دین و اندیشه
دلسوزى امام حسین(علیهالسلام)
چرا امام حسین(علیهالسلام) با اینکه مى دانست دشمن به سخنانش بى اعتنا است، تا لحظات آخر آنان را نصیحت مى کرد و براى آنها دل مى سوزاند؟
دلسوزى و شفقت نسبت به خلق از ویژگى هاى بارز پیامبران و بندگان خداوند است. از آیات قرآن و تاریخ به خوبى استفاده مى شود که رهبران الهى، بیش از آنچه تصور شود، از گمراهى مردم رنج مى بردند و براى آنها دل مى سوزاندند. آنان از اینکه مى دیدند تشنه کامانى در کنار چشمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فریاد مى کشند، ناراحت بودند، اشک مى ریختند و براى هدایت آنها دعا مى کردند. مشاهده انحراف مردم از راه روشن و مستقیم حق و قدم گذاشتن در بیراهه کفر و باطل، غصه اى جانکاه بر دل آنان بود. روح لطیف و حساس پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از دیدن نادانى ها و کجروى ها گاه چنان فشرده و آزرده مى گشت که جان پاکش از شدت ناراحتى و اندوه به خطر مى افتاد و خداوند او را چنین دلدارى مى داد: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّ یَکُونُوا مُؤمِنِینَ»؛[ شعراء 26: آیه 3، و نیز رجوع کنید: کهف(18): آیه 6.] «گویى مى خواهى به خاطر ایمان نیاوردن مردم خود را هلاک و نابود سازى». تا چنین ویژگى اى در رهبران آسمانى نباشد، رهبرى در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد. امام حسین(علیهالسلام) میوه درخت برومند رسالت است. او فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پاره اى از وجود او است. او از پیامبر و پیامبر از اوست؛ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «حسین منى و انا من حسین»[ کامل الزیارات، باب 14، ص52، ح 11.]. او وارث همه کمالات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و آینه دار فضیلت هاى والاى او است. آبشار عطوفت و رحمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از بلنداى وجود حسین(علیهالسلام) ریزان است. به همین خاطر است که اباعبدالله(علیهالسلام) در همه مدت عمر ـ به ویژه در طول نهضت و انقلاب مقدسش ـ لحظه اى از ارشاد، هدایت و موعظه مردم ـ حتى دشمنان خونخوارش ـ فرو گذار نکرد.
سخنان و اندرزهاى آن رهبر الهى، به عنوان سندى روشن از عطوفت و محبت امامى پاک سیرت و خیر خواه، در مقابل دشمنانى پست و جنایتکار براى قضاوت جهانیان به یادگار مانده است.
امام حسین(علیهالسلام) در روز عاشورا در هنگام مراجعه با انبوه دشمن ـ با اینکه مى دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است و حتى از رسیدن آب به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگیرى نموده است و دقیقه شمارى مى کند که با کوچک ترین اشاره اى حمله را آغاز کند ـ از اندرز و نصیحت و بیدار سازى دشمن دست بر نداشت و با وجود نبودن فرصت و هلهله و هیاهوى لشکر مقابل، در خطبه طولانى ـ که هر جمله اش در بردارنده مفاهیمى عمیق و نیازمند شرح و تفسیر است و در آنها ریشه خیانت و عناد دشمن بیان شده است ـ براى دشمن ایراد کرد.[ ر. ک: سخنان امام حسین(علیهالسلام) ازمدینه تا کربلا، ص 219 به بعد و نیز: فروغ شهادت.]
ابا عبدالله(علیهالسلام) حتى از موعظه و نصیحت سران لشکر کفر (مانند عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن) نیز خوددارى نکرد. در روز عاشورا، در دیدارى که با عمر سعد بین صفوف دو لشکر داشت، فرمود: واى بر تو اى پسر سعد! آیا از خدایى که به سوى او باز مى گردى، نمى ترسى؟ آیا با اینکه مى دانى من پسر چه کسى هستم، با من مى جنگى؟ قوم را رها کن و با من باش تابه خداوند متعال نزدیک شوى.
عمر سعد گفت: مى ترسم که خانه ام خراب شود!
حضرت فرمود: من آن را برایت مى سازم.
عمر سعد گفت: مى ترسم ملک و زمینم گرفته شود!
حضرت فرمود: من از مالى که در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو مى دهم.
عمر سعد گفت: من بر زن و فرزندم بیمناکم!
حضرت(علیهالسلام) ساکت شد و به او جوابى نداد و روشن است هدف امام حسین(علیهالسلام) نجات انسانى خود فروخته و عنصرى فرومایه بود که با کشتن حسین(علیهالسلام) آتش و عذاب جاوید را براى خود به ارمغان مى آورد.
امام حسین(علیهالسلام) از این خطبه ها و نصیحت ها، دو هدف اساسى داشت:
1. تمام کردن حجت بر دشمن و باقى نگذاشتن جاى هر گونه عذر و بهانه براى آنها،
2. بیدار کردن افراد انگشت شمارى مانند حر بن یزید ریاحى که انوارى از ایمان و محبت اهل بیت علیهم السلام در دل شان تابیده بود.
این سخنان دلسوزانه و بیدار بخش، در دل عده اى از سپاه کفر اثر گذاشت و عده اى از آنها به لشکر امام حسین(علیهالسلام) پیوستند و به سعادت ابدى و شرف جاوید نایل گشتند.
این است عاطفه و محبت امامى دلسوز در رهبرى الهى و انسان دوست در
مقابل دشمنى جنایتکار و بى گذشت و این است روش فرزند فاطمه که در حساس ترین شرایط و اوضاع نیز لحظه اى از مسیرى که خداوند برایش تعیین نموده، منحرف نمى گردد.
سخنان و اندرزهاى آن رهبر الهى، به عنوان سندى روشن از عطوفت و محبت امامى پاک سیرت و خیر خواه، در مقابل دشمنانى پست و جنایتکار براى قضاوت جهانیان به یادگار مانده است.
امام حسین(علیهالسلام) در روز عاشورا در هنگام مراجعه با انبوه دشمن ـ با اینکه مى دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است و حتى از رسیدن آب به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگیرى نموده است و دقیقه شمارى مى کند که با کوچک ترین اشاره اى حمله را آغاز کند ـ از اندرز و نصیحت و بیدار سازى دشمن دست بر نداشت و با وجود نبودن فرصت و هلهله و هیاهوى لشکر مقابل، در خطبه طولانى ـ که هر جمله اش در بردارنده مفاهیمى عمیق و نیازمند شرح و تفسیر است و در آنها ریشه خیانت و عناد دشمن بیان شده است ـ براى دشمن ایراد کرد.[ ر. ک: سخنان امام حسین(علیهالسلام) ازمدینه تا کربلا، ص 219 به بعد و نیز: فروغ شهادت.]
ابا عبدالله(علیهالسلام) حتى از موعظه و نصیحت سران لشکر کفر (مانند عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن) نیز خوددارى نکرد. در روز عاشورا، در دیدارى که با عمر سعد بین صفوف دو لشکر داشت، فرمود: واى بر تو اى پسر سعد! آیا از خدایى که به سوى او باز مى گردى، نمى ترسى؟ آیا با اینکه مى دانى من پسر چه کسى هستم، با من مى جنگى؟ قوم را رها کن و با من باش تابه خداوند متعال نزدیک شوى.
عمر سعد گفت: مى ترسم که خانه ام خراب شود!
حضرت فرمود: من آن را برایت مى سازم.
عمر سعد گفت: مى ترسم ملک و زمینم گرفته شود!
حضرت فرمود: من از مالى که در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو مى دهم.
عمر سعد گفت: من بر زن و فرزندم بیمناکم!
حضرت(علیهالسلام) ساکت شد و به او جوابى نداد و روشن است هدف امام حسین(علیهالسلام) نجات انسانى خود فروخته و عنصرى فرومایه بود که با کشتن حسین(علیهالسلام) آتش و عذاب جاوید را براى خود به ارمغان مى آورد.
امام حسین(علیهالسلام) از این خطبه ها و نصیحت ها، دو هدف اساسى داشت:
1. تمام کردن حجت بر دشمن و باقى نگذاشتن جاى هر گونه عذر و بهانه براى آنها،
2. بیدار کردن افراد انگشت شمارى مانند حر بن یزید ریاحى که انوارى از ایمان و محبت اهل بیت علیهم السلام در دل شان تابیده بود.
این سخنان دلسوزانه و بیدار بخش، در دل عده اى از سپاه کفر اثر گذاشت و عده اى از آنها به لشکر امام حسین(علیهالسلام) پیوستند و به سعادت ابدى و شرف جاوید نایل گشتند.
این است عاطفه و محبت امامى دلسوز در رهبرى الهى و انسان دوست در
مقابل دشمنى جنایتکار و بى گذشت و این است روش فرزند فاطمه که در حساس ترین شرایط و اوضاع نیز لحظه اى از مسیرى که خداوند برایش تعیین نموده، منحرف نمى گردد.
دلسوزى امام حسين(عليهالسلام)
دلسوزى امام حسین(علیهالسلام)