جمع آیات ؛ جمع بین آیات ۳۵ و ۱۲۴ سوره بقره
مفاد آیات ۳۵ و ۱۲۴ سوره بقره را چگونه می توان با هم جمع کرد؟
گناه حضرت آدم در عالم تشریع نبوده که نتیجه آن عدم قابلیت برای نبوت و عهد الهی باشد بلکه مخالفت امر ارشادی بوده تفصیل مطلب در پاسخ ذیل :الف ـ امر ارشادی به معنی امر مکروه نیست. امر ارشادی یعنی امری که صرفاً برای راحتی و آسایش خود شخص است و امر شرعی مصطلح نیست. مثلاً اگر امام معصوم به کسی که بد نشسته فرمود: این گونه ننشین! چرا که دچار کمر درد می شوی. امرش ارشادی است و شخص ، با ترک آن مرتکب گناه شرعی نمی شود. همچنین باید دانست که نه انجام مکروه بر انبیاء جایز است نه ترک مستحبّ. مراد از ترک اولی نیز گاه ترک مستحبّ درجه یک و انجام مستحبّ درجه دو می باشد ؛ که این نیز بر انبیاء جایز نیست ؛ بلکه گاه از اولیاء دارنده ی عصمت اکتسابی سر می زند. ترک اولی در انبیاء ، انجام امری است که در شأن نبوّت آنها نیست. چه بسا این امر حتّی برای افراد عادی مستحبّ یا واجب نیز باشد. مثلاً اینکه یک زندانی بی گناه ، دیگری را واسطه قرار دهد تا بی گناهی او را به گوش حاکم برساند، برای افراد عادی نه تنها بد نیست بلکه از باب دفاع از حقّ شخصی ، چه بسا واجب نیز باشد. امّا آنگاه که حضرت یوسف (ع) این کار را انجام می دهد ، مورد عتاب خداوندی قرار می گیرد.
البته گفتنی است که این معنا از ترک اولی نیز برای چهارده معصوم (ع) جایز نیست. ترک اولی برای آن بزرگواران ، مشاهده ی جمال احدیّت است در کسوت اسماء الله. چه حتّی مشاهده ی اسماء در کسوت مخلوقات نیز از ساحت آن حضرات به دور است.
ب ـ عصمت انبیاء و از جمله حضرت آدم (ع)
پاسخ اجمالی:
انبیاء (ع) گناه که ابداً نمی کنند ؛ اشتباه عمدی و سهوی نیز به معنای متداول آن ندارند ؛ البته در دار تکلیف نه در خارج از دار تکلیف. چون عصمت انبیاء از خطا و سهو ، برای آن لازم است که حجّت خدا باشند ؛ و حجّت خدا بودن ، در دار تکلیف معنا دارد. لذا خطا در عالم برزخ و بهشت ملکوتی خدشه ای به عصمت نمی زند. و خطای آدم (ع) در بهشت برزخی بود نه در دنیا ؛ که دار تکلیف است.
از این گذشته ، عصمت انبیاء در اموری است که در آن امور حجّیّت دارند. امّا بین خدا و انبیاء (ع) اموری است که نه خلق خدا مکلّف به آن امور می باشند ، نه انبیاء (ع) آن امور را از بشر خواسته اند. لذا ارتکاب آنها نه تنها گناه شرعی شمرده نمی شود ؛ بلکه حتّی خطای متعارف نیز نمی باشند ؛ بلکه تنها با توجّه به شأن انبیاست که خطا شمرده می شوند. مثلاً حضرت یونس (ع) با اینکه می دانست ، عذاب خدا در حال نازل شدن است ، ولی باز باید در شهر می ماند و از عذاب خدا فرار نمی کرد. امّا دیگران به حکم عقل باید خود را از خطرات حفظ کنند ، و الّا مرتکب گناه شده اند. پس حضرت یونس(ع) همان کاری را کرد که برای دیگران واجب بود ؛ یعنی حفظ جان. امّا او از آن جهت که رابطه ای خاصّ با خدا و نامربوط به خلق داشت ، باید حکم عقل خود را رها و منتظر حکم مستقیم خدا می شد.
پاسخ تفصیلی:
1ـ باید توجّه داشت که اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه(ع) نه از راه نقل ، بلکه با برهان عقلی است. لذا با هزران شاهد نقلی نیز قابل نقض نیست. چون حجّیّت نقل نیز متّکی بر حجّیّت عقل است. پس اگر برهان عقلی به واسطه ی گزاره ی نقلی ابطال پذیر باشد دور لازم می آید ؛ که عقلاً محال است. برهان عقلی ، نه با شواهد نقلی ، نه با انگاره های حاصل از کشف و شهود عارفانه و نه با هیچ امر دیگری قابل نقض نیست. چرا که حجّیّت و اعتبار همه ی راههای صحیح شناخت ، در غیر معصومین ، متّکی بر عقل است ؛ و تنها یقین عقلی است که حجّیّت ذاتی داشته بی نیاز از مؤیّد خارجی است ؛ به نحوی که انکار حجّیّت ذاتی عقل ، منجرّ به سفسطه ، مستلزم تناقض و بلکه اثباتگر حجّیّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلی این است که برهانی بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با یقین عقلی بر عصمت انبیاء (ع)، آیات و روایاتِ به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) ، متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به آیات متشابه منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی عقلی ، جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. لذا اهل تحقیق را شایسته است که در طریق حقیقت جویی ، مراقب کج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق اندیشه ی درست داشته باشند.
2ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء ابتدا باید دید شیعه ی جعفری چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند.
در اعتقاد شیعه ی جعفری ، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیغام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است ؛ و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود ؛ این عقیده شیعه و اهل سنّت است و کسی از فرق اسلامی نیست که سیره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر این اگر کسی بگوید: تنها وحی قرآنی حجّت است باز اطاعت بی چون و چرا از پیامبر و اولوالامر ثابت می شود ؛ چون خداوند متعال فرمود:« ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ـــــ آنچه رسول خدا به شما داده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید.» (الحشر:7). و فرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ـــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را. » ( النساء:59). البته در برخی ترجمه ها کلمه ی « آتاکُمُ » را معنا نموده اند به « آورده » که نادرست است ؛ چون در خود قرآن کریم ، این کلمه به معنی دادن استعمال شده است. خداوند متعال می فرماید: « … لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها ـــ خدا کسی را تکلیف نمی کند مگر به آنچه که به او داده است.» (الطلاق:7)
این تعریف شیعه از نبوّت است که اهل سنّت نیز با آن موافقند. حال اگر کسی در این تعریف با شیعیان موافق نیست ابتدا باید تکلیف خود را با این تعریف مشخص نماید. بدون رسیدن به یک تعریف مورد توافق از نبی ، بحث نمودن درباره ی عصمت نبی منطقاً نادرست و بی ارزش است. چرا که در این صورت بحث ، به ظاهر در مورد یک موضوع ، ولی در حقیقت درباره ی دو موضوع خواهد بود.
طبق تعریف شیعه از نبی ، عصمت از لوازم عقلی و منطقی نبی خواهد بود ؛ همانگونه که زوج بودن از لوازم چهار بودن است. چون اگر نبی معصوم نباشد ، چگونه می توان به صد در صد پیام الهی بودن سخن نبی یقین کرد ؛ در حالی که احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو کردن او وجود دارد؟!! و اگر نتوان به پیام الهی بودن سخن انبیاء یقین منطقی ــ نه روانشناختی ــ حاصل کرد ، چگونه می توان سخن آنها را حجّت الهی شمرد. پس تا نبی معصوم نباشد ، عقلاً اطاعت از او و پذیرش کلامش بر هیچ کسی لازم و واجب نخواهد بود. در حالی که غرض خدا از ارسال انبیاء این است که سخن او پذیرفته شده و اطاعت شود. بنا بر این ، از غیر معصوم بودن نبی نقض غرض لازم می آید. اگر صرف اتّصال با عالم غیب و خبر دادن از غیب کافی برای حجّیّت کلام نبی بود ، در آن صورت سخن هر عارفی نیز حجّیّت پیدا می کند ؛ در حالی که بسیاری از عرفا سخنان متناقض با یکدیگر دارند و خودشان نیز سخن خود را برای دیگران ، حجّت شرعی نمی دانند. بر این اساس ،« پیامبر غیر معصوم» مثل تعبیر « نامه یِ محرمانه یِ سرگشاده » است ؛ یعنی همانطور که محرمانه بودن ، ناسازگار با سرگشاده بودن است ، نبی و پیام رسان صد در صد صادق بودن نیز با غیر معصوم بودن در تضّاد است.
برخی چنین ادّعا نموده اند که انبیاء در دریافت وحی ، حفظ آن و ابلاغ آن به مردم ، معصومند ولی در عمل به آن معصوم نیستند. سوال این است که اگر وجود کسی به گونه ای نیست که مانع از گناه و خطا شود شود ؛ ما از کجا می توانیم ادّعا کنیم که آنچه او می گوید ، حقیقتاً وحی و سخن خداست؟! اگر برای کسی این احتمال وجود دارد که در عمل به وحی دچار خطا و اشتباه شود ، در دریافت و حفظ و ابلاغ آن نیز چنین احتمالی وجود دارد. و با وجود چنین احتمالی ، هیچکدام از آیات قرآن نیز حجّیّت نخواهند نداشت ؛ چون با وجود چنین احتمالی ، در انتساب تک تک آیات به خدا می توان شک داشت ؛ و با وجود چنین شکّی هیچکدام از این آیات حجّت نخواهند بود. جالب اینجاست که مدّعیان عصمت محدود ، به جای دلیل عقلی ، از خود قرآن برای ادّعای خود دلیل می آورند ، که دور باطل بودن آن واضح است ؛ چون تا عصمت تمام عیار نبی ثابت نشود ، نمی توان یقین داشت که این آیات هم یقیناً از جانب خدا هستند.
همچنین در ردّ برهان عقلی عصمت گفته شده :
انسان موجودی مختار است ؛ و مختار بودن یعنی امکان گناه داشتن ؛ و اگر کسی امکان گناه نداشته باشد ، پاداش و عقاب هم برای او بی معنی خواهد بود.
پاسخ این است که:
اوّلاً اختیار به معنی امکان گناه داشتن نیست ؛ چون در آن صورت باید خدا نیز امکان گناه می داشت ؛ چون همه ی مسلمین خدا را مختار می دانند. از نظر حکمای شیعه ، اختیار از ریشه ی « خیر» بوده عبارت است است از انتخاب خیر. وجود معصومین نیز به گونه ای است که گرایش به شرّ ندارد ؛ لذا هیچگاه شرّ را انتخاب نمی کنند.
ثانیاً امکان ذاتی گناه برای انبیاء ، مستلزم امکان وقوعی آن نیست. و وجود امکان وقوعی نیز مستلزم وقوع نیست. برای مثال هر انسان عاقلی مختار است ؛ و ذاتاً این امکان وجود دارد که هر انسانی عاقلی به اختیار خود ، خود را آتش بزند. امّا وقوعاً محال است انسان عاقل خودسوزی کند ؛ مگر اینکه مصلحت بزرگتری در کار باشد. پس اگر کسی بدون مصلحت بزرگتری خودسوزی نمود یقین حاصل می شود که در حین خود سوزی عاقل نبوده است. نبی نیز مادام که نبی است محال است مرتکب گناه شود ، پس اگر گناه کرد معلوم می شود که از نبوّت ساقط شده است.
ثالثاً نعمت دادن و عقاب نمودن خدا ، و بخصوص نعمت دادن او بستگی تامّ به اختیار ندارد. در منطق قرآن کریم ، همه ى موجودات ـ اعمّ از جمادات و گیاهان و حیوانات و انسان و جنّ و فرشتگان ـ مختارند. خداوند متعال می فرماید:« أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ ـــ آیا غیر دین خدا را می جویند؟! در حالی که تسلیم اویند هر آنچه در آسمان و زمین است ، از روى رغبت یا از روى کراهت و همه به سوی او بازگردانده می شوند.»(آل عمران:83 ) و فرمود: « وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال ــــ و برای خدا سجده می کند هر آنکه در آسمانها و زمین است ؛ چه از روى رغبت و میل و چه از روى کراهت و بی رغبتی ؛ و همچنین است سایه هایشان هر صبح و شام» (الرعد:15) و باز فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ــــ سپس به آسمان پرداخت درحالى که آن دودى بود و به آسمان و زمین گفت: بیایید یا از روى رغبت یا از سر اکراه ! آن دو گفتند: ما آمدیم با رغبت و میل. » (فصّلت:11)
در این آیات اوّلاً تصریح شده که همه ى موجودات مختارند و ثانیاً فعل اختیارى به دو گونه ی فعل اختیارى همراه با رغبت و فعل اختیارى همراه با بی رغبتى تقسیم شده است. ثالثاً از زبان زمین و آسمان تصریح شده که آن دو ، نه تنها مختارند بلکه فعل اختیارى آنها همراه با رغبت نیز هست. در حالى که زمین و آسمان و بسیاری از موجودات دیگر ، تکلیف و پاداش و جزا به آن معنا که در مورد انسان مطرح است ندارند ؛ پس چنین نیست که بهشت و جهنّم دائر مدار اختیار باشد و هر موجود مختاری ثواب و عقاب داشته باشد.
رابعاً باید توجّه داشت که کمال و فضیلت وجودى ، در هر حال فضیلت و کمال است ؛ چه شخص در کسب آنها نقش داشته باشد و چه نقش نداشته باشد. جبرئیل (ع) از بدو خلقتش عالم بوده و علم ، کمال وجودى است ؛ همچنین حقیقت قرآن کریم و لوح محفوظ و عرش و کرسی و دیگر حقایق وجودی که صاحب کمالات بوده مورد مدح خداوند متعالند ، هیچکدام کمالاتشان اکتسابی نیست. خود خداوند متعال هم کمالات خود را کسب نکرده بلکه کمالات او عین وجود اوست ؛ پس چون کمالات خدا یا فرشتگان یا دیگر حقایق قدسی اکتسابی نیست ، معاذ الله می توان گفت که آنها صاحب هیچ فضیلت وجودی نبوده با سنگ و چوب برابرند؟!! در مورد انسانها نیز وضع از همین قرار است. آیا آنکه مادر زادی عاقل است با آنکه مادر زادی عقب مانده ی ذهنی است در یک سطح از وجودند؟! عصمت انبیاء نیز لازمه ی وجود آنها بوده فضیلت است چه آن را اکتسابی بدانیم و چه موهبتی. آنچه در امر نبوّت ، عقلاً لازم و ضروری است تا سخن او حجّیّت پیدا کند این است که احتمال خطا و گناه در مورد او منتفی باشد ، حال از هر راه که می خواهد باشد. و اگر احتمال یک خطا هم در مورد او وجود داشته باشد عقلاً هیچ سخن او حجّت قطعی نخواهد بود ؛ حال هر عنوان که می خواهد داشته باشد و به هر که می خواهد منتسب شود.
خامساً کمال در هر حال از جانب خدا افاضه می شود ؛ چه به صورت دفعی و همراه با اصل خلقت شیء باشد و چه به صورت تدریجی و در هنگام سیر تکاملی او. باید توجّه داشت که اکتساب کمالات ، به معنی تولید کمال وجودی نیست ، بلکه کاسب کمال ، صرفاً زمینه را برای افاضه ی کمال از جانب خدا مهیّا می کند تا خدا کمال لازم را افاضه نماید. پس در هر حال کمال از جانب خدا داده می شود و هر آنچه از جانب خدا داده می شود خیر و فضیلت است ؛ به هر نحو که داده شده باشد.
3ـ در اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » و واژه « ظلم» استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب و ظلم داشته اند و ذنب و ظلم را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که چنین نیست.
ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود ؛ این کلمه در جایی به معنی گناه شرعی است که قرینه ای لفظیّه یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد. امّا در مورد انبیاء نه تنها چنین قرینه ای وجود ندارد بلکه بر عکس ، برهان عقلی عصمت انبیاء ، قرینه ی برخلاف آن است.
ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب ».
« ذنب (بر وزن قلم) به معنى دُم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.»(ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی)
« ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ که کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. مَذَانِبُ التِّلَاع: از باب استعاره یعنى آبراهه هاى کوهستانى که در اثر ریزش سیل به وجود مى آیند. المِذْنَب: خرماهائى که بر خرمابُن رسیده و پخته شده است. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» به طور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ . ـــ ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: یعنی به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: به طور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است نیز به کار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)
با توجّه به کلام اهل لغت که معنای اصلی ذنب را گناه شرعی ندانسته ، استعمال آن ، در گناه شرعی را مجازی و استعاری می دانند ، نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد.
ظلم نیز به معنی تجاوز از حدّ است. و تجاوز از حدّ ، همواره مساوی با گناه شرعی نیست. تجاوز از حدّ زمانی گناه شرعی محسوب می شود که شخص مکلّف از سوی خدا باشد و از تکلیف شرعی خود تجاوز نماید. پس اگر کسی نه در تکلیف شرعی بلکه در امر دیگری از حدّ خود تجاوز نماید ، ظالم است ؛ لکن نه به معنی ظلم شرعی. فرق بین ظلم شرعی و ظلم غیر شرعی نیز آن است که در ظلم شرعی ، گفته می شود: بنده به خدا ظلم نموده است ؛ یعنی از فرمان او تجاوز نموده است. امّا در ظلم غیر شرعی ، شخص می گوید: خودم به خودم ظلم نمودم. لذا اگر کسی درس نخواند و در امتحان مردود شد ، ظالم است ولی گناهکار نیست. از اینرو هر گاه یاد مردودی خود می افتد می گوید: خودم به خودم ظلم کردم. یا اگر ولیّ خدایی ، یک روز دیر خوابید و نتوانست نماز شب بخواند ، می گوید: خودم به خودم ظلم کردم ؛ در حالی که ترک عمدی نماز شب ، گناه نیست کجا رسد که کسی خواب بماند و نتواند نماز شب بخواند.
در جریان حضرت آدم (ع) نیز آن حضرت نفرمود: من به خدا ظلم کردم ، بلکه فرمود: خودم به خودم ظلم کردم ؛ یعنی کاری کردم که موجب زحمت خودم شد. در ادامه باز به بحث حضرت آدم (ع) باز خواهیم گشت.
4ـ امر دیگری که موجب انکار عصمت تمام عیار انبیاء شده ، استغفار و توبه ی آن بزرگوران است ؛ غافل از اینکه واژه های استغفار و توبه نیز هیچ دلالت حقیقی بر گناه ندارند. مشتقات لفظ « غفر » مثل کلمه ی « استغفار » در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست. لذا اگر در این معانی به کار می رود از باب مجاز و استعاره یا از باب ترجمه ی غلط است. « غفر » در لغت عرب به معنی پوشاندن و مستور کردن است. التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة. ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس ، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.
واژه ی « توبه » نیز به معنی بازگشت و توجّه و التفات است نه به معنی بازگشت از گناه. لذا کلمه ی توبه در مورد خدا نیز به کار می رود. خداوند متعال می فرماید: « … وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ ــــ تقواى الهى پیشه کنید که خداوند بازگشت کننده و رحیم است » (الحجرات:12). برخی مترجمین قرآن این کلمه را به غلط « توبه پذیر » معنی نموده اند ، در حالی که توبه یعنی بازگشت و توبه پذیر یعنی بازگشت پذیر ، که در مورد خدا معنای درستی ندارد. توبه ی خدا یعنی توجّه نمودن خدا به بنده و توبه ی بنده یعنی توجّه نمودن بنده به خدا.
تتمه:
اینکه ذهن مردم امروزی از شنیدن کلمه ی ذنب و استغفار و توبه و امثال آنها فوراً متوجّه گناه شرعی و بازگشت از گناه شرعی می شود ناشی از رسوب فرهنگ اسلامی در اذهان آنهاست ؛ و الّا اعراب زمان نبی اکرم (ص) از این کلمات چنین مفاهیمی را استفاده نمی کرده اند ؛ چون در فرهنگ عرب آن روز که هیچ اعتقادی به معاد نداشتند ، کلماتی چون ذنب و سیئه نیز معانی شرعی نداشتند. کما اینکه کلمه ی غفران و توبه نیز معنای شرعی آن را افاده نمی کرد. قرآن کریم نیز با همان ادبیّات هزار و چهارصد سال قبل نازل شده و تا قرینه ی در کار نباشد نمی توان این کلمات را از معانی لغوی آنها به معانی شرعی منتقل نمود.
کلمات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که در حقیقت از الفاظ منقول می باشند. ظهور اسلام و اعتقادات اسلامی ، باعث پیدایش مفاهیم ارزشی فراوانی در اذهان مسلمین شده بود که در ذهن اعراب جاهلی سابقه نداشتند. لذا باید برای این مفاهیم نوظهور ، کلماتی انتخاب یا ساخته می شد ؛ منطقی ترین و بهترین راهی که خداوند متعال برای بیان این مفاهیم برگزید نقل کلمات از معنای اصلی آنها به معانی شرعی بود. مشابه این قضیّه در ادبیات عرفانی زبان فارسی نیز رخ داده است. عرفایی چون سنایی ، حافظ و اتباع آنها از راه مکاشفه و شهود عرفانی به حقایقی دست می یافتند که در زبان فارسی کلمه ای برای بیان آن حقایق وجود نداشت ؛ لذا با رعایت مناسبتهایی کلمات متداول در زبان فارسی همچون می ، شراب ، مطرب ، شاهد ، بت ، میخانه ، بتخانه ، زلف ، گیسو … را در معانی عرفانی به کار می بستند تا بتوانند از آن حقایق عرفانی و ملکوتی سخن گویند. البته عرفا در این کار ، هزاران فرسنگ از خداوند متعال عقبتر مانده اند ؛ چون استخدام کلمات از سوی خداوند متعال چنان نبود که عربِ زمان پیامبر از فهم مناسبت آنها با معنای اصلی عاجز باشند ؛ امّا یافتن مناسبت میان معانی عرفانی و معانی ظاهری در تعابیر شاعران عارف برای اهل فنّ دشوار است کجا رسد افراد عادی.
پس شکّی نیست که برخی از کلمات قرآن کریم منقول می باشند ؛ امّا تا دلیل و قرینه ای در کار نباشد نمی توان کلمه را منقول دانست بلکه باید به اصل ، که همان معنی مختصّ کلمه باشد ، چنگ زد. برای مثال کلمه زکات در قرآن به فراوانی به کار رفته ، ولی همه ی مفسّرین و فقها اتّفاق نظر دارند که این کلمه به معنی مطلق صدقه بوده با معنی اصطلاحی زکات در فرهنگ اسلامی یکی نیست. کلمه ی ذنب و غفر و توبه و امثال آنها نیز همچنان بر معانی لغوی خود باقی هستند و تا قرینه ای نباشد نمی توان آنها را بر معانی مجازیشان حمل نمود. لذا این کلمات در قرآن کریم ، گاه معنای لغوی دارند و گاه معنای مجازی و اصطلاحی. پس نمی توان از ظاهر آنها گناهکار بودن کسی را اثبات نمود مگر اینکه قرینه ای لفظیّه یا حالیّه یا عقلیّه در کار باشد.
در باب استغفار و توبه ی معصومین نکات دیگری نیز قابل ذکر است که در سطور زیر به برخی از آنها اشاره می شود.
1ـ توبه و استغفار همیشه به معناى بازگشت از گناه نیست بلکه هر گونه بازگشت و توجّه به خدا را که همراه با اعتراف به ناتوانی خود از به جا آوردن حقّ بندگی است ، شامل مى شود. از این رو توبه و استغفار به خودى خود، یکى از عبادت هاى بزرگ و از مصادیق بارز تعظیم خداست و هیچ دلالتی بر گناهکار بودن استغفار کننده ندارد. بلکه دائم الاستغفار بودن از علائم اهل تقوا و ایمان و شرط بندگی است و آنکه مداومت براستغفار نداشته باشد در منطق قرآن کریم و اهل بیت (ع) نه تنها نمی تواند امام یا نبی باشد بلکه حتّی مومن حقیقی هم نیست. امام صادق (ع) فرمودند: «الاستغفار، و قول « لا إله إلّا اللّه» خیر العبادة ـــ استغفار و قول لا إله إلّا اللّه بهترین عبادت است» و رسول اللّه (ص) فرمودند:«خیر الدّعاء الاستغفار ـــ بهترین دعاها استغفار است». خداوند متعال نیز در قرآن کریم ، مؤمنان راستین را چنین توصیف مى کند:«الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ ـــ آنان شکیبایان ، راستگو ، فرمانبرداران ، انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرگاهان هستند.» ( آل عمران:17) .و در جاى دیگر مى فرماید: «کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ــــ شبانگاه اندکى مى آرَمَند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند» (ذاریات:17). اگر استغفار اینان از گناه بود نباید آن را به سحرگاهان می انداختند بلکه از پس گناه باید استغفار می نمودند ؛ لکن استغفار شبانه ی اینها جزء عبادتهای دائمی آنهاست.
2ـ استغفار و توبه ، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه ی گنهکاران، از گناه و توبه اهل اُنس با عبادت ، از ترک مستحبّ و توبه ی اهل انس با معبود ، از غفلت آنی از یاد خداست. امّا توبه و استغفار اولیاى الهى و معصومان، نه از گناه شرعی است و نه از غفلت آنی از خدا ، بلکه از این است که بی اذن خاصّ خدا توجّه به وسائط فیض داشته باشند ؛ لذا حضرت یوسف (ع) وقتی بدون فرمان خاصّ خدا ، کسی را واسطه قرار داد تا بی گناهی خود را به گوش حاکم مصر برساند خود را گناهکار محسوب داشت و با تضرّع دست به توبه برداشت ؛ در حالی که این کار گناه شرعی نیست و چه بسا برای افراد عادی واجب باشد ؛ امّا با شأن حضرت یوسف سازگار نبود. امّا برای چهارده معصوم توبه و استغفار از هیچکدام این امور معنی ندارد ؛ شأن این بزرگواران برتر از آن است که بی اذن خاصّ خدا دست به کاری زنند. استغفار این خلفای تامّ الهی از توجّه به کثرت خلقی در مقام انجام وظیفه ی تبلیغ دین است. امام صادق (ع) فرمودند:« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ. ــــ همانا رسول خدا هر روز هفتاد بار توبه می نمود بدون هیچ گناهی.»( بحار الأنوار ، ج 44 ،ص275) رسول خدا نیز فرمودند:« إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِینَ مَرَّة . ـــــ همانا ابری بر قلبم می نشیند و من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 25،ص 204 ) باز امام صادق (ع) فرمودند: «إن رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله کان لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه عزّ و جلّ خمسا و عشرین مرّة ـــــ رسول خدا (ص) همواره چنین بود که هیچ گاه از مجلسی بر نمی خواست ـ اگر چه مجلسی کوتاه ـ مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می نمود » (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج 4، ص: 60)
یعنی حضرت خاتم الانبیاء (ص) دائماً نور وجه حضرت احدیّت را بی واسطه مشاهده می نمودند ؛ لکن گاه به هنگام مجالست با مردم و تبلیغ دین ، خلق یا وجود خود آن حضرت ، حجاب آن نور می شد و همانگونه که نور خورشید از پشت ابر دیده می شود آن حضرت نیز نور خدا را در حجاب خلق می دیدند ؛ لذا هفتاد بار استغفار می نمودند تا آن حالت برطرف شود. امام خمینى ـ قُدّس سرّه ـ در شرح این گونه احادیث مى نویسد: «اولیاى خدا همواره انقطاع به سوى خدا دارند؛ ولى به جهت مأموریت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق مى کنند و همین، نزد آنان کدورت محسوب شده و براى زدودنش استغفار مى کنند. » (صحیفه نور، ج 20، ص 268 – 269 ؛ نیز همان، ج 19، ص 120)
3ـ توبه و استغفار و استغاثه ی دائمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان ـ علیهم السلام ـ در پیشگاه خدا ، نقش عملى را در تربیت امّت نیز دارد و به دیگران مى آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرّع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نیک ، مغرور نگشته و به خاطر اعمالی که هیچ در خور خداوندی خدا نیست خود را از خدا طلبکار ندانند و همواره خود را در به جا آوردن حقّ بندگی خدا قاصر و مقصّر بدانند که این عالی ترین اعتراف به عظمت بی منتهای حضرت پروردگار است. آیا کسى که ناله ها و گریه هاى اطاعت و بندگى (امیرمؤمنان (علیه
السلام)) را ببیند و بشنود، با خود نمى گوید: او که یک لحظه عمرش برتر از عبادت ثقلین است، این چنین توبه مى کند؛ پس من حقیر چگونه به خود ببالم و از خدا عذرخواهى نکنم!؟
5ـ خطای حضرت آدم (ع)
شکّی نیست که شرط تحقّق گناه مکلّف بودن و لازمه ی مکلّف بودن امکان تکامل داشتن می باشد ؛ چرا که تکلیف برای رشد و تکامل وجودی است ؛ و لازمه تکامل داشتن مادّیّت است ؛ چون موجود غیر مادّی (مجرّد ) بنا به دلائل فلسفی امکان تکامل وجودی ندارد. پس کسانی که مدّعی اند خوردن آدم (ع) از درخت منهیّه گناه شرعی بود ، نخست باید ثابت کنند که آن حضرت هنگام خوردن از آن درخت ، در عالم مادّه بوده و بهشت او نیز بهشت برزخی نبوده بلکه بهشت مادّی بوده است. امّا تا به حال هیچ کس نتوانسته است با دلائل متقن ثابت کند که بهشت حضرت آدم (ع) بهشت مادّی بوده است. اگر جایگاه آن حضرت قبل از هبوط به دنیا در عالم ملکوت بوده باشد ، در آن صورت ، تمرّد وی از حکم الهی ، نظیر تمرّد اوّلیّه ی ملائک در مقابل امر به سجده بر آدم بوده است. و شکّی نیست که اعتراض اوّلیّه ی ملائک در امر به سجده بر آدم ، گناه شرعی نبوده است ؛ چون اوّلاً ملائک مکلّف نیستند تا گناه شرعی در مورد آنها معنی داشته باشد ؛ ثانیاً خداوند متعال در حقّ ملائک فرمود: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون ـــــ فرشتگانى بر آن گمارده شده اند که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى کنند و آنچه را فرمان داده شده اند(به طور کامل) اجرا مى نمایند » (التحریم:6). اگر حقیقتاً اعتراض ملائک در جریان سجده بر آدم ، مخالفت با خدا بوده ، پس چگونه خداوند متعال در این آیه از عدم مخالفت آنان سخن گفته است.
اساساً چگونه کاری که آدم و حوّا (ع) کردند ، می تواند گناه شرعی باشد ، در حالی که هنوز پیامبری بر آنها مبعوث نشده بود و دینی به آنها ابلاغ نشده بود. خود آدم نیز بعد از هبوط بر زمین بود که به نبوّت برگزیده شد. هنگام اخراج نمودن آنان از بهشت نیز خداوند متعال گوشزد کرد که بعد از هبوط به زمین هدایت و تکلیف الهی به سراغشان خواهد آمد و بعد از آن هر که خلاف امر خدا عمل نماید مجازات می شود. « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ ــــــ سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است. گفتیم: «همگى از آن، فرود آیید! هر گاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.» ؛ و کسانى که کافر شدند، و آیات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و همیشه در آن خواهند بود. » (سوره بقره). در این آیات به وضوح دیده می شود که هم کار آدم(ع) در بهشت بوده ، هم توبه ی او ؛ و از آن به بعد از بهشت خارج می شود تا با تکلیف الهی مواجه گردد.
از شواهدی که ارائه شد ، معلوم می شود که خطای حضرت آدم گناه شرعی نبود بلکه دردسری بود که خودش برای خودش فراهم ساخت ؛ لذا ظالم به خویشتن خواند ؛ همانگونه که ما هرگاه خود را به دردسر بیندازیم ، می گوییم: خودم به خودم بد کردم. آن حضرت نیز معصیتی مرتکب نشده بود ، بلکه کاری را کرده بود که اثر وضعی آن هبوط به دنیا و به زحمت افتادن او بود. خداوند متعال آنها را از خوردن درخت منهیّه منع کرده بود چون خوردن از این درخت موجب می شد که تناسب وجودی خود را با بهشت برزخی از دست بدهند. لذا وقتی از آن درخت خوردند عوراتشان برای آنها آشکار شد.« فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبین. ــــ و به این ترتیب، آنها را با فریب(از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [ عورتشان ] بر آنها آشکار شد؛ و شروع کردند به قرار دادن برگهاى(درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: «آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است .»( الأعراف : 22)
در قرآن کریم علّت اصلی خروج آدم و حوا از بهشت را نه خوردن از درخت منهیّه بلکه آشکار شدن عورات آنها معرّفی نموده است ، که خود همین امر معلول خوردن از درخت منهیّه بوده است. امّا اینکه چرا ظهور عورات آنها باعث خروج آنها از بهشت شد؟ در آیات و روایات توضیح چندانی درباره ی آن داده نشده است. مفسرین نیز احتمالات گوناگونی درباره آن داده اند ، از جمله این که گفته اند آن دو بزرگوار تا آن زمان از اعضاء و قوای جنسی خود بی خبر بودند ؛ لذا شیطان آنها را با فریب تشویق به خوردن از درخت منهیّه کرد تا به این سبب لباس بهشتی آنها فرو ریزد و اعضاء جنسی آنها آشکار شود. و شاید خوردن از این درخت باعث شده که آن دو ، از مرتبه ی وجودی خویش تنزّل کرده و به مرز عالم مادّه نزدیکتر شوند ؛ و همین امر باعث شده است که آنها به اعضاء دنیایی خود واقف شوند. چون موجودات هر چه به مراتب پایین تر وجود تنزّل می کنند کثرت در آنها قویتر شده و اجزاء و اعضاء بیشتری پیدا می کنند. این احتمال را با آیه ی فوق الذکر (اعراف/22) می توان تقویت نمود. در آیه ی شریفه از تعبیر « وَ ناداهُما رَبُّهُما » فهمیده می شود که آن دو ، در اثر خوردن از درخت منهیّه از مرتبه ی قرب الهی دور شده اند. و حقیقت دور شدن از خدا ، تنزّل رتبه ی وجودی است. لذا طبق تعبیر فوق خداوند متعال آنها را ندا داد ؛ و ندا در جایی است که مخاطب دور باشد ؛ این در حالی است که هنگام امر به ورود حضرت آدم (ع) در بهشت سخنی از ندا نیست. همچنین در هنگام ورود آنها در بهشت خداوند متعال از تعبیر « وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة » استفاده نمود ؛ در حالی که در آیه ی فوق الذکر ، از تعبیر « تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ » استفاده کرد. لذا به نظر می رسد که آنها بعد از خوردن از آن درخت از آن درخت دور افتاده بودند. یعنی از مراتب بالای بهشت برزخی به مراتب مادون آن تنزّل یافته بودند. البته این دلایل برای اثبات این احتمال کافی نیستند ؛ ولی این احتمال را در مقابل سایر احتمالات تقویت می کنند.
حاصل مطلب این که حضرت آدم با خوردن از آن درخت ، گناه شرعی نکرد چون آن عالم ، عالم تشریع نبود. لکن اثر وضعی و تکوینی خوردن از آن درخت سقوط از رتبه ی برزخی به عالم مادّه بود.
برخی برای توجیه کار حضرت آدم ، آن را ترک اولی یا ترک امر ارشادی دانسته اند. اینها در حقیقت باورشان این بوده که آنان هنگام خوردن از درخت منهیّه در دنیا بوده اند ؛ که دار تکلیف می باشد. امّا طبق نظر فوق ، اساساً در آن هنگام تکلیف برای حضرت آدم معنی نداشت. چون تکلیف در جایی است که تکامل اختیاری امکان پذیر باشد ؛ و تکامل اختیاری وقتی ممکن است که حرکت ممکن باشد. چون تکامل یعنی حرکت جوهری شیء به سمت کمال خود ؛ و حرکت یعنی خروج شیء از حالت بالقوّه برای رسیدن به حالت بالفعل. پس لازمه ی حرکت داشتن حالت بالقوّه داشتن است ؛ و طبق براهین فلسفی ، قوّه از آثار مادّه است و موجود غیر مادّی نمی تواند حالت بالقوّه داشته باشد. پس در عالم برزخ که جسمانی ولی غیر مادّی است ، اساساً تکامل و حرکت اصطلاحی معنا ندارد تا ساکن آن مکلّف باشد. ـــ توجّه: جسم بر دو گونه است: جسم مادّی و جسم مثالی ، مثل اجسامی که در خواب می بینیم که جسم هستند ولی مادّی نیستند ـــ
5ـ اگر خطای آدم (ع) گناه شرعی نبود ، چرا خدا او را مورد عتاب قرار داد؟ و چرا او عفو نکرد ؛ به این معنی که اثر وضعی خوردن درخت منهیّه را بردارد؟
جواب این است که خداوند متعال عالم را بر اساس نظام علّی و معلولی آفریده است. لذا هر علّتی معلول خاصّ خود را دارد ؛ معلول خوردن درخت منهیّه نیز هبوط در دنیا بود. اگر بنا شود که خداوند متعال قوانین علّی و معلولی را که خود آفریده است ، با حکومت علّت برتری به هم بزند حتماً باید مصلحت عظیمتری در کار باشد ؛ و الّا این کار خدا خلاف حکمت می شود. و اگر در این کار مصلحتی بود حتماً خدا این کار را می کرد ؛ چون طبق براهین فلسفی هر چه برای خدا ممکن باشد و قابلیّت قابل هم تامّ باشد ، صدور آن امر از خدا حتمی است. پس اگر خدا اثر وضعی کار حضرت آدم را برطرف نکرده است ، معلوم می شود که این کار فاقد مصلحت لازم بوده است. بلکه بر عکس اگر خدا چنین کاری را انجام می داد مصالح عظیمی از بین می رفت. چون اگر حضرت آدم و حوّا (ع) به دنیا هبوط نمی کردند ، اوّلاً فرزندان آنها هیچگاه پا به عالم وجود نمی گذاشتند ؛ چون در عالم برزخ زاد و ولد وجود ندارد. تولید مثل به معنای دنیایی آن ، از احکام خاصّ عالم مادّه است. لذا تا این دو بزرگوار در بهشت بودند ، فرزندی نداشتند. ثانیاً از بهشت ابدی آخرت که بسیار عظیمتر از بهشت برزخی است محروم می ماندند. چون بهشت وعده داده شده در قرآن کریم (بهشت آخرت )، بهشت اعتقادات و اعمال است ؛ لذا این بهشت در سایه ایمان اختیاری و عمل به تکلیف به دست می آید. اگر حضرت آدم (ع) در بهشت برزخی می ماند ، هیچگاه به آن بهشت ابدی راه نمی یافت ؛ چون عالم برزخ عالم تکلیف و تشریع نیست ؛ لذا نهی خدا از خوردن درخت منهیّه نیز نهی شرعی نبود. کما اینکه خطای حضرت آدم نیز خطا و گناه شرعی نبود. اوّلین احکام دینی و شرعی برای بشر بعد از هبوط به زمین نازل شد ؛ لذا خداوند متعال فرمود:« قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى . ـــ (خداوند) فرمود: هر دو از آن(بهشت) فرود آیید، در حالى که دشمن یکدیگر خواهید بود. ولى هر گاه هدایت من به سراغ شما آید ، هر کس از هدایت من پیروى کند، نه گمراه مى شود، و نه در رنج خواهد بود.»( طه/123)
رشد استعدادهای خاصّ انسانی منوط به تحمّل سختیها و خوشیهای دنیاست. خدای تعالی می فرماید:«هر انسانى طعم مرگ را مى چشد! و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش مى کنیم ؛ و سرانجام بسوى ما بازگردانده مى شوید »( الأنبیاء : 35 )وجود شیطان نیز در روند رشد استعدادهای انسانی مؤثّر است. لذا خداوند متعال با اینکه می توانست او را هلاک کند چنین نکرد ؛ چون دشمنی او برای رشد انسان مفید بود. شیطان حریف قدری است که انسانهای طالب مقام قهرمانی ، که مقامی فوق مقام ملائک است ، از کشتی گرفتن با او ابایی ندارند. چون می دانند که تا با این حریف قدر کشتی نگیرند استعدادهای الهی آنها رشد نمی کند. سختیهای دنیا نیز به منزله ی تمرینهای ورزشی هستند که استعدادهای بشر را رشد می دهند ؛ در این میان ، انبیاء و ائمه (ع) قهرمانهایی بلا منازعند که نقش مربیگری بشر را بر عهده دارند.
6ـ شاید در اینجا این سوال پیش آید که چرا خداوند متعال حضرت آدم را از راه خوردن درخت منهیّه به زمین آورد؟ خداوند متعال قبل از آنکه که حضرت آدم را بیافریند خود خبر داده بود که می خواهد خلیفه ای برای خود در زمین قرار دهد. اگر خدا می خواست آدم در زمین باشد پس چرا او را در بهشت برزخی قرار داد و از بهشت وارد دنیا کرد؟
در این کار خداوند متعال حکمتهای فراوانی وجود دارد که به چند مورد آن اشاره می شود.
الف ـ خداوند متعال آدم را در بهشت قرار داد تا مزّه ی بهشت را به او بچشاند ، تا بعد از هبوط به زمین ، همچنان مشتاق بهشت باشد ؛ و مشغول دنیا نگردد ؛ لذا حضرت آدم بعد از هبوط هیچگاه فریفته ی دنیا نشد. خداوند متعال این کار را با تمام انبیاء و ائمه (ع) می کند ؛ یعنی نبی و امامی نیست که از طفولیّت دید برزخی او باز نباشد ؛ لذا انبیاء و ائمه(ع) هیچگاه فریفته ی دنیا نمی شوند. چون حقایقی از عالم مافوق دنیا دیده اند که دنیا در مقابل آنها بی ارزش است. لذا با این که اختیار دارند و می توانند دنبال امیال دنیایی خود بروند ولی هیچگاه میل به این امور نمی کنند.
ب ـ چون حضرت آدم (ع) اوّلین انسان بود لذا اطلاعی از تکلیف و عداوت و فریب و دروغ و امثال این نداشت نداشت. از اینرو خداوند متعال او را خارج از محدوده ی تکلیف تشریعی قرار داده و تکلیفی ارشادی به معنی تکلیف آموزشی به او نمود ، تا از این طریق معنی تکلیف ، وسوسه ، دروغ ، فریب ، محرومیّت در اثر ترک طاعت و امثال آنها را عملاً به او آموزش دهد. به تعبیر دیگر ، خداوند متعال کنکوری آزمایشی از آدم (ع) گرفت تا برای کنکور حقیقی آمادگی لازم را داشته باشد. لذا در روایات اهل بیت(ع) آمده است که حضرت آدم(ع) فریب شیطان را خورد چون نمی دانست که ممکن است کسی سوگند دروغ یاد کند. لذا شیطان به دروغ قسم خورد که خیر خواه اوست ؛ و او چون دروغ را تجربه نکرده بود سخن او را باور نمود.
امّا چرا این آموزش در زمین واقع نشد؟
دلیلش این بود که حضرت آدم (ع) به محض اینکه پایش به زمین می رسید مکلّف می شد .چون تکلیف علل و شرائطی دارد ؛ و با وجود علل و شرائط ، وجود معلول و مشروط الزامی است. و آدم و حوّا بالفعل تمام شرایط تکلیف را داشتند جز یک شرط که عبارت بود از حضور مادّی داشتن. بنا بر این ، اگر آن دو در زمین حضور می یافتند ، علّت ، کامل و تامّ می شد ؛ در نتیجه معلول آن ، که تکلیف است ، محقق می گردید. و اگر آدم (ع) آن خطا را در زمین می نمود خطایش گناه شرعی محسوب می شد ؛ در حالی که انبیا باید معصوم از گناه باشند تا گفتار و کردار و امضائشان حجّت شرعی و الهی تلقّی گردد. پس او کنکور آزمایشی را باید در محیطی می گذراند که عصمتش را مخدوش نسازد.
با این بیان معلوم شده که امتحان آن حضرت در بهشت ، ارشادی ـ نه به معنای معروف آن ـ بلکه به معنای آزمایشی و برای راه نشان دادن بود ؛ امّا توبه ی آدم (ع) که در بهشت آغاز شد ، در زمین نیز ادامه یافت ؛ لذا توبه ی حقیقی بود نه توبه ی آزمایشی. چون او با آن امتحان ، پی برده بود که درسش را خوب بلد نیست و ضعف دارد ؛ لذا به سوی خدا توبه می نمود ؛ یعنی به سوی خدا ، که کمال محض است ، بازگشت می کرد تا نقص خود را برطرف سازد. مثل کسی که می داند کنکور آزمایشی اثر حقیقی ندارد ؛ ولی هنگامی که در آن مردود می شود ، حقیقتاً ناراحت می شود نه مجازاً ؛ چون یقین می کند که اگر کنکور حقیقی می داد باز هم مردود می شد. لذا چنین کسی به سوی درس خواندن و تست زدن توبه می کند (باز می گردد). پس باید دانست که توبه یعنی بازگشت به سمت کمال نه یعنی عذر خواهی کردن. این که توبه را عذرخواهی کردن معنی می کنند ، معنایی است عوامانه و امان از دست این فهمهای عوامانه. همینطور اگر والدین یا معلّم دانش آموزی او را به خاطر مردود شدن در کنکور آزمایشی مورد ملامت قرار دهند ، جا دارد ؛ چون ملامت آنها در حقیقت متوجّه ضعف شخص است. ملامت خدا نیز به بشر هشدار می دهد که متوجّه ضعفهای خود باش و آنها را برطرف ساز.
ج ـ غرض دیگر از هبوط آدم و حوّا به زمین و ماندن آنها در زمین ، همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد ، آن بود که آنها صاحب فرزندان شوند و نسل بشر را بگسترانند. اگر آدم و حوّا در بهشت می ماندند ، یقیناً ما فرزندان آنها نیز زاده نمی شدیم. چون بهشت آن دو بزرگوار در عالم مثال (ملکوت) بود ؛ و عالم مثال عالمی غیر مادّی است و زاد و ولد در آنجا ممکن نیست. لذا یکی از تبعات خوردن از درخت منهیّه این بود که آنها را از مرتبه ی ملکوتیشان ساقط نمود و در این هنگام بود که متوجّه اعضای جنسی خود شدند و شروع کردند به پوشاندن خودشان به وسیله ی برگ درختان. « فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ ـــــــــ و به این ترتیب ، (شیطان) آنها را با فریب(از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان ( عورتشان ) بر آنها آشکار شد؛ و شروع کردند به قرار دادن برگهاى(درختان) بهشتى بر خود ، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: «آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟! » (الأعراف:22).
پس اگر آنها از آن درخت نمی خوردند و به زمین هبوط نمی کردند ، متوجّه هویّت جنسی خودشان نمی شدند و زاد و ولدی هم نمی داشتند. زاد و ولد ، اختصاص به موجود مادّی دارد که موجودی است مرکّب از اجراء خارجی ؛ لذا می تواند اجرائی را به صورت جنین از خود جدا سازد. امّا موجودات ملکوتی و برزخی ، به لحاظ فلسفی ، ترکیب حقیقی نداشته و بدنهایی بسیط می باشند. لذا جدا شدن جزئی از آنها نیز معنی ندارد.
البته توجّه شود که حضرت آدم و حوّا (ع) در همان حال که با ابدان برزخی خود در بهشت بودند ، بدن مادّی نیز داشتند ؛ لکن ابداً توجّهی به بدن مادّی خود نداشتند. لذا هبوط در حقیقت محدود شدن چشم برزخی آنها بود که باعث شد آنها تا مرز عالم مادّه تنزّل کنند و وجود مادّی خودشان را ملاحظه نمایند. در این هنگام بود که خود را برهنه دیدند و پس از آن خود را موجوداتی زمین یافتند. مشابه این امر برای عرفا نیز رخ می دهد ؛ یعنی گاه چنان غرق در عالم مثال (ملکوت) می شوند که به کلّی از عالم مادّه غافل می گردند. مشایخ عرفا نیز تصریح دارند که در چنین حالی ، انسان از دار تکلیف خارج می شود ؛ لکن اگر در عالم ملکوت نیز کاری خلاف ادب بندگی از عارف صادر شود ، هنگام بازگشت به دنیا باز ناراحت می شوند و بنای توبه می گذارند ؛ یعنی سعی می کنند نقص خود را جبران نمایند. کما اینکه ما نیز اگر عالم خواب ، امری ناگوار را مشاهده کنیم ، بعد از بیداری شکر می کنیم که واقعیّت نداشته است ؛ یا برخی که در عالم خواب خود را در حال انجام کاری خلاف شرع می بینند ، بعد از بیدار شدن ، حقیقتاً ناراحت شده و چه بسا دچار عذاب وجدان می شوند. چرا که احساس می کنند نقصی در وجود آنهاست که به این صورت خود را نمایان ساخته است.
نکته ی آخر: شاهد دیگری که نشان می دهد خوردن از درخت منهیّه گناه شرعی نبوده ، این است که بعد از هبوط به دنیا ، تنها حضرت آدم (ع) است که توبه می کند و قرآن کریم هیچ گزارشی از توبه ی حضرت حوّا نمی دهد. در حالی که اگر کار آنها گناه شرعی بود ، هر دو باید توبه می نمودند. امّا گویی حوّا متوجّه امری که واقع شده ، نشده است ؛ یعنی امتحان کنکور آزمایشی را جدّی نگرفته است ؛ چون بنا نیست که او معصومانه زندگی کند. امّا حضرت آدم (ع) می داند که باید در کنکور حقیقی نیز شرکت کند و حتماً باید قبول شود. لذا او توبه می کند ؛ یعنی شروع می کند به کسب کمالات هر چه بیشتر ؛ و این کاری است که همه ی انبیاء کرده اند. لذا پیامبر یا امامی را نمی بینیم که توبه و استغفار را شغل خود نکرده باشد ؛ تا آنجا که فرمودند: رسول خدا حدّ اقلّ روزی هفتاد بار توبه و استغفار می نمود و از مجلسی برنمی خاست مگر اینکه بیست و پنج بار استغفار می کرد.
جمع آیات ؛ جمع بین آیات ۳۵ و ۱۲۴ سوره بقره