مقاله: بخش چهارم : فلسفه عزادارى
بخش چهارمفلسفه عزادارى
پرسش ۳۰. آیا پرسش از فلسفه عزادارى امر معقولى است یا خیر؟
پرسش 30. آیا پرسش از فلسفه عزادارى امر معقولى است یا خیر؟
با توجّه به پدیدار شدن رویکردهاى نوین نسبت به تحلیل و تبیین مسائل، انسان معاصر در پى کنکاش و کالبدشکافى مسائل، مفاهیم و حقایقى است که با آنها زندگى مى کرده و نسبت به آنها باورهایى داشته است. در واقع پرداختن به موضوع با نگاهى بیرونى، از ویژگى هاى انسان معاصر است. بر این اساس، آدمى مى خواهد از بیرون، به مسأله عزادارى بنگرد و آن را مورد بررسى قرار دهد. در حقیقت، عقل وى تا وقتى که توجیهى مقبول از عزادارى به دست نیاورد و یا حداقل آن را خرد ستیز نداند ـ هر چند خردپذیر نباشد ـ نمى تواند در درون این پدیده قرار گرفته و آن را باور کند.
این نوع نگاه به مسائل، بسیار مبارک است؛ چه این که بنیان هاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفه هاى فرهنگ شیعى، تقویت مى کند و نباید فراموش کرد که در پرتو این پشتوانه نظرى، ایمان آدمى نیز تعالى مى یابد؛ زیرا ایمان بر پایه معرفت و خردورزى شکل مى گیرد. ازاین رو اگر توجیه و تبیین موجّهى از عزادارى ارائه گردد؛ پایه هاى باور جوانان و نسل معاصر، نسبت به این موضوع تقویت خواهد شد.
پرسش 31. فلسفه عزادارى بر اهل بیت علیهم السلام و فواید آن چیست؟
فلسفه و حکمت عزادارى را مى توان در امور ذیل، رهیابى کرد:
الف. محبت و دوستى: قرآن و روایات، دوستى خاندان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلامرا بر مسلمانان واجب کرده است[1]. روشن است که دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق، کسى است که شرط دوستى را ـ چنان که باید و شاید ـ به جا آورد. یکى از مهم ترین لوازم دوستى، هم دردى و هم دلى با دوستان در مواقع سوگ یا شادى آنان است[2]؛ از این رو در احادیث، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادى اهل بیت علیهم السلام و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأکید فراوان شده است.
حضرت على علیه السلام در روایتى مى فرماید: «شیعه و پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند». «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا»[3] امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: «شیعتنا جزء منا خُلِقوا مِن فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا»[4]؛ «شیعیان ما پاره اى از خود ما بوده واز زیادى گل ما خلق شده اند؛ آنچه که ما را بدحال یا خوشحال مى سازد، آنان را بدحال و خوشحال مى گرداند».
این وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مى کند که در ایام عزادارى اهل بیت علیهم السلام، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ یعنى، با اشک، آه و ناله و زارى، از نظر خوراک، با کم خوردن و کم آشامیدن مانند افراد غم زده[5] و از نظر پوشاک، با
پوشیدن لباسى که از حیث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حکایت گر اندوه و ناراحتى است، آشکار سازیم.
ب. انسان سازى: از آنجا که در فرهنگ شیعى، عزادارى باید از سر معرفت و شناخت باشد؛ هم دردى با آن عزیزان، در واقع یادآورى فضایل، مناقب و آرمان هاى آنان بوده و بدین شکل، آدمى را به سمت الگوگیرى و الگوپذیرى از آنان سوق مى دهد.
فردى که با معرفت در مجالس عزادارى، شرکت مى کند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مى آمیزد و در پرتو آن، انگیزه اى قوى در او پدیدار گشته و هنگام خروج از مراسم عزادارى، مانند محبى مى شود که فعّال و شتابان، به دنبال پیاده کردن اوصاف محبوب در وجود خویشتن است.
ج. جامعه سازى: هنگامى که مجلس عزادارى، موجب انسان سازى گشت؛ تغییر درونى انسان به عرصه جامعه نیز کشیده مى شود و آدمى مى کوشد تا آرمان هاى اهل بیت علیهم السلام را در جامعه حکم فرما کند.
به بیان دیگر، عزادارى بر اهل بیت علیهم السلام؛ در واقع با یک واسطه زمینه را براى حفظ آرمان هاى آنان و پیاده کردن آنها فراهم مى سازد. به همین دلیل مى توان گفت: یکى از حکمت هاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است.
د. انتقال دهنده فرهنگ شیعى به نسل بعد: کسى نمى تواند منکر این حقیقت شود که نسل جدید در سنین کودکى، در مجالس عزادارى با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام آشنا مى شوند. به راستى عزادارى و مجالس تعزیه، یکى از عناصر و عوامل برجسته اى است تا آموزه هاى نظرى و عملى امامان راستین، به نسل هاى آینده منتقل شود. مراسم عزادارى، به دلیل قالب و محتوا، بهترین راه براى تعلیم و
تربیت نسل جدید و آشنایى آنان با گفتار و کردار اهل بیت علیهم السلاماست.
پرسش 32. فلسفه و حکمت عزادارى بر امام حسین علیه السلام چیست؟
مسأله انسان سازى، جامعه سازى و انتقال فرهنگ شیعى به نسل بعد در مجالس امام حسین علیه السلام، قوى تر نیز مى باشد؛ زیرا ماهیت قیام امام حسین علیه السلام و نیز آموزه هاى تربیتى، سیاسى، فرهنگى و اجتماعى عاشورا، در تعالى و بالندگى انسان و جامعه چشم گیر بوده و عناصر رویداد کربلا، مؤلفه هاى اساسى و اصلى را در ترسیم فرهنگ شیعى رقم زده است که توسط مراسم سوگوارى به نسل بعد منتقل مى شود.
با توجّه به بیانات، سخنان و شعارهاى عاشورا، مى توان عناصر انسان ساز، جامعه ساز و فرهنگ ساز را ملاحظه کرد؛ مواردى چون:
عبادت، ایثار، شجاعت، توکل، صبر، امر به معروف و نهى از منکر، نابودى اسلام در شرایط سلطه یزیدیان، حرمت بیعت با کسى چون یزید، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ذلّت بار، اندک بودن انسان هاى راستین در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبى در عصر حاکمیت باطل، زینت بودن شهادت براى انسان، تکلیف مبارزه با سلطه جور و طغیان، اوصاف پیشواى حق، تسلیم و رضا در برابر خواسته خدا، همراهى شهادت طلبان در مبارزات حق جویانه، حرمت ذلّت پذیرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براى عبور به بهشت برین، آزادگى و جوانمردى، یارى خواهى از همه و همیشه در راه احقاق حق.[6]
درس آزادى به دنیا داد رفتار حسین
بذر همت در جان افشاند، افکار حسین
گر ندارى دین به عالم، لااقل آزاده باش
این کلام نغز مى باشد زگفتار حسین
مرگ با عزّت زعیش در مذلّت بهتر است
نغمه اى مى باشد از لعل دربار حسین
در عین حال موارد ذیل علاوه بر موارد پیش گفته، مى توانند حکمت عزادارى بر امام حسین علیه السلام را تبیین کنند:
1. نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمایت از مظلومان جهان؛
2. عامل تقویت حس عدالت خواهى و انتقام جویى از ستمگران؛
3. زمینه ساز اجتماع شیعیان جهت پیروى و دفاع از حق؛
عزادارى در روایات
پرسش 33. آیا در مورد برپایى مراسم عزادارى براى اهل بیت علیهم السلام روایتى وجود دارد؟
روایات فراوانى در این زمینه وجود دارد؛ به سه روایت درخصوص توصیه ائمه علیهم السلام به برپایى مراسم عزادارى براى اهل بیت علیهم السلام بسنده مى کنیم:
1. امام صادق علیه السلام فرمودند: «رحم الله شیعتنا، شیعتنا و اللّه هم المؤمنون فقد و الله شرکونا فى المصیبة بطول الحزن والحسرة»[7]؛ «خداوند شیعیان ما را مشمول رحمت خویش سازد. به خدا قسم، شیعیان ما همان مؤمنین اند، آنان به خدا قسم! با حزن و حسرت طولانى خویش [در عزاى ما ]شریک و همدرد مصیبت هاى ما خاندانند».
2. امام رضا علیه السلام مى فرماید: «من تذکر مصابنا و بکى لما ارتکب منا کان معنا فى درجتنا یوم القیامة، و من ذکر بمصابنا فبکى و ابکى لم تبک عینه یوم تبکى العیون و من جلس مجلسا یحیى فیه امرنا لم یمت قلبه یوم تموت القلوب»[8]؛ کسى که متذکر مصایب ما شود و به جهت ستم هایى که بر ما وارد شده گریه کند، در روز قیامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و کسى که مصیبت هاى ما را بیان
کند و خود بگرید و دیگران را بگریاند؛ در روزى که همه چشم ها گریان است، چشم او نگرید و هر کسى در مجلسى بنشیند که در آن مجلس، امر ما را زنده مى کنند؛ روزى که قلب ها مى میرند، قلب او نخواهد مرد».
3. امام صادق علیه السلام به فضیل فرمود: «تجلسون و تحدّثون؟ قال: نعم جعلت فداک، قال: ان تلک المجالس احبها فاحیوا امرنا یا فضیل، فرحم الله من احیى امرنا یا فضیل من ذکرنا او ذکرنا عنده فخرج من عینه مثل جناح الذباب غفرالله له ذنوبه و لو کانت اکثر من زبدالبحر»[9]؛ «آیا مجالس عزا برپا مى کنید و از اهل بیت و آنچه بر آنان گذشته است، صحبت مى کنید؟ فضیل گفت: آرى قربانت گردم، امام فرمود: این گونه مجالس را دوست دارم پس امر ما را زنده گردانید که هر کس امر ما را زنده کند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مى گیرد. [اى] فضیل: هر کس از ما یاد کند، یا نزد او از ما یاد کنند و به اندازه بال مگسى اشک بریزد، خدا گناهانش را مى آمرزد اگر چه بیش از کف دریا باشد».
پیشینه عزادارى
پرسش 34. آیا عزادارى براى امام حسین علیه السلام، در زمان امامان علیهم السلام سابقه دارد؟
بلى، در اینجا تنها به ذکر نمونه هاى اندکى از آنچه که در تاریخ نقل شده، بسنده مى کنیم:
1. عزادارى بنى هاشم در ماتم سیدالشهدا؛ از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «پس از حادثه عاشورا هیچ بانویى از بانوان بنى هاشم، سرمه نکشید و خضاب ننمود و از خانه هیچ یک از بنى هاشم دودى که نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آنکه ابن زیاد به هلاکت رسید. ما پس از فاجعه خونین عاشورا پیوسته اشک بر چشم داشته ایم»[10].
2. عزادارى امام سجاد علیه السلام؛ حزن امام سجاد علیه السلام بر آن حضرت به صورتى بود که دوران زندگى او، همراه با اشک بود. عمده اشک آن حضرت بر مصایب سیدالشهداء علیه السلام بود و آنچه بر عموها، برادران، عموزاده ها، عمه ها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا که وقتى آب مى آوردند تا حضرت میل کند، اشک مبارک شان جارى مى شد و مى فرمود: چگونه بیاشامم در حالى که پسر پیامبر را تشنه کشتند؟![11] و مى فرمودند: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا علیهاالسلام را به یاد مى آورم گریه ام مى گیرد».[12]امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: «جدم على بن الحسین علیه السلام هرگاه حسین بن على علیه السلامرا به یاد مى آورد، آن قدر اشک مى ریخت که محاسن شریفش پر از اشک مى شد و بر گریه او حاضران گریه مى کردند».[13]3. عزادارى امام محمد باقر علیه السلام؛ امام باقر علیه السلام در روز عاشورا براى امام حسین علیه السلاممجلس عزا برپا مى کرد و بر مصایب آن حضرت گریه مى کردند. در یکى از مجالس عزا، با حضور امام باقر علیه السلام کمیت شعر مى خواند، وقتى به اینجا رسید که: «قتیل بالطف …»، امام باقر علیه السلام گریه زیاد کرده، فرمودند: «اى کمیت! اگر سرمایه اى داشتیم در پاداش این شعرت به تو مى بخشیدیم؛ اما پاداش تو همان دعایى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره حسان بن ثابت فرمودند که همواره به جهت دفاع از ما اهل بیت علیهم السلام، مورد تأیید روح القدس خواهى بود».[14]4. عزادارى امام صادق علیه السلام؛ امام موسى کاظم علیه السلام مى فرماید: «چون ماه محرم فرا مى رسید، دیگر پدرم خندان نبود؛ بلکه اندوه از چهره اش نمایان مى شد و اشک بر گونه اش جارى بود، تا آنکه روز دهم محرم فرا مى رسید. در این روز مصیبت و اندوه امام به نهایت مى رسید. پیوسته مى گریست و مى فرمود: امروز، روزى است که جدم حسین بن على علیه السلام به شهادت رسید».[15]5. عزادارى امام موسى کاظم علیه السلام؛ از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمود: «چون ماه محرم فرا مى رسید، کسى پدرم را خندان نمى دید و این وضع ادامه داشت تا روز عاشورا: در این روز پدرم را اندوه و حزن و مصیبت فرا مى گرفت و مى گریست و مى گفت: در چنین روزى حسین را که درود خدا بر او باد، کشتند».[16]6. عزادارى امام رضا علیه السلام؛ گریه امام رضا علیه السلام در حدى بود که فرمودند: «همانا روز مصیبت امام حسین علیه السلام، پلک چشمان ما را مجروح نموده و اشک ما را جارى ساخته است».[17]دعبل خدمت حضرت رضا علیه السلام آمد. آن حضرت درباره شعر و گریه بر سیدالشهدا علیه السلام کلماتى چند فرمودند؛ از جمله اینکه: «اى دعبل! کسى که بر مصایب جدم حسین علیه السلام گریه کند، خداوند گناهان او را مى آمرزد. آنگاه حضرت بین حاضران و خانواده خود پرده اى زدند تا بر مصایب امام حسین علیه السلام اشک بریزند».
سپس به دعبل فرمودند: «براى امام حسین علیه السلام مرثیه بخوان، که تا زنده اى تو ناصر و مادح ما هستى، تا قدرت دارى از نصرت ما کوتاهى مکن». دعبل در حالتى که اشک از چشمانش مى ریخت، قرائت کرد:
أفاطم لوخلت الحسین مجد لا
و قد مات عطشانا بشط فرات
صداى گریه امام رضا علیه السلام و اهل بیت آن حضرت بلند شد.[18]
7. عزادارى امام زمان(عج)؛ بنابر روایات، امام زمان(عج) در زمان غیبت و ظهور بر شهادت جدّشان گریه مى کنند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سیدالشهدا علیه السلام مى فرمایند:
«فلئن اخرتنى الدهور و عاقنى عن نصرک المقدور، و لم اکن لمن حاربک محاربا و لمن نصب لک العداوة مناصبا فلاَنْدُبنّک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما، حسرة علیک و تأسفا على ما دهاک»[19]؛ «اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و دور ماندم از یارى تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ کنم و با بدخواهان تو پیکار نمایم؛ هم اکنون هر صبح و شام بر شما اشک مى ریزم و به جاى اشک در مصیبت شما خون از دیده مى بارم و آه حسرت از دل پر درد بر این ماجرا مى کشم».
در سوگ تو با سوز درون مى گریم
از نیل و فرات و شط، فزون مى گریم
گر چشمه چشم من، بخشکد تا حشر
از دیده به جاى اشک، خون مى گریم[20]
پرسش 35. آیا مراسم عزادارى از دوران صفویه رواج یافت؟
عزادارى بر امام حسین علیه السلام از زمان شهادت او بوده است؛ ولى تا زمان آل بویه (در سال 352 ق) این عزادارى مخفى بود. قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسین علیه السلام، علنى نبود و نهانى در خانه ها انجام مى گرفت؛ اما در نیمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشکار و در کوچه و بازار انجام مى یافت. عموم مورخان اسلامى ـ مخصوصا مورخانى که وقایع را به ترتیب سنواتى نوشته اند؛ از قبیل ابن الجوزى در کتاب منتظم و ابن اثیر در کتاب الکامل و ابن کثیر در کتاب
البدایة و النهایة و یافعى در مرآت الجنان و ذهبى و دیگران ـ در ضمن ذکر وقایع سال 352 و سال هاى بعد از آن، کیفیت عزادارى شیعه را در روز عاشورا نوشته اند.
از جمله ابن الجوزى گفته است: در سال 352 معزالدوله دیلمى، دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن کنند. در این روز بازارها بسته شد، خرید و فروش موقوف گردید، قصابان گوسفند ذبح نکردند، هریسه پزها، هریسه (حلیم) نپختند، مردم آب ننوشیدند، در بازارها خیمه به پا کردند و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آویختند، زنان به سر و روى خود مى زدند و بر حسین علیه السلام ندبه مى کردند.[21]به قول همدانى: در این روز، زنان، موى پریشان در حالى که [به رسم عزادارى ]صورت هاى خود را سیاه کرده بودند، در کوچه ها به راه افتادند و براى عزاى امام حسین علیه السلام سیلى به صورت خود مى زدند[22]بنا بر گفته شافعى: این نخستین روزى بود که براى شهیدان کربلا سوگوارى مى شد.[23] ابن کثیر در ضمن وقایع سال 352 گفته است: که اهل تسنن قدرت منع شیعه را از این اعمال نداشتند؛ زیرا شماره شیعه بسیار و نیروى حکومت نیز با ایشان بود.
از سال 352 تا اواسط قرن پنجم ـ که آل بویه از میان رفتند ـ، در بیشتر سال ها مراسم عاشورا به ترتیب مزبور، کم و بیش انجام مى گرفت و اگر عاشورا با عید نوروز یا مهرگان مصادف مى گردید، انجام مراسم عید را به تأخیر مى انداختند.[24]در همین سال ها که فاطمیّه و اسماعیلیّه، تازه مصر را به تصرف آورده و شهر
قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مى یافت. بنا بر نوشته مقریزى: در روز عاشوراى 363، جمعى از شیعه مطابق معمول خود (از این جمله معلوم مى شد که مراسم مزبور در سال هاى قبل نیز معمول بوده است)، به مشهد کلثوم، و نفیسه (از فرزندان امام حسن علیه السلام) رفتند و در آن دو مکان، شروع به نوحه گرى و گریه بر امام حسین علیه السلام کردند. مراسم عاشورا در زمان فاطمیان هر سال برپا مى شد: بازارها را مى بستند و مردم دسته جمعى در حالى که با هم ابیاتى در مصیبت کربلا مى خواندند و نوحه گرى مى کردند؛ به مسجد جامع قاهره مى رفتند.[25]بعد از آن به دلیل در انزوا قرار گرفتن تشیع، مراسم عزادارى خیلى علنى نبود، هر چند وضعیت بهتر از قبل زمان آل بویه بود. آنچه از بعضى منابع به دست مى آید ـ خصوصا کتاب روضة الشهداء کاشفى ـ قبل از زمان صفویه نیز مجالس سوگوارى براى اباعبدالله علیه السلام برپا مى شده است.[26] پس از صفویه به دلیل ترویج تشیع، عزادارى شکل عام و علنى ترى به خود گرفت.
پرسش 36. منشأ زنجیرزنى، سینه زنى، تعزیه و علامت از کدام فرهنگ و ملل است؟
«زنجیرزنى»، از هندوستان و پاکستان به ایران آمده است. از آنجا که برخى به وضع نامناسبى با زنجیر عزادارى کرده و موجب زخمى شدن بدن و خون آمدن آن مى گشت، برخى از علما به حرمت آن فتوا دادند؛ ولى اگر این عمل به شیوه اى انجام شود که موجب صدمه به بدن و تقبیح عاقلان نگشته و زمینه را براى وهن
آموزه هاى عاشورا فراهم نسازد، اشکالى ندارد؛ چنان که در عموم عزادارى هاى ایران در خصوص زنجیرزنى، به دلیل رعایت شؤون عزادارى این نوع سوگوارى رایج است.[27]اصل سنت «سینه زنى» در میان عرب ها رایج بوده و بعدها به صورت موجود درآمده است که با انتخاب نوحه هاى سنگین، حرکات دست بر سینه مى خورد. این گونه عزادارى ابتدا به صورت فردى بوده و زمانى که سوگوارى علنى و گسترده شد ـ خصوصا در زمان صفویه ـ به شکل گروهى درآمده است.[28]«تعزیه»، عبارت است از مجسم کردن و نمایش دادن واقعه جانسوز عاشورا. ظاهرا این نوع عزادارى در دوره کریم خان زند در ایران معمول و در زمان صفویه رایج شد و در زمان ناصرالدین شاه گسترش یافت منشأ آن هم مشاهدات شاه در سفرهاى خود از تئاترهاى اروپا بوده که این امر، نمایش دهى را در واقعه عاشورا عینى ساخته است. باید توجّه داشت که اجراى تعزیه، مخصوص ایران نبوده و در کشورهاى اسلامى و شیعى دیگرى نیز این سنت مورد توجّه بوده است و با سبک هاى گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات دیگرى اجرا مى شود؛ از جمله در هند و پاکستان که رواج بیشترى دارد.[29]«علامت»، از ابزار و وسایل عزادارى امام حسین علیه السلام است که در هیئت ها و دسته هاى مذهبى به کار گرفته مى شود. این ابزار پس از ارتباط ایران با اروپایى ها در عصر قاجار، از آیین هاى مذهبى مسیحیت اقتباس شده است. این ابزار، نماد و مظهرى است که گاهى عزاداران را از محتوا و اصل عزادارى و اقامه شعائر دینى بازمى دارد.[30]
پرسش 37. آیا شیوه هاى عزادارى که در زمان صدر اسلام وجود نداشته است، یک نوع بدعت گذارى در دین نیست؟
یکم. باید توجه کرد که شیوه هاى عزادارى، غیر از ماهیت عزادارى است. در واقع عزادارى یک اصلى است که به گونه هاى متفاوت و در شکل هاى مختلف، ظهور مى کند؛ بنابراین آنها صرفا یک ابزارند نه بیشتر.
دوم. ابزار و اظهار ماهیت باید با محتواى عزادارى و مغز پیام متناسب باشد؛ به صورتى که بتواند با بهترین، شیواترین، نافذترین و نافع ترین وجهى، پیام و درس و آموزه را به دیگران منتقل کند. به بیان دیگر، باید لباسى باشد که به قامت آن راست آید؛ نه کوچک تر و نه بزرگتر. اگر کوچک باشد، که همه پیام را پوشش نمى دهد و اگر بزرگ تر باشد، ذهن مخاطب را منحرف مى کند و او را از اصل فهم حقیقت باز مى دارد.
سوّم. مى توان براى ابلاغ محتواى پیام، از ابزارهایى که در فرهنگ و تمدن ملل گوناگون وجود دارد سود جست و آنها را به خدمت گرفت؛ چنان که اسلام زبان اردو را در هند به خدمت گرفت و آن را ابزارى براى صدور اسلام به شبه قاره قرار داد. یا فلسفه را از یونان گرفت و آن را در خدمت آموزه هاى وحیانى گذاشت و … .
چهارم. اسلام به آداب و رسوم ملل تا زمانى که با آموزه هاى اصلى و گوهر اسلام در تضاد و تهافت نباشد، احترام گذاشته و هیچ منعى نسبت به آنها روا نمى دارد؛ مثلاً اسلام هیچ گاه براى زبان و رنگ لباس و کیفیت غذاى ملل مختلف، فنون، صنایع و علوم ـ مادامى که با روح اسلام منافات نداشته باشد ـ محدودیتى قائل نیست.
با توجه به آنچه گفته شد، از دیدگاه اسلام «عزادارى و سوگوارى» اهل بیت علیهم السلام، مى تواند در قالب ها، فرم ها و ابزارى که در میان ملل و اقوام مختلف مرسوم بوده، محقق شود و به شیوه هاى گوناگون تجلّى یابد.این تا زمانى است که قالب ها؛ شکل ها، شیوه ها و گونه ها، به اصل پیام و محتوا لطمه وارد نسازد؛ بلکه به بهترین نحو پیام را در ذهن و جان مخاطب جاى دهد. ازاین رو استفاده از شیوه هاى عزادارى که در زمان صدر اسلام نبوده (مانند زنجیرزنى، سینه زنى، تعزیه و …) نه تنها بدعت در دین نیست؛ بلکه مددکار اسلام بوده و مى تواند در حد خود، شعارهاى عاشورا و اهل بیت علیهم السلام را به گوش انسان معاصر رسانده و قلب او را به سمت باور بدان ها سوق دهد.
در هر حال تأکید مى کنیم که این ها تنها ابزارند نه بیشتر و باید همواره جنبه ابزارى آنها حفظ شود؛ نه آن که خداى ناکرده ابزار بر جان مسأله فائق آید! ابزار تنها پلى براى گذشتن و رسیدن به بن و مایه مطلب است و هیچ گاه هدف اولى نمى باشد. آنچه گاهى مشاهده مى شود، متأسفانه همین قصه تلخ است که عده اى از روى نادانى، به ظاهر بیش از باطن اهمیت مى دهند و اصل موضوع را مغفول مى گذارند.
پرسش 38. چرا عزادارى سایر امامان علیهم السلام، مانند عزادارى امام حسین علیه السلام نیست؟
این به دلیل گستره کمى و کیفى واقعه عاشورا است. وضعیت خاص جهان اسلام و مسلمانان، حالات حاکمان مسلمان و ظلم هاى فراوان آنان، در بند کشیده شدن انسانیت و آزادى، تحقیر امت اسلامى، سلب امنیت، تشدید ظلم علیه شیعیان، فراموشى آموزه هایى چون امر به معروف و نهى از منکر، شیوع بدعت ها و ورود آنها به دین، اخلال در وحدت مسلمانان، فراموشى اخلاق اسلامى و
انسانى و … از یک سو و موقعیت ویژه اباعبدالله علیه السلام از جهت مظلومیت و تنهایى، کیفیت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت، نوع جنگ و برخورد فیزیکى با آن حضرت و اصحاب و اهل و عیالش، آموزه ها و درس هاى تربیتى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و دینى به خصوص امام حسین علیه السلام از سوى دیگر؛[31] همه و همه شکل خاصى به این حادثه داده است که ابعاد گوناگون، پیچیده و ژرف آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقیق و پژوهش فراروى محققان قرار داده است و این با توجه به وجود هزاران کتابى است که تاکنون در زمینه این رویداد، به نگارش درآمده است.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله امام على علیه السلام، حضرت زهرا علیهاالسلام، امام حسن مجتبى علیه السلام و معصومان پس از اباعبدالله علیه السلام؛ به دلیل همین ویژگى هاى خاص و منحصر به فرد قصه کربلا، این همه بر احیاى یاد کرد آن در قالب عزادارى تأکید فرموده اند.[32]به هر روى نفس حوادث عاشورا و ابعاد گوناگون آن، آن را واقعه اى بى نظیر در تاریخ ساخته است؛ چنان که امام صادق علیه السلام فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»[33] و روشن است که نکوداشت هر واقعه اى، به گستردگى آن بستگى دارد و چون حادثه عاشورا چنین است، عزادارى آن نیز کما و کیفا با عزادارى براى واقعه هاى دیگر قابل مقایسه نیست.
سیاه پوشى
پرسش 39. فلسفه سیاه پوشى در ایام عزادارى چیست؟
رنگ سیاه از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر یک
از این خواص، در مورد یا مواردى خاص، فرد یا گروهى مخصوص براى منظور ویژه خویش از آن بهره مى گیرند. رنگ سیاه از جهتى رنگ پوشش است؛ یعنى، رنگ تیره سبب استتار و اختفا مى گردد و گاه براى چنین امرى به کار گرفته مى شود.[34]رنگ سیاه از جهت دیگر، رنگ هیبت و تشخص است و ازاین رو، لباس رسمى شخصیت ها نوعا سیاه یا سرمه اى سیر است، و در نقل هاى تاریخى موارد فراوانى را مى توان یافت که براى نشان دادن هیبت و تشخص فرد، گروه، حکومت یا مسأله اى از این رنگ استفاده مى شده است.[35]یکى دیگر از خواص و آثار رنگ سیاه، آن است که این رنگ به صورت طبیعى، رنگى حزن آور و دلگیر و مناسب عزا و ماتم است. از همین رو، بسیارى از مردم جهان، از این رنگ به عنوان اظهار غم و اندوه از مرگ دوستان و عزیزان خود سود مى جویند.
امّا باید توجه داشت که انتخاب رنگ سیاه در ایام سوگوارى ـ علاوه بر نکته فوق ـ علتى منطقى ـ عاطفى نیز دارد و آن عبارت است از این حقیقت که کسى که در ماتم عزیزان خویش، جامه سیاه مى پوشد و در و دیوار را سیاهپوش مى کند، با این عمل مى خواهد بگوید و بفهماند که: «تو، مایه روشنى چشم من و در حکم فروغ دیدگان من بودى و دفن پیکر تو در دل خاک بسان افول ماه و خورشید در چاه مغرب، سینه حیات و زندگى را در چشمم تیره و تار ساخته و زمین و زمان را در سیاهى و ظلمت فرو برده است».
چنان که حضرت زهرا علیهاالسلام در روز هشتم رحلت حضرت رسول صلى الله علیه و آله بر سر قبر آن حضرت رفت و فریاد برآورد: «یا ابتاه انقطعت بک الدنیا بانوارها و زوت زهرتها و کانت ببهجتک زاهرة فقد اسودَّ نهارها، فصار یحکى حنادسها رطبها و یابسها … و الأسى لازمنا …»[36]؛ «اى پدر! تو رفتى و با رفتن تو، دنیا روشنى هاى خویش را از ما برگرفت و نعمت و خوشى اش را از ما دریغ کرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود [ولى اکنون با رفتن تو ]روز روشن آن سیاه گشته و تر و خشکش حکایت از شب هاى بس تاریک دارد … و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است …».
بى مهر رخت، روز مرا نور نمانده است
و ز عمر، مرا جز شب دیجور نمانده است
بنابراین، سیاه پوشى، به دلیل رمز و رازى که در این رنگ نهفته است؛ به عنوان یک رسم طبیعى و سنت منطقى نشان حزن و اندوه دارد و پیروان اهل بیت علیهم السلام در ایام عزادارى، لباس سیاه بر تن مى کنند؛ زیرا لباس سیاه، نشانه عشق و دوستى به ساحت آنان، اعلام جانبدارى از سرور آزادگان، در جبهه ستیز حق و باطل و اظهار تیره شدن آفاق حیات معنوى است.[37]لباس مشکین در عزادارى امامان نور علیهم السلام ـ خصوصا سالار شهیدان ـ جسمى تیره، ولى جانى روشن دارد. در ظاهر سیاه است ولى در باطن سپید و چه خوش گفته است شیخ محمود شبسترى در گلشن راز:
سیاهى گر بدانى نور ذات است
به تاریکى درون، آب حیات است
چه مى گویم، که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک
پرسش 40. آیا سیاه پوشى در میان ملل دیگر رایج است؟ آیا سیاه پوشى از سوى عباسیان یا اعراب پس از اسلام به ایران منتقل شده است و در تمدن ایران چنین چیزى وجود ندارد؟
یکم. سیاه پوشى، سنت منطقى بشر، در طول تاریخ بوده است؛ از ایران باستان گرفته تا یونان و اعراب جاهلیت.
دوم. سیاه پوشى از سوى عباسیان یا اعراب پس از اسلام، به ایران منتقل نشده؛ بلکه از دیر باز این سلوک عملى و ظاهرى در فرهنگ و تمدن ملت ایران ریشه داشته است. توجه به نکات ذیل این دو مسأله را روشن مى کند:
1. سابقه سیاه پوشى
شواهد فراوان تاریخى و ادبى، بیانگر این حقیقت است که بسیارى از ملل و اقوام جهان، از دیر زمان، در ایام عزا سیاه مى پوشیده اند. به دلیل مجال اندک به ذکر چند نمونه از ایران، یونان باستان و اعراب اشاره مى شود.
الف. ایران باستان؛ شواهد فراوانى در متون کهن ایرانى وجود دارد که سیاه پوشى را نشان ماتم و اندوه قلمداد کرده است. شاهنامه فردوسى ـ که بیانگر فرهنگ و تمدن کهن ایران است ـ پر است از مواردى که جامه سیاه را نمود عزا و غم تلقى کرده است.
در خصوص زمانى که رستم به دست برادرش شغاد، ناجوانمردانه کشته شد، فردوسى مى سراید:
به یک سال در سیستان سوگ بود
همه جامه هاشان، سیاه و کبود
در عصر ساسانیان نیز، هنگامى که بهرام گور درگذشت ولیعهدش یزدگرد، چنین کرد:
چهل روز سوگ پدر داشت راه
بپوشید لشگر کبود و سیاه
فریدون هم که از جهان درگذشت، نواده و جانشین وى چنین کرد:
منوچهر، یک هفته با درد بود
دو چشمش پر از آب و رخ زرد بود
سپاهش همه کرده جامه سیاه
توان گشته شاه و غریوان سپاه
و این سیاه پوشى تا هم اکنون در ایران رایج است.[38]ب . یونان باستان؛ در اساطیر یونان باستان، آمده است: زمانى که تیتس از قتل پاتروکلوس به دست هکتور، شدیدا اندوهگین شد؛ به نشانه عزا، سیاه ترین جامه هایش را پوشید.
این امر نشانگر آن است که قدمت رسم سیاه پوشى در یونان، به عصر هومر بازمى گردد. در میان عبرانیان (یهودیان قدیم) نیز رسم آن بود که در عزاى بستگان خویش، سرها را مى تراشیدند و بر آن خاکستر مى پاشیدند و لباس شان در این گونه مواقع، سیاه رنگ یا نزدیک به آن بود.[39]بستانى در دائرة المعارف خود، رنگ سیاه را براى عزا در تمدن اروپاى قرن هاى اخیر، به عنوان مناسب ترین رنگ گزارش کرده، مى نویسد: طول دوران عزادارى ـ بر حسب درجه نزدیکى به مرده ـ از یک هفته تا یک سال طول مى کشد و بیوه زنان، دست کم تا یک سال عزا مى گیرند و در این مدت لباس هاى آنان سیاه رنگ و خالى از هرگونه نقش و نگار و زیورآلات است.[40]ج . اعراب؛ تاریخ، شعر، لغت و سیره نشان مى دهد که اعراب ـ از مصر و شامات گرفته تا عراق و حجاز ـ رنگ سیاه را رنگ عزا شناخته اند.
زمخشرى (ادیب و مفسّر قرن ششم) مى نویسد: یکى از ادیبان گوید: راهبى سیاه پوش را دیدم و بدو گفتم: چرا سیاه پوشیده اى؟ گفت: عرب زمانى که کسى از
آنها مى میرد، چه مى پوشد؟ گفتم سیاه مى پوشد، گفت من نیز در عزاى گناهان سیاه پوشیده ام.[41]در کتاب هاى تاریخى، گزارش شده است: که عرب، در مواقع مصیبت، جامه خویش به رنگ سیاه مى کرد[42]. در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله پس از پایان جنگ بدر ـ که هفتاد تن از مشرکان و قریش به دست مسلمین به خاک هلاکت افتادند ـ زنان مکه در سوگ کشتگان خویش، جامه سیاه پوشیده اند.[43]این شواهد تاریخى و ادبى، نشان مى دهد که رنگ سیاه از دیر باز در میان بسیارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است و این امر اختصاص به ایران یا دوران اسلام نداشته است؛ بلکه اعراب پیش از اسلام، ایرانیان و یونانیان باستان نیز به رسم عزا، جامه سیاه یا کبود مى پوشیده اند.[44]
2. سیاه پوشى در میان اهل بیت علیهم السلام
گزارش هاى مستند بیانگر این حقیقت است که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام نیز مهر تأیید بر این سنت منطقى و رسم طبیعى گذاشته و خود در مقام عمل، در عزاى عزیزان خویش سیاه پوشیده اند.
به روایت ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، امام حسن علیه السلام در سوگ امیرمؤمنان على علیه السلام، جامه هاى سیاه بر تن کرد و با همین جامه به میان مردم آمد و براى آنان خطبه خواند.[45]بنابر حدیثى که اکثر محدثان آن را نقل کرده اند، امام باقر علیه السلام فرمودند: زنان
بنى هاشم در سوگ ابا عبد الله علیه السلام جامه سیاه بر تن کردند: «لما قتل الحسین بن على علیه السلاملبس نساء بنى هاشم السواد و المسوح و کن لاتشتکین من حر و لابرد و کان على بن الحسین علیه السلام یعمل لهن الطعام للمأتم[46]؛ زمانى که امام حسین بن على علیه السلام به شهادت رسید، زنان بنى هاشم لباس هاى سیاه و جامه هاى خشن مویین پوشیدند و از گرما و سرما شکایت نمى کردند. [پدرم] على بن الحسین به علت [اشتغال آنان به] مراسم عزادارى، براى شان غذا درست مى کرد».
3. فلسفه سپاه پوشى عباسیان
عباسیان، که در طول قیام، داعیه خون خواهى شهیدان اهل بیت را داشته اند و زمانى که به قدرت رسیدند، دولت خود را دولت آل محمد صلى الله علیه و آله و ادامه خلافت على ابن ابى طالب علیه السلام قلمداد کردند و نخست وزیر خویش ابوسلمه خلال را وزیر آل محمد صلى الله علیه و آله و سردار مشهورشان ابومسلم خراسانى را امین یا امیر آل محمد صلى الله علیه و آله نامیدند.
لباس سیاه در تداوم سیاه پوشى ماتم و اندوه فقدان عزّت پیامبر و مصایبى که بر اهل بیت علیهم السلام رفته بود، انتخاب کردند؛[47] نه آنکه آنان سیاه پوشى را در ایران و بلاد اسلامى، پایه گذارى کنند؛ زیرا سیاه پوشى در عزاى از دست رفتگان، منش طبیعى و رایج بود؛ خصوصا سیاه پوشى در عزاى شهیدان اهل بیت علیهم السلام.
بنى عباس به بهانه خون خواهى شهیدان مظلوم کربلا و زید و یحیى، پرچم سیاه و سیاه پوشى را به عنوان ابراز و اعلام عزاى شهیداى اهل بیت برگزیدند و با این ترفند، دوستداران اهل بیت علیهم السلام را به دور خود گردآوردند براى آن که این تبلیغ ظاهرى را در اذهان مردم زنده نگه دارند؛ پس از به قدرت رسیدن، در ظاهر سیاهى پرچم و لباس را شعار همیشگى خویش ساختند[48].
به دلیل همین فریبندگى ظاهرى بود که امام صادق علیه السلام و دیگر ائمه علیهم السلام به رنگ و لباس سیاه تعریضاتى داشتند؛ یعنى، مخالفت امام در این موارد، ناظر به سیاه پوشى رسمى و خاصى بود که از سوى بنى عباس تحمیل شده و نماد بستگى و اطاعت از حکومت جائرانه آنان بوده است؛ نه سیاه پوشى بر اهل عزا و ماتم بر سوگ از دست رفتگان و خصوصا مصایب اهل بیت علیهم السلام.[49]
روش عزادارى
پرسش 41. عزادارى براى امام حسین تا چه اندازه مجاز است؟
با توجه به حکمت عزادارى بر اهل بیت علیهم السلام ـ به خصوص امام حسین علیه السلام ـ حدّ عزادارى را شرع و عقلاء تعیین مى کنند. اگر عزادارى در شیوه هایى اجرا شود که شور را بر شعور غالب سازد و به نوعى موجب انحراف از فلسفه عزادارى گردد؛ خارج از حدود عزادارى مشروع، مقبول، موجّه و معقول است. اگر قالب هاى عزادارى به گونه اى باشد که عقلاى جامعه، آن را تقبیح کرده، آن را موجب وهن مذهب و آموزه هاى اصلى عاشورا مى دانند، قطعا حدّ غیرمجاز عزادارى خواهد بود.
گفتنى اینکه شکل و صورت عزادارى، باید به گونه اى باشد که بتواند هسته و محتواى اصلى پیام عاشورا را به مردم ابلاغ کند و باور انسان ها را نسبت به آنها تقویت نماید، ولى اگر این ظاهر به صورتى درآید که نه تنها باطن و مغز را نشان ندهد، بلکه باعث گردد اصل مسأله و موضوع خدشه دار شود، شکل و صورت مناسبى نخواهد بود و این لباس بر قامت این تن رعنا، راست نخواهد آمد.
به عنوان مثال قمه زنى ـ که یک گونه خاص عزادارى است ـ نه تنها شعارها و
گفتارهاى اصلى عاشورا را به درستى ابلاغ نمى کند؛ بلکه چنانچه مقام معظم رهبرى فرمودند، موجب وهن قضیه کربلا مى گردد و لذا غیرمجاز است.[50]
پرسش 42. با توجه به ابهت و شوکتى که حضرت امام حسین علیه السلام داشتند چرا در برخى مراسم و مجالس، چهره مظلوم و خوار، از ایشان ترسیم مى کنند چگونه توجیه مى شود؟«رحمهم اللهقدس سرهماصلى الله علیه و آلهعلیه السلامعلیه السلام»
عزت ـ به معناى سخت، محکم و استوار بودن ـ صفت پسندیده اى است که در برخى آیات قرآنى بر آن پا فشارى شده و آن را زیبنده خداوند، و رسولش و مؤمنان دانسته است.[51]امام حسین علیه السلام و اصحاب ایشان، با تأسى به این آموزه قرآنى در گفتار و عمل همواره پیش قدم بودند و هیچ گونه زبونى و ذلت را تاب نیاوردند تا آنجا که «هیهات منا الذلة» به یکى از شعارهاى اصیل نهضت عاشورایى تبدیل شد.
اما متأسفانه در بعضى از منابع و نوشته ها ـ که دستمایه برخى از مجالس عزادارى نیز هست ـ عنصر عزت در سیره نهضت سیدالشهداء علیه السلام مفقود و مغفول است.
ریشه و عامل روانى این شیوه، در این نکته نهفته است که برخى از مبلغان نهضت حسینى، به جاى آنکه سعى و تلاش خود را در افزایش شناخت مردم با ابعاد گوناگون این واقعه عظیم قرار دهند؛ تنها به تحریک احساسات و عواطف آنان پرداخته و براى این منظور به نقل مطالب از هر منبع غیر موثق و غیرمستند
روى مى آورند و چهره اى ذلیلانه از نهضت اباعبدالله علیه السلام براى مردم ترسیم مى کنند!!
به هر روى، بیان پاره اى از مطالب ـ که صورتى رقّت بار و به دور از عزّت براى امام حسین علیه السلام و اصحاب و همراهان وى مطرح مى سازد ـ با اصل غیرتمندى دین اسلام و سیره نبوى و علوى و اهل بیت علیهم السلام ناسازگار و کارى غیرموجّه است.
البته روایت «مظلومیت اباعبدالله علیه السلام»؛ به معناى تحلیل ظلم هاى مستندى که بر حضرت و صحابه او رفت، هیچ منافاتى با عزّتمندى آن شخصیت عظیم ندارد؛ بلکه عزّت سیدالشهداء و همراهانش را بیشتر روشن مى سازد؛ زیرا با تبیین ظلم دشمنان آن حضرت و چگونگى برخورد اباعبدالله علیه السلام با آن و تشریح ابعاد ظلم ستیزى ایشان، مشخص مى گردد که روحیه عزیزانه چگونه و در چه قالبى مى تواند در برابر ظلم ایستادگى کند.
پرسش 43. چرا براى بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفت وگو اکتفا نمى شود؟ آیا زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این است که انسان سینه زنى و گریه کند، شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمه هاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها کار و زندگى خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. آیا ممکن نیست این خاطره ها به گونه اى تجدید شود که ضررهاى اقتصادى و اجتماعى کم ترى داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفت و گو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود؟!
بحث درباره شخصیت سیدالشهداء علیه السلام در قالب تشکیل میزگردها، کنفرانس ها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است و البته در جامعه ما نیز انجام مى شود و
به برکت نام سیدالشهداء علیه السلام و عزادارى آن حضرت، بحث، گفت و گو و تحقیقات زیادى درباره این امور صورت مى گیرد و مردم نیز معارف را فرامى گیرند.
این فعالیت ها به جاى خود لازم است، اما آیا براى اینکه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى کامل کنیم، این اقدامات کافى است؟ یا اینکه امور دیگرى نیز مثل همین عزادارى ها به جاى خود لازم است؟
جواب دادن به این سؤل متوقف بر این است که ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى که در رفتار آگاهانه ما مؤر است، فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شکل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى که در رفتارهاى خود دقت کنیم، درمى یابیم که در رفتارهاى ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مى کنند. یک دسته عوامل شناختى که موجب مى شود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اى که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راه هاى دیگر استفاده مى شود.
قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤر نیست. عوامل دیگرى هم هستند که شاید تأثیر آنها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها مى نامند. این ها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است که در رفتار ما مؤر است.
هرگاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، ـ خواه رفتار مربوط به زندگى فردى و خانوادگى، خواه رفتار اجتماعى و یا سیاسى شما باشد ـ خواهید دید، عامل اصلى که شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده باشد.
مرحوم شهید استاد مطهرى در این باره مى فرمایند: «عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر کارى میلى داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه اى نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. فقط شناختْ کافى نیست تا ما را به حرکت درآورد. عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه هاى روانى، احساسات و عواطف و مانند آنها مى نامند. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود مى آورد، عشق به انجام کار را ایجاد مى کند و شور و هیجان به وجود مى آورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمى گیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمى رود. اگر فرضاً اشتهاى کسى کور شود و یا به بیمارى مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمى کند؛ پس غیر از آن دانستن، باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حرکت نداشته باشد، حرکتى انجام نمى دهد».
حال، بعد از اینکه پذیرفتیم براى حرکت هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى، دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اینکه دانستیم حرکت سیدالشهداء علیه السلام چه نقش مهمى در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حرکت آفرین نمى شود.
هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به کارى مشابه کار امام علیه السلام و به پیمودن راه او وامى دارد که در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما
هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم.
خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمى کند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا اینکه ما هم بخواهیم کارى مشابه کار او انجام دهیم.
جلسات بحث و گفت و گو و سخنرانى ها مى تواند آن بخش اول را تأمین کند؛ یعنى، شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یک رویداد مى تواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مى کند که تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى که صحنه اى بازسازى مى شود و انسان از نزدیک به آن صحنه مى نگرد، این مشاهده با هنگامى که انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا اینکه فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد.
نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده اید. مکرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مى دانید امام حسین علیه السلام روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته هاى شما اشک شما را جارى مى کند؟ وقتى در مجالس شرکت مى کنید و مرثیه خوان مرثیه مى خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان کربلا را براى شما بیان کند، آن گاه مى بینید که بى اختیار اشک شما جارى مى شود.
این شیوه مى تواند در تحریک احساسات شما تأثیرى داشته باشد که خواندن و دانستن، چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مى شود، به مراتب مؤرتر از شنیدنى ها است. منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر اینکه باید بدانیم چرا ابى عبد الله علیه السلام قیام کرد، بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه اى براى ما بازسازى شود تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما
مؤرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤرتر خواهد بود.
بنابراین صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا، نمى تواند نقش عزادارى را ایفا کند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون مى آیند، مى بینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم هاى سیاه نصب شده است … خود این تغییر حالت، دل ها را تکان مى دهد.
گرچه مردم مى دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه، اثرى را در دل آنان مى گذارد که دانستن اینکه فردا اول محرم است، آن اثر را نمى گذارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مى تواند، آثارى را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
اینجا است که متوجه مى شویم چرا حضرت امام قدس سره بارها مى فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. چرا این همه اصرار داشت که عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟ چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مى کند و معجزه مى آفریند.
تجربه نشان داده که بیش تر پیروزى هایى که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء علیه السلامحاصل مى کردند. این تأثیر کمى نیست. با چه قیمتى مى شود چنین عاملى را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى که افراد را براى شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته ایم.
زمان عزادارى
پرسش 44. چرا در مواردى مثل شهادت امام حسین علیه السلام، ما قبل از عزا، عزادارى را شروع مى کنیم؟
عزادارى هاى پیش از عاشورا، مقدمه ورود در عزادارى روز عاشورا است. اصل عزادارى براى اباعبداللّه الحسین علیه السلام از دستورات و مستحبات اکید شرع مقدس است؛ اما شکل، نحوه و زمان آن، از عادات و رسوم عرف و مردم تأثیر مى پذیرد. به عنوان مثال در بعضى مناطق، عزادارى براى حضرت از روز هفتم آغاز شده و تا سوم امام ادامه دارد و در بعضى مناطق عزادارى از اول محرم تا روز عاشورا برقرار است. در بعضى مناطق نیز، روضه هاى مستمر در مواقع مختلف سال ـ به ویژه از اول محرم تا آخر ماه صفر ـ ادامه دارد.
تمامى این اشکال و صورت ها، خوب است و اشکالى ندارد. بنابر آنچه گفته شد، مراسم عزادارى و سالگرد درگذشتگان، بستگى به فرهنگ و آداب مردم دارد که به طور معمول، مراسم سالگرد را در شب قبل مى گیرند و از آنجا که رحلت و شهادت در سال هاى قبل، اتفاق افتاده، در هر صورت مراسم و عزادارى ها در هر زمان انجام شود، بعد از واقعه خواهد بود.
ثواب عزادارى
پرسش 45. وجود روایاتى که ثواب عزادارى براى امام حسین علیه السلام را بى حد و مرز ذکر مى کند تا چه اندازه صحیح است؟
عزادارى براى سالار شهیدان، آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام از بزرگ ترین اسباب تقرب به خداوند و داراى اجر و ثواب فراوان مى باشد. روایات بسیارى در این خصوص در کتاب هاى معتبر وارد شده که در میان آنها، احادیث داراى اعتبار کافى و قابل اعتماد نیز فراوان است.
در این مورد چند نکته اساسى را باید در نظر گرفت:
1. این گونه روایات نیز مشتمل بر صحیح و سقیم هستند.
2. مقصود از روایت هایى که آثار خاصى را براى بعضى از اعمال ذکر کرده اند، این نیست که فلان عمل «علت تامه» آن اثر است؛ بلکه مقصود اقتضاى اثر است. «علت تامه» مجموع علل مؤر بر یک چیز با رفع تمام موانع است. تأثیر چنین علتى بر معلول، حتمى و ضرورى است و به هیچ وجه تخلّف بردار نیست. در حالى که «مقتضى»، یکى از شرایط مؤر بر یک پدیده است که در صورت نبود موانع، مى تواند اثر کند؛ ولى اگر مانعى بر سر راه آن قرار گیرد، توان تأثیر ندارد. چنین چیزى در جهان مادیات و اسباب و مسببات طبیعى نیز هست؛ مثلاً اگر گفته مى شود: «آتش سبب احتراق چوب است»، به نحو مقتضى است؛ یعنى، تا دیگر شرایط مانند وجود اکسیژن پدیدار نشود و موانع بر طرف نگردد، عمل احتراق صورت نخواهد گرفت.
بنابر این اگر کسى چوب ترى را در آتش اندازد و با گذشت چند دقیقه، از احتراق خبرى نباشد، نباید در آن گزاره تردید کند؛ بلکه باید جست و جو کند که آیا آن گزاره مشروط به شرایطى نیز هست یا نه؟ و آیا مانعى براى تأثیر آتش در چوب وجود دارد یا خیر؟ آن گاه خواهد دید که این گزاره ـ ضمن دارا بودن ارزش صدق ـ مشروط به شرایط متعددى است؛ از قبیل وجود اکسیژن و نبود موانعى چون رطوبت در چوب، تناسب میزان حرارت آتش با مقدار مقاومت چوب و … لیکن اگر تمام شرایط و رفع موانع مفروض پدید آمد؛ یعنى، علت تامه محقق شد، حتماً چوب آتش خواهد گرفت و تخلّف آن، به معناى کذب گزارؤ یاد شده است. تأثیر این اعمال نیز به نحو «جزءالعلّه» و «مقتضى» است و همواره بادیگر شرایط عمل مى کند.
اما اینکه آن شرایط دقیقاً چیست؟ سهم هر یک تا چه اندازه است؟ آیا تأثیر
این عمل و هر شرط دیگرى، در همه موارد یکسان است؟ یا ممکن است در موردى نقش اصلى ترى را ایفا کند و در جاى دیگرعامل دیگر؟ مکانیسم تأثیر چگونه است؟ آیا دیگر ابزارها را در اثرگذارى تقویت مى کند یا خود مستقیماً اثر مى گذارد؟ اینها و ده ها سؤل دیگر، مسائلى است که ریشه عقلى و فکرى بشر هنوز در حدى نیست که بتواند به طور کاملاً دقیق، به آنها پاسخ دهد و یکى از خدمات بزرگ پیامبران به بشر، آگاه سازى وى از وجود چنین عاملى است که عقل به تنهایى قادر به شناخت آن نیست.
آنچه به طور کلى مى توان با ژرف کاوى فلسفى و تحقیق در نصوص دینى دریافت، این است که: دایره علیت، منحصر به علل و معلولات مادى نیست؛ بلکه علل طبیعى مقهور ماوراى طبیعت هستند.
3. گستره کمى و کیفى ثواب هایى که بر گریه، عزادارى و زیارت امام حسین علیه السلام ذکر شده است، تعجبى ندارد؛ زیرا در مقابل آن همه ایثار، شجاعت، توکل، رضا، مردانگى، آزادگى و … و بالاتر مصایبى که آن حضرت متحمل شدند، این همه ثواب جا دارد. توجه و دقت در داستان ذیل، این مطلب را روشن تر مى سازد.
علامه بحرالعلوم به سامرا مى رفت، در راه به مسأله گریه بر امام حسین علیه السلام ـ که باعث آمرزش گناهان مى شود ـ فکر مى کرد. عربى بر مرکبى سوار، مقابلش رسید و سلام کرد و پرسید: جناب سید، شما را متفکر مى بینم؟ اگر مسأله علمى است بفرمایید، شاید من هم چیزى بگویم.
بحرالعلوم فرمود: در این فکر بودم که چگونه مى شود حق تعالى این همه ثواب به زائران و گریه کنندگان حضرت سیدالشهدا علیه السلام مى دهد؛ مانند آن که: «هر قدمى که زائر برمى دارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود، و براى یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده
مى شود؟»
آن سوار عرب فرمود: تعجب مکن! من براى شما مثل مى آورم تا مشکلت حل گردد. سلطانى در شکارگاه از همراهانش دورافتاده بود. در آن بیابان وارد خیمه اى شد و پیرزنى را با پسرش در گوشه خیمه دید. آنان بزى داشتند که زندگى شان از شیر آن بز تأمین مى شود و غیر از آن چیز دیگرى نداشتند. آن پیرزن، بز را براى سلطان ذبح کرد و طعامى حاضر کرد. او سلطان را نمى شناخت و فقط براى اکرام مهمان، این عمل را انجام داد. سلطان شب را آنجا ماند و روز بعد در دیدار عمومى، واقعه دیشب خود را نقل نمود و گفت: من در شکارگاه از غلامان دور افتادم و در حالى که شدیدا تشنه و گرسنه شده بودم و هوا به شدت گرم بود، به خیمه آن پیرزن رفتم، او مرا نمى شناخت و در همان حال سرمایه او و پسرش بزى بود که از شیر آن، زندگى را مى گذراندند. آن را کشتند و براى من غذا آماده کردند. حال در عوض این محبت، به این پیرزن و پسرش چه بدهم و چگونه تلافى کنم؟
یکى از وزیران گفت: صد گوسفند به او بدهید، دیگرى گفت: صد گوسفند و صد اشرفى به او بدهید، دیگرى گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت: هر چه بدهم کم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، مکافات به مثل کرده ام. چون آنها هر چه داشتند به من دادند، من هم باید هر چه دارم به آنان بدهم.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام هر چه داشت از مال، اهل و عیال، پسر، برادر، فرزند و سر و پیکر، همه و همه را در راه خدا داد. حال اگر خداوند بر زائران و گریه کنندگان آن حضرت، آن همه اجر و پاداش و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود. این را فرمود و از نظر سید بحرالعلوم غایب شد.[52]
اهمیت زیارت عاشورا
پرسش 46. علت اهمیت زیارت عاشورا چیست؟ فواید آن چیست؟
درباره زیارت حضرت سیدالشهدا روایات فراوانى وجود دارد[53] و در خصوص زیارت عاشوراى معروف، احادیث متعددى از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نقل شده است.[54] امام باقر علیه السلام این زیارت را به یکى از اصحابش به نام «علقمة بن محمد حضرى» آموزش داده است.
از آن جا که زیارت نوعى اعلام موضع و مشخص کردن خط فکرى است و آثار سازنده عجیبى دارد، آنچه به عنوان متن زیارتى خوانده مى شود، از نظر محتوا و جهت دهى، از حساسیتى ویژه برخوردار است. به همین جهت ائمه علیهم السلامبا آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غناى بیشترى بخشیده اند؛ به گونه اى که زیارتنامه هاى رسیده از معصومان علیهم السلام ـ مانند زیارت جامعه کبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه ـ گنجینه اى از تعالیم و آموزش هاى عالى آنان است.
زیارت عاشورا ـ که از تعالیم امام باقر علیه السلام است ـ به سبب آثار سازنده فردى و اجتماعى و بیان مواضع فکرى و عقیدتى شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه دارد. شمارى از دستاوردهاى این زیارت عبارت است از:
1. ایجاد پیوند معنوى با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان
این محبت موجب مى شود، زائر آن بزرگان را الگوى خویش سازد و در جهت همسویى فکرى و عملى با آنان بکوشد؛ همچنان که در قسمتى از زیارت، از خدا
مى خواهد زندگى و مرگش را یکسره همانند آنان قرار دهد: «اللهم اجعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد».
از آنجا که این محبت به خاطر خداوند است ـ و خاندان عصمت از آن جهت که الهى و منسوب به اویند، محبوب واقع شده اند ـ مایه تقّرب به خداوند است. در قسمتى از زیارت چنین مى خوانیم: «اللهم انى اتقرب الیک بالموالاة لنبیک و ال نبیک».
2. پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر
تکرار لعن و نفرین بر ستمگران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر مى شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه هاى ایمان دینى خود را مستحکم مى کند. مگر ایمان چیزى جز حب و بغض در راه خدا است: «هل الایمان الا الحب و البغض»؟ مؤن واقعى در برابر ستم بى موضع نیست. از ستمگر نفرت و انزجار آشکارى دارد و با مظلوم و جبهه حق اعلام همراهى مى کند: «یا اباعبدالله انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».
3. دورى جستن از خط انحراف
در این زیارت، ریشه هاى ظلم هدف قرار مى گیرد: «فلعن الله امةً اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها». ستمى که در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم ریشه دارد. این ظلم یک حلقه از حلقه هاى ستمى است که باانحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد.
4. الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه هاى هدایت
در این زیارت آمده است: «فاسئل الله الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اولیائکم ورزقنى البرائة من اعدائکم، ان یجعلنى معکم فى الدنیا و الآخرة و ان یثبت لى عندکم قدم صدق فى الدنیا و الاخرة». زائر پس از آنکه به حق معرفت پیدا کرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پیروى عملى از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار مى دهد؛ یعنى، اسوه ها و الگوهاى هدایت را ـ که از سوى خداوند منصوب شده اند ـ سرمشق خود قرار مى دهد و همگامى با آنان را مى طلبد.
5. ترویج روحیه شهادت طلبى و ایثار و فداکارى در راه خدا
6. احیاى مکتب و راه و هدف خاندان عصمت
پرسش 47. چرا بر دشمنان امام حسین علیه السلام لعن مى فرستید. این کار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله علیه السلام را لعن مى کنید؟ این کار نوعى خشونت و بدبینى است. این یک نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمى سازد. امروز زمانى است که باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت کردن به دیگران خشونت هایى است که به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى که امام حسین علیه السلام را کشتند برمى گردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمى پسندند. چرا مقید به صد لعن هستید؟!
همان گونه که سرشت انسان فقط از «شناخت» ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف «مثبت» هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است که هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه که شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است.
هیچ انسانى نمى تواند بى غم و یا بى شادى زندگى کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده، استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشى از وجودمان، به این معنا است که از داده هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم.
دلیل اینکه خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردى باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، و مگر استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مى کند و اشک از دیدگانش جارى مى شود؟ معلوم مى شود گریه کردن نیز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مى کند؛ این طبیعت انسان است که در مواردى باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانى که به ما خدمت مى کنند، نسبت به کسانى که کمالى دارند، ـ خواه کمال جسمانى، یا کمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى ـ به ابراز علاقه و محبت بپردازیم.
هنگامى که انسان احساس مى کند، در جایى کمالى و یا صاحب کمالى یافت مى شود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا مى کند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمنى» قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسى را که به او خدمت مى کند دوست بدارد؛ فطرتش نیز بر این است که کسى را که به او ضرر مى زند، دشمن بدارد.
البته ضررهاى مادىِ دنیوى براى مؤن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى که دین و سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل
اغماض است؟ قرآن مى فرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»[55] شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى کنید. با شیطان دیگر نمى شود لبخند زد و کنار آمد، وگرنه انسان هم مى شود شیطان.
اگر باید با اولیاى خدا دوستى کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى کرد. این فطرت انسانى است و عامل تکامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مى شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مى پذیرد و حرف هاى آنان را قبول مى کند. کم کم شیطان دیگرى مثل آنها مى شود.
به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مى کند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه اى دارد که مواد مفید را جذب مى کند، یک سیستم دفاعى نیز دارد که سموم و میکرب ها را دفع مى کند. این سیستم با میکرب مبارزه مى کند و آنها را مى کشد. کار گلبول هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میکرب ها رشد مى کنند. رشد میکرب ها به بیمارى انسان منجر مى شود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود.
اگر بگوییم ورود میکرب به بدن ایرادى ندارد! به میکرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم میماند؟
باید میکرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حکمت الهى است که براى هر موجود زنده اى، دو سیستم در نظر گرفته است: یک سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر
انسان سموم را دفع نکند، نمى تواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مى کند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از کسانى که براى ما مفید هستند، خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آنها نزدیک شویم. از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم.
چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى اینکه وقتى به آنان نزدیک مى شود، از آنها استفاده مى کند. نسبت به خوبانى که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤرند باید ابراز دوستى کرد و در مقابل، باید عملاً با کسانى که براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى کرد: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»[56].
قرآن مى فرماید شما باید به حضرت ابراهیم علیه السلامو یاران او تأسى کنید. مى دانید که حضرت ابراهیم علیه السلامدر فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آلههم مى فرمود من تابع ابراهیم هستم.
اسلام هم نامى است که حضرت ابراهیم علیه السلام به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»[57] خداوند مى فرماید شما باید به ابراهیم علیه السلامتأسى کنید. کار ابراهیم علیه السلامچه بود؟ ابراهیم علیه السلامو یارانش به بت پرستانى که با آنها دشمنى کردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند، گفتند: «اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ»؛ ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمى کند، مى فرماید: بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و کینه برقرار است؛ مگر اینکه دست از خیانتکارى
خود بردارید.
تنها دوستى دوستان خدا کافى نیست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم.
گاهى متأسفانه امور مشتبه مى شود. در موردى که باید جذب کنیم، عملاً به دفع مى پردازیم. کسى که از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد کرد؛ نسبت به چنین کسى نباید دشمنى کرد. صِرف اینکه کسى مرتکب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد کرد؛ بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است که باید به پرستارى اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست؛ مگر کسى که تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، و باید با چنین شخصى دشمنى کرد.
ما نمى توانیم از برکات حسینى استفاده کنیم؛ مگر اینکه اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم. قرآن هم اول مى فرماید: «أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّار»،[58] بعد مى فرماید: «رُحَماءُ بَیْنَهُم».[59] پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. در کنار ولایت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد.
گریه و عزادارى
پرسش 48. گریه در فرهنگ شیعى چه جایگاهى دارد که این همه بر آن تأکید شده است؟
ابتدا باید به این نکته توجّه کرد که در جهان هستى، بسیارى مطالب از اسرار است و انسان ها از آنها بى خبرند. برخى نیز تنها به ظواهر پدیده ها توجّه دارند و فهم خویش را در همان نمود، محدود مى کنند و هیچ گاه نمى اندیشند که در وراى امر ظاهرى، امرى مهم تر و عظیم تر نهفته است.
گریه نیز از جمله همین امور است. بسیارى تخیّل مى کنند که گریه صرفا امرى است حکایتگر و نشان دهنده تألّم و عواطف آدمى. برخى نیز کودکانه گریه را به باد استهزا گرفته، آن را نشانه اى از ارتجاع تلقى مى کنند. عده اى دیگر منتقدانه مى گویند: گریه جز خمودى، چیز دیگرى به ارمغان نمى آورد و حال آن که دنیاى امروز، دنیاى تحرّک و نشاط است و انسان جدید طالب شادى است؛ نه تشنه آب چشم.
امیدواریم با توضیحى مختصر از ابعاد گوناگون این پدیده، دیدگاه تشیع در خصوص حقیقت و جایگاه گریه مشخص شود.
الف. انواع گریه
گریه انواع و اقسامى دارد که مهم ترین آن با شرحى مختصر چنین است[60]:
1. گریه ترس و هراس: این نوع گریه غالبا در اطفال وجود دارد و در واقع کودک با این وسیله، ترس خویش را نمایان مى کند.
2. گریه جلب ترحّم: خود بر دو قسم است: «طبیعى» که بسیار مؤثر و برانگیزاننده است؛ مانند گریه کودکى که پدر و مادر خویش را از دست داده است. «تصنعى»؛ که در ظاهر به دیگران مى خواهد بباوراند که ناراحت و اندوهگین است.
3. گریه غم و اندوه: این گریه انعکاسى از ظلمتى که فضاى درون را فرا گرفته ابراز مى کند. جنبه مثبت این نوع گریه تنها تخلیه درون است و به همین جهت
است که پس از آن، آدمى کمى احساس آرامش مى کند.
4. گریه شوق و شادى: این نوع گریه ناشى از رقّت قلبى است که غالبا پس از دوره اى از یأس و ناامیدى درباره موضوعى نمودار مى گردد.
5. گریه تقوا و رشد روحانى: این نوع گریه مختص مردان و زنان الهى است و بیان سوز درون و ابراز عجز و پشیمانى، پریشانى، توبه و عشق به معبود است. این گریه، موجب پالایش روح و زمینه ساز قرب به خداوند است.
گریه تقوا و پرهیزگارى، همان اشکى است که اگر از سوز دل، بر گونه ها جارى گردد؛ توجه حضرت حق را به بنده خود جلب کرده، بستر رحم و فضل او را فراهم مى سازد.
تا نگرید ابر، کى خندد چمن
تا نگرید طفل، کى جوشد لبن
طفل یک روزه همى داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق
تو نمى دانى که دایه دایگان
کم دهد بى گریه شیر او را رایگان
گفت: فلیبکوا کثیرا گوش دار
تا بریزد شیر فضل کردگار[61]
براى این گریه عواملى شمارش کرده اند:
5ـ1. ندامت از گناهان؛ گاهى اشک مردان الهى، به دلیل پشیمانى از گناهى است که مرتکب شده اند. این اشک باعث مى شود که آدمى از عمل زشت خود پشیمان گشته، عزم خود را بر ترک افعال ناپسند تقویت کند، چنان که امام على علیه السلاممى فرماید: «خوشا کسى که به فرمانبردارى پروردگار روى آرد و بر گناه خود بگرید»[62].
ورنمى تانى به کعبه لطف پر
عرضه کن بیچارگى بر چاره گر
زارى و گریه قوى سرمایه اى است
رحمت کلى قوى تر دایه اى است
دایه و مادر بهانه جو بود
تا که کى آن طفل او گریان شود
طفل حاجات شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: ادعو الله بى زارى مباش
تا بجوشد شیرهاى مهرهاش[63]
5ـ2. احساس ابهام در بازگشت نهایى به سوى خدا؛ مشتاقان کوى الهى همیشه خود را در خطر مى بینند و نگران از آن که آینده چه خواهد شد؟ و آنان چگونه به منزل مقصود بار خواهند یافت و با چه کیفیتى در محضر پروردگار حاضر خواهند شد؟! آیا تا رسیدن به معبود ازلى، از خدعه هاى نفس و مکر شیطان در امان اند؟ این نگرانى و احساس ابهام در رجعت به سوى خداوند، موجب گریه آنان مى شود.
فرازهایى از مناجات امام سجاد علیه السلام حکایتگر این عامل است: «و مالى لا ابکى ولا ادرى الى مایکون مصیرى و ارى نفسى تخادعنى و ایامى تخاتلنى و قد خفقت عند رأسى اجنحة الموت فما لا ابکى، ابکى لخروج نفسى، ابکى لظلمة قبرى ابکى لضیق لحدى …»[64].
5ـ3. شوق و محبت؛ دوستداران حقیقى پروردگار، از آنجا که تنها محبوب را او مى دانند، گاهى از شوق و نشاط لقاى او مى گریند و زمانى از هجران او در شکوه اند. چنین گریه اى هم از فراق یار است و هم از شوق دیدار او.
ز دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایى
چه کنم که هست اینها گل خیر آشنایى[65]
5ـ4. خشیت؛ ترسى مبتنى بر بینش و فهم است و هنگامى که مردان و زنان الهى، عظمت خداوند را درک مى کنند ـ البته به قدر فهمشان ـ خوف از حضرتش
پیدا کرده، این ترس موجب گریستن آنان مى شود. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «هر چشمى در روز قیامت گریان است، مگر چشمى که از محارم خدا اجتناب کند و چشمى که شب را در طاعت خدا بیدار باشد و چشمى که در دل شب از خشیت خدا گریه کند».[66]5ـ5. فقدان دوستان حقیقى؛ از آنجا که از دیدگاه آیات قرآن و روایات، محبوبان الهى در شمار دوستان حقیقى به شمار مى آیند و محبت به آنها، محبت به خدا است[67]؛ در صورت فقدان ظاهرى چنین محبوبانى، مردان الهى گریان اند و گریه آنها در واقع به دلیل هجرانى است که در مراتب پایین تر از محبوب ازلى و انسان هاى کامل، براى آنان پیش آمده است.
این محبت از محبت ها جداست
حبّ محبوب خدا حبّ خداست
گریه ائمه علیهم السلام بر یکدیگر، گریه رسول اکرم صلى الله علیه و آله بر از دست دادن حمزه و همسر خود و … همه ریشه در چنین گریه اى دارد.[68]5ـ6. نداشتن فضایل و اوصاف راستین؛ گاهى اشک مردان الهى بر نبود اوصافى است که باید در وجودشان تجلى مى یافت و این گریه در هنگام اندیشه در داشته هاى انسان هاى برتر و راه طى کرده ها و فقدان آن در گریه کننده؛ شدت مى گیرد و موجب آن مى شود که آدمى در نیل به آن اوصاف کوشش کند.
به کنج میکده گریان و سرفکنده شدم
چرا که شرم همى آیدم زحاصل خویش[69]
فرازى از دعاى امام سجاد نیز حکایتگر این عامل است: «واعنى بالبکاء على نفسى فقد افنیت با التسویف والآمال عمرى»[70].
ب. گریه ارزشى
هر چند در خصوص انواع گریه هاى دیگر، منعى وارد نشده است؛ ولى آنچه که در آموزه هاى قرآنى و روایى بر آن تأکید شده است؛ همان گریه تقوا و رشد روحانى است. گریه اى که در این سوى پرده، «سوز دل» و در آن سوى پرده «آرامش، لذت، ابتهاج و کرامت» است.[71] این سو، «غم و پریشانى دل» است و آن طرف، «ابتهاج، شراب طهور و لذت شهود».[72]
شاد از غم شو که غم دام لقاست
اندر این ره سوى پستى ارتقاست
غم یکى گنجست و رنج تو چوکان
لیک کى درگیرد این در کودکان[73]
این طرف گریه روحانى، گریه کردن است و در همان حال آن سوى قضیه، به حضرت معبود نزدیک شدن.[74]
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک ود ر او غوطه خورم
از دیدگاه قرآن و روایات این گریه، داراى خصایص ذیل است:
یکم. منشأ آن فهم و شعور است؛ گریه رشد روحانى ـ باتمام عواملش ـ از فهم و شعور سرچشمه مى گیرد و از روى تقلید و گمان جارى نمى شود.
گریه پرجهل و پرتقلید و ظن
نیست همچون گریه آن مؤتمن
تو قیاس گریه بر گریه مساز
هست زین گریه بدان راه دراز[75]
قرآن مى فرماید: «اى رسول ما! به امت بگو: شما به این کتاب ایمان بیاورید یا نیاورید (مرا یکسان است) به درستى که به آنان که پیش از این به مقام علم و دانش رسیدند، هرگاه این آیات برایشان تلاوت شود همه با کمال خضوع و فروتنى سر طاعت بر حکم آن فرود آورند و گویند: پروردگار ما! پاک و منزّه است. البته وعده خداى ما محقّق واقع خواهد شد و آنها با چشم گریان همه سر به خاک عبودیت نهاده و پیوسته بر خوف و ترسشان از خدا مى افزاید».[76]از این آیات به روشنى استفاده مى شود که: هر کس از علم بالا، فهم بالا و معرفت بالا بهره مند باشد؛ با شنیدن آیات قرآن به حقایق پى مى برد و در این حال در محضر ربوبى، صورت بر خاک مى نهد و با سوز دل اشک مى ریزد به امید آن که به اشک چشم او نظرى شود و عنایتى به سراغ وى آید. بنابراین آن که نمى فهمد، نه سوزى در دل دارد و نه اشکى در چشم.
آب در جوزان نمى گیرد قرار
زانک آن جو نیست تشنه و آب خوار[77]
مثلاً شخصى که نمى فهمد حقیقت گناه چیست و گناه چه تأثیر سویى در روح آدمى مى گذارد؛ به راحتى معصیت مى کند و همین معاصى موجب قساوت قلب او شده و قلب قسى، هیچ گاه سوز دل ندارد تا اشکى داشته باشد. از این رو در روایات وارد شده که: خشکى چشم به دلیل قساوت قلب است[78] و قساوت قلب تنها به واسطه کثرت گناهان ایجاد مى شود[79] و مع الاسف این بدبختى نیز ریشه در جهل و عدم معرفت دارد.
تا نداند خویش را مجرم عنید
آب از چشمش کجا داند دوید[80]
دوم. گریه سرمایه جهاد اکبر است؛ در جنگ با دشمن درونى، اسلحه انسان آه و گریه است؛ چنان که حضرت على علیه السلام در دعاى شریف کمیل فرموده است: «و سلاحه البکاء». خداوند این اسلحه کارآمد را به همه داده است؛ ولى افسوس که قدر و منزلت آن را نمى شناسیم.
سوم. گریه از انعام و تفضلات الهى است؛ خداوند متعال مى فرماید: «آنان کسانى از پیامبران بودند که خداوند برایشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از کسانى که همراه نوح بر کشتى سوار کردیم و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل و از کسانى که آنان را هدایت نمودیم و برگزیدیم و هرگاه آیات خداى رحمان برایشان خوانده مى شد، سجده کنان و گریان به خاک مى افتادند»[81].
خداوند در این آیه، سوز دل و گریه را از خصوصیات بارز پیامبران ـ که تعلیم دهندگان عارفان واقعى اند ـ مى شمارد.
سوز دل، اشک روان، آه سحر
این همه از نظر لطف شما مى بینم[82]
چهارم. گریه از علایم الهى بودن عبد است؛ خداوند متعال مى فرماید: «و چون آیاتى که به رسول فرستاده شد بشنوند، از دیدگان آنان اشک جارى مى شود؛ زیرا حقانیت آنچه بر رسول نازل شده شناخته، گویند: بارالها! ما به رسول تو محمد و کتابت قرآن ایمان آوردیم، ما را در زمره گواهان صدیق او بنویس»[83].
پنجم. باطنش خنده و شادى است؛ گریه ارزشى از جمله اسرار الهى است که در
این سوى پرده، سوز و آتش است؛ ولى در آن سوى پرده، شادى، ابتهاج، لذت و لقا است.[84]
آتشى را شکل آبى داده اند
واندر آتش چشمه اى بگشاده اند[85]
این طرف غم و پریشانى دل و اشک دیده ها است و آن طرف شادى دل.
غبار غم برود، حال به شود حافظ
تو آب دیده ازین رهگذر دریغ مدار
ج. گریه ارزشى در روایات
منزلت گریه ارزشى ـ که همان گریه رشد و تقواى روحانى است ـ از پاره اى روایات، از جمله احادیث ذیل روشن مى شود:
1. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «نزدیک ترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزّوجل، حالتى است که او در سجده با گریه است».[86]2. امام باقر علیه السلام مى فرماید: «هیچ قطره اى نیست که نزد خداى عزوجل محبوب تر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظورى نباشد».[87]3. «واعوذ بک من قلب لایخشع و من عین لاتدمع؛ پناه مى برم به تو از قلبى که خاشع و چشمى که اشک بار نباشد».[88]4. «واعنى بالبکاء على نفسى؛ و مرا به گریه به حال خود یارى کن».[89]5. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «اگر اشک چشمى نداشتى براى گریستن، حالت تباکى و حزن و اندوه داشته باش».[90]
چو نالان آیدت آب روان پیش
مدد بخشش زآب دیده خویش
پرسش 49. روایاتى درخصوص گریه بر امام حسین علیه السلام بیان کرده، بگویید فلسفه گریه بر امام حسین علیه السلام چیست؟
برخى از روایات در خصوص گریه بر امام حسین علیه السلام عبارت است از:
1. امام معصوم علیه السلام فرمود: «هر چشمى در روز قیامت به جهت سختى ها، گریان است؛ مگر چشمى که بر امام حسین علیه السلام گریسته باشد، این چشم خندان و بشاش است».[91]2. امام رضا علیه السلام مى فرماید: «گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان بزرگ را محو مى کند».[92]3. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «کسى که به یاد امام حسین علیه السلام به مقدار بال مگسى، اشک از چشمانش جارى شود؛ ثوابش بر خداوند است و خداوند به کمتر از بهشت براى او راضى نمى شود».[93]4. از امام معصوم علیه السلام نقل شده است: «هر که بگرید یا بگریاند یا حالت اندوه و گریه داشته باشد، بر مصیبت امام حسین علیه السلام، بهشت براى او واجب مى شود».[94]5. امام رضا علیه السلام مى فرماید: «… پسر شبیب! اگر مى خواهى براى چیزى گریه کنى، پس براى حسین بن على علیه السلام گریه کن که او را ذبح کردند؛ چنان که گوسفند را ذبح مى کنند … پسر شبیب! اگر براى حسین چنان گریه کنى که اشک هایت بر گونه هایت جارى شود، خداوند همه گناهان کوچک و بزرگ تو را مى آمرزد، اندک باشد یا بسیار …».[95]در مورد حکمت گریه بر امام حسین علیه السلام مطالبى بیان شده که به نظر مى رسد به تنهایى صحیح نباشد؛ از جمله:
الف. گریه ذاتا خوب و سبب پالایش روح است؛ که این پالایش روحى در مجالس عزادارى امام حسین علیه السلام بیشترین ثمربخشى را دارد.
ب. گریه بر امام حسین علیه السلام به عنوان تشکّر و سپاس از او است؛ ولى این مطلب صحیح نیست؛ زیرا اگر ما موظف به تشکر از امام حسین علیه السلام بودیم، راه دیگرى براى تشکر وجود نداشت که با آه و اندوه و حزن این سپاس را عینى سازیم و اصلاً آیا آن حضرت نیازمند به تشکّر است؟!
ج. امام حسین علیه السلام از گریه ما بهره مند مى گردد؛ از آنجا که با گریه به رشد معنوى مى رسیم و واسطه این فیض یاد امام حسین علیه السلام است در نتیجه به مقامات آن حضرت نیز اضافه مى شود.
د. برخوردارى از ثواب و شفاعت؛
این فوائد هر چند براساس بعضى تحلیل ها و روایات در حد خود صحیح است؛ ولى آیا نمى توان حکمت مهم تر، با ارزش تر و فراتر از معاملات این چنینى، در وراى گریه در نظر گرفت تا مجبور شویم حکمت گریه بر امام حسین علیه السلامرا در یک شفاعت و ثواب و یا تشکر، منحصر و محدود سازیم؟!
با توجه به آنچه که در حقیقت گریه رشد روحانى و تقوا و نیز فلسفه عزادارى امام حسین علیه السلام مطرح است؛ مى توان گفت حکمت گریه بر اباعبدالله علیه السلام دو امر مهم و اساسى است که هر یک به نوبه خود اثر وضعى خاصى بر جاى مى گذارند:
یکم. بُعد اخلاقى؛ چنان که روشن است، گریه ارزشى در فرهنگ شیعى اولاً،
گریه اى است که موجب تعالى و رشد روح است و ثانیا سرچشمه آن معرفت است. گریه بر امام حسین علیه السلام، یا به جهت یاد کردن غم و اندوه از دست دادن عاشق حقیقى خداوند متعال است که تجلى گاه اوصاف الهى بود و مؤمنان، بوى گل را از گلاب او استشمام مى کردند.
چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوى گل را از که بوییم، از گلاب
و یا به دلیل عقب ماندگى روحى و نداشته هاى خود، در مقابل مناقب و فضایل آن بزرگوار و یاران باوفایش است. در واقع گریه بر این است که حبیب بن مظاهر که بود و چه داشت و من کیم و چه در کف دارم؟ اشک ریختن بر على اکبر، ناله بر خود است که آن جوان رشید چه فضایلى را دارا بود و من تا چه اندازه آن خصلت ها را دارم؟ و …
اگر گریه ما از این منشأ دور است، باید بکوشیم اشک و آه خود را به این سمت سوق دهیم تا بر اثر آن، روحمان تعالى یابد. در حقیقت این گریه، نشان دادن دردى است که انسان را به حرکت و جوشش وامى دارد تا خود را به آن درجه از کمالات برساند و این چنین اشکى انسان ساز است.
دوم. بعد اجتماعى؛ اگر گریه بر اباعبدالله علیه السلام، از سر معرفت باشد و منشأ آن نیز بعد اخلاقى این حرکت باشد؛ قطعا این حزن و اندوه، پس از آن که موجب تحوّل درونى انسان گردید، زمینه را براى تحولات اجتماعى فراهم مى سازد. وقتى گریه بر امام حسین علیه السلام، گریه اى در جهت تعالى روح شد و موجب گردید که آدمى در فضایل اخلاقى و فردى خود، تأمل و تجدیدنظر کند؛ قطعا این تحوّل درونى، زمینه را براى ساختن اجتماعى در راستاى اهداف متعالى اسلام فراهم خواهد ساخت.
زمانى که انسان متوجّه شد که حضرت ابا عبدالله علیه السلام براى چه، چرا و چگونه دست به قیام زد و آن اثر جاودانه را بر قلم خون، بر صفحه تاریخ نگاشت و با این معرفت بر اثر گریه درونش متحول گردید؛ این تغییر بر عرصه جامعه نیز کشیده مى شود و او مى کوشد تا جلوى فساد وانحراف دین را گرفته و آزادى، جوانمردى و دیندارى را نه تنها در روح خود، بلکه در جامعه نیز حکم فرما سازد.
به بیان دیگر، در واقع گریه بر اباعبدالله علیه السلام، با یک واسطه زمینه را براى حفظ آرمان هاى آن حضرت و پیاده کردن آن فراهم مى سازد و به همین دلیل مى توان گفت: یکى از حکمت هاى گریه بر امام حسین علیه السلام، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى او است و شاید مراد از این که گفته مى شود: «ان الاسلام بدؤه محمدى و بقائه حسینى» همین باشد که بقاى مکتب اسلام ـ خصوصا تشیع ـ وام دار گریه بر امام حسین علیه السلام است.
پرسش 50. چه کنم در هنگام عزادارى و ذکر مصیبت قلب من بشکند و اشک بریزم؟
اولاً، خود حالت تباکى و حزن و اندوه داشتن در هنگام ذکر مصیبت، امرى ارزشمند است؛ چنان که در روایات بدان تصریح شده است.[96]ثانیا، منشأ گریه ارزشى، معرفت است؛ ازاین رو اگر احساس مى کنیم که در هنگام ذکر مصیبت، حالت گریه نداشته و اشکى از چشمانمان جارى نمى شود، حتى قلبمان نیز متأثر و اندوهگین نمى گردد ـ البته به شرط آن که مطمئن باشیم نداشتن اشک ریشه در عوارض جسمانى ندارد ـ باید زمینه هاى ایجاد و توسعه معرفت به اهل بیت علیهم السلام را در خود تقویت کرده و موانع معرفت را از میان برداریم.
زمینه هاى ایجاد و توسعه معرفت به اهل البیت علیهم السلام عبارت است از:
1. مطالعه تاریخ زندگانى آنان،
2. مطالعه و تفکّر در سخنان ایشان،
3. شناخت خدا؛ زیرا آنان تجلى گاه اوصاف الهى اند وبا شناخت خدا و اوصاف او، مى توان فضایل آنان را دریافت.[97]موانع معرفت؛ عمدتا به عملکرد ما برگشته، موجب قساوت قلب مى شود[98] و موجب مى گردد که حتى احساسات و عواطف ما در سیطره عقل ما نباشد. این موانع عبارتند از:
1. زیاد سخن گفتن درغیر ذکر خدا[99]،
2. گناه زیاد[100]،
3. آرزوى زیاد[101]،
4. گوش سپارى به امور لهو[102]،
5. جمع کردن مال[103]،
6. ترک عبادات[104]،
7. همنشینى با افراد گمراه و ستمگر[105]،
8. همنشینى با افراد فرومایه و پست[106]،
9. خنده زیاد[107].
براى از بین رفتن قساوت قلب، در روایات امورى ذکر شده که مهم ترین آنها عبارت است از:
1. یاد مرگ[108]،
2. پند و اندرز[109]،
3. تفکر در آیات الهى، قیامت و حال خویشتن[110]،
4. همنشینى با اندیشمندان[111]،
5. معاشرت با اهل فضل[112]،
6. گفت و گوى علمى[113]،
7. اطعام تهى دستان[114]،
8. مهربانى و محبت به ایتام[115]،
9. ذکر خدا[116]،
10. ذکر فضایل و مناقب و مصائب اهل بیت علیهم السلام[117]،
11. قرائت قرآن[118]،
12. استغفار[119].
مهم تر از تمامى این امور، آن است که از خداوند متعال عاجزانه بخواهیم: به ما چشم اشک بار عنایت کند و در این میان، اهل بیت علیهم السلام را واسطه قرارداده و از خود آنان نیز استمداد جوییم.
چون زتنهایى تو نومیدى شوى
زیر سایه یار خورشیدى شوى
رو بجو یار خدایى را تو زود
چون چنان کردى خدا یار تو بود[120]
پرسش 51. آیا صرف گریه کردن و عزادارى براى امام حسین علیه السلام براى افرادى که دچار روزمرگى و معاصى هستند، مى تواند سودمند باشد؟
با توجّه به حقیقت «شفاعت» پاسخ به این پرسش روشن مى شود. در برخى روایات، مواردى ذکر شده که موجب مى گردد انسان ها از گناهان، آلودگى ها، تعلّقات و وابستگى ها پاک گردند.
براساس روایات سرّ این شفاعت ـ که یکى از مصادیق آن گریه بر اهل بیت و خصوصا امام حسین علیه السلام بوده و هم گناهکاران را فرا مى گیرد و هم غیرگناهکاران را ـ برقرارى رابطه خاص میان انسان و معصومان علیهم السلام است؛ یعنى، هر انسانى که با انسانى در زندگى دنیوى در ارتباط روحى بوده، هر دو در یک راه بودند، هم فکرند، هم سلیقه، هم عقیده و هم روش بودند، با هم آشنا بوده و به یکدیگر معرفت داشتند؛ نسبت به یکدیگر محبت و مودت داشتند واز نظر واقعیت یک رابطه تکوینى میان این دو انسان برقرار است.
بنابراین هر شخصى که به معصومان علیهم السلام معتقد بوده و مطیع آنان باشد و
حدالمقدور به گفته هایشان عمل کند، فکرش، فکر آنان و عقیده اش، عقیده آنان یا دست کم مشابه آنان باشد و بر این اساس به ایشان محبت و معرفت داشته باشد؛ این همه، بیانگر آن است که میان او و معصومان علیهم السلام رابطه اى هست؛ یعنى، رابطه درونى میان وجود او و وجود معصومان در عالم ارواح و عالم باطن برقرار است. هر چه سنخیت او با معصومان علیهم السلام بیشتر باشد، این ارتباط به همان اندازه قوى تر خواهد بود. هر چه کامل تر باشد، رابطه اش بیشتر و هر چه ناقص تر باشد رابطه اش کم و کمتر خواهد بود.
وقتى این رابطه رابطه تکوینى و واقعى پدید آمد؛ موجب مى شود تا وحدتى میان او و معصومان ایجاد شود و این وحدت نتیجه خود را در قیامت به این صورت نشان مى دهد که معصومان علیهم السلام وى را ـ که یا گناهکار و آلوده است یا دلبسته و وابسته به غیر خدا ـ با جذبه خاص خود براساس وحدت و ارتباط تکوینى که با آنها پیدا کرده است، به سوى بالا کشیده و در رسیدن به جایگاه بهشتى و لقاى حق و نجات از عذاب ها و رنج ها یارى مى دهند.
با توجه به سرّ شفاعت، درخواهیم یافت که در آدمى، باید آمادگى لازم و کشش به سوى خدا وجود داشته باشد تا با ضمیمه شفاعت آنان، از گناه و تعلّق رهایى یابد و این آمادگى تنها در پرتو هم رنگى با روح آنان میسر مى شود؛ یعنى، این نوع شفاعت، تنها به افرادى تعلق مى گیرد که مؤمن بوده، عمل صالح داشته باشند و خداوند تا حدى از ایشان راضى بوده و آنان مطیع اوامر الهى و معصومان و پیرو راستین آنان باشند و خیلى طاغى و عاصى نباشند.[121]بنابراین هر کسى، مشمول چنین شفاعتى نیست و هر کس با صرف گریه بر اباعبدالله علیه السلام راهى بهشت نمى شود و گناهانش بخشوده نمى گردد تا هر خلافى را مرتکب شود و با صرف محبت و رابطه و گریه، بپندارد که از عذاب ها، فشارها،
ترس ها و اضطراب ها نجات خواهد یافت. هر چند محبت حقیقى، انسان را از انجام گناه و دلبستگى ها ـ تا حد امکان ـ بازمى دارد؛ ولى شرایطى براى این نوع شفاعت وجود دارد و آن، راضى بودن حضرت حق از انسان، ایمان و عمل صالح است.
امام صادق علیه السلام در نامه اى که به اصحابش نوشت این مهم را متذکر گردید: «بدانید حقیقت آن است که هیچ کس از خلق خداوند، انسان را از خداوند بى نیاز نمى کند، نه ملک مقرب نه نبى مرسل و نه غیر از اینها؛ پس هر که مسرور [و شاد است که] شفاعت شفاعت کنندگان براى او سودمند است، باید [صبر کند] و از خدا بخواهد که از او راضى شود»[122].
پس باید آلودگى ها، گناه ها، تعلق ها در حدى باشد که خدا از انسان ناراضى نباشد؛ چرا که اگر خداوند از آدمى خشنود نباشد، دیگر این نوع شفاعت، شامل حال او نخواهد شد. اگر انسان با خاطر جمع گناه کند و پشیمان نباشد و ضجّه نکشد و حتى به این فکر نیفتد که چرا از آن گناه خلاص نمى شود و صرفا در مجالس امام حسین علیه السلاماشکى بریزد؛ از مواردى است که خداوند از او راضى نبوده و در نتیجه مشمول شفاعت امام حسین علیه السلام نمى شود.
اما اگر در عین آلودگى و گناه ندامتى و ضجّه اى دارد، تأمل و تفکرى در خلاصى از آنها دارد، کوشش مى کند خود را هم رنگ او در عقیده، فکر و عمل سازد و … چون در سرّ وجودش تنفرى به گناه و آلودگى داشته و یک نوع ابتهاج و لذت به هم رنگى با اباعبدالله علیه السلام؛ ممکن است اشک و عزادارى او، براى محو گناهانش سودمند افتد.
به هر حال اگر خواهان شفاعت حضرت حسین علیه السلام هستیم، باید به او محبت ورزیده، با عقاید، افکار، اوصاف، اعمال، خصلت ها و اخلاق او موافقت کرده و
مخالفت نکنیم و مهم تر آن که از حضرت حق ـ که در حقیقت شافع اصلى است ـ بخواهیم که از ما راضى شود تا در پرتو خشنودى او، از شفاعت امام حسین علیه السلام بهره مند گردیم.
اى خدا! آن کن که از تو مى سزد
که ز هر سوراخ مارم مى گزد
جان سنگین دارم و دل آهنین
ورنه خون گشتى در این رنج و حنین
وقت تنگ آمد مرا و یک نفس
پادشاهى کن مرا فریادرس
گر مرا این بار ستارى کنى
توبه کردم من ز هرناکردنى
توبه ام بپذیر این بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
من اگر این بار تقصیرى کنم
پس دگر مشنو دعا و گفتنم[123]
پرسش 52. چرا در فرهنگ شیعه، همیشه حزن، اندوه و عزادارى حاکم است؟
یکم. البته در فرهنگ شیعه اعیاد بزرگى وجود دارد مانند روز تولد چهارده معصوم، عید سعید غدیر خم، عید قربان، عید فطر، مبعث و … همه روزهاى شادمانى و سرور است.
دوم. اگر ملتزمان به فرهنگ شیعى، سرور و شادمانى خود را به صورت عزادارى علنى نمى کنند، اشکال از فرهنگ نیست؛ بلکه پیروان فرهنگ، این کوتاهى را کرده اند.
سوّم. در فرهنگ اسلامى، به همان اندازه که به سوگوارى بر اهل بیت علیهم السلام تأکید شده است، به سرور و شادمانى نیز توصیه شده است و حتى در کلمات و جملات گوناگونى، به شادمان کردن دیگران امر شده است. رسول خدا صلى الله علیه و آله به شادمان کردن فرزندان یتیم مؤمن، کودکان و مؤمنان دستور داده اند. آن حضرت در حدیث زیبایى فرموده اند: «کسى که مؤمنى را شادمان کند، مرا شادمان کرده
است و هر که مرا شادمان کند، خداوند را شاد کرده است»[124].
چهارم. یکى از دلایل غالب بودن عزادارى بر سرور و شادمانى در فرهنگ شیعى، ظلمى است که به اهل بیت علیهم السلام رفته است، ظلمى که نمى توان در تاریخ، برابرى براى آن پیدا نمود. ازاین رو، بدیهى است که در حد ظلم عظیمى که بر امامان معصوم رفته است؛ یاد کرد مظلومیت آنان در قالب سوگوارى، مرثیه و روضه خوانى گسترده تر از شادمانى باشد و در این میان از آنجا که ظلمى که به سیدالشهدا علیه السلام شده، از ظلم هاى دیگر به امامان علیهم السلام برتر و عمیق تر بود، ذکر مصایب آن حضرت بیشتر و فراگیرتر است.
پرسش 53. شادى و نشاط، چه نسبتى با دین دارد؟ آیا دین شادابى را تقویت مى کند یا سبب رکود و خمود آن است؟
با توجه به منابع دینى، یعنى قرآن و سیره پیشوایان معصوم، دین اسلام موافق نشاط و شادى بوده، علاوه برآن که آدمى را از تنبلى رهانده و سرزنده مى سازد؛ البته؛ این شادى، افراطى و تفریطى نبوده، بلکه درچارچوب نگاه تعدیلى قابل رهیابى است.
1. اسلام و نیازهاى اساسى انسان؛
بهترین آیین ها، با طبیعت آدمى و سازمان آفرینش او سازگار بوده، نیازمندى هاى طبیعى و فطرى اش را برآورد؛ در غیر این صورت، نه قابل عمل است و نه مى تواند آدمى را خوشبخت و سعادت مند سازد. تعالیم اسلام به دلیل توجه به این نیازها و متناسب بودنش با فطرت آدمى است[125] که توانست از محدودیت جزیرة العرب خارج گشته، جهان اسلام را در اقصى نقاط دنیا شکل دهد.
به گفته علامه طباطبایى، اسلام، نه انسان را از نیروها غرایز و خواسته هایش محروم مى کند و نه همه توجه را به تقویت جنبه هاى مادى معطوف مى دارد؛ نه او را از جهانى که در آن زندگى مى کند، جدا مى سازد و نه او را بى نیاز از دین و شریعت به حساب مى آورد و این سه زاویه، مثلثى را ترسیم کرده که انسان در محدوده آن کمال مقصود خود را به دست مى آورد و به سعادت ابدى مى رسد و اگر یکى از این زاویه ها باز شود و نادیده تلقى گردد، انسان را دچار سقوط مى کند و از اوج انسانیت به ورطه هلاکتش مى کشاند.[126]
2. شادى و نشاط یک ضرورت و نیاز؛
از شادى تعاریف گوناگونى، مانند «احساس مثبتى که از حس ارضاى پیروزى به دست مى آید»؛[127] «مجموع لذت هاى منهاى درد»[128] «حالتى که در فرآیند نیل به علاقه ها در آدمى به وجود مى آید»[129] این پدیده هر چند از زوایاى گوناگونى تعریف و تشریح شده است، ولى به اتفاق اندیشمندان یک ضرورت و نیاز اساسى انسان به شمار مى آید؛ چه کسى را مى توان یافت که مدعى باشد نیازمند به شادى نیست؟ اصلاً اساس جهان هستى و پدیده هاى آن به گونه اى طراحى شده اند که در آدمى شادى ایجاد کنند. بهار با طراوت، صبح پر لطافت، طبیعت با ظرافت، آبشارهاى زیبا، گل هاى زنگارنگ، دیدار دوستان، ازدواج و پیوند و انسان و…، همه شادى آور و مسرّت خیر است. از آن جا که شادى، ناکامى، ناامیدى، ترس و نگرانى را آزادى دور مى سازد، روان شناسان به ایجاد و تثبیت آن در انسان دستور اکید داده اند و این همه حکایت گر این حقیقت است که شادى نیاز اساسى و ضرورى مى باشد.[130]
همان بهتر که دائم شاد باشیم
زهر درد و غمى آزاد باشیم
به خوش رویى و خوش خویى در ایام
همى روتا شوى خوش دل در انجام
اگر خوش دل شوى در شادمانى
بماند شادمانى، جاودانى[131]
3. عوامل شادى و نشاط؛
با کندوکاو در نظریات و گفته هاى دانشمندان و متون معتبر، مى توان موارد ذیل را در زمره عوامل بر شمرد که حالت شادى و نشاط را در انسان پدید مى آورند: 1. ایمان. 2. رضایت و تحمل. 3. پرهیز از گناه. 4. مبارزه با نگرانى. 5. تبسم و خنده. 6. مزاح و شوخى. 7. بوى خوش. 8. خود آرایى. 9. پوشیدن لباس هاى روشن. 1. حضور در مجالس شادى. 11. ورزش. 12. امید به زندگى. 13. کار و تلاش. 14. سیر و سفر. 15. تفریح. 16. تلاوت قرآن. 17. تفکر در آفریده هاى خداوند. 18. صدقه دادن. 19. نگاه کردن به سبزه ها و…[132]
چهار چیز هر آزاده را زِ غم بخرد
تن درست و خوىِ نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این چهار روزى کرد
سزد که شاد زِیَد شادمان و غم نخورد[133]
4. اسلام و شادى؛
اسلام با توجه به نیازهاى اساسى انسان، شادى، نشاط را تحسین و تأیید کرده
است. قرآن که یکى از بهترین و مستحکم ترین منابع اسلام به شمار مى رود، زندگى با نشاط و شادى را نعمت و رحمت خدا تلقى فرموده، زندگى همیشه توأم با گریه و زارى و ناله را خلاف رحمت و نعمت خداوند داسته است.
گواه این مطلب آیه قرآن است که مى فرماید: «فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً»؛[134] «باید کم بخندند و زیاد بگریند». شأن نزول این آیه، این بود که پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله دستور صادر کرده بودند که باید تمام نیروهاى قابل براى شرکت در مبارزه علیه کفار و مشرکین که به سرزمین اسلام هجوم آورده بودند، بسیج شوند. عده اى با بهانه هاى مختلف از شرکت در این لشکر کشى خود دارى کرده بودند و از فرمان خدا و پیغمبر صلى الله علیه و آله تخلف کرده بودند؛ خداوند در قرآن به آنها وعده عذاب مى دهد و به دنبال آن مى فرماید: [این گروه نافرمان] از این پس کم بخندند و زیاد بگریند».
واضح است که نفرین به صورت کیفر و مجازاتى است که همواره بر خلاف طبیعت و فطرت آدمى او را دچار عذاب و رنج مى سازد. این که خداوند آرزوى کم خندیدن و زیاد گریستن براى نافرمانان مى کند، حکایت از این حقیقت دارد که خنده به عنوان یکى از عوامل نشاط، امر طبیعى و فطرى است که خداوند مى خواهد به عنوان کیفر، نافرمانان از این امر محروم باشند.[135]توصیفات قرآن در خصوص بهشت نیز حاکى از این واقعیت است که اسلام بر نشاط و شادى مُهر تایید نهاده است؛ زیرا باغ هاى زیبا، آب هاى زلال و روان، زیباترین بسترها، نرم ترین و چشم گیرترین پارچه ها، برترین دیدنى ها[136] و… که قرآن در وصف بهشت ترسیم مى کند، همه جزء عوامل نشاط و شادى به شمار
مى روند و خداوند متعال براى شادکردن انسان ها بهشت را این چنین قرار داده است.
قرآن در فراز دیگرى، برخى عوامل شادى و نشاط را مخصوص مؤمنان دانسته است؛ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛[137] «بگو (در برابر کسانى که بسیارى از مواهب زندگى را تحریم مى کردند) اى پیغمبر چه کسى زینت و آرایش و زیبایى هایى را که خداوند از درون طبیعت براى بندگانش بیرون کشیده، حرام کرده است. بگو این مواهب پاک و این زیبایى ها براى مردم با ایمان در همین زندگى دنیا و در زندگانى جاوید آخرت قرار داده شده است. با این تفاوت که در این دنیا، زیبایى ها به زشتى ها آمیخته است؛ شادى ها به غم آلوده و آمیخته است؛ ولى در دنیاى دیگر و در روز رستاخیز، این زیبایى ها و این مواهب پاک، براى مردم با ایمان به صورت خالص وجود دارد»[138].
این آیه به خوبى بیان گر این حقیقت است که اسلام به بهره مند شدن از یبایى ها و مواهب زندگى که در زمره عوامل نشاط آورند، اهمیت مى دهد و آن را زیبنده دین داران و مؤمنان مى داند.
از زبان معصومان علیهم السلام نیز ـ که مترجمان حقیقى واحى اند ـ مى خوانیم:
1. رسول اکرم صلى الله علیه و آله: «مؤمن شوخ و شاداب است».[139]2. حضرت على علیه السلام: «شادمانى، گشایش خاطر مى آورد»؛[140] «اوقات شادى، غنیمت است»؛[141] «هرکس شادى اش اند ک باشد، آسایش او در مرگ خواهد بود»[142].
3. امام صادق علیه السلام «هیچ مؤمنى نیست که شوخى در طبع او نباشد»؛[143] «شوخ طبعى بخشى از حسن خلق است».[144]4. امام رضا علیه السلام کوشش کنید اوقات شما چهار زمان باشد؛ وقتى براى عبادت و خلوت با خدا، زمانى براى تأمین معاش، سعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانى که شما را به عیب هایتان واقف مى سازند و در باطن به شما خلوص و صفا دارند و وقتى را هم به تفریحات و لذایذ خود اختصاص مى دهید و از شادى ساعت هاى تفریح، نیروى لازم براى عمل به وظایف وقت هاى دیگر را تأمین کنید».[145] در سیره معصومان، عنصر شادى آن چنان اهمیت دارد که علاوه بر تأیید آن به بسترسازى، زمینه سازى و ایجاد آن نیز توصیه شده است.[146]پاره اى از احادیث، علاوه بر دستورهاى کلى درباره اهمیت شادى و نشاط، دستورالعمل هاى خاصى نیز براى حفظ و پرورش این حالت مانند، پیاده روى، سوارکارى، شنا در آب، نگاه کردن به سبزه ها، خوردن و نوشیدن، مسواک کردن، شوخى، خنده و…[147] بیان مى دارند.
چو شادى بکاهد، بکاهد روان
خُرد گردد اندر میان، ناتوان[148]
5. مرز شادى و نشاط؛
براساس هدف و فرجام زندگى، شادى و نشاط از دیدگاه اسلام داراى حد و مرز مى باشد. محتوا و قالب شادى و نشاط و عوامل آن نباید با روح توحیدى و انسانى که دین اسلام مطرح کرده است، در تضاد و تنافى باشد؛ زیرا هر پدیده اى که انسان را از آرمان و غایت اصلى خویش دور سازد، به هیچ وجه مقبول اسلام نخواهد بود.
بنابراین پدیده شادى و نشاط و عوامل آن به عنوان یک نیاز اساسى و ضرورى تا حدى روا و مجاز مى باشد که علاوه بر آن که مانع نیل انسان به هدف اصلى اش نگردد، بلکه در رسیدن به آن مددکار وى باشد؛ از این رو بسیارى از اندیشمندان مسلمان معتقدند: از آن جا که انسان در انجام هر رفتار ارادى، انگیزه و هدفى را پى مى گیرد[149] شادى و نشاط به عنوان یک رفتار، از این قاعده مستثنا نبوده، هدف و انگیزه اى در آن دنبال مى شود.
در این پدیده، اگر انگیزه و هدف، حق و در راستاى هدف اصلى زندگى آدمى باشد، این پدیده حق، مفید و سودمند خواهد بود و اگر انگیزه و هدف باطل در آن نهفته باشد و در برابر هدف اساسى زندگى انسان باشد، این پدیده، باطل و مضر خواهد بود؛ بنابراین مى توان مرز شادى و نشاط را انگیزه و هدف آن دانست.
مزاح و شوخى که یکى از عوامل برجسته شادى است، اگر به سبک سرى، بى شرمى و گستاخى بیامیزد، «هزل» نامیده مى شود که در اسلام مطرود است و اگر به تحقیر و بدگویى و ناسزا آمیخته گردد، آن را «هجو» مى خوانند و این نیز در اسلام نهى شده است[150] و اگر شوخى از حد خارج شود و به بیهودگى یا زیاده روى
بینجامد، باز از نظر اسلام عملى ناپسند خواهد بود؛ همان طور که امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرماید: «هر کس بسیار شوخى کند، وقار و سنگینى او کم مى شود».[151]امام صادق علیه السلام مى فرماید: «زیاد شوخى کردن، آبرو را مى برد».[152]خنده و تبسم که از عوامل دیگر نشاط و شادى است، باید صادقانه بوده، شخصیت آدمى را لکه دار نسازد. خنده از نظر اسلام، آن گاه مؤثر و مفید ا ست که به شخصیت دیگران لطمه وارد نیاورد. خنده، با انگیزه آزردن، اهانت و تحقیر دیگرى، حکم حرمت آزار شخص مؤمن را دارد و به شدت نکوهید شده و حرام است. وقتى براى مؤمن، احترامى برتر از کعبه را بر شمرده اند، به خوبى روشن مى شود که اهانت و تحقیر او، چه اندازه نکوهیده است.[153]قالب هاى نشاط و شادى و عوامل آن نیز باید در شأن مقام انسان و آرمان هاى والاى او باشد؛ زیرا گاهى محتوایى مفید، در قالبى نامناسب نتیجه اثرگذارى را معکوس خواهد کرد و به همین دلیل در روایات، «قهقهه» از شیطان تلقى شده[154] و «تبسم» بهترین خنده دانسته شده است.[155] زمان و مکان نشاط و شادى نیز باید با آن متناسب باشد؛ زیرا اگر این تناسب برقرار نباشد، بسیار ناپسند و زشت خواهد بود. مزاح و بذله گویى در مراسم سوگوارى و مکان هاى مقدس ناپسند است[156] و در خصوص مکان و زمان خنده از رسول اکرم صلى الله علیه و آلهنقل شده است: «کسى که بر جنازه اى بخندد، خداوند در روز قیامت پیش چشم همه، به او اهانت مى کند و دعایش اجابت نمى شود و کسى که در گورستان بخندد، باز مى گردد، در حالیکه
سختى بزرگى همانند کوه اُحد، براى اوست».[157]از آن چه در این فراز گفته شد، مشخص مى گردد که پاره اى از روایات که به صورت مطلق یا مقید، شادى و عوامل آن را نکوهش کرده اند، ناظر به شادى، نشاط و عواملى است که از مرز و حدود شادى خوشایند از دیدگاه اسلام پا فراتر نهاده اند به افراط و تفریط در غلتیده اند. اسلام اصل شادى و عوامل آن را ناپسند نشمرده است، بلکه آن را تأیید و توصیه کرده است.
6. چند نکته؛
الف) زندگى پُر از قطع و وصل ها، شادى و رنج ها، نشاط و غم ها، امید و شکست ها و… است در جهانى که ما زندگى مى کنیم، شادى و رنج با یکدیگر آمیخته است. زندگى نمى تواند سراسر با شادى و سرور همراه باشد، ناملایمات در عرصه زندگى، امرى گریزناپذیر مى باشد؛ به گفته رودکى:
خداىِ عرش، جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم، شادان و گه بُوَد ناشاد
ب) پاره اى از روایات که مؤمن را غمگین و اندوهناک معرفى کرده اند، ناظر به حزن درونى است که نتیجه آگاهى اجتماعى و تعلق جمعى فرد است و نه پریشان حالى و پراکندگى خاطر که منافى با نشاط و شادى است. در واقع این نوع اندوه، ریشه در توجه به احوال دیگران و حس همدردى انسانى دارد؛[158]آن گونه که سعدى از آن چنین یاد مى کند:
بنى آدم اعضاى یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
ج) برخى از عوامل شادى، نشاط جسمانى را که اثرغیر مستقیمى نیز بر نشاط
روحى دارد، براى انسان به ارمغان مى آورد و پاره اى از عوامل شادى به صورت مستقیم، بر نشاط روح اثر مى گذارند.
عواملى چون تلاوت قران، تفکر در آفریده هاى خداوند، ایمان و تقویت آن، صدقه دادن و پرهیز از گناه، از جمله عواملى اند که زمینه هاى روانى و روحى شادى را فرهنگ مى آورند و عواملى چون، تغذیه مناسب، ورزش، بوى خوش، خودآرایى، پوشیدن لباس هاى روشن، پیاده روى و نگاه کردن به سبزه ها از آن دست عواملى اند که زمینه هاى مادى و جسمانى نشاط را فراهم مى آورند؛ هر چند که پس از برخوردارى از نشاط جسمانى، شادى روحى نیز نصیب انسان مى شود.
د) پاره اى از عارفان مسلمان که روحیه اى درون گرا دارند ـ نشاط و شادى را در درونِ جان آدمیان جست وجو مى کنند. اینان شادى حاصل از وصال معنوى محبوب را برتر از شادى هاى جسمانى و بیرونى مى دانند. سالکان معنوى، اندوه و غم را به منزله مقام و درجه اى از تجربه هاى عرفانى مى دانند و ازاین رو، گاه، شادى و نشاط را فداى چنین غمى مى کردند و معتقدند از طریق حزن است که مى توان به شادى دست یازید.
که را دیدى توان در جمله عالم
که یک دم شادمانى یافت بى غم[159]
به اعتقاد این گروه، شادى هاى این سویى و دنیوى، همچون خود دنیا دوایى ندارند و همواره قرین غم بوده است.
شادى بى غم در این بازار نیست
گنج بى مار وگل بى خار نیست
راه لذت از درن است نزبرون
ابلهى دان جستن از قصر و حصون[160]
از آن جا که عارفان پیر و مکتب عشقند، معتقدند آن چه شادى و زندگى مى آفریند، عشق پاک است.
مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خندم شدم
دولت عشق آمد و من، دولت پاینده شدم
از توام اى شهر قمر، در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو، گلشن خنده شدم[161]
مهم این نکته است که عارفان نیز در جست وجوى شادى مطلق و کاملند و به دلیل ظرفیت وجودى خاص خویش؛ براى دست یابى به آن نشاط راستین از غم استقبال مى کنند؛ ولى هرگز براى دیگران آرزوى اندوه نمى کنند؛ علاوه بر آن که در برابر غم، در ظاهر مراقبند که دیگران از حزن آنان آگاه نشوند.[162]
پرسش 54. اگر قبول داریم که حضرت سیدالشهداء با شهادت خویش به مقام فنا ـ که بالاترین مرحله سلوک است ـ رسیده اند، دیگر اشک ریختن براى او چه معنا دارد؟
این سخن از دو جهت ناصواب است: نخست آن که حکمت گریه بر اباعبدالله علیه السلامتنها به جهت قربانى شدن، مظلومیت و به اسارت درآمدن خانواده ایشان نبود؛ ثانیا امامان علیهم السلام پس از حضرت حسین علیه السلام ـ که در مقام حق الیقین بودند و هیچ غیبى از آنان مستور نبود ـ علاوه بر توصیه به گریه بر اباعبدالله علیه السلام، خود نیز بر این واقعه مى گریستند و مجالس سوگوارى برپا داشته و به دیگران نیز توصیه مى کردند. آیا آنان از حکمت ها و باطن ماجراى کربلا بى اطلاع بودند؟ به نظر مى رسد گریه بر اباعبدالله علیه السلام، حکمت هاى دیگرى نیز دارد، که امامان این گونه آن را به پیروان خود آموزش مى دادند.
به بیان دیگر، حماسه عاشورا، یک رخداد دو پهلویى است و اگر این جریان را از یک سو بررسى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که امام حسین علیه السلام شهید شد و فرزندانش کشته شده و اهل و عشیره اش به اسارت درآمدند و یزید بن معاویه پیروز و غالب گشت. اگر گریه بر اباعبدالله علیه السلام، از این دید تحلیل شود، این اشک و آه صرفا بروز یک عاطفه انسانى است بر این که فردى مورد شکنجه بدنى و روحى قرار گرفت و به طرز ناگوارى به قتل رسید.
از این زاویه، گریه صرفا یک درد دل و همدردى با صاحبان درد است. این گریه با گریه بر کشته شدگان حلبچه یا هیروشیما تفاوتى ندارد، تنها تفاوت در شدت درد و روش کشته شدن است.
امّا اگر واقعه عاشورا را از زوایه دیگرى بررسى کنیم، مى بینیم که در آنجا پیروزى از آنِ امام حسین علیه السلام است و این یزید و کارگزاران او هستند که شکست خوردند. در واقع از این نگاه، واقعه عاشورا پیروزى صفات حسنه در درجه اعلاى خود، بر صفات رذیله در درجه ادناى خود بود.
در این صورت گریه با این دیدگاه، دیگر گریه بر اساس عاطفه نخواهد بود و صرفا یک تراژدى و هم دردى و هم سویى با صاحبان درد از روى احساسات نیست، تا بگوییم آن حضرت که به مقام فنا نایل شد، دیگر گریه براى او چه حکمتى دارد؟
پرسش 55. معناى اینکه «امام حسین علیه السلام مظلوم بود» چیست؟«قدس سرهمقدس سرهماقدس سرهصلى الله علیه و آلهرضى الله عنهعلیهاالسلام»
«ظلم» در مقابل «عدل» به معناى ندادن حق کسى است که صاحب حق است و
امام حسین علیه السلام بدین جهت مظلوم تلقى مى شود که حق ولایت و زعامت بر مسلمین ـ که از بارزترین حق اباعبدالله ـ بود از آن حضرت ستانده شد. علاوه بر آنکه حقى نیز بر عموم مسلمانان داشت و آن عبارت بود از شناختن و محبت وى که متأسفانه به جهت تبلیغات سوء، موقعیت، معنویت و جایگاه رفیع و بلند ایشان نزد مسلمانان، ادا نگشت و با حجاب هاى ظلمانى چون جهالت، خباثت و خیانت، مقام منیع آن چهره ملکوتى پوشانده شد و آن جلوه الهى، به تمام ظهور و بروز نمایان نگشت!
کشته شدن سیدالشهداء علیه السلام در مقابل این دو ظلم بسى ناچیز است، کشتن وى بزرگ ترین ظلم به آن حضرت نبود ؛ بلکه نشناختن او و نشناساندنش، بزرگ ترین ظلم به ایشان در تاریخ بشریت بوده و هست.
باید توجه داشت در واژه شناسى، واژه «مظلوم» با کلمه «مُنْظَلَم» متفاوتند، «مُنْظَلَم» کسى است که ظلم را مى پذیرد و هیچ مقاومتى در برابر آن نمى کند؛ ولى مظلوم کسى است که به او ظلم مى شود و او در برابر آن آرام نمى نشیند و با تمام وجود و امکانات مبارزه مى کند. در فرهنگ دینى «ظلم پذیرى» مذموم و «ظلم ستیزى» پسندیده است.
اهل سنت و عزادارى
پرسش 56. چرا برادران اهل سنت در برابر عزادارى و ماتم سرایى شیفتگان امام حسین علیه السلام، تندى کرده و در موضع گیرى خود آن را مولود بى خردى و دورى از سنت قلمداد مى کنند؟
مستند اهل سنت، پاره اى روایات است که در آن، بر ممنوعیت گریه و عزادارى بر مرده تأکید شده است؛ امّا این روایت بر اساس دیدگاه برخى از صاحب نظران اهل سنت، از جهت سند و محتوا مخدوش است. نووى از اندیشمندان اهل سنت مى گوید: «روایات فوق از نظر عایشه پذیرفته نشده، او به راویان آن نسبت فراموشى و اشتباه مى دهد؛ زیرا خلیفه دوم و پسرش عبدالله، این روایات را به صورت صحیح از پیامبر نگرفته اند» و ابن عباس مى گوید: «این روایات سخن خلیفه است، نه سخن پیامبر صلى الله علیه و آله».[163]از طرف دیگر در تاریخ نمونه هایى از برپایى عزادارى مردم، براى درگذشت شخصیت هاى اهل سنت ثبت شده است مثلاً؛ براى جوینى (م 478 ق) عزادارى کردند. ذهبى از درگذشت جوینى و مراسم سوگوارى او چنین یاد مى کند:
«نخست او را در منزلش به خاک سپردند و آن گاه پیکرش را به «مقبره الحسین» انتقال دادند. در ماتم او منبرش را شکستند، بازارها را تعطیل کردند و مرثیه هاى فراوانى در مصیبتش خواندند. او چهارصد شاگرد و طلبه داشت، آنان در سوگ استاد خویش، قلم و قلمدان هاى خود را شکستند و یک سال عزادارى نمودند و عمامه هاى خود را به مدت یک سال از سر برداشتند، بدان حد که کسى جرأت به سر گذاشتن عمامه را نمى داشت. آنان در این مدت در سطح شهر به نوحه خوانى و مرثیه سرایى پرداختند و در فریاد و جزع زیاده روى کردند».[164]ذهبى نیز در مورد بازتاب مرگ ابن جوزى (م 597 ق) مى نویسد: «با درگذشت او، بازارها تعطیل گردید و جمعیت زیادى در مراسم او حضور یافتند … مردم تا پایان ماه رمضان در کنار قبر او شب را به صبح رساندند … مراسم عزادارى را روز شنبه برپا کردیم …»[165].
عجب است که مورخان به نام اهل سنت، به آسانى و با مسامحه، صحنه هاى
سوگوارى و عزادارى مردم براى عالمان سنى مذهب را گزارش و آن را بدون هیچ تحلیل و یا نقدى نقل مى کنند و گاه به بزرگى از آن یاد مى نمایند، اما در برابر عزادارى بر اهل بیت علیهم السلام و امام حسین علیه السلام موضع گیرى غیرمنطقى مطرح مى کنند؟ به راستى راز این دوگانگى چیست![166]
پرسش 57. چرا اهل سنت به استناد «لیس منا من ضرب الخدود و شق الجیوب و دعا بدعوة الجاهلیه» عزادارى نمى کنند؟
یکم. این حدیث مربوط به جایى است که انسان براى عزیز از دست رفته اش خودزنى و گریبان چاک کند آن هم در حالى که معترض به قضاى الهى باشد و حرف هایى بزند و نوحه هایى گوید که موجب خشم خداوند است. اما گریه بر امام حسین علیه السلام و عزادارى بر آن حضرت، از افضل قربات است و از مصادیق تعظیم شعائر الهى و اعلام وفادارى نسبت به بزرگان مکتب و پیشوایان دینى است و فلسفه هاى متعددى دارد که در پاسخ به پرسش هاى پیشین مطرح شد.
دوم. گریبان چاک کردن نیز در مواردى استثنا شده است و اشکال ندارد؛ مانند گریبان چاک کردن در فوت پدر، مادر، برادر، چنان که حضرت موسى علیه السلام در فراق هارون و امام حسن عسکرى علیه السلام در فراق امام هادى علیه السلام گریبان چاک کرده اند.[167]بنابراین گریه و نوحه و عزادارى و گریبان چاک کردن در ماتم ائمه علیهم السلام خصوصا امام حسین علیه السلام ـ که پدر معنوى امت اسلامى مى باشند ـ اشکال ندارد؛ بلکه موجب سعادت انسان و قرب به خداى سبحان است.
گریه و نوحه اى که در روایات مورد مذمت قرار گرفته، نوحه اى است که با
عدم رضایت خداوند همراه باشد و این همان شیوه اى است که در جاهلیت مرسوم بود و روایت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله «لیس منا من ضرب الخدود و شق الجیوب و دعا بدعوة الجاهلیة» ناظر به این نوع عزادارى است.
اما عزادارى امام حسین علیه السلام مقوله اى جدا است و روایات ما نیز به این امر تشویق مى کند؛ چون در متن این عزادارى، بقاى اسلام و تزلزل حکومت فاسدان و ظالمان نهفته است و ثمرات معنوى و اجتماعى زیادى به همراه دارد.
پی نوشت ها
______________________
[1]. نگا: شورى 42، آیه 23؛ هود (11)، آیه 29؛ میزان الحکمه، ج 2، ص 236.
[2]. نگا: المحبة فى الکتاب والسنة، صص 169 ـ 170 و 181 ـ 182.
[3]. بحارالانوار، ج 44، ص 287.
[4]. امالى، ص 305.
[5]. طبق فرموده امام صادق علیه السلام به معاویة بن وهب، «عزاداران سیدالشهدا در روز عاشورا از آب و غذا دورى جویند تا آن که یک ساعت از وقت فضیلت نماز عصر بگذرد، و در حد لزوم به غذاى معمول صاحبان مصیبت، سدّ جوع و عطش کنند». [نگا: تاریخ النیاحة الامام الشهید الحسین بن على، ج 1، صص 157ـ159].
[6]. در این خصوص نگا: فرهنگ عاشورا، صص 268 ـ 271؛ حسین، عقل سرخ، صص 77 ـ 119؛ امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، صص 116 ـ 121.
[7]. بحارالانوار، ج 43، ص 222.
[8]. همان، ص 278.
[9]. همان، ص 282 و 289.
[10]. نگا: امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، ص 145.
[11]. بحارالانوار، ج 44، ص 145.
[12]. خصال، ج 1، ص 131.
[13]. بحارالانوار، ج 45، ص 207.
[14]. مصباح المتهجد، ص 713.
[15]. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، ص 143.
[16]. حسین، نفس مطمئنة، ص 56.
[17]. بحارالانوار، ج 44، ص 284.
[18]. همان، ج 45، ص 257.
[19]. بحارالانوار، ج 101، ص 320.
[20]. مصطفى آرنگ به نقل از اشک حسینى، سرمایه شیعه، ص 66.
[21]. المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، ج 7، ص 15.
[22]. تکملة تاریخ الطبى، ص 183.
[23]. مرآت الجنان، ج 3، ص 247. مقصود عزادارى به طور علنى است.
[24]. النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و قاهرة، ج 4،ص 218.
[25]. الخطط، مقریزى، 2/289. و نیز ر.ک: النجوم الزاهرة، ج 4؛ ص 126، بخش وقایع سال 366؛ اتعاظ الحنفاء، مقریزى، ج 2،ص 67 به نقل از: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 161ـ162.
[26]. در این خصوص نگا: مقالات تاریخى، رسول جعفریان، ج اوّل، صفحات 183 ـ 185، 201ـ206.
[27]. موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 378.
[28]. موسیقى مذهبى ایران، ص 26.
[29]. همان، ص 33ـ35 و درآمدى بر نمایش و نیایش در ایران، ص 86، کیهان فرهنگى، مهر63، ص27.
[30]. فرهنگ عاشورا، ص 346.
[31]. در این خصوص نگا: حسین، نفس مطمئنه، صص 5 ـ 18.
[32]. نگا: بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 244، 245، 281، 282، 289، 291، 293 و … .
[33]. شیخ صدوق، امالى، ص 77.
[34]. نگا: یادداشت هایى در زمینه فرهنگ و تاریخ، صص 272ـ273.
[35]. ابن اثیر یکى از مورخان برجسته مى نویسد: ابومسلم خراسانى روزى خطبه خواند. مردى برخاست و پرسید: این علامت سیاه که بر تو مى بینم، چیست؟ گفت: ابوزبیر از جابر بن عبدالله انصارى روایت کرده است که گفت: پیغمبر صلى الله علیه و آله هنگام فتح مکه عمامه سیاهى بر سر داشت و این لباس هیبت و لباس دولت است. ترجمه الکامل، ج 9، ص 114.
[36]. بحارالانوار، ج 43، صص 174 ـ 180.
[37]. نگا: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 31 ـ 53.
[38]. نگا: معجم البلدان، حموى، ج 3، ص 452 و تاریخ گیلان و دیلمستان، ص 223.
[39]. دائرة المعارف، ج 6، ص 710 ـ 722.
[41]. ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ج 3، ص 747.
[42]. اخبار الدولة العباسیة، ص 247.
[43]. السیرة النبویة، ج 3، صص 10 ـ 11.
[44]. نگا: تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 2، ص 127.
[45]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 22.
[46]. بحارالانوار، ج 45، ص 188 و وسائل الشیعه، ج 2، ص 890.
[47]. شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 172.
[48]. اخبار الدولة العباسیة، صص 230ـ232 و 242.
[49]. نگا: سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، صص 195 ـ 200، 129ـ155، 76 و 77.
[50]. در این خصوص نگا: پیرامون عزادارى عاشورا، (مجموعه سخنان، استفتائات و جواب هاى مقام معظم رهبرى در خصوص عاشورا).
[51]. نگا: نساء 4: آیه 139؛ منافقون(7): آیه 8. در روایات نیز بر این مهم تأکید شده است نگا: نهج البلاغه، حکمت 371، 113؛ منتخب میزان الحکمه، ص 346 و … .
[52]. العبقرى الحسان، ج 1، ص 199، به نقل از اشک حسینى، سرمایه شیعه، ص 36 و 37.
[53]. کامل الزیارات، ص180.
[54]. بحارالانوار، ج101، ص290؛ اقبال الاعمال، ص38؛ شیخ طوسى، مصباح المتهجد، صص 538 و542 و 547.
[55]. فاطر 35، آیه 6.
[56]. سوره ممتحنه 60، آیه 4.
[57]. سوره حج 22، آیه 78.
[58]. فتح 48، آیه 29.
[59]. همان.
[60]. در این خصوص نگا: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج 2، دفتر 2، صص 263 ـ 272.
[61]. مثنوى، ج 3، دفتر 5.
[62]. نهج البلاغه، خ 176، ص 185.
[63]. مثنوى، ج 1، دفتر 2.
[64]. مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
[65]. حافظ.
[66]. اصول کافى، ج 2، کتاب الدعاء، باب البکاء.
[67]. نگا: دوست شناسى و دشمن شناسى در قرآن، فصل 3.
[68]. نگا: السیرة الحلبیه، ج 2، ص 247؛ بحارالانوار، ج 36، ص 349، ج 43، ص 238، ج 28، ص 37، ج 22، ص 484، همان، ج 82، ص 104، همان، ج 42، ص 283 و ص 288 و … .
[69]. حافظ.
[70]. دعاى ابوحمزه ثمالى.
[71]. اصول کافى، ج 2، کتاب الدعاء، باب البکاء.
[72]. بحارالانوار، ج 73، ص 157.
[73]. مثنوى، ج 2، دفتر 3.
[74]. اصول کافى، همانجا.
[75]. مثنوى، ج 3، دفتر 5.
[76]. اسراء 17، آیه 107 ـ 109.
[77]. مثنوى، ج 1، دفتر 2.
[78]. میزان الحکمة، ج 1، ص 455، روایت 1845.
[79]. همان، ح 1846.
[80]. مثنوى، ج 3، دفتر 5.
[81]. مریم 19، آیه 58.
[82]. حافظ.
[83]. مائده 5، آیه 83.
[84]. مقالات، ج 3، ص 379.
[85]. مثنوى، ج 3، دفتر 5.
[86]. اصول کافى، همانجا.
[87]. همان.
[88]. مفاتیح الجنان، دعاى بعد از زیارت امیرالمؤمنین.
[89]. دعاى ابوحمزه ثمالى.
[90]. مرآه العقول، ج 12، ص 56.
[91]. الخصائص الحسینیه، ص 140.
[92]. مسند امام رضا علیه السلام، ج 2، ص 27 .
[93]. بحارالانوار، ج 44، ص 291.
[94]. الخصائص الحسینیه، ص 142.
[95]. بحارالانوار، ج 44، ص 285.
[96]. خصائص الحسینیه، ص 142 و وسائل الشیعة، ج 4، ص 1121، ص 1124.
[97]. نگا: آیین مهرورزى، بخش محبت به اهل بیت علیهم السلام.
[98]. «من علامات الشقاء جمود العین» [حضرت رسول صلى الله علیه و آله]، میزان الحکمه، ج 1، ص 455، روایت 1845 و قال على علیه السلام: «ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الالکثرة الذنوب». [همان، ص 455، روایت 18406].
[99]. بحارالانوار، ج 71، ص 281.
[100]. همان، ج 70، ص 55.
[101]. همان، ج 78، ص 83.
[102]. بحارالانوار، ج 75، ص 370.
[103]. مستدرک الوسائل، ج 2، ص 341.
[104]. تنبیه الخواطر، ص 360.
[105]. بحارالانوار، ج 1، ص 203.
[106]. همان، ج 77، ص 45.
[107]. همان جا.
[108]. همان، ج 14، ص 309.
[109]. همان، ج 77، ص 199.
[110]. همان، ج 78، ص 115.
[111]. همان، ص 308.
[112]. معجم الفاظ غررالحکم، ص 863.
[113]. بحارالانوار، ج 1، ص 203.
[114]. مشکاه الانوار، ص 107.
[115]. همانجا.
[116]. نهج البلاغه، خ 222.
[117]. همانجا.
[118]. همان، خ 176.
[119]. بحارالانوار، ج 93، ص 284.
[120]. مثنوى، دفتر 2، ابیات 22 و 23.
[121]. در این خصوص نگا: تجسم عمل و شفاعت، صص 106 ـ 116.
[122]. بحارالانوار، ج 8، ص 53.
[123]. مثنوى، دفتر 5، ابیات 2267 – 2262.
[124]. نگا: منتخب میزان الحکمه، ص 249.
[125]. «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق».
[126]. علامه طباطبایى، المیزان، ج 16، ص 203.
[127]. انگیزش و هیجان، ص 367.
[128]. روانشناسى شادى، ص 42 و 172.
[129]. جلوه هاى شادى در فرهنگ و شریعت، ص 47.
[130]. روان شناسى شادى، روان شناسى کمال، راز شاد زیستن و….
[131]. ناصر خسرو.
[132]. شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، ج 5، باب ملابس؛ شیخ طوسى، امالى، ح 45؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 95؛ آیین زندگى، ص 34.
[133]. رودکى.
[134]. توبه 9، آیه 82.
[135]. گفتارها، ج 2، ص 225 ـ 226.
[136]. ر.ک: سوره الرحمن، واقعه ویس.
[137]. اعراف 7، آیه 32.
[138]. گفتارها، ج2، ص227ـ228.
[139]. بحرانى، تحف العقول، ص49.
[140]. آمدى، غررالحکم، ح2023.
[141]. همان، ح1084.
[142]. بحارالانوار، ج78، ص12.
[143]. کلینى، اصول کافى، ج2، ص663.
[144]. همان.
[145]. بحارالانوار، ج75، ص321.
[146]. کافى، ج2، ص192.
[147]. وسائل الشیعه، ج12، ص112، بحارالانوار، ج16، ص298؛ حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج8، ص418.
[148]. فرودسى.
[149]. اخلاق اسلامى، ص98ـ99؛ اخلاق الهى، ج5، ص238.
[150]. یکى از صحابیان از رسول خدا پرسید: «آیا اگر با دوستان خود شوخى کنیم و بخندیم، اشکالى دارد؟ حضرت فرمود: اگر سخن ناشایستى در میان نباشد، اشکالى ندارد کافى، ج2، ص663 ن تحف العقول، ص323.
[151]. غررالحکم، ص222.
[152]. کافى، ج2، ص665.
[153]. اخلاق الهى، ج5، ص256ـ257.
[154]. کافى، ج2، ص664.
[155]. غررالحکم، ص222.
[156]. اخلاق الهى، ج5، ص258ـ259.
[157]. همان.
[158]. کافى، ج2، ص163؛ وسائل الشیعه، ج20، ص213.
[159]. شبسترى.
[160]. مولوى.
[161]. همان.
[162]. امیرمؤمنان، على علیه السلام در توصیف عارفانه مى فرماید: «زاهدان، در دنیا اگر چه بخندند، قلبشان مى گرید و اگر چه شاد باشند، اندوهشان شدید است نهج البلاغه، خطبه 113؛ ر.ک: شرح مقامات اربعین، ص260ـ262..
[163]. شرح النووى، ج 5، ص 308.
[164]. سیر اعلام النبلاء، ج 18، ص 468.
[165]. همان، ص 379.
[166]. نگا: چرایى گریه و سوگوارى؟، صص 19ـ34.
[167]. وسائل الشیعه، ج 22، ص 402 و ج 3، ص 274.
مقاله: بخش چهارم : فلسفه عزادارى