دین و اندیشه

خدمت و خیانت رضا خان

پرسش و پاسخ

66159-198449-1393064711.jpgدر اینکه در رژیم گذشته طرح ها و پروژه هایی در کشور ساخته یا طراحی شده تردیدی وجود ندارد،اما نکته ای که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که آیا همه آنچه در این زمینه صورت گرفته است در راستای خدمت به کشور و مردم بوده یا برخی از آنها اهداف دیگری را دنبال می کرده است؟به نظر می رسد برخی از طرح هایی که در کشور در دوران پهلوی انجام شد،بیش از آنکه به منافع کشور و مردم توجه داشته باشد،در راستای منافع قدرتهای استعماری بود که نمونه بارز آن احداث راه آهن توسط رض

66159-198449-1393064711.jpgدر اینکه در رژیم گذشته طرح ها و پروژه هایی در کشور ساخته یا طراحی شده تردیدی وجود ندارد،اما نکته ای که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که آیا همه آنچه در این زمینه صورت گرفته است در راستای خدمت به کشور و مردم بوده یا برخی از آنها اهداف دیگری را دنبال می کرده است؟به نظر می رسد برخی از طرح هایی که در کشور در دوران پهلوی انجام شد،بیش از آنکه به منافع کشور و مردم توجه داشته باشد،در راستای منافع قدرتهای استعماری بود که نمونه بارز آن احداث راه آهن توسط رضا شاه در کشور است که به عنوان یکی از اقدامات شاخص وی برشمرده می شود در حالی واقعیت چیز دیگری بود.

« ماجرای احداث راه آهن»

اگرچه راه‌آهن فی‌نفسه می‌تواند برای کشور مفید واقع شود، در آن هنگام دو مسئله در این زمینه وجود داشت: نخست آنکه آیا با توجه به مجموعه شرایط اقتصادی حاکم بر کشور، احداث راه‌آهن در اولویت بود یا آنکه اگر سرمایۀ اختصاص‌یافته به آن، مصروف اقدامات صنعتی دیگر می‌شد، دستاوردهای بهتر و بالاتری برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور در برداشت؟ دوم آن‌که اگر بنا بر احداث راه‌آهن بود، بهترین و مناسب‌ترین مسیری که می‌بایست انتخاب می‌شد، کدام بود؟ در این زمینه دلسوزان کشور معتقد بودند مسیر شرقی غربی با توجه به اینکه ایران را از یک‌سو به هندوستان و از سوی دیگر به اروپا متصل می‌کرد، دارای اولویت کامل بود و برای مردم ایران منافع بسیاری در برداشت، حال آنکه انتخاب مسیر جنوبی شمالی، در حقیقت در چهارچوب طرح‌ها و برنامه‌های نظامی انگلیس می‌گنجید؛ کما اینکه از زمان عقد قرارداد رویتر، انگلیسی‌ها همواره می‌کوشیدند عبور مرور خویش را از مناطق جنوبی کشورمان که منطقۀ نفوذ و استقرار آنان به شمار می‌آمد به سمت مناطق شمالی، که همجوار با قفقاز و آسیای میانه بود، تسهیل کنند و سرانجام نیز با سرمایۀ ملّت ایران به این هدف نائل شدند و منافع آن را در وقایع جنگ جهانی دوم بردند. دراین‌باره جا دارد به آنچه دکتر مصدق بیان کرده است توجه شود: «در خصوص راه‌آهن مدت سه سال، یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶، هر وقت راجع به این راه در مجلس صحبتی می‌شد و یا لایحه‌ای جزء دستور قرار می‌گرفت من با آن مخالفت کرده‌ام؛ چون‌که خط خرمشهر بندرشاه خطی است کاملاً سوق‌الجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیشامدی حاضر کرده گفتم هرکس به این لایحه رأی بدهد خیانتی است که به وطن خود نموه است که این بیان در وکلای فرمایشی تأثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحۀ دولت را تصویب نمود… در جلسۀ ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورا گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بین‌المللی دارد، ما را به بهشت می‌برد و راهی که به‌منظور سوق‌الجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختی‌های ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز اینکه می‌خواستند از آن استفاده‌ای سوق‌الجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت می‌برد وارد انگلیس کند… چنانچه در ظرف این مدت عواید نفت به مصرف کار[خانة] قند رسیده بود رفع احتیاج از یک قلم بزرگ واردات گردیده بود و از عواید کارخانه‌های قند هم می‌توانستند خط راه‌آهن بین‌المللی را احداث کنند که باز عرض می‌کنم هرچه کرده‌اند خیانت است و خیانت».(دکتر محمد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۵، ص349-352)

روز چهارم اسفند 1305 شمسی لایحه تأسیس راه‌آهن سراسری ایران به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید.

یکی از مهمترین لایحه هایی که در سال 1305 شمسی به مجلس ارائه شد، لایحه تأسیس راه آهن سراسری بود که بحث های فراوانی درپی داشت. این لایحه از سوی مهدی‌قلی هدایت، وزیر فواید عامه به مجلس شورای ملی ارایه شد.

مهدی‌قلی هدایت (مخبرالسلطنه) در کتاب «خاطرات و مخاطرات» خود درباره طرح احداث خط آهن محمره (خرمشهر) به جز (بندر گز) می‌نویسد: « اول اسفند 1305 من پیشنهاد راه‌آهن را به مجلس بردم. من‌الغرائب، مصدق‌السلطنه مخالف شد که در عوض قندسازی باید دایر کرد. راه‌آهن منافع مادی مستقیم ندارد. گفتم از راه‌آهن منافع مادی مستقیم منظور نیست. منافع غیرمستقیم راه‌آهن بسیار است. نظمیه یا نظام هم منافع مادی ندارد، ضروری مصالح مملکت‌اند. قند هم به جای خود تدارک خواهد شد و اثبات شیء نفی ما عـدا نمی‌کند.» دکتر مصدق اعتقاد داشت که هزینه و زمان اجرای چنین طرحی توجیه اقتصادی و فنی ندارد.

تا سال‌ها راه‌آهن سراسری ایران همچنان که دکتر محمد مصدق پیش‌بینی کرده بود تنها به عنوان یک خط حمل و نقل داخلی برجای ماند و به علت محدودیت روابط ایران و اتحاد شوروی هرگز به طور عمده و مقرون به صرفه از این خط استفاده نشد. دولت بریتانیا از‌‌ همان ابتدا اعتقاد داشت که این خط‌‌ آهن از شمال به جنوب کشیده شود، تا بتواند جهت حمله احتمالی به روسیه و سپس شوروی پس از انقلاب اکتبر 1917 استفاده شود.

حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله ایران نقل می کند که احمدشاه نیز در پاسخ به پیشنهاد انگلیسی‌‌ها برای مفتوح ساختن باب مذاکره در مورد کشیدن راه‌آهن گفت: «راه‌آهنی که به صلاح و صرفه ایران است، راه‌آهنی است که از دزداب (زاهدان فعلی) شروع می‌شود و مسیر آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاه متصل شود، یعنی از شرق به غرب ایران، چنانکه از زمان داریوش هم راه تجارت هندوستان در آسیا و سواحل مدیترانه همین راه بوده است و این راه برای ملت ایران ‌‌نهایت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت، ولی راه‌آهن عراق به منجر خزر فقط جنبه نظامی و سوق‌الجیشی دارد و من نمی‌توانم پول ملت را گرفته یا از کشورهای خارج وام گرفته و صرف راه‌آهنی که فقط جنبه نظامی دارد نمایم.» و در ادامه نیز نقل می کند که نایب‌السلطنه هندوستان در سال 1291 شمسی در مجلس عوام انگلستان گفته است: « در مدت 20 سال تأیید کردند که هندوستان باید محاط باشد، در یک حلقه کوه‌ها و صحرا‌ها که بدون تلفات زیاد و پول، غیرقابل عبور باشد. این سیاست، هندوستان را از هر حمله‌ای حراست کرده و هیچ ملتی حق عبور از این منطقه حمایت شده را نداشت؛ اما اگر این راه‌آهن، راه‌آهن غربی- شرقی ایران ساخته می‌شد، آن وقت تمام آن سیاست به خطا بوده و به ما می‌گویند، این اصول را نپذیرید که سیاست حقیقی هند عبارت است از باز کردن سرحدات آن به طرف مغرب.»

با اینکه همگان به سودمندی راه‌آهن شرق و غرب چه از لحاظ تجاری و چه از لحاظ نظامی، آگاه بوده و اعتقاد داشتند که این مسیر کاربردهای فراوانی دارد، ولی رضاشاه آن را نپذیرفت. می‌توان تصور کرد که این موضع رضاشاه در درجه اول مربوط به نفوذ انگلیس بر ارکان دولتش بود و از سویی رضاشاه همیشه نسبت به روسیه نظر نامساعدی داشت و در آن هنگام مخالفت با شوروی را ارجح می‌دانست.

دنیس رایت در کتاب انگلیس ها در میان ایرانیان می‌نویسد:« تا پایان دوره قاجار هیچ خط آهن طویل‌المسافتی در ایران کشیده نشده بود، در نتیجه هیچگونه قصوری که از جانب بریتانیا باشد، نبود . جولیوس دو رویتر از میان جنبه‌های متعدد امتیاز وسیع و همه جانبه‌ای که در سال 1872 از شاه کسب کرده بود، در وهله نخست به راه‌آهنی دل بسته بود که امید داشت بین دریای خزر و خلیج فارس بکشد. دولت بریتانیا از خطری که روسیه را متوجه ایران ساخته بود، بیش از پیش نگران شده بود. سخت عقیده داشت که چنانچه راه‌آهنی بین خلیج فارس و درون ایران موجود نباشد، کمک نظامی بریتانیا به ایران در صورت حمله روسیه از شمال غیرممکن خواهد بود.»

روز یکشنبه 23 مهرماه 1306 در بیرون دروازه گمرک، کلنگ راه آهن توسط رضاشاه بر زمین زده شد و تکمیل آن 11 سال به طول انجامید و هزینه آن عمدتا از محل مالیات ویژه‌ای که بر چای و قند و شکر تامین شد و کسری آن نیز از طریق وام‌های بانکی و اعتبارات دولتی فراهم گردید .

اولین کمپانی که در امر نقشه برداری و ساختمان راه آهن سراسری نماینده اش را به ایران فرستاد کمپانی ساختمانی یونس آمریکایی بود. پس از بررسی های متعدد که توسط مهندسان مشاور آمریکایی انجام شد ، مقرر گردید که مرحله نخست خط آهن در جهت کلی شمال شرقی- جنوب غربی از دریای خزر به خلیج فارس احداث گردد . ملاحظات سیاسی و نظامی بیش از همه ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود . ملاحظاتی چون پرهیز از احداث هرگونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب و یا دوری گزیدن از مرزهای هند، عراق و ترکیه هم دوری گزیند و حتی الامکان نیز از خطوط آهن شوروی در آذربایجان شوروی و جمهوری های آسیای میانه و نیز از شبکه راه آهن بریتانیا در عراق و هند فاصله گیرد . همچنین تصمیم گرفتند که خط به هیچ شهر بزرگ به استثناء پایتخت نرود و بیشتر از مناطق چادرنشین که تسلط بر آنها برای حکومت مرکزی اهمیت شایان دارد، بگذرد.

می توان گفت راه آهن سراسری ایران در حقیقت یک خط آهن نظامی برای امپراتوری انگلیس بود و نه یک راه آهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان . امپراتوری انگلیس از اینگونه راه آهن ها در همه مستعمرات خود از جمله هند و مستعمرات آفریقایی ساخته بود و این خط آهن نیز یکی دیگر از آنها به شمار میرفت . زرنگی بزرگ انگلیسیها در این مورد آن بود که برای ساختن این راه آهن حتی یک لیره خرج نکرد .

دولت انگلیس پس از پایان جنگ اول مهمترین دشمن خود را بلشویکهای روسیه می دانست و سعی داشت در موقعیت مناسب نفرت خود را آشکار کند . نظامیان انگلیس بهترین نقطه برای حمله ای احتمالی به شوروی را ناحیه صحراهای مسطح و کم جمعیت ترکمنستان و قزاقستان تشخیص می دادند و لذا به رضاخان تحمیل نمودند تا راه آهن را به آن ناحیه برساند تا در حداقل زمان و کوتاهترین مسیر ممکن خود را از خلیج فارس به شوروی برسانند و با ساختن بندری کوچک در نقطه انتهایی راه آهن سراسری در جنوب شرقی دریای خزر ، قطعات کشتیهای جنگی خود را سریعا به دریای خزر رسانده و با ساخت آن، دریای خزر را در اختیار بگیرند و از ناحیه شرق دریای مازندران به داخل خاک شوروی نفوذ کرده و سرزمینهای کم جمعیت این ناحیه را به سرعت تصرف کنند .

روزنامه های غربی در آن زمان نوشتند که شاه ایران راه آهنی ساخته که از«هیچ کجا به هیچ کجا میرود» . از بندری بی نام و نشان در خلیج فارس به بندری بلا استفاده در حاشیه شرقی دریای مازندران . مسیر واقعی راه آهن شمالی جنوبی ایران که حتی از زمان قاجار پیشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ایران آن را تصویب کرده بودند بدلیل عدم تخصیص بودجه بلاتکلیف ماند . خط آهنی که از بندر عباس به شیراز و اصفهان رفته و با عبور از تهران به مهم ترین بندر تجارتی آن زمان یعنی بندر انزلی می رفت .

(www.mashreghnews.ir/fa/news/398610)

« رژیم پهلوی در مسیر خدمت یا خیانت به کشور»

صرف نظراز اهدافی که رژیم پهلوی در اجرای این گونه طرح ها و پروژه ها در کشور دنبال می کرد ، با توجه به اینکه این طرح ها به طور عمده از سوی متخصصان خارجی و غیر ایرانی انجام می گرفت و روند کلی حرکت کشور به سمت وابستگی بیشتر به کشورهای دیگر قرار داشت و به ظرفیت های کشور و کشاورزی ، صنعت و تولیدات داخلی هیچ توجهی نمی شد ، ادامه چنین روندی به وابستگی کامل کشور می انجامید و نمی توانست توسعه و پیشرفت پایداری در کشور را به ارمغان بیاورد و به عنوان خدمت این رژیم محسوب گردد .

صرف نظر از افرادی که نا دانسته ، برخی از اقدامات صورت گرفته در زمان شاه را بدون توجه به ماهیت آن به عنوان شواهدی بر پیشرفت و توسعه کشور و خدمت این رژیم بر می شمرند ، برخی از جریان ها چنین رویکردی را با

هدف تطهیر چهره رژیم پهلوی و سرپوش گذاشتن بر خیانت های آن به کشور و مردم و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی دنبال می کنند .به طور خاص پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جریان تاریخ‌نگاری فعال ظهور کرد که به پشتوانه حضور در محافل آکادمیک اروپا و آمریکا و برخورداری از ماهنامه‌ها و فصلنامه‌های پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثاراین طیف نیز به فارسی ترجمه شده که کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی، «معمای هویدا» نوشته دکتر «عباس میلانی» و تاریخ شفاهی دانشگاه «هاروارد» درباره ایران و انقلاب می توان اشاره کرد . این جریان که پیوندهای نزدیکی با سلطنت‌طلبان و بهائیان دارد، چند سالی است که به حیطه مستند سازی تاریخی – سیاسی در شبکه های ماهواره‌ ای وارد شده و برای مثال، مستند «ده شب گوته» یا «از تهران تا قاهره» و اخیراً نیز مستند «انقلاب ۵۷» از تولیدات آن‌هاست. چنین کوشش‌هایی با هدف «بزک کردن چهره رژیم پهلوی» نزد مردم و ارایه چهره ای مناسب و طرفدار پیشرفت و توسعه کشوراز آن و سرپوش نهادن بر جنایات ها و خیانت های آن و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی ، صورت می گیرد.

کتاب « پاسخ به تاریخ»که توسط شاه نگاشته شده را می توان آغاز گر چنین جریانی دانست که شاه در آن یک نوع ژشت ضد غربی گرفته و چنین وا نمود می کند که باافزایش قیمت نفت جلوی غربی‌ها ایستاده و آن‌ها به این دلیل به دنبال تلافی هستند و قصد دارند وی را به نحوی از سر راه خود بردارند.هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند که ریشه آن به اتکای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمی‌گشت. از آنجا که بیگانه آنان را سر کار آورده بود و آن‌ها می‌دانستند در حکومت و اداره کشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند که حالا که انگلیسی‌ها ما را انتخاب کرده‌اند، ممکن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفت‌ها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی که اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش کرد با توسل به بیگانگان که سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما با وجود پشتیبانی جدی غربی‌ها و ددمنشی‌های شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی شاه تلاش کرد با مبراکردن خود، اطرافیان و غربی‌ها را به‌عنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست که درهمان وضعیت نیز او باز به کمک غربی‌ها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس می‌کرد.

مطالعه وضعیت کلی کشور در آستانه انقلاب اسلامی و ماهیت وابسته و سرسپردگی افراطی شاه رژیمش به غرب به روشنی بی پایه و اساس بودن چنین ادعاهایی را اثبات می کند

در اینجا برای روشن شدن واهی بودن چنین ادعاهایی به فراز هایی از کتاب « پاسخ به تاریخ » در این خصوص و نقدها و ایرادهای آن اشاره می کنیم .

شاه در سومین بخش از این کتاب تحت عنوان «انقلاب سفید» به تشریح برنامه‌ها و سیاست‌های خود برای پیشرفت کشور پرداخته است و با استناد به انبوهی از آمار و ارقام تلاش کرده تا به تعبیر خویش چگونگی رهنمون ساختن جامعه به سوی تمدن بزرگ را تشریح نماید.

شاه با اختصاص فصل مستقلی به اصلاحات ارضی و ارائه آمارهایی از میزان واگذاری زمین و تسهیلات به کشاورزان، این اقدام را که نخستین اصل از «انقلاب سفید» به شمار می‌رفت، گامی بلند در جهت تقویت بنیه کشاورزی محسوب داشته است. اما با مراجعه به آمارهای ارائه شده از سوی بانک مرکزی می‌توان سیر نزولی سریع سهم بخش کشاورزی را در تولید ناخالص داخلی طی سال‌های پس از انجام اولین اصل انقلاب سفید، مشاهده کرد. براساس این آمار سهم بخش کشاورزی که در سال 1963 (1341) یعنی سرآغاز اصلاحات ارضی در تولید ناخالص داخلی 9/27 درصد بود، طی سال‌های پس از این اقدام رو به کاهش گذارد و سرانجام در سال 1978 (1356) به پایین‌ترین حد خود یعنی 3/9 درصد رسید.(محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی؛ از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص124، به نقل از بانک مرکزی ایران: گزارش سالانه، تهران، قسمت مربوط به سال‌های1977،1976،1975،1973)این در حالی بود که در آخرین سال حاکمیت رژیم پهلوی هنوز حدود 40 درصد از جمعیت فعال کشور در بخش کشاورزی حضور داشتند؛ لذا با توجه به سهم ناچیز این بخش در تولید ناخالص داخلی می‌توان متوجه فقر حاکم بر این بخش از جمعیت کشور در آستانه انقلاب، گردید. بنابراین بیراه نیست اگر گفته شود اصلاحات ارضی نه تنها گام مثبتی در جهت پیشرفت و توسعه کشاورزی در کشور نبود، بلکه به اضمحلال و نابودی آن انجامید و سایه فقر و مسکنت را بر روستاها و روستاییان و کشاورزان این سرزمین گسترانید. در پی بروز چنین وضعیتی بود که وابستگی کشور به محصولات کشاورزی و نیز دامپروری که در ارتباط مستقیم با آن قرار داشت، رو به فزونی گذاشت، حال آن که پیش از آن، کشور در این زمینه از خودکفایی برخوردار بود. منظور از این سخن، انکار ضرورت بهبود شیوه‌ها و روش‌های کشاورزی سنتی در کشور نیست، اما باید دانست آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت برخلاف تلاش شاه در این کتاب، نه تنها پیشرفت و منفعتی برای کشور نداشت، بلکه موجب نابودی همان وضعیت موجود نیز گردید و سهم کشاورزی در اقتصاد کشور را به پایین‌ترین حد خود رسانید.

از سوی دیگر سیاست‌های توسعه صنعتی کشور نیز که عمدتاً برمبنای صنایع مونتاژ پی‌ریزی شده بود، از یک سو توانایی جذب انبوه بیکاران روستایی را نداشت و از سوی دیگر این صنایع اساساً از توانایی چندانی برای تقویت قدرت اقتصادی کشور برخوردار نبودند. توجه به این نکته نیز ضروری است که عمده‌ترین سرمایه‌گذاری‌ها و فعالیت‌ها در زمینه توسعه صنعت نفت صورت می‌گرفت؛ چرا که سهم آن در تأمین درآمدهای کشور، روز به روز افزایش می‌یافت و بدین طریق وابستگی کشور به درآمد نفت، نهادینه گردید. در کنار صنعت نفت، بخش خدمات نیز از رشد قابل ملاحظه‌ای برخوردار بود که نتیجه آن گسترش بی‌رویه بخش‌های اداری و تجاری و واسطه‌گری بود و به این ترتیب شاکله اقتصادی کشور، به ویژه پس از افزایش درآمدهای نفتی در سال 1352، بر این مبنا گذارده شد.

شاید بهتر باشد برای دریافتن نتیجه مجموعه فعالیت‌هایی که محمدرضا صفحات زیادی از کتاب خود را برای توضیح و تشریح آنها اختصاص داده است، به اظهار نظرهای برخی از وزرا و مسئولان رژیم پهلوی در این باره، رجوع نماییم. علینقی عالیخانی از مقامات عالی‌رتبه اقتصادی رژیم پهلوی که در اغلب سال‌های دهه 40 نیز وزارت اقتصاد را برعهده داشت، طی مقدمه‌ای که بر یادداشت‌های اسدالله علم نگاشته، به تفصیل کارکردها و دستاوردهای رژیم پهلوی را در عرصه‌های مختلف مورد بررسی قرار داده است. در بخشی از این مقدمه می‌خوانیم: «… به گمان او [شاه] اصلاحات ارضی و اجتماعی موجب آزادی زنان و دهقانان و سهامدار شدن کارگران گشته و برنامه‌های بهداشت و آموزش رایگان، جامعه خوشبخت برپا ساخته بود و دیگر جایی برای شکایت و خرده‌گیری نبود. ولی جز در زمینه آزادی زنان که بی‌گمان گام‌هایی اساسی برداشته شد (البته در چارچوب سیاست‌ها و ارزشهای رژیم پهلوی) در موردهای دیگر واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت. اصلاحات ارضی و از میان بردن بزرگ مالکی به راستی خدمت بزرگی بود، به شرطی که به دنبال آن نهادهای تازه‌ای مانند شورای ده یا شرکت‌های تعاونی- به معنای راستین و نه تبلیغاتی کلمه- جایگزین نظام پیشین می‌شد و دولت نیز با سیاست پیگیر و روشنی از آنها پشتیبانی می‌کرد، ولی در عمل به این امر آن‌چنان که باید توجه نشد و اعتبارات کشاورزی بیشتر صرف طرح‌های بزرگ شد و دهقانان خرده پا کم و بیش فراموش گشتند. داستان مشارکت کارگران در سود سهام واحدهای صنعتی نیز در عمل تبدیل به یک یا دو ماه دستمزد اضافی در سال شد و هیچ ارتباطی با سود این واحدها نداشت. هنگامی نیز که قرار شد بخشی از سهام این‌گونه شرکت‌ها به کارگران واگذار شود، تورم و کمبود مسکن و خواربار چنان فشاری برگرده این طبقه وارد کرده بود که دیگر کسی با وعده صاحب سهم شدن و دریافت سود در آینده، دل خوش نمی‌داشت… برنامه‌ آموزش و بهداشت رایگان نیز چندان معنایی نداشت. در 1355 تنها 75% از کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسه‌ها تا سه نوبت کار می‌کردند و شمار شاگردان هر کلاس به 80-70 نفر می‌رسید. برپایه گزارش سال 1979 بانک جهانی، درصد اشخاص بالغ باسواد در 1975، در تانزانیا 66، در ترکیه 60 و در ایران 50 بیش نبود، همچنین در 1977 انتظار عمر متوسط (امید به زندگی) در ترکیه 60، در ایران 52 و در هندوستان و تانزانیا 51 سال بود. به زبان دیگر، چه در زمینه آموزشی و چه در زمینه بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد کمتر یا خیلی کمتر داشتند، بهتر نبود.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار و معین، ، 1380، ج 1، ص121-120)

اگر این اظهارات مقام برجسته اقتصادی رژیم پهلوی را با آنچه شاه در کتاب خویش مدعی شده است، مقایسه کنیم، به بسیاری از واقعیت‌ها پی خواهیم برد. نکته قابل توجه در مطالب عالیخانی، تأکید وی بر تفاوت داشتن واقعیات موجود با «تصورات شاه» است. محمدرضا از آنجا که عادت به خود بزرگ‌بینی داشت، فارغ از این که وضعیت واقعی اقتصاد، صنعت و دیگر امور جامعه و کشور در چه شرایطی قرار دارد، ایران و ایرانیان را تحت حکومت خویش، دارای بیشترین رشد اقتصادی و بهترین شرایط برای رسیدن به تمدن بزرگ تصور می‌کرد. از طرفی، دولتمردان رژیم پهلوی نیز به خاطر آشنایی با روحیات شاه، همواره سعی داشتند با ارائه آمار و ارقام بی‌مبنا، همین تصور را در ذهن او دامن بزنند و ضمن چاپلوسی و تملق‌گویی‌های فراوان، رضایت خاطر شاه را فراهم آورند؛ بنابراین شاه همواره در تصورات خود غوطه می‌خورد و همین غفلت موجب بروز آشفتگی‌ها و نابسامانی‌های بسیار در امور مملکت می‌گردید. این خصلت محمدرضا، پس از فرار از کشور همچنان با او عجین است و خود را به طور واضح در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز نشان می‌دهد: «از آغاز انقلاب سفید (1963) کل در آمد ناخالص ملی از 340 میلیون به 5682 میلیون ریال افزایش یافت، که می‌توان گفت طی فقط پانزده سال، درآمد ما شانزده برابر شد. حجم ذخایر ارزی که محک استحکام اقتصاد عمومی است، از 45 میلیارد به 1509 میلیارد ریال افزوده گردید. نرخ سالانه رشد اقتصادی، که سالها بالاترین مقام را در دنیا داشت، به 8/13 درصد در سال 1978 بالغ گشت و میانگین درآمد سرانه از 174 دلار در سال 1963 به 2540 دلار افزایش یافت. کشور ما، که تا 1973 در لیست کشورهای غنی صندوق بین‌المللی پول جای نداشت، از 1974 به بعد مقام دهم را احراز کرد.» (محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ترجمه حسین ابوترابیان ، تهران : زریاب ، 1385، ص257-256) وی در جای دیگری به طرح این ادعا می‌پردازد: «ما در زمینه‌های مختلف سیاست و آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی و توسعه از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بودیم. آخرین برنامه پنج ساله ما یک رشد سالانه 24 درصد را نوید می‌داد. این رشد در 1975 برمبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.» (همان ، ص297)

طبیعتاً اگر این اعداد و ارقام در خارج از محدوده «تصورات شاه» نیز واقعیت یافته بودند، دست‌کم وضعیت اقتصادی کشور در آخرین سال‌های حاکمیت پهلوی می‌بایست با رشد سالانه 8/13 یا 26 یا 42 درصدی، در شرایط بسیار خوب و ایده‌آلی باشد، اما پرواضح است که چنین نبود. گذشته از جداول و آمارهای رسمی بانک مرکزی، آنچه در خاطرات برخی رجال دوران پهلوی برجای مانده است، به صراحت از بحرانی شدن وضعیت اقتصادی در سال‌های پایانی عمر رژیم پهلوی حکایت دارد. در یادداشت‌های علم – وزیر دربار شاه و نزدیکترین فرد به وی- بارها از کمبودها و مشکلات اقتصادی برای عموم مردم، حتی احتمال بروزانقلاب سخن به میان آمده است: «3/11/54- افکار پیچیده دور و درازی می‌کردم، ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تأثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب باعبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می‌کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می‌گفت که بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد.»(یادداشت‌های امیراسدالله علم، ج5،ص452)

توجه به این نکته ضروری است که علم در پایان سال 1354، یعنی در اوج درآمدهای نفتی و بلندپروازی‌های شاه، چنین نظری را ابراز می‌دارد، حال آن که اگر به مطالب شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» راجع به این برهه زمانی رجوع کنیم، ملاحظه می‌شود که او بهترین شرایط را در کشور به تصویر می‌کشد و رشد اقتصادی بالاتر از ژاپن را در تصورات خود به ثبت می‌رساند!

جالب این که دقیقاً مقارن با این اظهار نگرانی علم از وضعیت اقتصادی کشور، براساس یک سند برجای مانده از ساواک، جعفر شریف‌امامی که او نیز از بلندپایگان رژیم پهلوی و از برجسته‌ترین عناصر فراماسون در کشور محسوب می‌شد، اوضاع را «در حد انفجار» توصیف می‌کند: «شخص مطلع و برجسته‌ای می‌گفت دو روز قبل در جلسه‌ای با شرکت شریف‌امامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می‌گفت من اوضاع را خیلی بد می‌بینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم، می‌بینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود می‌اندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده می‌شود و اضافه می‌کرد خیلی احساس وضع غیرعادی و آینده‌ای مبهم می‌کنم. در مورد نفت هم شریف‌امامی می‌گفت وضع را روشن نمی‌بینم و فایده‌ای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می‌رود و می‌خورند. اگر پولی نمی‌دادند بهتر بود. لااقل دلمان نمی‌سوخت و می‌گفتیم یک روز بالاخره پول وصول می‌شود. یعنی نفت به فروش می‌رسد و می‌توانیم با پول آن کاری برای مردم و مملکت انجام دهیم.» (سند ساواک- 17/10/1354؛ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص407-406)

با توجه به بسیاری از این‌گونه اظهارات مقامات رژیم پهلوی که از نزدیک با واقعیات جامعه در تماس بودند، پرواضح است که وقتی شاه از رشد اقتصادی 13و24و42 درصدی سخن به میان می‌آورد، فارغ از این که ذکر چنین اعداد و ارقامی برای رشد اقتصادی حکایت از عدم درک صحیح وی از معنا و مفهوم «رشد اقتصادی» دارد، در تصورات شاهانه خویش مستغرق است. اسدالله علم در یادداشت روز 15/6/1348 خود با زیرکی تمام، به گونه‌ای کنایه‌آمیز دلایل و زمینه‌های شکل‌گیری این‌گونه تصورات نزد شاه را برای آیندگان به یادگار نهاده است:« سر شام شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی گزارش می‌دهد 22% رشد اقتصادی در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصدیق خواستند. فرمودند آیا واقعاً‌ تعجب نمی‌کنی؟ عرض کردم تعجب نمی‌کنم [و] باور [هم] نمی‌کنم. این گزارشات دروغ است. چون در حضور دیگران بود، شاهنشاه خوششان نیامد. من هم فهمیدم جسارت کرده‌ام، ولی دیر شده بود! ماشاالله شاه آن قدر علاقه به پیشرفت کشور دارد که در این زمینه هر مهملی را به عرض برسانند قبول می‌فرمایند و به همین جهت گاهی دچار مشکلات مالی و مشکلات دیگر می‌شویم.» (یادداشت‌های اسدالله علم، ج 1، ص257)

بی‌تردید بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی کشور در آن دوران، به صرف هزینه‌های کلان در امور نظامی بازمی‌گشت. این نکته بر صاحب‌نظران پوشیده نیست که در یک برنامه‌ریزی سنجیده به منظور دست‌یابی به توسعه و پیشرفت، باید تعادل میان حوزه‌های مختلف رعایت شود. طبیعتاً حوزه نظامی نیز برای یک کشور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که بی‌توجهی به آن، می‌تواند امنیت ملی آن جامعه را در معرض خطرات جدی قرار دهد؛ بنابراین اگر شاه در قالب یک برنامه متعادل، درآمدهای ارزی کشور را به مصرف می‌رسانید، ضمن آن که در زمینه توسعه و تجهیز نظامی کشور گام‌های مؤثری برمی‌داشت، وضعیت اقتصادی بهتری را نیز برای جامعه رقم می‌زد، اما عملکرد رژیم پهلوی در این زمینه کاملاً نامتعادل و نامعقول بود. علینقی عالیخانی به صراحت به این مسئله اشاره دارد: «هزینه نظامی ایران در سال‌های واپسین شاهنشاهی به راستی سرسام‌آور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود- از جمله عراق- روابط دوستانه‌ای داشت و مورد هیچ‌گونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ وجه نمی‌توان توجیه کرد.» (یادداشتهای اسدالله علم، جلد اول، ص84)

این در حالی است که شاه برای توجیه هزینه‌های سرسام‌آور نظامی، در کتابش عنوان می‌کند: «معنی سیاست دقیق استقلال ما این بود که به تسلیحات و ارتش احتیاج داشتیم. می‌خواستیم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضاء می‌کرد.» (پاسخ به تاریخ ، ص261)

شاه اگرچه سعی دارد نظامی‌گری پرهزینه و ویرانگر خود را سیاستی مستقل و به منظور حفظ امنیت ملی ایران قلمداد کند، اما واقعیات تاریخی، این تلاش او را ناکام می‌گذارند. گذشته از وابستگی رژیم پهلوی به انگلیس و سپس آمریکا، پس از تصمیم انگلیس به خارج کردن نیروهای نظامی‌اش از منطقه خلیج‌فارس در سال 1971، نوعی خلأ قدرت در این منطقه به وجود می‌آمد که با توجه به حضور برخی رژیم‌های چپ‌گرا مانند عراق، سوریه و مصر، نگرانی‌هایی را برای بلوک غرب به رهبری آمریکا دامن می‌زد. از سوی دیگر اگرچه تهدید بالفعلی از جانب شوروی احساس نمی‌شد، اما به هر حال سیاست غرب برای حفظ و تقویت پرده آهنین گرداگرد بلوک شرق، از جمله مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان به عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر دنبال می‌شد. در همین زمان، آمریکا به شدت در ویتنام گرفتار آمده بود و تلفات و خسارات سنگینی را متحمل می‌گردید. بی‌تردید ماجرای ویتنام و آثار و تبعات نظامی، اقتصادی و سیاسی آن برای دولتمردان آمریکایی، تجربه‌ای بس گرانبها به حساب می‌آمد و چه بسا برمبنای همین تجربه بود که پس از خروج نیروهای نظامی انگلیس از خلیج‌فارس، آنها سیاست جدیدی را برای حفظ موقعیت خویش در این منطقه به کار بستند. «دکترین نیکسون» در چارچوب این سیاست جدید ایالات متحده طرح‌ریزی شد و به اجرا درآمد: «به باور «نیکسون»، اصل اساسی این سیاست آن بود که کشورهای مورد نظر بتوانند در مناطق از پیش تعیین شده، امنیت خویش را حفظ کنند. بدین ترتیب، اصطلاح «صلح در خلال همیاری» به محور استراتژی آمریکا تبدیل می‌شود. کشورهای متحد و دوست آمریکا با فراهم آوردن عوامل انسانی و تأمین هزینه‌ها و ایالات متحده با فراهم آوردن امکانات و وسایل لازم، معادله‌ای برقرار می‌کردند که براساس آن، امنیت منطقه حفظ می‌شد. این مسئله، در کنار فشار شرکت‌های بزرگ تولید کننده تسلیحات و تجهیزات نظامی، نشان دهنده تهاجم اقتصادی در صادرات محصولات نظامی است.» (حمیدرضا ملک‌محمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص172) به این ترتیب آمریکایی‌ها که درچارچوب سیاست‌های امپریالیستی و سلطه‌جویانه خود، در پی حفظ و تحکیم موقعیت خویش در اقصی نقاط جهان بودند، به جای آن که طبق روش‌های پیشین، خود مستقیماً به این امر مبادرت کنند، این وظیفه را برعهده وابستگان منطقه‌ای خویش نهادند. اتخاذ این سیاست، منافع بی‌شماری برای آمریکا داشت. از این پس کلیه هزینه‌های مالی لازم و نیز تدارک نیرو و تجهیزات، برعهده «ژاندارم‌های وابسته منطقه‌ای» قرار می‌گرفت و در مقابل، آمریکا متعهد می‌شد این کشورها به هر میزان که اسلحه و تجهیزات بخواهند در اختیار آنها قرار دهد. در چارچوب این دکترین بود که شاه به عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه برگزیده شد و سیل تسلیحات و تجهیزات و مستشاران نظامی، در قبال تأمین و پرداخت هزینه آنها، راهی ایران گردید. درست پس از آغاز این مرحله است که ناگهان قیمت نفت در جهان رو به افزایش می‌گذارد و پول کافی در اختیار شاه برای تأمین هزینه‌های بسیار سنگین این طرح قرار می‌گیرد.

از آنجا که دکترین نیکسون و پیامدهای آن برای ایران و معادلات قدرت در منطقه خلیج‌فارس، معروف‌تر از آن است که شاه بتواند آن را نادیده بگیرد، به ناگزیر اشاراتی را به آن البته در قالب عبارات و واژه‌های حساب شده دارد، اما همین مقدار نیز می‌تواند برای خوانندگان کتاب بیانگر حقایقی باشد: «پیش از آن که نیکسون به ریاست‌جمهوری برسد، در تهران با هم مذاکرات مفصلی داشتیم، و معلوم شد که درباره بسیاری از اصول ساده ژئوپولتیک با یکدیگر توافق داریم. مثلاً: هر ملتی باید در پی اتحاد با «متحدان طبیعی‌اش» باشد، یعنی کشورهایی که با علائق مشترک و دائمی به آنها وابسته است.» ( پاسخ به تاریخ ، ص286)پرواضح است که منظور شاه از «اصول ساده ژئوپولتیک» همان دکترین نیکسون و منظورش از ضرورت «اتحاد با متحدان طبیعی‌اش»، توجیه وابستگی خود به ایالات متحده آمریکاست.

آنچه بیش از همه در این زمینه جای تأسف دارد این که تمامی مخارج و هزینه‌های سنگین بار شده بر ملت ایران، در حقیقت در جهت تأمین منافع کلان آمریکا و پیشبرد سیاست‌های جهانی آن بود. قبل از هر سخن دیگری در توضیح این موضوع باید گفت شاه خود در این کتاب، به این مسئله اعتراف دارد: «ارتش ما در واقع قادر بود در این ناحیه، که برای غرب اهمیت استراتژیک فوق‌العاده‌ای دارد، هرگونه «ناآرامی محلی» را متوقف یا در نطفه خفه کند.» (همان ، ص266) به این ترتیب دیگر لازم نبود آمریکا آن‌گونه که برای سرکوب «ناآرامی محلی» در منطقه آسیای جنوب شرقی، وارد ویتنام شده و در آنجا گرفتار آمده بود، در این منطقه نیز وارد عمل شود؛ چرا که شاه وظیفه در نطفه خفه کردن هرگونه « ناآرامی محلی» را عهده‌دار گردیده بود. این احساس وظیفه شاه، طبعاً از وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا نشئت می‌گرفت. مارگ گازیوروسکی در کتاب خویش تحت عنوان «سیاست خارجی آمریکا و شاه»، به بررسی این رابطه پرداخته است و می‌نویسد: «سیاستگذاران ایالات متحد، کودتای 1953 را برای بازگرداندن ثبات سیاسی به کشوری که آن را برای استراتژی جهانی آمریکا در مقابله با اتحاد شوروی حیاتی می‌انگاشتند، ترتیب داده بودند… رابطه دست نشاندگی بین ایران و آمریکا در آغاز بخشی از استراتژی «نگاه نو» حکومت آیزنها‌ور بود. «نگاه نو» که در بررسی شماره 2/162- NSC شورای امنیت ملی در تاریخ نوامبر 1953 مطرح شد تلاشی برای بازیابی ابتکار عمل در رویارویی جهانی با اتحاد شوروی و در عین حال کاهش هزینه‌های دفاعی آمریکا بود… از دیدگاه‌ سیاستگذاران آمریکا، جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه آن را برای دفاع از آن منطقه، برای دفاع مقدم از منطقه مدیترانه، و به عنوان پایگاهی برای حمله‌های هوایی یا زمینی به درون اتحاد شوروی، حیاتی می‌ساخت. منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج فارس برای بازسازی اروپای غربی و برای توانایی غرب در دوام آوردن در یک جنگ طولانی، حیاتی بودند. اگر جنگ فراگیری هم در کار نبود، ایران به عنوان پایگاهی برای هدایت عملیات جمع‌آوری اطلاعات علیه شوروی، جاسوسی آن سوی مرز و همچنین، از 1957، مراقبت الکترونیک تجهیزات آزمون موشک شوروی در آسیای مرکزی ارزشمند بود.» (مارک.ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371، ص165-164)

بنابراین اگر آمریکا و انگلیس در یک تلاش مشترک، دوباره شاه را پس از کودتای 28 مرداد، به قدرت می‌رسانند و از آن پس با حمایت همه جانبه از او و حتی تدارک دیدن یک سازمان امنیت سرکوبگر به نام «ساواک» درصدد مقابله با هرگونه تهدیدی در قبال وی برمی‌آیند، بدان خاطراست که تنها از طریق یک حاکمیت وابسته و دست نشانده، قادرند اهداف استراتژیک خود را دنبال کنند و در این مسیر، نه تنها متحمل هزینه‌ای نشوند بلکه منافع سرشاری را نیز نصیب خویش سازند.

اینها واقعیت‌های موجود در زمینه سیاست نظامی‌گری شاه و اختصاص بخش اعظم درآمدهای کشور به این امر است، اما عمق فاجعه هنگامی بیشتر عیان می‌گردد که متوجه شویم در آن برهه حتی تصمیم‌گیری‌های کلان درباره خریدهای نظامی ایران برعهده دولت آمریکا بود. عبدالمجید مجیدی – ریاست وقت سازمان برنامه و بودجه- در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که «در مورد خرید وسائل و تجهیزات چه طور؟ آیا در موقعیتی بودید که بررسی کنید؟ می‌گوید: «نه،نه،نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته می‌شد… چون دولت ایران برای خرید وسائل نظامی قراردادی با دولت آمریکا داشت، [تصمیم‌گیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام می‌شد این بود که آنها خریدهایی می‌کردند که پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود. به هر صورت، قرارهایشان را با آنها می‌گذاشتند. به ما می‌گفتند اثر این در بودجه سال آینده چیست؟ به این جهت ما رقمی که می‌بایست در سال معین در بودجه بگذاریم می‌فهمیدیم چیست. توجه می‌کنید؟ اما این به این معنی نیست که ده تا هواپیما خریدند یا بیست تا هواپیما خریدند. با خودشان بود. به ما می‌گفتند که شما در سال آینده بابت خریدهایی که ما می‌کنیم، قسطی که برای سال آینده در بودجه باید بگذارید، [فلان] مبلغ است که ما این مبلغ را می‌گذاشتیم توی بودجه» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص146) و اگر بر این همه، این سخن عالیخانی را که حاکی از اولویت داشتن بودجه نظامی بر هر امر دیگری- حتی به بهای کاهش بودجه‌های عمرانی- است، بیفزاییم، به نظر می‌رسد به نحو بهتری می‌توانیم درباره ادعاهای شاه در این کتاب قضاوت کنیم: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (خاطرات علینقی عالیخانی، به کوشش غلامرضا افخمی، تهران، نشر آبی، 1382، ص212)

اینک می‌توان معنای این فراز از کتاب شاه را بهتر درک کرد: «با وجود کوششهای دائمی و پیگیر، زیربنای کشور (راه‌آهنها، جاده‌ها، بنادر) به قدر کفایت توسعه نیافته بودند. این بدان معنا بود که وارداتی بیش از آنچه تا آن روز از راه دریا و هوا و از طریق ترکیه و روسیه و دیگر کشورهای همسایه انجام می‌گرفت غیر ممکن بود. بندرهای ما را کشتیها عملاً مسدود کرده بودند و هر کشتی می‌بایست شش ماه به انتظار تخلیه بار خود لنگر بیندازد.» (پاسخ به تاریخ ،ص267-266) به راستی اگر شاه ده‌ها میلیارد دلار از سرمایه‌های کشور را صرف تأمین منافع غرب در منطقه نمی‌کرد و بودجه‌های عمرانی را در پای هزینه‌های نظامی قربانی نمی‌ساخت، امکان توسعه زیرساخت‌های اساسی برای پیشرفت واقعی و همه‌جانبه کشور فراهم نمی‌آمد؟ متأسفانه محمدرضا با از دست دادن فرصت‌های طلایی برای انجام اقدامات اساسی در کشور، تنها در جهت انجام وظایفی که در چارچوب وابستگی به آمریکا برای او در نظر گرفته شده بود، گام برداشت و این البته مسئله‌ای نبود که از چشم ملت پنهان بماند. در حقیقت آنچه به نارضایتی‌های مردم دامن می‌زد، کمبودها و سختی‌های ناشی از معضلات اقتصادی نبود، چه بسا اگر مردم اقدامات شاه را در عرصه نظامی واقعاً در جهت تأمین امنیت ملی ایران تشخیص می‌دادند، با عوارض اقتصادی آن نیز به نوعی کنار می‌آمدند. اما آنچه ملت را سخت می‌آزرد و برایشان غیرقابل تحمل بود، صرف سرمایه‌های هنگفت کشور در چارچوب وابستگی به آمریکا و در جهت تأمین منافع کاخ سفید بود. در کنار این مسئله، برقراری قانون کاپیتولاسیون و حضور ده‌ها هزار مستشار نظامی آمریکایی به همراه اعضای خانواده‌شان، گذشته از صرف هزینه کلان برای آنها، عزت و شرافت جامعه ایرانی را نیز لکه‌دار ساخته بود. این قضیه به حدی شرم‌آور و ننگین بود که حتی شاه نیز ترجیح داده است بدون کمترین اشاره‌ای، با سکوت و سرافکندگی از کنار آن رد شود. ولی آیا این مسئله از حافظه تاریخی ملت ایران پاک خواهد شد؟

(پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران ، نقد کتاب پاسخ به تاریخ ، dowran.ir/show.php?id=121169451)

« ماجرای جدایی بحرین از ایران»

بحرین همواره در طول تاریخ بخشی از ایران بود و در لایحه بودجه کل کشور، استان چهاردهم نامیده می شد و برپایه هیچ قرارداد رسمی از ایران جدا نشده بود در زمان پهلوی دوم دهه‌1350 انگلستان با همراهی آمریکا در جهت تکه‌تکه شدن کشورهای اسلامی و تشکیل دولت‌ها ی کوچک و تحت سلطه خویش ، تصمیم به جدایی بحرین گرفت. محمدرضا شاه در اثر تهدید و تطمیع با خواری و زبونی به خواست انگلیس ، آمریکا و کشورهای عربی تن داد و رفراندومی ظاهری در میان چند گروه بحرینی برگزار شد ، انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها از هر دو سو شاه را به چنین تصمیمی ترغیب، کردند و سرانجام به هدف خود دست یافتند. حال به طور خلاصه به یکی از این خیانتها یعنی توطئه انگلستان در جداسازی بحرین از ایران می پردازیم : در دهه ی ۱۳۵۰ انگلستان که بساط خود را از خلیج فارس برچیده بود، برپایه ی سیاست همیشگی خود و یارانش هوادار تکه تکه شدن سرزمین های پهناور و بزرگ، و تشکیل دولت ها و امیرنشین های کوچک بود، که نتوانند دردسرهایی در آینده، برای آنها پدید آورند. این بود که انگلیسی ها تصمیم گرفتند کار بحرین را که سالها مانند استخوانی در گلوی ایشان گیر کرده و برپایه هیچ قرارداد و پیمان رسمی از ایران جدا نشده بود و حتی در دوران نخست وزیری دکتر اقبال در لایحه بودجه کل کشور، آن جا را « استان چهاردهم!» نامیده بودند یکسره کنند، و یک شیخ نشین کوچک و بظاهر مستقل ولی زیر سلطه خود، پدیدآورند. تا آن زمان، معمولاً رفت و آمد ایرانیان به بحرین و بحرینی ها به ایران، نیازی به گذرنامه نداشت و روادید نمی خواست و حتی بهای تمبر پست از ایران به بحرین نیز همانند بهای تمبر پست برای پاکت های شهری داخلی ایران حساب می شد . دشواری مهم آن بود که چگونه صورت ظاهر داستان را به شیوه ای بیارایند و سر و سامان دهند که هنگامی که مسئله آفتابی شد، مردم ایران از جدا شدن بخشی از خاک کشورشان دچار شوک و ناراحتی نشوند و نگویندکه چگونه شد که «استان چهاردهم» را از دست دادید؟ زیرا همانگونه که آمد، هیچ پیمان نامه و قراردادی دایربر جدا شدن بحرین در طول تاریخ وجود نداشت که بدان استناد کنند می بایست راهی را می یافتند که یک چهره ی قانونی بی دردسر به این تجزیه داده شود.. در اینجا نیز انگلیسی ها که همیشه مشکل گشای فرمانروایان ما بودند! راهنمایی جالبی کردند. بدینسان که دولت ایران انجام و نتیجه ی یک «همه پرسی» در بحرین را بپذیرد، و در صورتی که در این همه پرسی مردم بحرین خواهان استقلال باشند، ایران از ادعای مالکیت بحرین چشم بپوشد ،و این چشم پوشی را به مجلس شورای ملی ببرد، و در آنجا یکی از وکلای مجلس با آموزش های از پیش داده شده، دولت را استیضاح کند، و دولت هم یک پاسخ سطحی به آن بدهد، آنگاه برابر با آئین نامه های موجود، دولت درخواست رأی اعتماد از مجلس می کند. رأی اعتماد حاصل می شود و بحرین هم بی دغدغه از ایران جدا می شود. کار مسخره ای که در هیچ جای جهان پیشینه ندارد این است که ناگهان و بی هیچ مقدمه و درگیری ای ، با یک همه پرسی بخواهند بخشی از پیکر یک کشور کهن را از سرزمین اصلی جدا کنند. برای نمونه، بیایند و از مردم خراسان یا کرمان بپرسند که آیا می خواهید جزیی از خاک ایران باشید، یا نه؟! در سال 1347، پس از توجیه شاه مخلوع توسط انگلیسی‌ها، موضوع برگزاری همه‌پرسی در بحرین مطرح می‌شود تا به واسطه آن، بحرین از ایران جدا شود، اما همین همه‌پرسی بدون توجیه نیز انجام نمی‌شود و صرفا کار با بستن دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» و زندانی کردن و کشتن چند هوادار ایران و بله گرفتن از چند رئیس و شیخ قبیله بحرین به پایان رسید و بعد هم شاه ایران‌دوست! و نمایندگان وطن‌پرست! مجلس هم این نظرخواهی ساختگی را تأیید کردند. نظر انگلیسی‌‌ها از روز اول راجع به بحرین این بود که بحرین مستقل شود ولی ایران بحرین را استان چهاردهم می‌خواند، و سال‌ها ادعا مالکیت آن را داشت. انگلیسی‌ها که تازه به دلیل همکاری با آمریکایی‌ها نفوذ خود را در خلیج فارس کم کرده بودند، نمی‌خواستند ایران که کرانه وسیعی در خلیج فارس دارد، در این طرف خلیج فارس هم نفوذی داشته باشد. برای این‌که صورت قانونی به این جدایی بدهند، «سرویلیام لوس» Sir William Loos مأمور بلندپایه وزارت خارجه انگلستان چندبار بی‌سر و صدا به ایران آمد، و با مقامات گوناگون از جمله محمد‌رضا شاه دیدار کرد. از سوی دولت ایران «خسرو افشار» مأمور گفتگوها و برنامه‌ریزی با او شد، و به زودی مسئله بسیار ساده و آسان توسط رده‌های بالای هر دو کشور حل شد!… در دی ماه 1347 محمد‌رضا شاه سفری به هندوستان داشت، و در فرودگاه دهلی به خبرنگارانی که در این زمینه از او سؤال کرده بودند، گفت: اگر انگلیسی‌ها از در جلو خارج می‌شوند، نباید از در عقب وارد شوند و ما نمی‌توانیم قبول کنیم که جزیره‌ای که توسط انگلستان از کشور ما جدا شده توسط آنها ولی به حساب ما، به دیگران واگذار شود! (مفهوم این سخن را هیچکس نفهمید) او سپس گفت: سازمان ملل متحد سه پرسش را برای مردم بحرین مطرح کرده است. 1ـ رأی به باقی ماندن در چارچوب مرزهای ایران؛ 2ـ رأی به باقی ماندن در تحت‌ الحمایگی انگلستان و 3ـ رأی به استقلال بحرین. و زمانی که خبرنگاری از او پرسید که اگر مردم بحرین رأی به جدا شدن از ایران بدهند،‌ آیا می‌پذیرید؟ پاسخ داد: ‌من که نمی‌توانم در کنار هر یک از مردم بحرین یک سرباز بگمارم که شورش نکنند!! و … شاه بدینگونه راهنمایی شایسته را نسبت به به نمایندگان مجلس انجام داد. پس از انجام وظیفه از سوی دولت ایران! (سال 1349 خورشیدی) «ویتوریو گیچاردی» (رییس دفتر اروپایی سازمان ملل متحد) به نمایندگی از سوی دبیر کل آن سازمان به بحرین می‌رود و در آنجا هم ضمن یک نمایشنامه از پیش نوشته شده، و یک نظرخواهی ساختگی (نه از یکایک مردم . بلکه از رؤسای قبیله‌ها و سرپرستان گروهها و شیخ‌های بحرینی، که همه سرسپرده‌های بریتانیا بودند) مسئله را حل می‌کند. بدینگونه که از آنها می‌پرسید: آیا می‌خواهید مستقل شوید؟! و آنها هم،‌ هماواز می‌گفتند به! به! چه بهتر از این که ما مستقل شویم. ناگفته نگذاریم که هنگام سفر «گیچاردی» دو باشگاه فرهنگی «نادر» و «فردوسی» را بستند و شمار چشمگیری از مردم آن جزیره را که هوادار ایران و ایرانی مانده بودند، به زندان افکندند و تنی چند از آنها را کشتند و یک جو خفقان و ترس در آن منطقه پدید آوردند… . گزارش نماینده اعزامی سازمان ملل متحد به بحرین، به دبیرکل آن سازمان داده شد و آقای «اوتانت» دبیر کل سازمان چنین اظهار نظر کرد که: «نتایج حاصله مرا متقاعد کرد (!) که اکثریت قریب به اتفاق مردم بحرین مایلند که آن سرزمین رسماً به صورت کشوری کاملاً خودمختار و مستقل شناخته شود!» آنگاه آقای دبیرکل ضمن سپاسگزاری از دولت‌‌های ایران و انگلیس که راه حل مسالمت‌آمیز (!) در مورد بحرین را برگزیدند، گزارشی به شورای امنیت داد و در تاریخ 11 ماه می 1970 شورای امنیت به اتفاق آراء این گزارش را تصویب کرد. سپس نتیجه همه‌پرسی (!) و گردش کار در سازمان ملل متحد از سوی آقای «اوتانت» به دولت ایران ابلاغ شد و از سوی دولت به آگاهی مجلس رسید و مجلس ایران نیز در اردیبهشت 1349 آن را تصویب کرد و به خجستگی!! و فرخندگی! یک صندلی در سازمان ملل متحد به دولت! بحرین داده شد و ایران نخستین کشوری بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. در نتیجه آب‌ها از آسیاب‌ها فرو افتاد و برگ سیاه دیگری بر تاریخ کشورمان افزده شد. بدین ترتیب جزیره‌ای که همیشه ایرانی بود، از پیکر خاک اصلی میهن جدا شد. (منبع : سایت اطلاع رسانی فردا نیوز 12/8/86 ) در مورد رد و بدل کردن جزایر سه گانه با بحرین، باید گفت: جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی، سه جزیره کوچک در خلیج فارس هستند که در فاصله بین قلمرو اصلی ایران و میانه خلیج فارس واقع شده اند. این جزایر از گذشته های بسیار دور بخشی از قلمرو ایران بوده و در قرن های 18 و 19 میلادی جزء حوزه صلاحیت و حکمرانی لنگه به حساب می آمده اند که خود یک بخش اداری از استان فارس بوده است(اصغر جعفری ولدانی، نگاهی تاریخی به جزایر تنب و ابوموسی، تهران، انتشارات وزارت خارجه) در سالهای 1904- 1908 میلادی، به سبب ضعف دولت مرکزی ایران، انگلیسیها به بهانه مبارزه با دزدان دریایی و برده فروشی، در جزایر و برخی کرانه های جنوبی دریای پارس به طور ظالمانه و غاصبانه مستقر شدند، انگلستان در تداوم سیاستهای استعماری خود، برای تسلط دائم بر این جزایر در سال 1921 و پس از تجزیه رأس الخیمه از شارجهع درصدد برامد که جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را جزء شارجه کند، که با مخالفت شدید دولت ایران مواجه شد. در سال 1971 میلادی، همزمان با خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس و ایجاد یک کشور مستقل با عنوان امارات متحده عربی، دولت ایران در 9 آذر 1350 ه ش، حاکمیت مسلم خویش بر جزایر سه گانه را اعاده کرد و عملا به سلطه غاصبانه و ظالمانه دولت انگلستان بر این جزایر ایرانی پایان داد. در این سال قرارداد 7 ماده ای بین ایران و شارجه به عنوان یکی از امیرنشین‌های امارات عربی متحده امضاء شد که در آن موافقت گردید امارت شارجه به منظور پیشرفت برنامه های عمرانی و اجتماعی خود، از کمک‌های دولت ایران برخوردار شود. این قرارداد، حاکمیت و حفظ امنیت این جزایر از سوی ایران را از حقوق مسلم ایران می شمرد و در عین حال به حضور مشترک ایرانیها و اماراتی ها در جزیره ابوموسی در یک زندگی آرام و مشترک اشاره می کند. در حقیقت باید گفت پس از بازگشت حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه ابوموسى، تنب بزرگ و تنب کوچک در خلیج فارس در 9 آذر 1350 /30 نوامبر 1971، مالکیت و حاکمیت آنها به صورت پیوسته و مداوم در اختیار ایران بوده است. این جزایر در فاصله میان سال‌هاى 1282 تا 1350ش/ 1903 تا 1971م. از سوى بریتانیا اشغال و در اختیار امارت‌هاى شارجه و رأس‌الخیمه که تحت الحمایه رسمى بریتانیا بودند، قرار گرفتند. اشغال این جزایر از سوى بریتانیا با توسل به برخى قواعد و اصول حقوق بین الملل، به ویژه اصل حقوقى «سرزمین بى صاحب و رها شده» صورت گرفت. این در حالى بود که این جزایر پیوسته زیر حاکمیت ایران بوده و هیچ گاه بى صاحب و متروکه نبوده اند. بازگشت حاکمیت ایران بر جزایر در قالب راهکار ویژه اى انجام شد؛ بدین صورت که پیامد مذاکرات سه ساله ایران با بریتانیا، انعقاد یادداشت تفاهم 1971 پیرامون جزیره ابوموسى بود و نیروهاى ایرانى با استقبال نماینده حاکم شارجه به این جزیره وارد و در مناطق از پیش تعیین شده، مستقر شدند. مسئله جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک ـ که امارت رأس الخیمه مدعى آنها بود ـ به دلایلى همچون تعلق تاریخى این جزایر به ایران و شناسایى این پیشینه از سوى انگلیس، حل‌وفصل شد. این تغییر و تحول دو روز پیش از صدور اعلامیه رسمى استقلال دولت امارات عربى متحده در 2 دسامبر 1971 / 11 آذر 1350 به وقوع پیوست. شوراى امنیت سازمان ملل متحد در جلسه 9 دسامبر 1971 / 18 آذر 1350، که به درخواست برخى کشورهاى عربى براى رسیدگى به موضوع تشکیل شد و تحلیل موضوع را به آینده موکول کرد، اما این مسئله بار دیگر در شوراى امنیت بررسى نشد؛ این بدین معنا بود که موضوع از سوى طرفین براى یک دوره طولانى مسکوت مى ماند و پایان یافته تلقى مى شود. اما از اوایل سال 1371 تبلیغات وسیعی توسط اعراب بر علیه ایران به راه افتاد. این تبلیغات با ادعای امارات مبنی بر تخلف ایران از یادداشت تفاهم 1971 م آغاز و با حمایت و پشتیبانی کشورهای عرب و برخی دیگر از کشورها به اوج خود رسید. اعراب در تبلیغات خود چنان وانمود می کردند که ایران حاکمیت امارات بر ابو موسی را نقض نموده است. با توجه به مطالب بالا باید گفت که در مسئله رد و بدل بین بحرین با جزایر سه گانه، نظام حقوقی ای مطرح نیست و سرزمین بحرین و جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی از زمان‌های بسیار دور متعلق به ایران بوده و ایران نه تنها بر جزایر مذکور بلکه بر تمامی سواحل و جزایر خلیج فارس حاکمیت داشته است.(منبع: پایان نامه محمدحسین دائمی، موضوع استقلال بحرین و جزایر سه گانه دهانه خلیج فارس، دانشگاه امام صادق«ع» و جزایر سه گانه ایرانی در خلیج فارس (پژوهشی تاریخی ـ حقوقی)، مؤلف: دکتر نقی طبرسا، انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، بولتن)

« دستاوردهای انقلاب اسلامی »

انقلاب اسلامی ایران را بی شک باید یکی از مهم ترین و تاثیر گذار ترین انقلاب های جهان دانست که آثار آن هم در درون مرزها و هم فراتر از مرزها بسیار عمیق بوده است به گونه ای که با توجه به این تحولات و دستاوردهایی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از این انقلاب ناشی شده است می توان آن را انقلاب به معنای واقعی کلمه دانست ؛درست در نقطه مقابل برخی نظریه پردازی های بیگانه که تلاش می کنند تا «انقلاب بودن» انقلاب اسلامی ایران را با توجه به ویژگی ها و شاخصه هایی که با مبانی غربی سازگاری ندارد مورد تردید قرار دهند .

مهم ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی عبارتند از :

الف – دستاوردهای سیاسی

1.سرنگونی نظام نامشروع و استبدادی شاهنشاهی که 2500 سال بساط سلطه خویش را بر سر ملت گسترده بود ، این دستاورد را باید راهگشاترین دستاورد انقلاب اسلامی دانست چرا که به برکت آن کلیه تغییرات و تحولات دیگر رقم خورد ، در واقع رژیم شاهنشاهی بزرگترین مانع هر گونه تحولی در کشور بود و به دلیل ذات استبدادی آن هر گونه اصلاحی در آن فاقد اثر بود ، چنانکه در جریان نهضت مشروطه ، تجربه مهم تلاش برای اصلاح نظام استبدادی شاهنشاهی از طریق تبدیل کردن آن به نظام مشروطه با روی کار آمدن رضا شاه و پس از وی محمد رضا پهلوی و بسط استبداد در قبای موجه تری به نام مشروطه سلطنتی به شکست انجامید، در این مقطع زمانی حتی علمای نامداری همچون میرزای نائینی تلاش کردند تا با توجه به عدم امکان برقراری حکومت اسلامی به زعامت رهبر دینی ، از نظام مشروطه سلطنتی به عنوان نظامی که شرّ کمتری از نظام سلطنتی استبدادی دارد دفاع کرده و به تئوریزه کردن آن بپردازند ، اما امام خمینی (ره) با مشاهده این تجربیات ، نخستین هدفی را که برای مبارزه انتخاب کردند شاه و نظام سلطنتی بود تا جایی که در سخنرانی های سال های نخستین مبارزه نیز رسماً به شاه حمله کرده و حتی شاه دوستی را معادل «غارتگرى، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش» (صحیفه امام ، جلد 1 ، ص 178) معرفی کردند و به این ترتیب با توجه به اینکه چنین نظامی بزرگترین مانع رشد و پیشرفت همه جانبه ملت ایران بود هیچ گونه مماشاتی را با این نظام نپذیرفتند تا جایی که شرط ملاقات خود با عواملی از رژیم که خواهان ملاقات با ایشان بودند را استعفای آنها از مناصب خود در رژیم سلطنت اعلام کردند و حتی برخی از آنها همچون شهردار تهران را پس از استعفا مجدداً در سمت خود ابقا نمودند تا نشان دهند که حتی یک چهره ثابت در دو نظام شاهنشاهی و نظام مبتنی بر ولایت فقیه تفاوت دارد و آنچه اولویت اصلی اوست کنار رفتن نظام شاهنشاهی می باشد و لو اینکه در نظام غیر شاهنشاهی ، برخی ازهمان چهره ها به قدرت برسند .

2. استقرار نظام مردمسالار دینی جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر ولایت فقیه: همانطور که می دانیم اکثر مردم کشور ما پیرو مکتب شیعه هستند که یکی از غیر قابل خدشه ترین اصول آن عبارت است از لزوم کسب مشروعیت حکومت از جانب معصوم (ع) و طاغوت بودن هر حکومتی که مشروعیتش منتسب به معصوم نباشد که بر این اساس با مراجعه ای به منابع دینی در می یابیم که تنها فقها هستند که این حق را از جانب امام معصوم (ع) دارا هستند و به عنوان نواب عام امام زمان(عج) حق حکومت را دارا هستند که از آنها به عنوان ولی فقیه یاد می کنیم ، لذا لزوم مشروعیت الهی حکومت و بحث ولایت فقیه ، مهمترین محور اندیشه سیاسی شیعه در طول تاریخ بوده است و از زمانی که نخستین کتاب های فقهی – استدلالی شیعه به رشته تحریر در آمده است یعنی از زمان شیخ مفید این بحث به تعابیر گوناگون همچون سلطان عادل ، امام المسلمین و … در کتاب های فقهی مورد بررسی قرار گرفته است ، هر چند به دلیل عدم امکان اعمال حاکمیت فقها در اکثر مقاطع تاریخی ، این بحث به صورت حاشیه ای و در ضمن مباحث دیگر مطرح شده است اما اصل آن به عنوان یک اصل خدشه ناپذیر همواره در میان فقها مطرح بوده است . با تمام این احوال، امکان اعمال ولایت فقیه به صورت کامل ، تا زمان انقلاب اسلامی ایران هرگز فراهم نشده بود ، از این روی امام خمینی (ره) که کوله باری از تجربیات هزار و چهارصد ساله تاریخ تشیع را بر دوش می کشید ، تصمیم گرفتند تا پس از نابودی نظام منحط گذشته ، تئوری ولایت فقیه را به صورت عملی در قالب یک نظام منسجم و نهادمند که امکان اعمال بسیاری از اختیارات ولی فقیه وجود داشته باشد ، به مرحله اجرا بگذارند و با توجه به لزوم نقش آفرینی مردم در تحقق عینی حکومت بر مبنای اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) ، نظریه ولایت فقیه را در درون ساختار نظامی دینی و در عین حال مردمسالار تحت عنوان جمهوری اسلامی ایران عملی نمودند که ویژگی آن این بود که علاوه بر مشروعیت الهی حکومت ، مردم نیز با پذیرش خود به آن جنبه مقبولیت بخشیدند و در نتیجه برای نخستین بار در طول تاریخ شیعه و پس از دوران صدر اسلام ، حکومتی مبتنی بر اندیشه سیاسی شیعه جعفری توانست به صورت مستقیم نظامی سیاسی خود را پی ریزی نماید که مردم نیز آن را با جان و دل پذیرا شدند .

3. تحقق حاکمیت مردم بر سرنوشت سیاسی خویش که وقوع انقلاب اسلامی ایران نخستین گام در این راستا بود ، در واقع یکی از ویژگی های مهم این انقلاب این بود که در کنار نیروهای فعال انقلابی همچون رهبران و عناصر سیاسی انقلاب ، مردم نیز با آگاهی های حاصل شده ، خواستار انقلاب بودند و به همین دلیل این انقلاب با حضور پرشور و یکپارچه ملت ، به پیروزی رسید و پس از آن نیز برای استقرار نظام جدید از مردم نظر خواهی شد و به همین ترتیب تمام ارکان نظام جدید با خواست و اراده مردم شکل گرفت ، در واقع اراده مردم در جهت تغییرات در سرنوشت سیاسی خود بر این قرار گرفت که با انقلاب خود نظام منحط و پوسیده استبدادی را ریشه کن و به جای آن نظامی جدید مبتنی بر الگوی مردمسالاری دینی پی ریزی نمایند که حضور و اراده مردم در ساختارها و ارکان آن کاملاً نمایان باشد و این یعنی حاکمیت مردم بر سرنوشت سیاسی خویش ، در این زمینه مقام معظم رهبری معتقدند : «در طول تاریخ ما، هیچ حادثه‌ای مثل حادثه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی و حوادث بعد از آن نبوده است که مردم در آن، نقش مستقیم داشته باشند. در انقلاب اسلامی مردم آمدند؛ … با اینکه متکی به قدرت و زور هم نبودند، سلاح هم نداشتند، اگر هم داشتند، به کار نمی‌بردند، اما در عین حال توانستند یک رژیمِ تا دندان‌مسلحِ متکی به قدرتهای استکباری را بکلی از پا در بیاورند و انقلاب را پیروز کنند. منتها نکته‌ی اساسی در انقلاب ما این بود که نقش مردم با پیروزی انقلاب تمام نشد؛ … در گذشته همیشه می گفتند کشور صاحب دارد؛ منظورشان این بود که فلان امیر و فلان حاکم و فلان سلطان صاحب کشور است! مردم نقشی نداشتند، کاره‌ای نبودند. امروز به برکت انقلاب اسلامی، مردم میدانند کشور صاحب دارد؛ صاحب کشور هم خود مردمند.» (بیانات در اجتماع بزرگ مردم کرمانشاه ، 20/7/1390)

4. تحقق آزادی های مشروع منطبق با ارزش ها و بنیان های بومی ، این در حالی است که تا پیش از انقلاب اسلامی تنها آزادی که وجود داشت ، آزادی در مسیر هر چه نزدیک تر شدن به غرب از نظر وضعیت فرهنگی بود و فراتر از آن چیزی به نام آزادی به ویژه از نظر سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی حتی با معنای غربی آن وجود نداشت و تنها روزنه های به وجود آمده در مقاطعی از تاریخ همچون مشروطه و یا تحولات شهریور 20 ، برای آزادی های سیاسی نیز بلافاصله با روی کار آمدن دیکتاتوری جدید بسته می شد و به این ترتیب آزادی تبدیل به آرزوی دست نایافتنی ملت ایران شده بود و به هیمن دلیل بود که یکی از شعارهای اصلی مردم در راهپیمایی های پیش از انقلاب اسلامی عبارت بود از «استقلال ، آزادی ، جمهوری اسلامی» ؛ شعاری که آن را عصاره خواست های ملت در جریان انقلاب اسلامی دانسته اند و عنصر آزادی خواهی در آن نقش برجسته ای دارد ، به همین دلیل است که دادن آزادی های مشروع و منطبق با ارزش های بومی که آزادی توام با مسئولیت در برابر خدا ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به یکی از دستاوردهای مهم انقلاب اسلامی تبدیل شد و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف به «تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون»( قانون اساسی ، اصل3) گردید . بر همین اساس آزادی های متعدد در عرصه های سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و … در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته شده است که محدوده آن ها را ارزش های بنیادین و مصالح ملی تعیین می کند .

5. تغییر در سیاست خارجی کشور ، استقلال در تصمیم سازی های دیپلماتیک و نزدیک شدن به ملت های مظلوم و مستضعف ، این در حالی است که تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ، سیاست خارجی کشورمان تابعی از سیاست های قدرتهای سلطه گر جهانی بود و رژیم شاه به گونه ای به تدوین و اجرای سیاست خارجی خود می پرداخت که گویی مسئولیت وی نه حفظ وتامین منافع ملی بلکه حفظ منافع غربی هاست و حتی از تصریح به این مساله نیز ابایی نداشت ، چنانکه شاه در پاسخ در زمینه مطرح شدن ایران به عنوان ژاندارم منطقه صریحا این ماموریت خود را به منظور حفاظت از منافع غرب عنوان کرده و می گوید : « ارتش ما در واقع قادر بود در این ناحیه که برای غرب اهمیت استراتژیک فوق العاده‌ای دارد، هرگونه ناآرامی محلی را متوقف یا در نطفه خفه کند.» (پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ، ترجمهی حسین ترابیان، تهران، بی‌نا، 1371، ص 266 ، نقل از محمدعلی زندی ، ایران ژاندارم منطقه ، سایت پژوهشکده باقر العلوم ع ) ، نتیجه چنین سیاست هایی این بود که علاوه بر خدشه دار شدن حیثیت بزرگترین کشور شیعه جهان بابت ارتباطات پیدا و پنهان آن با رژیم صهیونیستی و عدم استقلال در تصمیم گیری های سیاست خارجه ، ملت ایران نیز هزینه های هنگفتی را در اثر این سیاست ها مجبور بودند تحمل کنند همچون دخالت های بی دلیل ایران در ظفار .

6. پیوند میان مردم و مسئولان نظام و احساس همدلی و همراهی مردم با مسئولان که چنین مساله ای برای نخستین بار در طول تاریخ کشورما رخ می داد چرا که نظام های سلطنتی همواره خود را فراتر از مردم می دانستند و به همین جهت کلیه اعضای سلطنتی به همراه مسئولین کشور سعی می کردند تا با پناه بردن به کاخ های مجلل خود ، به هر میزان که می توانند از مردم فاصله بگیرند ، همچنین همین اعتقاد ، مهم ترین منشا این تصور غلط در نظام شاهنشاهی بود که اساسا مردم حق دخالت در سیاست و حکومت ندارند ، با تمام این احوال با پیروزی انقلاب اسلامی ایران که مردم نقش اصلی و اساسی در پیروزی آن داشتند رهبران انقلاب نه تنها خود را از مردم متمایز نکردند بلکه همچنان همدلی و پیوستگی میان مردم و مسئولان برقرار ماند به ویژه همدلی میان مردم و رهبران ارشد نظام که تجلی این همدلی را می توان در استقبال از مسئولان عالی نظام به ویژه مقام معظم رهبری در سفرهای استانی ، مشارکت در مراسم سالگرد بنیانگذار انقلاب اسلامی ، مشارکت میلیونی مردم در نماز جمعه های برگزار شده توسط رهبر انقلاب و … به راحتی می توان مشاهده کرد که یکی از دلایل آن تداوم ساده زیستی رهبران نظام و نیز تداوم ارتباط با مردم می باشد که هر چند به دلیل مسائل ومشکلات امنیتی این ارتباطات به صورت محدود می باشد اما آنچه مهم است اصل این ارتباط و ارادت متقابل مردم و رهبران نظام می باشد که علیرغم گذشت بیش از سی و پنج سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان ادامه دارد .

7. تبدیل ایران به یک کشور مهم ، تاثیر گذار و تعیین کننده در عرصه تحولات بین المللی که این اهمیت و تاثیر گذاری نه تنها ادعای طرفداران نظام جمهوری اسلامی است بلکه در اعترافات گفتاری وعملی قدرتهای تاثیر گذار جهانی نیز مشهود می باشد ، به عنوان مثال درخواست های مکرر آمریکا برای مذاکره پیرامون حل مشکلاتی که با آن در کشورهایی همچون عراق مواجه شده است و یا ترس از تحرکات ایران در قبال تهدید های آمریکایی ها بر علیه کشورهای متحد ایران همچون سوریه که باعث عملی نشدن حمله به این کشور شد و نیز تلاش های مضاعف برای جلوگیری از قدرت یافتن هر چه بیشتر ایران ، همه وهمه حاکی از اعتراف عملی کشورهای غربی به قدرت مهم وتاثیر گذار در منطقه و جهان می باشد ، علاوه بر این در اکثر تحولات منطقه ای شاهد نقش آفرینی جمهوری اسلامی ایران هستیم به گونه ای که هر تحرکی بدون در نظر گرفتن نقش کشورمان به نتیجه نمی رسد چنانکه در سوریه غربی ها ومتحدان منطقه ای آنها بارها اعلام کردند که حاضر نیستند نقشی برای ایران قائل شوند و نخستین پیشنهادی که که برای حل بحران سوریه اعلام می کردند برکناری بشار اسد بود اما باگذشت زمان ، شکست این طرح ها و پیشنهاد ها مشخص شد و امروزه با اذعان غربی ها به این شکست ، زمزمه هایی مبنی بر حل بحران با پذیرش بشار اسد در این کشور شنیده می شد . در مجموع می توان گفت هر تحول و بحرانی که در منطقه بدون در نظر گرفتن ایران بخواهد مورد چاره اندیشی قرار گیرد بدون نتیجه می ماند و این یعنی تاثیر و قدرت ایران در سطح جهان .

8. چرخش ایران از کشور حامی رژیم صهیونیستی به کشور مدافع آرمان فلسطین و تبدیل شدن آن به محور اصلی مقاومت ضد صهیونیستی ، در همین زمینه لازم است اشاره نماییم پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ، شاه ، دولت جعلی رژیم صهیونیستی را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخته بود، هر چند در مقام عمل ، این روابط حتی فراتر از روابط با کشورهایی بود که آن ها را به صورت کامل به رسمیت می شناخت و این مساله تا جایی پیش رفته بود که یکی از سه مساله ای که رژیم شاه امام خمینی را در سال 1342 از صحبت در باره آنها ممنوع کرده بود سخن گفتن در باره رژیم صهیونیستی بود ، همین مواضع در کنار اتهامات تاریخی که در جهان اسلام همواره توسط عناصر تفرقه افکن بر علیه شیعیان مطرح می شد همچون اتهام همراهی شیعیان با یهود ، باعث شده بود که تصویری غلط از ایران و ایرانیان و به ویژه شیعیان در جهان اسلام نقش بندد ، اما موضع گیری های امام خمینی (ره) بر علیه این رژیم و اعلام خط مشی ضد صهیونیستی انقلاب اسلامی و اقداماتی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تقابل با رژیم صهیونیستی صورت گرفت همچون تعطیلی سفارت رژیم صهیونیستی و تبدیل آن به سفارت فلسطین ، خط بطلانی بر این تصورات غلط کشید و حتی ایران را تبدیل به محور مقاومت نمود به گونه ای که همان سال ها عده زیادی از نیروهای انقلابی به صورت داوطلب خواستار اعزام به فلسطین بودند که متاسفانه به دلیل درگیر شدن بخش عظیمی از نیروهای انقلاب در جریان توطئه تجزیه طلبان و نیز تهاجم صدام به خاک کشورمان ، عملا امکان پشتیبانی وسیع تر همچون اعزام نیرو برای آزادی قدس از بین رفت ، هر چند اصل دفاع از آرمان قدس همچنان یکی از اصول مهم انقلاب اسلامی ایران باقی ماند که نشانه آن نیز برگزاری هر ساله راهپیمایی در حمایت از آرمان آزادی قدس عزیز در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان و حمایت عملی و معنوی از گروه های مقاومت ضد صهیونیستی در فلسطین و لبنان و سوریه می باشد .

9. علاوه بر آنچه گذشت انقلاب اسلامی دستاوردهای دیگری هم داشت که به صورت مختصر به آنها اشاره می کنیم از جمله حفظ تمامیت ارضی کشور برای نخستین بار پس از 200 سال که در هر منازعه ای بخشی از خاک کشور جدا می شد، اجرای برخی اصول مهم بر زمین مانده در دوران مشروطه یعنی انطباق قوانین با شرع مقدس اسلام از طریق تشکیل شورای نگهبان قانون اساسی به منظور نظارت بر قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی ، استقلال سیاسی به معنای واقعی کلمه ، تبدیل شدن انقلاب اسلامی ایران به عنوان الگوی ملت های آزاده جهان و زنده شدن روح امید در دل ملت های مظلوم و مستضعف جهان ، برجسته شدن موضوع وحدت اسلامی و برداشتن گام های عملی در راستای تحقق وحدت اسلامی و … .

ب – دستاوردهای فرهنگی

1. چرخش در رویکردهای فرهنگی نظام و حرکت به سوی بازیابی فرهنگ ناب اسلامی به جای اسیر شدن در گرداب فرهنگ منحط غربی قبل از انقلاب که این دستاورد را نه تنها باید یکی از عظیم ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران دانست بلکه شاید بتوان آن را کلیدی ترین دستاورد انقلاب که با تغییر در آن ، سایر دستاوردها نیز مسیر درست خویش را پیدا می کنند دانست ، چرا که نوع فرهنگ هر جامعه اساس و موتور محرک تحولات آن جامعه و تعیین کننده مسیر حرکت آن است و از آنجایی که رژیم شاه با درک این واقعیت ، تلاش داشت تا با تبدیل فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی به فرهنگ منحط غربی، اهداف ومنافع غرب را در ایران پیاده نماید، امام خمینی نیز با درک همین موضوع ، تلاش کرد تا با بهره گیری از زیر ساخت های فرهنگی موجود به تقابل با این توطئه بپردازد ، بر این اساس هم انقلاب اسلامی ناشی از زیر ساخت های فرهنگی موجود در میان جامعه ایرانی همچون فرهنگ جهاد و شهادت و ذلت ناپذیری و … بود و هم انقلاب اسلامی آغازی بر تحولات عظیم فرهنگی دیگر بود ، تحولاتی که به شکل آرمان در دیدگاه های برخاسته از تفکر اسلام ناب محمدی امام خمینی (ره) متجلی بود و با پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان آرمان فرهنگی انقلاب مطرح شد ؛ امام راحل (ره) بر این آرمان محوری همواره پافشاری داشت که هدف اصلی انقلاب ، زنده کردن احکام اسلام و تحقق آن در جامعه است . بر همین اساس در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز برخی اهداف فرهنگی نظام که دولت موظف به تحقق آن شده است به این صورت ذکر شده است :

ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوا و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی؛

بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانه های گروهی و وسایل دیگر ؛

تقویت روح تحقیق و ابتکار ، تامین آزادی های سیاسی و اجتماعی ، توسعه وتحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین مردم .( اصل3)

در این میان لازم به تذکر است اگر چه مهم ترین رسالت انقلاب اسلامی ایران ، رسالت فرهنگی است و در این راستا گام های خوبی هم برداشته است اما با توجه به وضعیت موجود و مقایسه آن با آرمان های مطلوب ، مسلماً نمی توان وضعیت موجود را وضعیت مطلوب دانست و در این مسیر قطعا گام های مهمی باقی مانده است که باید برداشته شود ، هر چند در همین مسیر نیز موانع فراوانی همچون تهاجم فرهنگی دشمنان ، ضعف مدیریت فرهنگی ، غافل شدن از فرهنگ در پاره ای مواقع و … وجود دارد که باید در ارزیابی توفیقات و یا عدم توفیقات فرهنگی انقلاب اسلامی این موانع را هم در نظر گرفت . بنابراین، در مجموع، روند و حرکت کلی نظام جمهوری اسلامی با توجه به قرار گرفتن ولی فقیه در رأس نظام که وظیفه حفظ جهت گیری کلی نظام و مهندسی نظام را برعهده دارد به سمت تحقق اهداف اسلامی و بر پایی احکام و ارزش های اسلامی می باشد هر چند تا رسیدن به نقطه آرمانی و تحقق نظام اسلامی کامل فاصله زیادی وجود دارد و همانگونه که امام راحل در وصیت نامه الهی سیاسی خودشان خاطر نشان نمودند «اینجانب هیچگاه نگفته و نمی گویم که امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده و بی انضباطی بر خلاف مقررات اسلام عمل نمی کنند لکن عرض می کنم که قوه مقننه و قضائیه و اجرائیه با زحمات جان فرسا کوشش در اسلامی کردن این کشور می کنند و ملت ده ها میلیونی نیز طرفدار و مدد کار آنان هستند».( امام خمینی، وصیت نامه الهی ـ سیاسی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380ش، ص22)

مقام معظم رهبری نیز در این باره فرمودند «ما هنوز تا یک جامعه کاملاً اسلامی که نیکبختی دنیا و آخرت مردم را به طور کامل تأمین کند و تباهی و کجروی و ظلم و انحطاط را ریشه کن سازد فاصله زیادی داریم، این فاصله باید با همت مردم و تلاش مسئولان طی شود».(حدیث ولایت، ج4، ص252 و 253)

2. توجه به فرهنگ دینی در کشور در سطح عموم مردم جامعه که هر چند نمی توان آمار دقیقی از این موضوع ارائه کرد اما می توان با مشاهده عینی و میدانی به راحتی این تغییر رویکرد در فرهنگ مردم به سمت فرهنگ دینی را لمس کرد ؛ به عنوان مثال در این مقطع شاهد پیدایش هزاران هیات مذهبی و حضور گسترده مردم و به ویژه جوانان در برنامه های مذهبی از جمله اعتکاف هستیم ، سفر به اماکن مقدس همچون مکه ، عتبات عالیات عراق و سوریه ، مشهد مقدس و سایر اماکن زیارتی ، رشد غیر قابل مقایسه ای نسبت به گذشته داشته است و دهها مثال و نمونه دیگر که همگی شاهدی بر توجه هر چه بیشتر مردم به فرهنگ دینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی می باشد . در این میان نقشی که انقلاب اسلامی ایران در این گرایش به دین و مذهب داشته است این است که نظام جمهوری اسلامی برآمده از این انقلاب کوشش نموده تا با فراهم نمودن فضای مناسب جهت گرایش به ارزش ها و دینداری با ترویج و تبلیغ معارف اسلامی از راههای مختلف و با شیوه های گوناگون از جمله رسانه ملی و آموزش و پرورش و آموزش عالی و در کنار آن فعالیت مساجد و پایگاهها و کانون های فرهنگی و حضور روحانیت در سراسر کشور به منظور تبلیغ فرهنگ اسلامی و برنامه هایی همچون دوره های تربیت مربی ، دوره های آموزشی سفیران هدایت و تربیت راهنما ، اجرای طرح اوقات فراغت ، طرح روحانی مستقر، طرح هجرت ، طرح بلاغ ، آینده سازان و تشکیل گروه های تبلیغی جهادی و… زمینه تقویت باورهای دینی را در میان مردم به ویژه نسل جوان فراهم نماید و حضور پرشور مردم به ویژه جوانان در مراسمات مذهبی، هیئت های مذهبی، عزاداری ها و مراسم اعتکاف و احیاء شبهای قدر و… بیانگر روحیه دینداری و دین گرایی جوانان و تأثیرات نظام جمهوری اسلامی در این بخش است و هر چند در جامعه شاهد ریزش هایی در زمینه مسائل دینی و فرهنگی هستیم که عوامل مختلفی موجب آن شده است که به برخی از آنها اشاره شد امّا در کنار این ریزش ها، رویش های قابل توجهی را نیز دراین عرصه به ویژه در میان جوانان شاهد هستیم که قابل مقایسه با قبل از انقلاب اسلامی نیست .

3. دستاوردهای دیگری را هم می توان به این دستاوردها اضافه کرد که به صورت مختصر به پاره ای از آنها اشاره می کنیم : توجه به فرهنگ عفاف و حجاب در جامعه در مقابل تلاش ها برای اشاعه فرهنگ برهنگی قبل از انقلاب ، اشاعه و ترویج فرهنگ ایثار و جهاد و شهادت ، ترویج ارزش ها از طریق سینما و تلویزیون به جای ترویج ابتذال فرهنگی قبل از انقلاب ، ساخت آثار فاخر سینمایی با قدرت رقابت جهانی ، گسترش فرهنگ کتاب و کتابخوانی در کشور ، تقویت روحیه و فرهنگ خودباوری ، فراهم آمدن زمینه برای تعالی فرهنگ دینی و اشاعه آن به تمام جهان از طریق محوریت ظرفیت عظمیی به نام حوزه علمیه قم و صدها مدرسه ، پژوهشگاه و موسسه علمی فرهنگی دیگر در نقاط مختلف کشور ، گسترش سطح سواد آموزی و حتی انواع ابداعات در شیوه های سواد آموزی (رشد شاخص های سواد آموزی) ، جلوگیری از تاراج آثار تمدنی کشور توسط بیگانگان و حتی بازگرداندن آثار تاریخی به یغما رفته و … .

ج – دستاوردهای علمی

1. کسب رتبه های برتر در تولید و رشد علم ، به عنوان مثال در زمینه رشد علمی کشور که معمولا در جهان آن را بر اساس افزایش یا کاهش مقالات علمی منتشره هر کشوری در مجلات بین المللی ISI می سنجند لازم است گفته شود که ایران قبل از انقلاب فاقد مقالات علمی منشره در مجلات ISI بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اتمام جنگ تحمیلی رشد علمی ایران آغاز شد و با گذر زمان به اوج خود رسید . طبق یافته های مراکز علم سنجی بین المللی رشد علمی ایران با معیار جهانی تعداد مقالات منتشره ی در مجلات معتبر در فاصله ی بین سال های 1375 تا 1387 از 736 مورد به 13238 مورد ارتقا یافته است و طی مدت 12 سال به 18برابر رسیده است . یعنی نرخ رشد تولید علم در ایران 11 برابر از میانگین جهانی بالاتر است و ایران سریعترین رشد علمی را در بین کشورهای جهان دارد .

2. بخش دیگری از دستاوردهای علمی نیز به صورت مختصر عبارتند از : پیشرفت در فناوری های هوافضا ، پیشرفت در فناوری لیزر ، ساخت انواع داروهای ضد سرطان ، سلول درمانی ، صنایع نفت ، گاز ، پتروشیمی و صنایع وابسته ، نانوتکنولوژی ، شبیه سازی ، پیشرفت های روباتیک ، پزشکی هسته ای ، فناوری هسته ای و صنایع مرتبط ، پیشرفت در درمان ناباروری ، فناوری های مرتبط با ماهواره و نیز فناوریهای مرتبط با گیرنده ها و فرستنده های تلویزیونی ، صنعت خودرو ، توسعه کمی و کیفی دانشگاه ها و مجامع علمی به ویژه در زمینه تحصیلات تکمیلی ، پیشرفت در زمینه ساخت دستگاه های مخابراتی ، خودکفایی در تولید انواع سرم ، انجام جراحی های مهم و پیچیده ، کسب رتبه های برتر المپیادهای علمی توسط دانش آموزان و دانشجویان ایرانی ، فراهم شدن زمینه برای فعالیت هزاران پژوهشکده و مرکز علمی دیگر با هدف ارتقای رشد علمی کشور و … .

شایان ذکر است ویژگی مهم این پیشرفت ها این است که در سایه تحریم و انواع فشار از جانب دشمنان و با همت جوانانی که اکثر آنها سنینی بین 25 تا 35 سال دارند یعنی نسل سوم انقلاب حاصل شده است که ارزش این پیشرفت ها را مضاعف می سازد .

د – دستاوردهای اجتماعی

1. تلاش برای تحقق عدالت واقعی به جای عدالت ادعایی بر مبنای نگرش اسلامی به مقوله عدالت ، بر این اساس در نظام جمهوری اسلامی عدالت نه همچون دیدگاه های لیبرال ، نادیده گرفته می شود و نه همچون دیدگاه های چپ گرایانه و ماکسیستی به صورت غلط مورد استفاده قرار می گیرد بلکه عدالتی که در این جامعه مطرح می شود با در نظر گرفتن مبانی دینی و به دور از هر گونه التقاطی می باشد ، همچنین بر اساس نگرش دینی به عدالت همگان حتی رهبری به لحاظ شهروندی و حقوق اجتماعی با سایر افراد جامعه در برابر قانون مساوی هستند و هیچ گونه تبعیضی پذیرفتنی نیست .

2. تلاش برای مبارزه با مفاسد و اجرای عدالت اجتماعی و عدالت قضایی ، در این زمینه لازم است بگوییم اصل وقوع تخلف حتی در نظام اسلامی به دلیل غیر معصوم بودن کارگزاران طبیعی است ، بااین حال نکته مهمی که وجود دارد این است که خوشبختانه در این نظام تمام مسئولان ارشد نظام و اکثر مسئولان میانی ، افراد پاکدستی هستند که از بسیاری از اتهاماتی که گفته می شود مبرا هستند و اگر خلاف این بود قطعا دشمنان نظام ، بیشترین سوء استفاده را در انتساب مفاسد به این نظام می کردند . از طرفی دیگر در صورتی که فساد و لغزشی از سوی یکی از مسئولان و منتسبان به نظام اسلامی رخ دهد ، خود نظام جمهوری اسلامی به عنوان مدعی پرونده وارد شده و با آن مقابله می کند کما اینکه در جریان دستگیری یکی از جنجالی ترین مفسدان اقتصادی که تلاش می کرد تا با دادن انواع رشوه ها ، مسئولان نظام را با برنامه های خود همراه کند چنین اتفاقی افتاد و وی با هوشیاری دفتر رهبری به دام افتاد و یا در مورد سایر مسئولان میانی و حتی صاحب نامی که دچار مفاسدی شده بودند نیز شاهد قاطعیت نظام و اجرای محاکمه عادلانه بوده ایم ، البته ممکن است در مواردی نیز کم کاری ها و یا حتی کوتاهی هایی صورت گرفته باشد اما چنین کوتاهی هایی را نباید به عنوان روند جاری نظام در مقابله با مفاسد دانست .

دراین میان نکته جالب توجه اینجاست که این موضوع در مورد نظام شاهنشاهی کاملا بالعکس است و در آن نظام ، هر کسی که به نوعی در ردیف مدیر یا مسئول مملکتی بود و یا به نوعی با خاندان پهلوی ارتباط داشت ، وارد جریان فساد اقتصادی و چپاول و غارت بیت المال می شد .

محمدرضا پهلوی از همان روزی که به حکومت رسید به فکر ثروت‌اندوزی افتاد. پس از آن که قیمت نفت به شکل سرسام‌آوری بالا رفت، شاه به بهانه‌های مختلف هر روز بر ثروت ، املاک و کاخ های خود و اطرافیانش در داخل و خارج می افزود. او در سال 1337 برای عادی جلوه دادن فعالیت‌های اقتصادی به پیشنهاد علم، سازمانی اقتصادی را تحت عنوان «بنیاد پهلوی» تأسیس کرد. این بنیاد با استفاده از موقعیت و اقدامات غیرقانونی خود نظیر کازینوهای قماربازی و کاباره‌ها، رانت‌خواری و استفاده‌های انحصاری از امکانات، معاملات، صنایع و وامها ، مواد مخدر ، قاچاق عتیقه و… منابع مالی سرشاری را عاید خانواده پهلوی نمود (برای آگاهی بیشتر از اموال بنیاد پهلوی مراجعه کنید به گراهام، رابرت؛ ایران سراب قدرت، ترجمه فیروزه فیروزنیا، کتاب تهران 1358، صص 208-204)مطبوعات آمریکایی اموال و دارایی شاه را تا 35 میلیارد دلار برآورد کرده‌اند.اشرف پهلوی نیز توانست از راههای غیرقانونی و سوء استفاده از موقعیتش یکی از «ثروتمندترین افراد خاندان پهلوی و از سرمایه‌داران بزرگ جهان» شود و اکنون نیز در نیویورک، پاریس، رم، مونت‌کارلو و چند نقطه مصفای دیگر جهان هم اقامتگاههای مجلل و باشکوه دارد.» از سوی دیگر شاه و دربارش با مسافرتهای پرخرج به داخل و خارج از کشور هزینه‌های سرسام‌آوری را به بودجه کشور تحمیل می‌کردند. در سال 1348 که درآمد عمومی ایران حدود یک میلیارد دلار بوده است شاه دویست هزار دلار خرج یک مسافرت به آمریکا نمود . و با گران شدن نفت در دهه پنجاه، هزینه این مسافرتها به دهها برابر افزایش یافت. به عنوان نمونه در یک سفر اشرف پهلوی به آمریکا در سال 1356 ، نیم میلیون دلار هزینه به بیت‌المال تحمیل شد.( رک:روح‌الله حسینیان ، فساد دربار ، سقوط) افزون بر این شاه و درباریان او با دست و دل‌بازی بی‌حد حصر خود بیت‌المال را به کسانی می‌بخشیدند که هرگز سزاوار نبودند. از پادشاهان سرنگون شده افغانستان، یونان، آلبانی و بلغارستان وهمسرانشان گرفته (امیراسدالله علم، گفت و گوهای من با شاه، خاطرات محرمانه امیراسدالله علم، تهران : طرح نو، 1371، ص 770) تا مقامات آمریکایی و اروپایی و بالآخره ندیمه ها ، معشوقه های شاه و درباریان و این دست و دلبازیها زمانی است که اکثر روستاهای ایران از آب آشامیدنی بهداشتی و برق و راه محروم بودند و در حاشیه تهران حلبی‌آباد روئیده بود. جشن های 2500ساله شاهنشاهی که بیش از سیصد میلیون دلار هزینه دربر داشت‌ و با ولخرجی‌ها و اتلاف بی حد و حصر سرمایه‌های ملی کشورمان انجام شد ، درحالی بود که متجاوز از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ در فقر و فلاکت و تنگدستی به سر می‌بردند و در اکثر شهرها و روستاهای کشور، اثری از وسایل اولیه و مقدماتی رفاه عمومی و حداقل امتیازات زندگی ساده برای عامه مردم وجود نداشت‌.[19]
3. تلاش برای رفع معضلاتی همچون پدیده زشت حلبی آباد ها و نیز اقدامات فراوان برای ارائه امکانات اجتماعی و خدماتی به تمام مردم ایران به صورت یکسان و البته به تناسب خدمات و امکانات که در این زمینه هر چند با توجه به محدودیت منابع و امکانات هنوز نمی توان همه مردم را به صورت یکسان برخوردار دید ، اما در عین حال گام های خوبی در این زمینه برداشته شده است به گونه ای که امروزه دیگر اینگونه نیست که تنها مناطق خاص شهرهای بزرگ از امکانات اجتماعی و رفاهی برخوردارشده و سایر بخش های کشور ، حتی در شهرهای بزرگ از این امکانات محروم بمانند و حتی اگر در این مسیر محرومیت هایی وجود داشته باشد به برکت نهادهای انقلابی همچون جهاد سازندگی (که چند سالی است به نام جهاد کشاورزی مشهور شده است) ، بنیاد مسکن ، کمیته امداد امام خمینی ره ، بنیاد برکت ، قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء و … این محرومیت ها در حال رفع شدن است و انشاء الله روزی برسد که همه کشور ، از دور افتاده ترین روستاها تا مرفه نشین ترین مناطق شهرهای بزرگ از امکاناتی یکسان برخوردار باشند ، در این میان یکی دیگر از دغدغه های نظام اسلامی و به ویژه رهبران انقلاب در یکسان سازی بهره مندی مردم و حل بسیاری از مشکلات آنان ، عبارت بود از موضوع مهم مسکن که می توان گفت بار اصلی هزینه های خانوار را به خود اختصاص داده و نبود آن ، خود زمینه ساز دهها مشکل و معضل دیگر می گردد که برای حل چنین معضلی از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ، با طرح هایی همچون اعلام حساب 100 امام و ایجاد بنیاد مسکن ، گام های خوبی برای خانه دار شدن محرومینن در مرحله اول و سپس تمام ایرانیان برداشته شد ، با تمام این احوال به دلیل نیاز به اقدامات اساسی تر در این زمینه که بتواند علاوه بر محرومین و مستضعفین مشکل مسکن همه مردم را حل نماید طرح های خوبی اجرا شد که موفق ترین آنها بی شک اجرای مسکن مهر بود که طی آن ، دولت با قرار دادن زمین رایگان در اختیار مردم در کنار تسهیلات بانکی ارزان ، راه خانه دار شدن مردم را آسان کرده است .

4. برخی از دستاوردهای دیگر این بخش به صورت خلاصه عبارتند از محرومیت زدایی ازجامعه در کنار امداد رسانی به محرومان و مستضعفان ، پیشرفت درجایگاه زنان در جامعه و به ویژه تحول در نگاه ابزاری نسبت به نقش زن در جامعه و پیدا کردن جایگاه ممتاز ، سازنده ، فعال و اثر گذار با حفظ کرامت و شخصیت انسانی ، ارتقای سطح امنیت اجتماعی شهروندان و … .

هـ – دستاوردهای اقتصادی

1. تحول در ساختارهای اقتصادی کشور و تلاش برای حرکت به سمت اقتصادی پیشرفته و در عین حال اسلامی در کنار تحول در نظام بانکی و آغاز حرکت ها در مسیر تحقق بانکداری اسلامی که در این مسیر قوانین مختلفی تحت عنوان بانکداری اسلامی به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده است که هر چند گاه در مقام قانونگذاری نواقصی در آن دیده می شود وگاه در مقام اجرا به خوبی عملیاتی نشده و همچنان شاهد مشکلاتی در این حوزه ها هستیم ، اما اصل آغاز حرکت ، گامی مقدس و قابل تقدیر است که با پیگیری های مقام معظم رهبری و از جمله تدوین سیاست های کلان در این بخش ها و اهتمام مسئولان عالیرتبه نظام ، می توان افق های خوبی را ترسیم نموده و در نهایت به یک الگو برای جایگزینی به جای اقتصاد های رو به زوال آلوده به ربای جهانی ارائه دهد.

2. فراهم کردن بسترهای توسعه اقتصادی همچون توسعه غیر قابل مقایسه در بخش راه و حمل و نقل جاده ای و ریلی و موضوعات مرتبط مثل تونل سازی و … و پیشرفت های شگرف در این زمینه و نیز سد سازی و مهار آب های سطحی و دهها بستر سازی دیگر که زمینه رشد اقتصادی مردم و کل کشور را فراهم می سازد.

3. افزایش نسبی سطح اقتصادی و معیشتی مردم که چنین مساله ای ، هم از طریق مشاهدات عینی در سطح جامعه قابل اثبات است و هم آمارهای جهانی آن را تایید می کند به عنوان مثال بر اساس آمار بانک جهانی، 46 درصد مردم ایران در سال 1356 زیر خط فقر بودند؛ اما این رقم در سال 1378 به 16 درصد کاهش یافته یعنی بیش از 8/2 برابر وضعیت رفاه جامعه بهتر شده است (درآمدی بر کارنامه انقلاب ، ماهنامه زمانه ، محمد رضا مرندی ، شماره 17 ، بهمن 1382 ، به نقل از سایت باشگاه اندیشه ، www.bashgah.net/fa/content/show/6188)و در 15 سال اخیر نیز قطعا این وضعیت بهبودی بیشتری داشته است ، چنانکه در یکی از آخرین گزارش های بانک مرکزی این رقم به 0.7 درصد کاهش یافته است (روزنامه دنیای اقتصاد ، 21/11/1392 ، نقل از سایت روزنامه ، www.donya-e-eqtesad.com/news/784545)، هر چند در زمینه شاخص های رفاه لازم است این نکته نیز تذکر داده شود که هر چند وضعیت اقتصادی مردم افزایش چشمگیری نموده است اما به دلایل متعدد از جمله افزایش سطح انتظارات ، تغییرات در سبک زندگی ، نوسانات منفی در اوضاع اقتصادی کشور به ویژه در سال های اخیر و … ممکن است سطح رضایتمندی عمومی از اوضاع اقتصادی به اندازه ارتقای شاخص آمارهای رفاهی نباشد ، با این حال چنین مسائلی هرگز به معنای پایین بودن سطح معیشت مردم به ویژه در مقایسه با دوران پیش از انقلاب اسلامی نمی باشد .

4. تحولات عمده در منابع در آمدی کشور که آن را از یک کشور تک محصولی متکی به منابع نفتی به کشوری تبدیل کرده است که توانسته است منابع مالی متعددی برای درآمدهای خویش فراهم نماید و به این ترتیب به تدریج از شر وابستگی هر چه بیشتر به منابع نفتی که تبعات فراوان سیاسی و اقتصادی به همراه دارد بکاهد ، به گونه ای که در بودجه سال 94 اعلام شده است که اتکاء بودجه به نفت کمتر از 30 درصد خواهد بود .(خبرگزاری فارس ، www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931103000606)

« مقایسه شخصیت شاهان پهلوی و رهبران جمهوری اسلامی »

در مقایسه شخصیت شاهان پهلوی با رهبران جمهوری اسلامی ابتدا به تفاوت رهبری در نظام سیاسی جمهوری اسلامی با سایر نظام های سیاسی می پردازیم و در این راستا لازم است ویژگی ها و تفاوت های نظام سیاسی اسلام با سایر نظام های سیاسی دنیا را مورد توجه قرار دهیم .زیرا تفاوت رهبری در نظام سیاسی اسلام با رهبری سایر نظام های سیاسی در ماهیت نظام سیاسی اسلام و تفاوت آن با سایر نظام های سیاسی نهفته است .

نظام سیاسی اسلام از دو عرصه وضع قوانین و مجری قوانین , تفاوت ماهوی و بنیادین با سایر نظام های سیاسی دارد با این توضیح که نظام سیاسی اسلام بر پایه ارزش ها و اصول دینی استوار شده و محوریت آن بر دین می باشد و قوانین و مقررات آن توسط خداوند متعال تنظیم می گردد چه اینکه در نگاه دینی بهترین کسی که به نیازهای حقیقی انسان آگاهی و اشراف کامل داشته و در معرض خطا و هوا نیست , آفریننده و خالق انسان و جهان هستی است و اوست که قادر است برنامه سعادت مادی و معنوی او را تنظیم نماید. علاوه بر تنظیم قوانین و برنامه زندگی اجتماعی انسانها در کنار زندگی فردی آنان , مجری قوانین نیز افردای هستند که از ویژگی ها و جایگاه خاصی برخوردار هستند بگونه ای که در طرح ایده آل حکومت اسلامی , رهبری نظام بر عهده معصوم علیه السلام می باشد و بر اساس مبانی و آموزه های دینی پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام از ناحیه خداوند متعال مسئولیت رهبری جامعه اسلامی را برعهده دارند و روشن است که این بزرگواران با برخورداری از ویژگی عصمت , از هرگونه خطا و اشتباه در امان هستند و جامعه اسلامی را بر اساس تعالیم دین به مسیر سعادت و تعالی مادی و معنوی رهنمون می سازند . اما در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام و دسترسی نداشتن به امام معصوم نیز جامعه اسلامی به حال خود واگذار نشده است و فقیه جامع شرایط که برخوردار از صفات ویژه ای همچون فقاهت , تقوا , عدالت و بینش لازم برای اداره جامعه اسلامی است به عنوان بهترین و نزدیکترین گزینه برای رهبری و اداره جامعه اسلامی از سوی امام معصوم علیه السلام منصوب شده است بدین ترتیب نظام اسلامی توسط فردی اداره می شود که آشنایی کافی و لازم را با مبانی دینی داشته و به دلیل دارا بودن ویژگی تقوا و عدالت , تحت تاثیر خواهشهای نفسانی و تهدید ها و تطمیع ها قرار نگرفته و جهت گیری و حرکت نظام اسلامی را در راستای تعالیم و دستورات اسلامی به خوبی رهبری و هدایت خواهد نمود .از این رو ساختار نظام سیاسی اسلام بگونه ای تنظیم گردیده است که قوانین و مقررات آن و مجریان آن قوانین , توانایی لازم را برای هدایت جامعه اسلامی به مسیر صحیح و تعالی مادی و معنوی آن , دارا هستند و بر اساس تعالیم دینی پیوند میان رهبری نظام و مردم فراتر از پیوند رهبری و در قالب « ولایت » مطرح گردیده که با نوعی ارادت عمیق و پیوند معنوی همراه است. اما در مقابل , در سایر نظام های سیاسی , دین و آموزه های دینی یا اساساً هیچ جایگاهی در امور اجتماعی نداشته یا در ضدیت و مخالفت با آن می باشد بر این اساس , هر گونه طرح و تنظیم قانون , توسط خود مردم و خواست آنان شکل می گیرد و مجریان این قوانین نیز توسط خود مردم به کار گمارده می شوند از این رو مسیر حرکت این گونه نظام ها را خواست مردم تشکیل می دهد و هدایت آن نیز توسط افرادی انجام می گیرد که مردم آنها را مشخص نموده اند بدیهی است که این گونه نظام ها در گرداب جهل و نادانی و خواهشهای نفسانی آنان گرفتار شده و به مسیر کنونی رهنون می شوند که در آن انسان در بعد مادی خود محصور شده و تنها به ابعاد مادی او توجه شده و نیازهای معنوی و روحی آن به فراموشی سپرده شود و اگر چه مبانی حرکتی این گونه نظام ها بر اساس اومانیسم و انسان محوری است ولی انسانی را محور قرار داده اند که بعد اساسی حیات او کنار گذارده شده و در ردیف سایر حیوانات قرار گرفته است و از سوی دیگر با کنار گذاردن دین و آموزه های آن از عرصه اجتماعی زندگی بشر و مبنا قرار دادن سکولاریزم و حاکمیت جهان بینی مادی و قطع پیوند با مبدأ آفریننده هستی , از این رو رشد و پیشرفت این جوامع نیز موجب شده که یک تمدن حیوانی را برای این جوامع به دنبال داشته و پیشرفت در عرصه علمی, صنعتی و تکنولوژیکی , پس رفت در انسانیت , اخلاق و معنویت را به ارمغان آورده است و آنچه در سایه این پیشرفت حاصل شده نه یک انسان متمدن که شکل گرفتن یک حیوان متمدن است که آنان را با مشکلات اخلاقی و روحی بسیاری در عرصه فردی و خانوادگی و اجتماعی روبرو ساخته است و براستی چنین تمدنی را با چالش های جدّی مواجه کرده است و رهبری این نظام ها نیز از آنجا که بر آمده از این نوع نگرش و انتخاب مردم می باشد در راستای خواست آنان و مبانی حاکم بر آن نظام سیاسی حرکت می نماید.

بر این اساس , تفاوت رهبری در نظام جمهوری اسلامی با رهبری سایر نظام های سیاسی , یک تفاوت بینادین و ماهوی است .که به برخی از این تفاوت ها به اختصار اشاره می کنیم ؛

الف: رهبری نظام جمهوری اسلامی , ریشه در تعالیم و آموزه های دینی داشته و علاوه بر توانمندی های سیاسی و اجتماعی لازم , ویژگی های والایی همچون فقاهت , عدالت و تقوا را دارا است و این مسأله موجب می گردد که حرکت کلی کشور را بر اساس تعالیم اسلامی هدایت نماید و همین صفات و شرایط ویژه به عنوان ناظرانی درونی عملکرد ایشان را کنترل نموده و البته در کنار آن , نهاد نظارتی نیز به عنوان نظارت بیرونی در قانون در نظر گرفته شده است اما در سایر نظام ها تنها با نهادهای نظارتی بیرونی تلاش می کنند که عملکرد رهبران خود را کنترل و نظارت نمایند اما در عمل شاهد بروز مفاسد و رسوایی های اخلاقی و اقتصادی زیادی در بین سران مملکتی آنان هستیم اما رهبری نظام جمهوری اسلامی از کوچکترین این آسیب ها در امان می باشد .

ب: برخورداری از ویژگی ها و شرایط والای رهبری سبب شده که رهبری نظام جمهوری اسلامی با اقتدار و صلابت در برابر زیاده خواهی های قدرت های بزرگ در عرصه بین المللی که حقوق سایر کشورها را نادیده گرفته و منافع خود را در سلطه طلبی و تجاوز به سایر کشورها تعریف می کنند , ایستادگی نماید و مرعوب قدرت آنان نگردد و شجاعت و اقتدار رهبری نظام جمهوری اسلامی , قابل مقایسه با سایر کشورها نیست در بیشتر نظام های سیاسی کنونی جهان , رهبران به پشتوانه شرکت ها و بنگاههای اقتصادی و احزاب و گروههای سیاسی خاصی روی کار آمده اند و در عمل حافظ منافع آنان هستند و بر خلاف منافع و خواست آنان گام بر نمی دارند ولی رهبری نظام جمهوری اسلامی بدون وجود چنین محذورهایی , آزادانه و مستقل و با پشتوانه دین و همراهی و همدلی مردم حرکت می کند .

ج: پیوند رهبری نظام جمهوری اسلامی و مردم فراتر از شاخصه های مادی و مسئولیت ظاهری بوده و نوعی پیوند عمیق معنوی و دلدادگی و ارادت ویژه میان مردم و رهبری وجود دارد که ناشی از تعالیم دینی می باشد و نمونه آن را در هیچ یک از نظام های سیاسی کنونی و در میان هیچ یک از رهبران سایر کشورها نمی توان یافت .

د: نوع زندگی فردی رهبری نظام جمهوری اسلامی , ساده زیستی و اخلاق شخصی ایشان و… , با هیچکدام از رهبران سیاسی دنیا قابل مقایسه نیست و کمتر رهبری در عرصه جهانی می توان یافت که چنین ویژگی ها و خصوصیاتی را دارا باشد .

« تفاوت ولایت مطلقه فقیه و حکومت استبدادی»

از آنجا که ممکن است برداشت نادرست از مفهوم ولایت مطلقه و یکسان تلقّی نمودن آن با اطلاق درحکومت مطلقه و جهل یا تجاهل نسبت به تفاوت این دو , توهم استبدادی بودن ولایت مطلقه فقیه را در برخی اذهان ایجاد نماید لازم است به تفاوت این دو اشاره کنیم .

در توضیح ولایت مطلقه فقیه باید بگوییم . به طور کلی در مورد ولایت فقیه دو دیدگاه وجود دارد ، یک دیدگاه قائل به ولایت مقیده فقیه است و ولایت فقیه را مقید و محدود به امور حسبیه ( اموری که خداوند متعال در هیچ زمان وشرایطی به تعطیل شدن و رها شدن آنها راضی نیست ، مانند سرپرستی صغارو ایتام و…) می دانند .که از این دیدگاه به ولایت مقیده فقیه یا ولایت در امور حسبیه تعبیر می شود . البته ناگفته نماند که در مورد امور حسبیه نیز دو نظر وجود دارد . یک دیدگاه قایل به گستره خاص امور حسبیه است و آن را محدود به امور جزیی و خاص مانند سرپرستی امور غابین و قاصرین و مانند آن می داند .

دیدگاه دیگر قایل به گستره عام امور حسبیه است و معتقد است که امور حسبیه تنها محدود به امور جزیی نبوده و شامل هر امر ضروری و لازمی از جمله تشکیل حکومت ، ایجاد امنیت ، دفاع در برابر دشمنان و حفظ اساس اسلام نیز می شود . (ر.ک: تبریزی ، میرزا جواد ، ایصال الطالب الی تعلیق علی المکاسب ، قم: دفتر نشر برگزیده ، 1411ق، ج3، ص 36-40)

در مقابل این دیدگاه ، دیدگاه دیگری قرار دارد که ولایت فقیه و اختیارات ولی فقیه را مقید به امور حسبیه و ضروری ندانسته و فراتر از ان نیز برای ولی فقیه ، اختیار قایل است از این دیدگاه به ولایت مطلقه فقیه تعبیر می شود .

بنابر این ، ولایت مطلقه فقیه ناظر به گستره حوزه و قلمرو اختیارات ولی فقیه است و بدین معناست که اختیارات ولی فقیه در عصر غیبت تنها محدود به امور حسبیه و ضروریات نبوده و ولی فقیه در زمان غیبت در زمینه اداره حکومت , تمام اختیاراتی را که پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام در امر حکومت وسیاست و اداره جامعه بر عهده داشتند را ، دارا می باشد و همانگونه که حضرت امام فرموده اند: « فقیه عادل ، همه اختیاراتی که پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام در امور سیاست و حکومت دارا بودند ، را داراست و معقول نیست در اختیارات آن دو فرقی باشد ، زیرا حاکم هر شخصی که باشد ، مجری احکام الهی و اقامه کننده حدود شرعی و گیرنده خراج و مالیات و تصرف کننده در آن ها بر طبق مصالح مسلمین است… فقیه همه اختیارات امام علیه السلام را دارا می باشد مگر آن که دلیلی قائم شود که اختیاری که برای امام ثابت است به دلیل جهات شخصی معصوم است نه جهت ولایت و حکومت و یا اگر مربوط به امور حکومتی و سیاسی است اختصاص به معصوم دارد مانند آنچه در جهاد ابتدایی مشهور است .» (خمینی ، سید روح الله ، البیع ، قم: اسماعیلیان , 1363 ،ج2 ، ص 467-497)

البته برای اینکه برای کسی این تصور ایجاد نشود که معنای ولایت مطلقه , همطراز قرار دادن فقیه با معصوم علیه السلام است ، ایشان می فرمایند : « وقتى مى گوییم ولایتى را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، براى هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اکرم (ص) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است «ولایت»، یعنى حکومت و اداره کشور و اجراى قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه براى کسى شأن و مقام غیر عادى به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنى حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى که خیلى از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفه اى خطیر است.» (خمینی ، سید روح الله ، ولایت فقیه ، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) ، 1377، ص 51-52)

از این رو مقصود از اطلاق در عبارت ولایت مطلقه فقیه شمول و مطلق بودن نسبی در مقابل سایر دیدگاههایی است که این اطلاق و شمول را قایل نیستند ، نه اینکه مطلق از هر جهت باشد . به عبارت دیگر مقصود از اطلاق گسترش دامنه ولایت فقیه تا آنجاست که شریعت امتداد دارد و مسئولیت اجرایی ولی فقیه در تمامی ابعاد مصالح امت می باشد.

متأسفانه جهل یا تجاهل نسبت به مفهوم ولایت مطلقه فقیه موجب شده تا برخی ولایت مطلقه فقیه را با حکومت مطلقه و استبدادی که در آن حاکم بدون هیچ محدودیتی حکومت نموده و ملزم به رعایت هیچ ملاک و ضابطه ای نیست ، یکسان انگارند و ولایت مطلقه فقیه را به معنای نفی هر گونه محدودیت وضابطه ای در اعمال ولایت از سوی فقیه و رها از هر قید و شرطی تصور کنند ، در حالی که بر اساس مبانی اعتقادی ما چنین امری نسبت به معصومین علیهم السلام نیز پذیرفته نیست که آن بزرگواران بدون هیچ ضابطه و میزان و ملاکی بتوانند حکم کنند ، چه برسد به ولی فقیه ، پس چگونه ممکن است فقیه بتواند بدون هیچ معیاری تنها به میل و اراده خویش در هر زمینه ای حکم کند. (هادوی تهرانی ، مهدی ، ولایت فقیه ، تهران: کانون اندیشه جوان ، 1377، ص 133)

اساساً فلسفه وجودی ولایت فقیه ، حفظ و نگاهبانی از دین و تعالیم اسلامی است و ولی فقیه ملزم به رعایت قوانین الهی است و اگر در موردی بخواهد بدلخواه خود قوانین اسلام را تغییر دهد ، از ولایت ساقط می شود.

در حقیقت در نظام اسلامی، حاکمیت از آنِ دین و مکتب است نه از آنِ اشخاص؛ حتی اگر آن شخص، خود پیامبر یا امام معصوم باشد.مردم، یک «ولیّ» بیشتر ندارند که همان خدا و دین اوست و هیچ کس نمی تواند چیزی را از دین بکاهد یا بر آن بیفزاید و اگر فقیه عادل و آگاه به زمان و توانا، بر اداره کشور حکومت کند، «شخص فقیه» حکومت نمی کند، بلکه «شخصیّت فقیه» که همان فقاهت و عدالت و مدیر و مدبّر بودن و شرایط برجسته رهبری است، حکومت می کند.شخص فقیه، تابع شخصیت دینی خویش می باشد و چنین انسانی، امین مکتب و متولی اجرای دین است و خود او، نه تنها همراه مردم است، بلکه پیشاپیش آنان، موظف به اجرای فرامین فردی و اجتماعی دین می باشد. زیرا شخص فقیه جدای از شخصیّتش، هیچ سمتی ندارد و مثل دیگر افراد جامعه است. این معنای ولایت فقیه است و بازگشت آن به «ولایتِ فقاهت و عدالت» می باشد و در نهایت، به ولایت دین و خدا بر می گردد. (جوادی آملی ، عبدالله ، ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، قم: مرکز نشر اسرا، 1385 , ص256- 258)

مقام معظم رهبری در این باره فرمودند: « من تصورم این است که بُعد مهمى از قید اطلاق که امام منضم کردند به ولایت فقیه که در قانون اساسىِ اول قید «مطلقه» نبود این را امام اضافه کردند ناظر به همین است یعنى انعطاف‌پذیرى. دستگاه ولایت که دستگاه عظیم ولایت یعنى در واقع مجموعه‌ آن دستگاه‌هاى تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر که در رأسش رهبرى قرار دارد اما مجموعه یک مجموعه است باید بتواند به طور دائم خودش را پیش ببرد متحول کند چون تحول جزو سنتهاى زندگى انسان و تاریخ بشرى است. ما اگر چنانچه خودمان تحول ایجاد نکنیم و پیش نرویم تحول بر ما تحمیل خواهد شد. تحول یعنى تکمیل پیش رفتن به سمت آنچه که درست‌تر است آنچه که کاملتر است. یعنى آنچه را که ساختیم ببینیم نقص هایش کجاست آن را برطرف کنیم ببینیم کجا کم داریم آن را اضافه کنیم. این جریان بایستى ادامه پیدا کند.البته دشمنان «ولایت مطلقه» را به معناى «استبداد» گرفته‌اند یعنى میل فقیه عادل به صورت دل بخواه. این معنا در دلِ خودش یک تناقض دارد اگر عادل است نمی تواند مستبد باشد اگر مستبد است و بر اساس دلخواه عمل می کند پس عادل نیست. دشمنان این را ملتفت نمی شوند و این معنا را نمی فهمند. این نیست مسأله‌ «ولایت مطلقه» که فقیه هر کار دلش خواست بکند یک وقت یک چیزى به نظرش رسید که باید این کار انجام بگیرد فوراً انجام دهد قضیه این نیست. قضیه این است که یک حالت انعطافى در دست کلیددار اصلى نظام وجود دارد که می تواند در آنجائى که لازم است مسیر را تصحیح و اصلاح کند بنا را ترمیم کند.» (پایگاه اطلاع رسامی دفتر مقام معظم رهبری ، بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى‌ 17/6/1390)

ابعاد شخصیتی رضا شاه

از میان مهم ترین ویژگی های شخصیتی رضا شاه می توان به این امور اشاره نمود:

الف. خود محوری و استبداد فردی

رضا خان در خانواده ای به دنیا آمد و رشد کرد که با محیط نظامی گرمی آغشته بود از سن پانزده سالگی به خدمت تیپ قزاق درآمد و شخصیت او با بافت نظامی و روحیه خشن سربازی و قزاقی شکل گرفته و رشد کرد. تندخویی و خشونت و نظم و انضباط شدید که در سراسر زندگی او وجود داشت دو ویژگی شخصیتی اوست که حاصل این دوران است با افزایش دسترسی به قدرت بر میزان خشونت و سخت گیری و افراط در انضباط خشک و داشتن تحکم در برابر دیگران و رویکرد به خودمحوری و استبداد فردی وی افزوده شد و این رفتار تارسیدن به سلطنت و تکیه زدن بر اریکه قدرت مطلقه سلطانی به نقطه اوج خود رسید بطوری که از رضا شاه چهره ای مستبد، خودرأی، تندخو، بی رحم و خشن ساخت. خودمحوری، استبداد فردی و دیکتاتوری مطلق از ویژگی های شخصیتی رضا شاه هستند که چنان با نام رضا شاه عجین شده اند که از نام او به ذهن هر کسی خطور می کند.

ب. تجدد گرایی:

روحیه تجدد گرایی از ویژگی های شخصیتی رضا شاه است که ریشه در بیگانگی و دوری وی از آداب و سنن جامعه و فرهنگ ملی و عدم وابستگی به آن و البته روحیه نوکر صفتی و بیگانه پرستی وی داشت. رضا شاه تلاش نمود با گسترش مظاهر به اصطلاح تمدن و استفاده از علوم و فنون غربی و مبارزه با فرهنگ و آداب و سنن جامعه ایرانی، ایران را به کشوری متمدن و پیشرفته تبدیل نماید به گونه ای که دوران شانزده ساله حکومت پهلوی اول را می توان به درستی دوره خصومت شدید علیه فرهنگ و نهادهای اسلامی دانست. آن چه را صاحب نظران غربی با نظر موافق «اصلاح» و نوسازی نامیده اند سیاری از اندیشمندان ایرانی اگر نه اغلب آنها، به مثابه هجومی وحشیانه به فرهنگ، سنت ها و هویتشان تلقی می کردند.( سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، 1371، ص 287(

ج. دین گریزی و اسلام زدایی:

رضا شاه به مذهب و فرهنگ دینی وابستگی و تعلق خاطری نداشت از این رو به سادگی و سهولت خود باخته فرهنگ بیگانه گردید به اذعان اکثر مورخان، بی توجهی سران رژیم پهلوی به دین و فرهنگ جامعه و باورهای اعتقادی و ارزشی مردم و تلاش آنها برای حذف ظواهر فرهنگ دینی در کنار عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عامل مهمی بوده که پایه های رژیم را متزلزل ساخت. تلاش برای نابودی و حذف فرهنگ دینی از جامعه در دوران پهلوی را باید در ماهیت رژیم و وابستگی آن به بیگانه (استعمار انگلیس و آمریکا) مورد جستجو قرار داد. رضاخان در طول سلطنتش در زمینه سیاست مذهبی-فرهنگی چند اصل را محور کارهای خود قرار داد که مهم ترین آن زدودن دین و باورهای مذهبی از جامعه بود زیرا که او نفوذ مذهب را در جامعه، مهم ترین مانع جهت اقدامات مترقیانه خود و به عبارتی بی هویت کردن جامعه دانست.( مجموعه مقالات، سقوط، بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1384، صص 858-859(

د. ثروت اندوزی و تصاحب املاک:

از ویژگی های دیگر رضاشاه مال اندوزی و تصاحب املاک و اراضی بود. رضا شاه در طول مدت سلطنت خود املاک و اراضی و کارخانجات زیادی برای خود تدارک دید به طوری که برای اداره املاک زیاد خود سازمان بزرگی به نام «املاک اختصاصی» تشکیل داد تقریبا قسمت اعظم مازندران متعلق به او بود. در خراسان و سیستان و خوزستان و فارس و اصفهان هم املاکی تدارک دید به طوری که تعداد املاک او به 5200 رقبه رسید. کارخانجات و هتل ها نیز تعداد قابل ملاحظه ای بودند به طوری که در حساب جاری او مبلغ 680 میلیون ریال موجودی نقدی بود.( ولدم، اسکندر، زندگی پرماجرای رضا شاه، تهران گلنام، 1370، صص 65-67) در یک سرشماری کلی در سال 1319 عایدات سالانه رضاخان از املاک 62 میلیون تومان بود.( منصور رفیع زاده، خاطرات رفیع زاده، مترجم اصغر گرشاسبی، تهران: اهل قلم، 1376، ص 37(

ویژگی های فکری و اخلاقی محمد رضا شاه

از میان مهم ترین ویژگی های شخصیتی محمد رضا شاه می توان به این امور اشاره نمود:

الف. خود بزرگ بینی و نخوت:

این روحیه نتیجه محیط دیکتاتوری بود که محمد رضا شاه در آن دوران رشد نمود و شخصیت وی شکل گرفت. فریدون هویدا در کتاب سقوط شاه می نویسد: «توهمات عظمت گرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود که حتی سازمان «سیا» نیز ضمن گزارش محرمانه ای در سال 1976 (1355) شاه را به عنوان مردی که خطرات ناشی از عقده خود بزرگ بینی او را تهدید می کند، توصیف کرده بود.( مجموعه مقالات، سقوط، پیشین، ص 703(

خود شیفتگی و عقده خود بزرگ بینی که ناشی از خشونت و تحقیر رضا خان بود در جشن های دو هزار و پانصد ساله نمود پیدا کرد و بودجه های کلانی صرف آن شد تا شاه را در منطقه و سطح جهان مطرح سازد.

ب. تملق دوستی شاه:

یکی از ویژگی شخصیتی محمد رضا شاه اشتیاق و تمایل زیاد به تملق و چاپلوسی و تعریف از وی بود. پرویز راجی در کتاب خدمتگزار تخت طاووس، عطش سیری ناپذیر به شنیدن تملق و چاپلوسی را از ویژگی های شخصیتی شاه بر شمرده است. در گزارشی که از سفارت آمریکا در تهران به وزارت امور خارجه آمریکا فرستاده شده بود به این موضوع اشاره شده بود که شاه به گونه ای حیرت انگیز نسبت به تملق و چاپلوسی حساس است وی مردی است پر نخوت و اطرافیانش این را می دانند(لوئیس ویلیام ولدین مایکل، هزیمت یا شکست آمریکا، ترجمه احمد سمیعی گیلانی، ص 44) این خصلت سبب می شد که وی درک صحیحی از حقایق جامعه نداشته باشد و واقعیات کشور را بخوبی نشناسد.

ج. فساد اخلاقی و انحرافات جنسی شاه:

محمد رضا شاه ضعف زیادی در برابر زنان داشت، در فساد اخلاقی حد و مرزی نمی شناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمی کرد.( ر.ک: مفاسد اخلاقی شاه و خاندانش، جمعی از نویسندگان، تهران، جهان کتاب، 1379) یکی از روان شناسان فرانسوی که جزء پزشکان خانوادگی پهلوی بود در مورد علت گرایش شدید شاه به انحرافات جنسی می نویسد: «رضا شاه با روحیه قلدری و دیکتاتوری که داشت محمدرضا را در کودکی از خانواده دور کرد و توسط مربیان خشن فرانسوی و آلمانی در سوئیس بزرگ شد و مجموعه این وقایع در رفتار و آینده او اثر مخربی بر جای گذاشت او بعدها کوشید کمبود محبت نهادینه شده در جسم و جان خود را ضمن معاشرت های افراطی با زنان گوناگون جبران نماید.»( مجموعه مقالات، سقوط، پیشین، ص 697(

د. تجدد گرایی و غربگرایی:

حکومت پهلوی از همان آغاز در تلاش بود تا اهداف استعماری و ضد مذهبی و ملی بیگانگان را به منصه ظهور در کشور برساند. و در این راه از هیچ اقدام بی شرمانه و ضد انسانی و اخلاقی فروگذار ننمود آنان سعی داشتند تا با تکیه بر شعار تجددطلبی و تمدن خواهی پا بر روی تمام سنن و آداب ملی و مذهبی مردم گذاشته و با طرفند نمای شیطانی سمت و سوی فرهنگی جامعه را به طرف تمدن غرب تغییر جهت داده و به اصطلاح کشور را به دروازه های تمدن بزرگ غرب برسانند. محمد رضا شاه چون از همان ابتدای نوجوانی تحت نظر و تربیت مربیان خارجی قرار داشت با فرهنگ غربی آشنا شد. و شخصیتش تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار داشت و در مقابل از هنجارهای عمومی و رایجچ جامعه خود، طرز تفکر و منش و فرهنگ مردم فاصله داشت. به نظر می رسد برنامه اعزام محمد رضا به سوئیس برای تحصیل در حالی که هنوز دوازده سالش تمام نشده بود از سوی انگلیسی ها برای آشنا ساختن وی با فرهنگ غرب طراحی شده بود. نکته قابل تأمل این که محمد رضا زمینه ذهنی کاملا منفعلی در مقابل فرهنگ غرب پیدا نمود. تکیه بیش از حد به غرب و جلب نظر آمریکا به هر قیمت برای حمایت از خود، خرید سلاح های بیش از حد از غبر، بر پایی مراسم و جشن ها، بذل و بخشش های فراوان همگی ناشی از چنین نگرشی در شاه بود.( مجموعه مقالات، سقوط، پیشین، ص 670(

هـ . دین گریزی و مذهب ستیزی

از دیگر ویژگی های فکری محمد رضا شاه بود که نتیجه و حاصل تفکر غرب گرایی وی بود و همین یکی از مهم ترین علل سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی بود. فرح پهلوی در مصاحبه ای با رادیو لس آنجلس به مناسب سالروز سقوط رژیم پهلوی درباره مذهب شاه و اعتقادات مذهبی او گفت: «شاه اعتقادات مذهبی نداشت و به خصوص در این سالهای آخر حکومتش که مرتبا مورد مدح و چاپلوسی قرار می گرفت به شدت بی دین شده بود و حتی بدش نمی آمد که توصیه امیر عباس هویدا را به کار ببندد (هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهائیان اجازه فعالیت گسترده بدهد) اما از مردم به شدت می ترسید و وحشت داشت که مردم علیه وی دست به شورش بزنند به همین خاطر از هویدا خواست تا دولت در خفا وسیله رشد بهائیان را فراهم کند.»( مجموعه مقالات، سقوط، پیشین، ص 692(

د. ضعف فکری و استعدادی شاه:

حسین فردوست در مورد استعداد شاه چنین می نویسد: «محمد رضا در ریاضیات بسیار ضعیف بود، اصولا حوصله فکر کردن نداشت او از همان کودکی اهل تفکر عمیق و همه جانبه نبود زود خسته می شد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد چون قبول پیشنهاد زحمتی نداشت.»( حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ص 32) همچنین علم در خاطرات خود آورده است: «شاه از هر چه مطالعه است متنفر است.»( اسدالله علم، گفتگوهای خصوصی من یا شاه، تهران: طرح نو، 1371، ج 1، ص 71(

« گوشه ای از ابعاد شخصیتی حضرت امام»

جامعیت علمی

امام خمینی( ره) فیلسوفی الهی، عارفی ربانی، فقیهی اصولی و مرجع تقلید مردم و در عین حال رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی در ایران بود. امام به خاطر استعداد، شایستگی ها و موهبت های بی کران الهی به فراگیری بسیاری از معارف و علوم اسلام ی پرداخت و در آن ها تخصص ویژه و مهارت کامل پیدا کرد. دو ویژگی برجسته در مورد مطالعات و تحصیلات امام در خور توجه است ؛ یکی از آنها جامعیت علمی و تنوع دروس مورد تحصیل ایشان است ؛ بدین بیان که او ضمن تحصیل دروس فقهی متعارف , به آموختن و مطالعه متون عرفانی , کلامی , سیاسی , ادبی , نجومی و هیئت جدید و قدیم پرداخته و با مبانی فلسفه غرب آشنا و با مباحث فلسفه اسلامی در هر دوگرایش اشراقی و مشائی تسلط کامل داشت. و حتی به گفته فرزند ایشان , وی کتاب های رمانی مانند بینوایان را مطالعه می کرد . بی گمان این تنوع مطالعاتی امام به وی جامعیتی خاص بخشید .

ایشان همچنین مجتهدی برجسته در فقه و اصول بود و برای آنها اصالتی ویژه قائل بود و از آمیزش برداشت‌های کلامی و فلسفی و عرفانی با احکام فقهی در مراحل استنباط احکام پرهیز داشت. امام خمینی پویایی فقه و اصول را لازمه نگرش اجتهادی می‌دانست و معتقد بود که عنصر زمان و مکان نقشی بس تعیین کننده در اجتهاد دارند. او در عین حال معتقد بود که پویایی فقه هرگز به معنای بی‌ثبات کردن روش استنباط و اجتهاد مصطلح نیست.

جامعیت علمی امام را می توان در آثار علمی بر جای مانده از ایشان به نیکی مشاهده کرد که اغلب در سنین جوانی به نگارش در آمده اند ؛ نظیر شرح دعای سحر, مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه ، و همچنین سر الصلوه , چهل حدیث , حدیث جنود عقل و جهل و… اشاره نمود . مباحث فقهی ایشان نیز در کتاب های المکاسب , الطهاره , الرسائل , البیع ، تحریر الوسیله و جز اینها آمده است. و در زمینه سیاسی و اجتماعی از مهمترین آثار ایشان , دو کتاب کشف الاسرار و حکومت اسلامی و ولایت فقیه می باشد که مبیّن آگاهی عمیق امام و برخورداری از شناخت بسیار بالا از شریعت و توانایی آن در اداره انسان و اجتماع و … را نشان می دهد.

بعد عرفانی ، اخلاقی و رفتاری

آنچه حضرت امام را به عنوان رهبری ممتاز و بی نظیر کرده بود ، مجموعه ای از ویژگی های فردی ، اجتماعی سیاسی و عرفانی ایشان بود . او تربیت و تزکیه را مقدم بر تعلیم و آموزش می‌دید ومعتقد بود که دانش با همه شرافتش آنگاه که توأم با تزکیه نفس نباشد همچون ابزاری در خدمت هدف‌های شیطانی به کار گرفته خواهد شد.

ویژگی های عرفانی ، کمالات روحی و علمی حضرت امام در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی وی تاثیرات به سزائی نهاده بود . چنانکه مقام معظم رهبری در این زمینه می فرماید : « شخصیت عظیم رهبر کبیر انقلاب حقاً و انصافاً پس از پیغمبران خدا و اولیاء معصومین ، با هیچ شخصیت دیگری قابل مقایسه نبود ، ودیعه خدا در دست ما و حجت خدا بر ما و نشانه عظمت الهی بود، وقتی انسان او را می دید ، عظمت بزرگان دین را باور می کرد، عظمت پیغمبر (ص) و عظمت امیرالمؤمنین و عظمت سیدالشهداء و عظمت امام صادق علیهم السلام و بقیه اولیاء را انسان نمی تواند درست تصور کند، ذهن ما کوچکتر از آن است که بتوانیم عظمت شخصیت آن بزرگ مردان را حتی در ذهن مان بگنجانیم، اما انسان وقتی شخصیتی با عظمت امام عزیزمان را با حکمت، آن هوشمندی، آن صبر، حلم و متانت، آن صدق و صفا، آن زهد و بی اعتنایی به زخارف دنیا، آن تقوا و ورع و خداترسی و عبودیت مخلصانه برای خدا و بالآخره شخصیتی با این همه عظمت و ابعاد گوناگون دست نیافتنی که همین شخصیت عظیم، چگونه در برابر آن خورشیدهای فروزان آسمان ولایت، کوچکی می کند، تواضع می کند، خاکساری می کند، خودش را در مقابل آنها ذرهای به حساب می آورد، آنوقت انسان می فهمد آنها چقدر عظیم و بزرگ بودند.»(بیانات مقام معظم رهبری در دیدار فرماندهان سپاه با ایشان- 17/3/1369)

یکی از ویژگی زندگی شخصی امام ، صمیمیت و رفتار با اطرافیان از موضعی برابراست ایشان نگاه حقارت آمیز به بندگان خدا و ناچیز شمردن اعمال مردم را از مظاهر عجب و باعث هلاکت انسان می دانست و خود نیز در برخورد با انسان ها و حتی کودکان ، به کرامت انسانی آنها احترام بسیار می نهاد .

رعایت حقوق دیگران نیز در همه برخوردهای امام دیده می شد ؛ به آشپز منزل خود تأکید می کرد مبادا به دلیل انتساب به ایشان ، مردمی که در صف نانوایی ایستاده اند ، نوبت خود را هرچند داوطلبانه به او واگذار کنند . حداکثر وسواس را به خرج می داد تا از همه ساکنان خانه هایی که در جماران به دلیل سکونت ایشان تخلیه شده بود ، رضایت بگیرد .( پابه پای آفتاب : گفته ها و ناگفته ها از زندگی امام خمینی ، خاطرات عیسی جعفری ، ج 1 ، ص 133 )

یکی از بزرگ‌ترین ویژگی‌های حضرت امام ساده زیستی ایشان بود و محل زندگی و حسینیه ایشان به خوبی شاهد ساده زیستی حضرت امام بود ؛ «ارنست کاردیناله»، کشیش مسیحی و وزیر آموزش و پرورش در دولت انقلابی ساندنیست های نیکاراگوئه، می گوید: «بعد از انقلاب نیکاراگوئه، شدیداً تحت محاصره اقتصادی بودیم و نیشکر – که مهم ترین منبع درآمد ارزی کشور ما بود – از ما خریداری نمی شد. وضعیت بسیار بغرنج و مبهمی داشتیم. در سفری به ایران، خدمت رهبر انقلاب اسلامی رسیدم. از کوچه های پرپیچ و خم جماران گذشتم. خانه رهبر انقلاب را در نهایت سادگی یافتم. مردی که شرق و غرب را به لرزه انداخته بود، پیرمردی است با لباس ساده و در اتاقی محقّر. تنها حرفی که ایشان گفتند، این بود: «ما در کنار مبارزان علیه ستمکاران هستیم». این سخن قوّت قلبی بود که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. در ادامه سفر به مقر پاپ، رهبر کاتولیک های جهان رفتم. آن کاخ تو در تو و آن مقر باشکوه، آن لباس های گران قیمت و فاخر و رفتار تند و برخورد تلخ پاپ که گفت: اگر می خواهی کمکی از جانب کلیسا به شما بشود، نباید به سیاست، کاری داشته باشید و همچنین با امریکا درنیفتید. من گفتم: رهبر من قاعدتاً باید شما باشید، اما نیستید. رهبر من امام خمینی است که به آن سادگی زندگی میکند و واقعاً راه حضرت مسیح(ع) را میرود و با آمریکا دشمن است. اگر حضرت مسیح(ع) حالا بود، رفتار امام خمینی[ قدس سره ] را داشت».( پیام زن، سال 5، ش 1 ، فروردین 75)

قاطعیت و شجاعت

یکی از ویژگی های بارز شخصیت حضرت امام ، قاطعیت و شجاعت مثال زدنی ایشان در طول مبارزات با رژیم ستمشاهی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در رویارویی با مخالفان و دشمنان انقلاب اسلامی و به ویژه آمریکا بود و این سخن حضرت امام هنوز در گوش جان ملت ایران طنین انداز است که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند .

امام همواره با قاطعیت نسبت به وسوسه های جریان های وابسته و خودباخته در مقابل بیگانگان هشدار داده و می فرمود : «… نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده ها به گونه ای غلط عمل کنیم که حزب اللّه عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی اش عدول می کند. تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمی شود؟! تاخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمی شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه ایم نه مامور به نتیجه . اگر همه انبیاء و معصومین (ع) در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی بایست از فضای بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند و از اهداف کلی و بلند مدتی که هرگز در حیات ظاهری آنان جامه عمل نپوشیده است ذکری به میان آورند. در حالی که به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمینه هایی که شعار داده است به موفقیت نایل شود. ما شعار سرنگونی رژیم شاه را در عمل نظاره کرده ایم، ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده ایم، ما شعار مرگ بر امریکا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمانان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی امریکا تماشا کرده ایم، ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده ایم. البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده ایم روشها و تاکتیکها را عوض نماییم. ما چرا خودمان و ملت و مسئولین کشورمان را دست کم بگیریم و همه عقل و تدبیر امور را در تفکر دیگران خلاصه کنیم؟..» (منشور روحانیت ، صحیفه امام، ج 21 ، ص 273)

« گوشه ای از ابعاد شخصیتی مقام معظم رهبری»

مقام معظم رهبری، به تأیید و شهادتِ بسیاری از بزرگان، از پیشروترین افراد در عرصه اخلاق بوده و از شخصیت مستحکمی برخوردار هستند. برخی از مواردی که می تواند در شناخت برخی از فضائل و ابعاد اخلاقی، شخصیتی ایشان مفید باشد، امور ذیل است:

1ـ ساده زیستی

بسیاری از رهبران کشورها، برخورداری از تشریفات و زندگی مرفّه را از لوازم رهبری و قدرت خود می دانند امّا این قضیه در خصوص رهبران الهی، رنگی نداشته و با الگو گیری از شخصیت های دینی مانند حضرت علی (ع)، قدرت و اقتدار خویش را در همراهی و همرنگی با مردم دانسته و سعی بر آن دارند که به مانند توده مردم زندگی نمایند. این قضیه در زندگی مقام معظّم رهبری نیز بسیار خودنمایی می کند و بسیاری از افراد مرتبط با ایشان، بر این مدّعا، مُهر تأیید می زنند. بی آلایشی و سادگی از افتخارات زندگی ایشان بوده است و آراستگی به زیور قناعت و سادگی و پیراسته بودن از رذایل طمع و حرص و تکبر، از بارزترین حالات روحی و رفتاری اوست. خاطرات بسیاری در این خصوص، از زندگی شخصی ایشان، نقل شده که همگی از عظمت روح و پیراستگی شخصیت والای ایشان حکایت دارد.

2ـ حسن سلوک

حسن برخورد با دیگران فضیلتی است زیبنده همگان، امّا وقتی جلوه ای زیبا تر به خود می گیرد که از سوی حاکمان، مورد عنایت قرار گرفته و قدرت و حاکمیت، حجابی برای برخورد دوستانه با اطرافیان نگردد. از نحوه برخوردهای مقام معظّم رهبری در موارد مختلف، این گونه گزارش شده است که هرگز از حسنِ سلوک و معاشرت با نزدیکان و دوستان روی بر نمی تابد و نسبت به زیردستان تکبر و در برابر زورمندان تواضع نشان نمی دهد. حجه الاسلام و المسلمین واعظ زاده خراسانی می گوید:

ایشان در میان فامیل و دوستان و آشنایان و همدرسانشان به اخلاق نیکو، حسن سلوک و معاشرت خوب و برخورد ملایم، شهرت داشته و دارند تا این حد که تقریبا بی نظیر است.

3ـ تعبد و تقوا

تأدب به آداب شرع و تقید به موازین تقوا و پرهیزگاری، عمل به وظایف الهی و شوق به نوافل و مستحبات و پرهیز از محرمات و رذایل اخلاقی، را نیز می توان برترین صفات و حالات روحی و رفتاری ایشان برشمرد. و این قضیه موجب شده که ایشان به عنوان انسانی جذاب و با فضیلت که روحی عارفانه و مسلکی عابدانه دارد و گفتار و کردارش، مردمان را به خیر و صلاح رهنمون می سازد، شناخته شود. حضرت امام خمینی (ره) در پیام انتصاب ایشان به امامت جمعه تهران فرمودند:

جناب عالی (آیه الله خامنه ای) که به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید به امامت جمعه تهران منصوب می باشید. و

4ـ شیفتگی نسبت به قرآن

آیه الله خامنه ای، پرورش یافته مکتب قرآن و آشنای دیرین آن است، در روزگار خفقان و سیاه رژیم طاغوت، که قرآن به مساجد و مجالس عزا محدود می شد و قاریانی جز کهنسالان نداشت، درس تفسیرش دلهای غبارگرفته را صفا می داد و اذهان تشنه شیفتگان را از شهد شیرین معارف قرآنی، سیراب می کرد و مأمنی برای جوانان مسلمان و انقلابی بود. زمانی که روشنفکر نمایان سرخورده، دریچه جان و خرد خویش را بر افقهای «شرق و غرب» گشوده و حیات خویش را در آن جستجو می کردند و «منورالفکرها» تلاوت قرآن را کهنه پرستی می انگاشتند، او به قرآن دل داده و نظر می دوخت و از گرمای این خورشید پر فروغ آرامش می گرفت. در سال های پس از رهبری که انبوه مسائل و مشکلات فراغ بال را از ایشان می گیرد، اهتمام به امر قرآن و بسط تعلیم آن را سرلوحه کار خود قرار داده، تا آنجا که شخصا در محفل قاریان نشسته و دل سپاری به نوای وحی و ترنم ملکوتی قرآن رابه همگان می¬آموزد.

5ـ عشق به اهل بیت (ع)

مقام معظّم رهبری پرورش یافته مکتب اهل بیت(ع) و از دلباختگان خاندان پاک پیامبر(ص) است که ضمن الگو گیری و رهپویی راه آنان، برپایی مراسم و حضور مستمرش در مراسم جشن و سوگواری اهل بیت(ع)، نشان از شدّت علاقه ایشان و اهتمام به احیای معارف آن ذوات مقدّسه دارد. در همین راستا ایشان که در کنار «مجمع التقریب بین المذاهب الاسلامیه»، «مجمع جهانی اهل بیت» علیهم السلام را تأسیس نمودند.

7ـ علاقه، باور و اعتماد به مردم

آن چه انقلاب اسلامی را از سایر انقلاب ها متمایز می کند، اعتقاد و اعتماد بی نظیر نسبت به مردم، به عنوان صاحبان این انقلاب است. مقام معظّم رهبری به مانند امام خمینی، جدا از مسأله رهبری، رابطه بسیار خوب و زیبایی با مردم دارند، به گونه ای که می توان زندگی ایشان (حتّی در بعد شخصی) را آمیخته از عشق به مردم مستضعف و متعهد دانست. این شیفتگی و علاقه نه از سرِ استفاده ابزاری جهت پیشبرد اهداف سیاسی، بلکه مطابق آموزه های دین اسلام، از روی اعتقاد به وظیفه خدمت به آنان صورت می پذیرد.

اهتمام به توده مردم و به خصوص مردم مستضعف و کوخ نشین در دورترین نقاط کشور و هم نشینی در فضای بی آلایش و آکنده از محبت و صمیمیتِ آنان، سرزدن بی مقدّمه و تشریفات به خانواده های شهدا نیز از برنامه های همیشگی ایشان است.

8ـ شجاعت

یکی از اوصاف بارز ایشان شجاعت است. در دوران مبارزه با نظام طاغوتی، به هیچ وجه از زندان، شکنجه، تهدید و تبعید نترسیده و همواره در پیشانی صفِ مبارزه قرار داشت. پس از انقلاب نیز در جنگ تحمیلی در خطّ مقدّم نبرد، حضور فعال و مداوم داشته و در مبارزه با توطئه های سازمان منافقین، بنی صدر، پا پس نکشیده و به مانند امام خمینی، همواره در صفِ مبارزه با آمریکا قرار داشته است.

ایشان در برابر توطئه ها، با اتّکا به شجاعت و اعتماد به نفس و اعتقاد به امدادهای الهی و نیروهای مردمی، نه تنها توطئه هایی مانند 18 تیر و حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری را پشت سر گذاشت، و اهداف عالی نظام جمهوری اسلامی را به پیش برد و در عرصه انرژی هسته ای، کشور را به سوی پیشرفت سوق داده است. شجاعت و مردانگی، مبارزات پیگیر و دلیرانه، منطق نیرومند و استوار، صراحت لهجه و جسارت در خور تحسین در مقابل دشمنان، و نهراسیدن از ظالمان و ستمکاران، در عین خضوع و خشوع به بندگان صالح و خاصه مردم ایران، همه و همه را می توان از خصایص وجودی ایشان برشمرد.

خدمت و خیانت رضا خان