اگر این نکات در هر مذاکره و رابطه‌ای در نظر گرفته شود، جای نگرانی نیست.

ساخت مستحکم درونی، کشور را تا چه اندازه در مواجهه با استکبار مقاوم می‌کند؟

می‌توان گفت که همه‌ی آسیب‌ها از خود ماست و به تعبیری «از ماست که بر ماست». بنابراین اگر از درون مستحکم و منسجم باشیم و وحدت داشته باشیم، می‌توانیم قدرتی به دست آوریم که همه‌ی تهدیدهای خارجی را خنثی کنیم. حتی قرآن نیز اشاره می‌کند که نگران حرکات شیطان (و در اینجا استکبار) نباشید؛ چراکه شیطان بر «مخلصین» سلطه‌ای ندارد. اگر منافذ راه شیطان را از درون ببندیم و در ابعاد مختلف تربیتی و اقتصادی، سیاسی، بین اقشار مختلف وحدت و استحکام ایجاد کنیم، در این صورت خطرات منطقه‌ای و بین‌المللی آسیبی به ما وارد نخواهد کرد.

این دیدگاهی است که در ادبیات قرآنی تحت عنوان «ان کنتم مؤمنین» با آن مواجه می‌شویم. قرآن تصریح می‌کند که اگر مؤمن باشیم و ساخت درون خود را تقویت کنیم و اگر اکثریت قابل توجه جامعه نیز چنین حالتی داشته باشند، مشکلی نخواهیم داشت. در این حالت، حتی تکثر دیدگاه‌ها نیز مشکلی به وجود نمی‌آورد و احزاب و جریان‌های مختلف با دارا بودن یک نقطه‌ی وحدت‌بخش به نام رهبری، می‌توانند فعالیت داشته باشند و وحدت در عین کثرت به وجود می‌آید و با یک انسجام و استحکام درونی، مصون می‌شویم.

دکتر ابراهیم برزگر

استاد علوم سیاسی و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی

10/8/95

http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=34779

شاخص‌های شناخت جبهه استکبار؟

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا