مقاله: بخش دوم
شهادت امام سجاد(علیه السلام)
شهادت امام سجاد(علیه السلام) در چه سالی و چگونه اتفاق افتاد؟
درباره سال شهادت امام زین العابدین(علیه السلام)، قول های فراوانی از مورخان وجود دارد که در بین آنها، سال۹۴ [۱] و ۹۵ شهرت دارند[۲]. آن بزرگوار به دست ولید بن عبدالملک، مسموم شد.
شهادت امام سجاد(علیه السلام) در چه سالی و چگونه اتفاق افتاد؟
درباره سال شهادت امام زین العابدین(علیه السلام)، قول های فراوانی از مورخان وجود دارد که در بین آنها، سال94 [1] و 95 شهرت دارند[2]. آن بزرگوار به دست ولید بن عبدالملک، مسموم شد.
کفعمی در مصباح می نویسد: «روز شنبه 22 محرم سال 95هجری، در ایام حکومت ولید بن عبدالملک، هشام وی را مسموم کرد[3]. شبی که امام سجاد(علیه السلام) بامداد آن به جوار پروردگار رفت، به فرزند خود، محمد باقر(علیه السلام) فرمود: «آبی برای وضوی من بیاور» و بعد به فرزندش فرمود: «پسرم! این همان شبی است که مرا وعده داده اند».
چون زمان وفات امام(علیه السلام) فرارسید، بیهوش شد و چون چشمان خود را گشود، سوره های واقعه و فتح را خواند؛ سپس فرمود: (((الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاء فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ)))[4] و آنگاه خاموش شد و چیز دیگری نفرمود[5].
امام سجاد(علیه السلام) در بقیع کنار قبر شریف عموی بزرگوارش، امام حسن(علیه السلام) و در زیر گنبدی که جناب عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مدفون بود، بهخاک سپرده شد[6].
مردم مدینه در عزای آن حضرت، سوگوار شدند و هنگام تشییع و دفن آن بزرگوار، چنان جمعیتی از مردم جمع شده بودند که مدینه مانند آن را کمتر دیده بود[7].
سیره اجتماعی امام سجاد
امام سجاد(علیه السلام) در کربلا
فعالیت امام سجاد(علیه السلام) در کربلا چگونه بود؟ آیا درسته که ایشان بیمار بوده است؟
امام سجاد(علیه السلام) در واقعه کربلا در کاروان پدرش، امام حسین(علیه السلام) حضور داشت و این، مطلبی است که منابع معتبر از آن یاد کرده اند. در منابع واقعه کربلا در برخی از بخش های سفر امام حسین(علیه السلام)، از علی بن الحسین(علیه السلام) نام برده شده مشهور است که مقصود از این علی، همان علی [اکبر] شهید است؛ اما ممکن است مقصود امام سجاد(علیه السلام) باشد[8].
بنا بر گزارشهای تاریخی، حضور امام سجاد(علیه السلام) در کربلا به طور مؤثر بوده است. فضیل بن زبیر اسدی رسان کوفی از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیه السلام)، میگوید: «علی بن الحسین(علیه السلام) بیمار بود و در حالی که زخمی شده بود، از صحنه جنگ بیرون برده شد. او در پاره ای از نبرد حضور داشت. خداوند از وی دفاع کرد و او به همراه زنان به اسارت گرفته شد»[9].
امام سجاد(علیه السلام) خود یکی از راویان و گزارش گران وقایع شب و روز عاشورا است و بخشی از روایاتی که در این زمینه به دست ما رسیده، بیان گر این است که امام سجاد(علیه السلام) شاهد اتفاقات اردوگاه حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) بوده است و در حالی که بیمار بود، ولی در همان حال، مانند دیگر یاران فداکار امام، گوش به فرمان آن حضرت، آماده ایثارگری و شهادت در راه حق بود. آن حضرت می فرماید: «زمانی که امام حسین(علیه السلام) – نزدیک غروب – یارانش را گرد آورد، نزدیک رفتم؛ تا به سخنانی که خطاب به آنان می گوید، گوش فرا دهم؛ درحالیکه در آن هنگام، بیمار بودم. پس، شنیدم که پدرم می فرمود: … اما بعد، من هیچ اصحابی را از اصحاب خودم باوفاتر و بهتر سراغ ندارم و هیچ خاندانی را از خاندان خودم نیکوکارتر نمی شناسم و خداوند، شما را از سوی من بهترین پاداش دهد. هان بدانید که من به شما اجازه دادم دسته جمعی از این سرزمین بیرون روید و بیعت خویش را از شما برداشتم… اینک شب و هوا تاریک است؛ می توانید با کمال آسودگی، خود را از چنگ دشمن برهانید»[10].
کسانی که به همراه امام حسین(علیه السلام) در سرزمین کربلا باقی ماندند، درک کردند که اقدامات امام چیزی جز فداکاری و از خودگذشتگی نیست؛ زیرا اسلام به جانفشانی، انقلاب، قیام، خون و شهادت نیاز دارد. اینک امام حسین(علیه السلام) آماده است خونش را در راه همه این چیزها نثار کند؛ تا به نتیجه برسند. این حقیقت از امام سجاد(علیه السلام) که در آن زمان در سن بزرگسالی بود و بیست و سه سال از عمرش می گذشت و از آغاز تا پایان آن حرکت، پدرش را همراهی می کرد، پنهان نبود. بنابراین، حضور آن حضرت در کنار پدر، به تنهایی دلیلی قانع کننده بر اثبات وجود روح مبارزه و شجاعت بی نظیری است که این دلاوران از آن برخوردار بودند و تا آخرین لحظه از امام حسین(علیه السلام) دست برنداشتند.
امام سجاد(علیه السلام) و اسارت
امام سجاد(علیه السلام) و خاندان امام حسین(علیه السلام) پس از واقعه کربلا دوران اسارت کوفه و شام را چگونه گذراندند؟
«شهر کوفه، اولین جایی بود که امام سجاد و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) در آن جا باید ادای تکلیف می کردند. این در حالی بود که ابن زیاد برای این که پیروزی خود را به شکل کامل به رخ کوفیان بکشد، دستور داد سرهای شهیدان را پیشاپیش کاروان اسیران حرکت دهند و در کوچه و محله های کوفه بچرخانند[11].
وضعیت اسیران اهل بیت(علیهم السلام) چنان رقت آور و اندوه بار بود که زنان کوفه را به گریه و ناله واداشت و امام سجاد(علیه السلام) که نظاره گر شیون و زاری آنان بود، با تعجب فرمود:
«تنوحون و تبکون من اجلنا فمن ذا الذی قتلنا»[12]؛ «شما که برای ما نوحه سرایی و زاری می کنید! پس چه کسی عزیزان ما را کشته است؟»
حضرت زینب(سلام الله علیه) چون شرایط را برای رساندن پیام شهیدان و آشکار نمودن چهره ننگین امویان مناسب دید، آغاز به سخن کرد و خطبه ای چنان پرشور ایراد کرد که همه حاضران، مبهوت شده، بی اختیار گریستند. فاطمه صغری، دختر امام حسین(علیه السلام) نیز طی سخنانی به شرح مظلومیت جد و پدرش و بی وفایی کوفیان پرداخت و آن چنان حق کلام را ادا کرد که فریاد برآوردند: «ای دختر پاکان! بس کن که به راستی دل های ما را آتش زدی و حنجره های ما را به ناله آوردی و جان های ما را سوزاندی»[13].
امام زین العابدین(علیه السلام) نیز که مردم را آماده یافت، به جمعیت، که بلند بلند گریه می کردند، اشاره کرد که ساکت شوند؛ سپس به پا خاست و پس از حمد پروردگار و ستایش پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مردم! آن که مرا می شناسد که شناخته است و آنکه نمی شناسد، خود را به او می شناسانم؛ من علی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمتش شکسته شد؛ اموالش ربوده شد و دارایی اش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که در کنار نهر فرات، بدون پیشینه کینه و دشمنی، سرش را بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر، او را بس است.
مردم! شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که به پدرم نامه نوشتید؛ اما به او نیرنگ زدید؟ با او پیمان بستید و بیعت نمودید؛ ولی به جنگ با او برخاستید؟ مرگ بر شما؛ با این کرداری که از پیش برای خویش فرستادید و ننگ بر این اندیشه شما! اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به شما بگوید: «اهل بیت مرا کشتید و حرمت مرا درهم شکستید، شما از امت من نیستید»، به چه رویی به او خواهید نگریست»؟
ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم به یکدیگر می گفتند: «تباه شدید و نمی دانید». سپس حضرت فرمود: «خدا رحمت کند کسی که پند مرا بپذیرد و وصیتم را درباره خدا و پیامبرش و خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاس دارد. به راستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای ما الگوی نیکویی است. همگان گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما سخنت را پذیرا و فرمان تو را می بریم و پیمان می بندیم که شما را رها نکرده، به دیگران دل نبندیم».
پس هر فرمانی داری، بفرما که ما با هر که تو با او در جنگی، در جنگیم و با هرکس که آشتی باشی، ما نیز با او آشتی خواهیم بود. ما یزید را دستگیر کرده، از ستم گران به شما و ما، بیزاری می جوییم. امام سجاد(علیه السلام) از سخنان بی محتوا و نفاقآمیز آنان به خشم آمد و بانگ زد: هرگز، هرگز، ای بی وفایان و نیرنگ بازان! به خواسته دل خویش نخواهید رسید. می خواهید با من همان کنید که پیش از این با پدرانم کردید؟ به خدای شتران راهوار! هنوز زخم دل بهبود نیافته است… تنها درخواست من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ضد ما»[14].
همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت(علیهم السلام) را وارد دارالاماره کوفه کردند، به ظاهر همه چیز برای قدرت نمایی ابن زیاد و به خواری کشاندن اسیران کربلا مهیا بود؛ اما صلابت کلام و قدرت روحی حضرت زینب(سلام الله علیه) در مواجهه با کنایه های زهرآلود ابن زیاد، تمام معادلات او را به هم ریخت و پسر زیاد، پس از آن که در مقابل حضرت زینب(سلام الله علیه) با شکست مواجه شد، از شدت خشم، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند؛ اما عمرو بن حریث، مانع شد[15]. سرانجام، روی سخن را بهسوی امام سجاد(علیه السلام) برگردانید؛ تا شاید در گفتوگو با وی، شکست خود را جبران نماید. ازاینرو، پرسید: «تو کیستی»؟
امام(علیه السلام) فرمود: «علی بن الحسین».
– مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟
– فرمود: «برادری داشتم به نام «علی» که مردم او را کشتند».
– بلکه خدا او را کشت.
امام(علیه السلام) در پاسخش این آیه را خواند:
(((اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا)))[16]؛
«خداوند هنگام مرگ، ارواح را می گیرد و آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده، روحش را در حال خواب می گیرد».
منظور امام(علیه السلام) آن است که درست است که خدا در پایان زندگی، جان مردم را می گیرد، ولی این مردم کوفه بودند که خاندان او را به شهادت رساندند.
پسر مرجانه از پاسخ امام(علیه السلام) خشمگین شد و فریاد برآورد: «آن قدر بر من جرأت یافته ای که پاسخ مرا بدهی؛ او را ببرید و گردن بزنید»!
امام(علیه السلام) فرمود: «مرا از کشتن می ترسانی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، خوی ما و شهادت، مایه سربلندی و کرامت ماست».
حضرت زینب(سلام الله علیه) وقتی موقعیت امام سجاد(علیه السلام) را در معرض خطر دید، خطاب به ابن زیاد گفت: «ای پسر زیاد! این همه خون از ما ریختی، آیا بس نیست؟ سوگند به خدا، از او جدا نخواهم شد؛ تا مرا هم با او بکشی»!
ابن زیاد با شنیدن سخنان جدی حضرت زینب(سلام الله علیه) از کشتن امام(علیه السلام) صرف نظر کرده، دستور داد آنان را به زندان افکندند»[17].
کاروان اسیران خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از مدتی که در کوفه زندانی بودند، همراه با سرهای شهیدان کربلا به شام فرستاده شدند. در این مسیر، امام سجاد(علیه السلام) و زنان و کودکان بازمانده از واقعه عاشورا، سختی ها و ظلم های فراوانی را متحمل شدند؛ اما اطلاع از وضعیت فکری و اعتقادی مردم شام، می تواند در تصور صحیح مظلومیت امام سجاد(علیه السلام) و دیگر اسیران کربلا، نقش داشته باشد.
هنگام وارد شدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد(علیه السلام) نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.
امام سجاد(علیه السلام) خاموش ماند؛ تا مرد شامی آن چه را در دل داشت؛ بیرون ریخت؛ سپس از او پرسید: ای پیر! قرآن خوانده ای؟»
پیرمرد گفت: آری!
– آیا این آیه را خوانده ای؟ (((قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى))).[18]– آری.
– خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و آله) ما هستیم.
– آیا آیه (((وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)))[19] را در سوره بنی اسرائیل خوانده ای؟
– آری خوانده ام.
– ای پیرمرد! ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرد که حق آنان را بدهد.
دوباره امام(علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ (((وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى))).[20]
پیرمرد: آری خوانده ام.
– خویشاوندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ما هستیم.
باز امام(علیه السلام) فرمود: آیا آیه (((إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا)))[21] را خوانده ای؟
پیرمرد: آری خوانده ام.
سرانجام امام(علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را فقط درباره ما نازل کرده است.
پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان، از گفته اش پشیمان شد و گفت: «خدایا! من از آن چه به آن ها گفتم، به تو پناه می برم. خدایا! من از دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندانش، بیزاری می جویم».
وقتی این خبر به یزید رسید، وی برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد؛ تا نتواند آن چه را فهمیده، در بین شامیان پخش کند، دستور داد
او را به قتل رساندند… وقتی یک پیرمرد دنیا دیده، پاک سیرت و قرآن خوان، نسبت به یزید و در مقابل، نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) چنین بینشی دارد
– که یزید را امیرمؤمنان، و امام حسین(علیه السلام) و خاندانش را دشمن دین و اهل فتنه و فساد می داند و کشته شدن آنها را نعمتی می شمارد – دیگر وضعیت بقیه شامیان روشن است»[22].
با این غفلت و بی خبری جامعه شام نسبت به جایگاه اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و تبلیغات مستمر دستگاه فاسد اموی، برنامه امام سجاد(علیه السلام)، روشنگری مردم و رسوا سازی تزویر و جنایت یزید بوده است و در حالی که آن حضرت در اسارت بنی امیه بود، این سخنان را ایراد می کرد: «ای مردم! هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، درماندگی است و هر سخنی که در آن یاد خدا نباشد، گرد و غباری است که در هوا پراکنده می شود. هان، آگاه باشید که خداوند، اقوامی را به وسیله پدرانشان گرامی داشته است. بنابراین، فرزندان به وسیله پدران محفوظ مانده اند؛ زیرا خدا می گوید: پدر آن دو، صالح بود[23] و به همین علت، خداوند، آن دو را گرامی داشت.
به خدا سوگند! ما عترت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) هستیم. ازاینرو، ما را به خاطر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) گرامی بدارید؛ زیرا جدم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در منبرش می فرمود: «مرا در وجود عترت و خاندانم نگه دارید که هر کس مرا نگه دارد، خدا او را نگه می دارد و هر کس مرا آزار دهد، پس لعنت خدا بر او باد. هان، بدانید که لعنت خدا بر کسانی است که مرا در میان آنان آزار دهند» و بعد امام(علیه السلام) سه بار فرمود: «به خدا سوگند! ما خاندانی هستیم که خداوند پلیدی ها و گناهان زشت و آشکار و نهان را از ما زدوده است…»![24]امام سجاد(علیه السلام) با صراحت، قدرت و بلاغت، کاروان اسیران را که خوارجشان می خواندند، معرفی و تبلیغات دروغین بنی امیه را آشکار کرد و بدین ترتیب، آشکار ساخت که این کاروان از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، تشکیل شده است و نیز با تلاوت آیات و احادیث، روشن کرد که این کاروان، حامل قرآن و سنت است؛ تا فریب خوردگان بدانند که این کاروان، رابطه ای بسیار محکم با اسلام دارد.
این موضع گیری امام(علیه السلام)، هنگامی است که مردم به سبب آن چه در کربلا اتفاق افتاد و نیز کشته شدن و به اسارت رفتن اهل بیت(علیهم السلام) در سکوت و ترس به سر می بردند. و از همه بدتر، این که جنایت ها در زمانی به وقوع می پیوندد که هنوز از رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله)، جد همین اسیران، بیش از نیم قرن سپری نشده است!
موضع گیری دیگر امام زین العابدین(علیه السلام)، در مجلس یزید است. او در این مجلس، هویت شخصی خویش را برای همگان روشن ساخت و برای هیچ فرد ناآشنایی، بهانه ای باقی نگذاشت. این روشنگری، در مجلسی صورت گرفت که یزید به خاطر پیروزی، مجلس جشن و شادمانی برپا کرده و سران و اشراف را گرد آورده بود. امام سجاد(علیه السلام) خطبه رسا و زیبایش را با هیجان ایراد کرده، و در حالی که خویشتن را معرفی و از افتخارات پدرانش یاد می کرد، صدای مجلسیان به گریه و زاری بلند شد. یزید ترسید که مبادا شورشی برپا شود و به همین علت به مؤذن دستور داد که اذان بگوید. مؤذن، سخن امام را قطع کرد و آن حضرت سکوت کرد.
زمانی که مؤذن گفت: «الله اکبر»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: بزرگی را بزرگ داشتی که هیچ چیزی با او مقایسه نمی شود و از طریق حواس ظاهری نمی توان به وجود او پی برد و هیچ چیزی از خدا بزرگ تر نیست.
وقتی مؤذن گفت: «اَشهَدُ اَن لا الهَ الاَّ الله»، علی بن الحسین(علیه السلام) فرمود: موهایم، پوستم، گوشتم، خونم، مغزم و استخوانم به یگانگی او گواهی می دهند.
هنگامی که مؤذن گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحمّداً رَسولُ الله»، امام علی بن الحسین(علیه السلام) از بالای منبر به سوی یزید رو کرد و فرمود: ای یزید! آیا این محمد (صلی الله علیه و آله) جد توست یا جد من؟ اگر می گویی که جد توست، به راستی که دروغ می گویی. و اگر می گویی که او جد من است، پس چرا خاندانش را به شهادت رساندی؟
سخنان امام سجاد(علیه السلام) موجب شد که تمامی تبلیغات گمراه کننده ای که حاکمان اموی ترویج می کردند، بر باد برود و شادمانی پیروزی به تلخ کامی تبدیل شود. در این که امام سجاد(علیه السلام) در این سخنرانی تنها به بیان هویت شخصی خود پرداخت، حکمت و تدبیر سیاسی آگاهانه ای نهفته است؛ زیرا در یک چنین زمان و مکانی، برای او امکان نداشت که به بیان مسائل مهم بپردازد و در غیر این صورت، از سخن گفتن و بیان او جلوگیری به عمل می آوردند؛ اما اعلان نام، مسئله ای شخصی است و از حقوق اولیه ای به شمار می رود که به فرد داده می شود؛ هر چند این فرد در اسارت باشد؛ اما سخنان امام(علیه السلام)، سرشار از یادآوری و اشاره به نسب شریف و پیوندش با اسلام و پیامبر بزرگوارش بود.
امام(علیه السلام) از تمامی موقعیت های سرنوشت ساز و خاطرات بزرگ در اسلام، یاد کرد و خویشتن را با همه آنها مرتبط ساخت و از این طریق، روشن ساخت که مصایب همه تاریخ را بر دوش خود داشته و حامل آن مسئولیت سنگین با تمام قداستش بوده است. با وجود این، وی هم اکنون در برابر حاضران در این مجلس، بهعنوان اسیر، ایستاده است!
مردم، معنای سخن عمیق او را فهمیدند و به همین علت، فریاد گریه آنان بلند شد؛ زیرا، حاکمان اموی تنها به این سبب به جایگاه حکومت دست یافتند که خود را با اسلام، پیوند دادند و از این طریق، تقدس خلافت را به دست آوردند و نادانی و بی خبری مردم در رسیدن به این وضعیت – که فرزند اسلام را پیش روی خود، اسیر ببینند – اثر چشم گیری داشت. علاوه بر این، ناآگاهی مردم شام و نیز دشمنی حاکمان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و به ویژه نسبت به کسانی که در کربلا همراه امام حسین(علیه السلام) بودند، موجب این نگرانی می شد که یزید در صورت احساس خطر، به اسیران حمله ور شود و آنان را از بین ببرد. ازاینرو، کاری که امام سجاد(علیه السلام) انجام داد، – یعنی سخنرانی در چارچوب معرفی خود و برتری خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) – مانع از شعله ور شدن آتش خشم و کینه یزید شد؛ اما در عین حال، امام فرصتی را که ناگهان پیش آمده بود، از دست نداد و مردم را از داستان مصیبت های خویش، آگاه ساخت و به بیان معایب امویان نپرداخت و چیزی از رسوایی های آنها را یاد نکرد؛ در حالی که یزید، انتظار آن را از امام داشت. امام(علیه السلام) با این حکمت و سیاست، از شر یزید، رهایی یافت و زنده باقی ماند؛ تا هدفی را که شهیدان به خاطر آن به شهادت رسیدند، دنبال کند و رهبری حرکت زندگان را در حال و آینده، بر عهده گیرد[25].
شجاعت امام سجاد(علیه السلام) در کوفه، در مجلس حاکم آن شهر و در شام، در مجلس فرمانروای آن، از لحاظ سیاسی، کمتر از شجاعت در میدان نبرد نبود.
آری، چنین دلاوری هایی، تنها از کسی امکان بروز دارد که دارای قلبی نیرومند و استوار باشد و بتواند تمامی رنج ها را تحمل کند و برای تحقق تمامی اهدافی دست به مبارزه بزند که به خاطر آنها انسان های بزرگی در صحنه کربلا حضور یافته، جان فشانی کردند و به شهادت رسیدند و اینک کسی که در شمار اصحاب کربلاست و زنده مانده است – هر چند در اسارت باشد – باید بایستد و نقش دیگری از مبارزه را ایفا کند؛ نقشی که امام سجاد(علیه السلام) ایفا کرد، این بود که آن حضرت با بیان و بلاغتی معجزه آسا، حق را آشکار ساخت و حجت را بر همگان تمام کرد و نیرنگ حاکمان ستمگر را کاملاً آشکار کرد و پرده از روی فساد، ستمگری و انحرافشان از اسلام برداشت. اثر این نقش بر ضد فرمانروایان تبهکار، همان اثر شمشیر برنده ای است که امام حسین(علیه السلام) آن را در برابر ستمگران، از نیام می کشید.
امام سجاد(علیه السلام) شاهد زنده در نبرد کربلا بود و تمامی صحنه های آن فاجعه را – از آغاز و مقدمات گرفته، تا دیگر رویدادها، شرایط و پیامدهایش – به چشم دید. او در همه آن چه از صحنه نبرد کربلا روایت می کند، راستگو و امین است. بنابراین، وی استمرار عینی واقعه کربلا و سخنگوی رسمی آن بوده است[26].
امام سجاد(علیه السلام) و یاد امام حسین(علیه السلام)
نقش امام سجاد(علیه السلام) در زنده نگه داشتن نهضت امام حسین(علیه السلام) چگونه بود؟
امام زین العابدین(علیه السلام) از نیرومندترین عوامل جاودانه ساختن انقلاب حسینی و تأثیرگذاری آن بر عواطف و احساسات جامعه به شمار می رود و این، به خاطر موضع گیری های آن حضرت است که تاریخ در دنیای شجاعت ها و قهرمانی ها، نظیری برای آن سراغ ندارد و یکی از زیباترین اسناد سیاسی در اسلام، سخنرانی آن بزرگوار در دربار یزید است.
«امام زین العابدین(علیه السلام) در صحنه زندگی اسلامی به سان پرنورترین چراغ سیاسی که تاریخ اسلامی آن را می شناسد، ظاهر شد و در حالی که در بند بیماری و اسارت بود، با مهارتی فراوان، توانست آرمان های انقلاب پدرش امام حسین(علیه السلام) را منتشر سازد و ارزش های اصلی این انقلاب را با شیوه ای روشن و در نهایت مهارت، اصالت و نوآوری، به نمایش بگذارد»[27]. ازاینرو آن حضرت نسبت به این واقعه حساس تاریخ شیعه، مسئولیت خاصی احساس می کرد و خود را موظف می دانست که با یادآوری های فراوان و پی در پی، این حادثه تحرک زا و انقلاب خیز را در تاریخ ثبت کند؛ تا همواره منشأ الهام رشادت و روشنگر راه آزادی خواهان و حق طلبان باشد. این در حالی بود که دستگاه حاکم به شدت علاقه مند بود که واقعه عاشورا به عنوان قیامی برضد خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، قلمداد شود که سرکوبی آن، حق و وظیفه خلیفه و دستگاه خلافت بوده است و چون در این جهت ناکام ماند، بنا بر محو و به فراموشی سپردن آن واقعه گذاشت. امام سجاد(علیه السلام) نیز که اهمیت این حادثه را در رسوا سازی حکام جور می دانست، تا آخر عمر شریفش، برای زنده نگهداشتن یاد این جهاد مقدس، با در پیش گرفتن روش های مختلف کوشید. آن بزرگوار بارها داستان قومی از بنی اسرائیل را که حرمت حکم روز شنبه را شکستند و به صید ماهی پرداختند و به کیفر این گناه مسخ شدند، حکایت می کرد و در آخر می فرمود: «خداوند، آن قوم را به خاطر صید ماهی مسخ کرد؛ پس چگونه می بینی نزد خدا حال قومی را که اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را کشتند و حریمش را شکستند»[28].
و در پاسخ به ایرادی که بر گریه های مداوم حضرت گرفتند، می فرمود: «یعقوب برای یوسف، با این که نمی دانست حتماً مرده است، آن قدر گریه کرد که چشمانش سفید گردید؛ اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت رسیدند. چگونه می توانم گریه نکنم»؟[29]بدین ترتیب، گریه امام نیز خود به خود موجب شد تا در موارد زیادی مردم نسبت به واقعه کربلا، هشیار شوند و علاوه بر این، امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد، نقل می فرمود[30].
مقابله و مبارزه با به فراموشی سپردن حادثه کربلا با گریه و ذکر مصائب اهل بیت(علیهم السلام)، از همان آغاز ورود امام به مدینه، آغاز شد؛ تا مردم با اشک و اندوه، از او استقبال کنند و او از این عواطف برای انتشار گزارش های کربلا، بهره ببرد و این رویدادها را در دل ها متمرکز سازد؛ تا تردیدها و انکارهای دشمنان و گذشت زمان، آنها را محو نکند؛ چنان که بسیاری از وقایع و رویدادها بر اثر گذشت زمان، از بین رفته، از خاطره ها محو شده اند.[31]
هرچند ممکن است برخی گریه را دلیلی بر درماندگی و ناتوانی و شکست بهشمار می آورند اما گریه می تواند نشانه شدت محبت به خوبی ها و فریاد بلند مظلومیت در برابر ستمگران و اعتراض در برابر آنان باشد و کمترین چیزی که امام سجاد(علیه السلام) با گریه از خود بروز می داد، آن است که مردم و افکار عمومی درباره عوامل گریه، پرسوجو می کنند. تمامی این امور، زمانی شدت می یابند که گریهکننده، شخصیتی بزرگوار و بلندآوازه باشد؛ به ویژه زمانیکه گریه، بسیار فراوان و بهطور دائم، جریان داشته باشد؛ چنانکه امام زین العابدین(علیه السلام) اینگونه بود؛ تا آنجا که از زمره گریه کنندگان جهان به شمار آمد و پس از آدم، یعقوب، یوسف و جده اش فاطمه زهرا(سلام الله علیه) پنجمین گریه کننده بود.
وقتی مردم، امام زین العابدین(علیه السلام) را می دیدند که شب و روز اشک می ریزد و همواره از حسین شهید و مصیبت هایش یاد می کند، از خود می پرسیدند: این همه گریه و اندوه چرا؟ سیلاب اشک و اندوه همیشگی چرا؟ امام برای چه کسی می گرید؟ ازاینرو، گریه امام، سبب شد که یاد حادثه کربلا در دل ها جاودان شود و در خاطره ها زنده شود و اهداف این حادثه، همچنان در دل و وجدان تاریخ، زنده و پر تحرک باقی ماند و دشمنی و نفرت نسبت به قاتلان ستمگر شهیدان کربلا، انباشته شود.
امام از داستان کربلا، انگیزه ای برای مردم ایجاد کرد؛ تا آن را زنده نگه دارند و با قطرات اشک، آن را تقویت و با آب چشم ها آن را سیراب کنند. زیرا آن مصیبت، مصیبت، همه مردمانی است که در زندگی از کرامت برخوردارند یا چیزی را به نام کرامت، احساس می کنند.
امام سجاد(علیه السلام) مؤمنان را بر گریستن، تشویق می کرد و می فرمود: «هر مؤمنی که به خاطر کشته شدن حسین(علیه السلام) بگرید، تا بر گونه اش اشک روان شود، خداوند او را وارد حجره ای در بهشت می کند و او زمانی طولانی در آن جا به سر می برد. هر مؤمنی که بر اثر آزارهایی که از سوی دشمنان ما در دنیا بر ما وارد شده، از چشمانش اشک سرازیر شود، تا این که بر دو گونه او روان گردد، خداوند وی را در منزل صدق، وارد سازد»[32].
گریه، یکی از شیوه هایی بود که امام آن را ابزاری برای زنده کردن یاد کربلا قرار داد؛ البته ایشان شیوه های دیگری را نیز به کار گرفت مانند؛ ترویج زیارت امام حسین(علیه السلام)؛ ابوحمزه ثمالی گفته است: «من از علی بن الحسین(علیه السلام) درباره زیارت حسین(علیه السلام) پرسیدم؟ البته گریه و اعتراض امام به خاطر احساسات و یا انتقامجویی شخصی نبود؛ بلکه تعهد آن بزرگوار به احیای اندیشه ای بود که امام حسین(علیه السلام) به خاطر آن شهید شد[33].
امام سجاد(علیه السلام) و مبارزه با انحرافات
امام سجاد(علیه السلام) با گروههای انحرافی چگونه برخورد میکرد؟
در عصر امام زین العابدین(علیه السلام) جریان های متعددی، پدیدار شدند که به انحراف اندیشه و باور مسلمانان می پرداختند به گونه ای که جامعه در یک بحران فکری و عقیدتی وحشتناک فرو رفته بود. امام سجاد(علیه السلام) برای هدایت و رهبری جامعه اسلامی، در مقابل این انحراف ها سکوت اختیار نکرده بلکه با توجه به شرایط و اوضاع حاکم بر جامعه، به دفاع از ارزش های اسلامی پرداختند. اهم این جریان ها و جایگاه امام در مبارزه با آنان به شرح ذیل است:
1. گروه شکاکان
با شهادت امام حسین(علیه السلام) شیرازه تشکیلات شیعه از هم پاشید و تردید و سرگردانی به درون جامعه شیعه راه یافت و بسیاری از افراد، امامت امام سجاد(علیه السلام) را قبول نکرده و عمویش محمد بن حنفیه فرزند امام علی(علیه السلام) را بهعنوان امام پذیرفتند.
یکی از محققان در این باره می نویسد: «تا هنگامی که حسین زنده بود، شیعیان متحد و یکپارچه بودند و او را تنها پیشوا و امام خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) میدانستند، ولی شهادت ناگهانی او و تقیه علی بن الحسین(علیه السلام)، تنها فرزند باقیمانده اش که به زین العابدین(علیه السلام) شهرت دارد، شیعیان را در حال آشفتگی قرار داد و خلأیی را در رهبری فعال پیروان اهل بیت(علیهم السلام) به وجود آورد»[34].
و در جای دیگر می نویسد: «با وجود اینکه امام حسین(علیه السلام) به امامت فرزندش تصریح کرده و ام سلمه را به رد ودایع امامت به امام سجاد(علیه السلام) امر کرده بود، اکثر شیعیان از محمد بن حنفیه – و نه از زین العابدین – پیروی کردند»[35].
قاسم بن عوف یکی از یاران امام سجاد(علیه السلام) است که به اعتراف خودش، بین علی بن الحسین(علیه السلام) و محمد بن حنفیه مردد بوده است[36].
اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده و دیگر بهعنوان یک جناح مخالف نمایان نخواهد شد؛ و خیالشان از این جهت راحت شده بود. مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند.
در چنینی اوضاع و احوالی امام سجاد(علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازماندهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین منظور حضرت می بایست کار را، به ویژه از جهت مسائل اعتقادی، از صفر شروع کرده، همچنین احکام دین را از نو پایه ریزی نماید؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید، خلاصه آن که همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله)، از نو شروع کند[37].
اتخاذ این روش به این دلیل بود که جهل و نادانی مردم نسبت به اسلام اصیل به قدری فراگیر بود که حتی بعضی از بنی هاشم را نیز شامل می شد. نقل شده که مردم، حتی عده ای از بنی هاشم، در عصر امام سجاد(علیه السلام) بر اثر اختلاف نقل ها و فتوا ها نمی دانستند که چگونه نماز بگذارند یا حج کنند[38]. جهل، تحریف و تضییع در همه مفاهیم و احکام اسلام راه یافته بود.
زهری عالم دربار اموی در این باره می گوید: «در دمشق نزد انس بن مالک (از اصحاب رسولخدا (صلی الله علیه و آله)) وارد شدم، او در حالی که تنها بود گریه می کرد. چون علت گریه اش را جویا شدم؛ گفت: «لا اعرف شیئاً مما ادرکت الّا هذه الصلاة و قد ضُیعت»؛ در آنچه در عهد رسول خدا درک کرده بودم، (در بین شما) جز نماز را نشناختم که آن هم نابود شد»[39].
حسن بصری می گفت: «اگر اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر شما وارد شوند، جز قبله شما را به رسمیت نمی شناسند»[40].
و عبدالله بن عمرو بن عمر عاص می گفت: «اگر دو نفر از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) با کتاب خدا در یکی از دره ها خلوت کرده باشد و حالا بر مردم وارد شوند، هیچ چیز (از اعمال، عقاید و اخلاق) این مردم را به رسمیت نمی شناسند»[41].
2. عقیده جبر
نخستین بدعتی که معاویه به منظور ایجاد چند دستگی در میان مسلمانان پدید آورد، اعتقاد به جبر بود. معاویه با استفاده از این اندیشه انحرافی مدعی بود که «اگر خداوند مرا شایسته این حکومت نمی دید، مرا با آن رها نمی کرد و اگر خداوند از وضعیتی که ما در آن هستیم، خشنود نبود، آن را دگرگون می ساخت». ازاینرو عباده بن صامت و گروهی از صحابه بر او اعتراض کردند. ابن مرتضی این سخن را نقل کرده و گفته است: «این سخن جبر آشکار است»[42].
همین عقیده بود که به سلطه امویان بر سرزمین ها قوت بخشید و به آنها امکان داد که با کمال گستاخی و بی شرمی امام حسین(علیه السلام) را به شهادت برسانند! یزید آشکارا گفت: همانا حسین را خدا کشته است و این سخن را در برابر مردم اعلام کرد. لیکن امام سجاد(علیه السلام) این سخن یزید را بدون پاسخ نگذاشت و آن را رد کرد و گفت: «پدرم را مردم کشتند». پیش از این هم عبیدالله در کوفه گفت: «مگر نه این است که خداوند علی بن الحسین را کشته است؟!»
3. عقیده تشبیه و تجسم
دشمنان اسلام با دست اندازی به باور اصیل اسلامی، شبهه تجسیم و تشبیه را در اذهان مردم وارد ساختند تا بدین وسیله آنها را از حق دور کنند و به بت پرستی و دوران جاهلیت بکشانند. آنان با سطحی نگری آیه (((یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ)))[43]؛ «دست خدا بالای دست آنان است» به معنای دست بدن و جسم برداشت کردند که مفسران آشنا با ادبیات عرب و آموزههای وحیانی گفتهاند منظور از دست خداوند قدرت خدا و حاکمیت اراده اوست.
امام سجاد(علیه السلام)، در برابر این موج کفر آمیز و ویران گر ایستاد و با ارایه دلایلش دیوار بلندی را پیش روی احیای مجدد بت پرستی برافراشت. در این راستا امام به ارائه سخنانی پرداخت که حق را به روشنی بیان کند و نشانگر یکتا پرستی و منزه بودن خداوند از هرگونه تشبیه و تجسیم باشد. اینک نمونه ای از این سخنان را بر می خوانیم:
در حدیث آمده است که امام سجاد(علیه السلام) روزی در مسجد نشسته بود. ناگهان شنید که گروهی خدا را به آفریدگانش تشبیه می کنند. پس سراسیمه و نگران شد و برخاست و به نزد مرقد پیامبر رفت و در آن جا ایستاد و صدایش را بلند کرد. در حالی که در پیشگاه خدا دعا می کرد و در دعایش چنین می گفت: «خدایا! قدرت تو آشکار شد ولی هیبت تو نهان ماند و تو را نشناختند و بر خلاف آنچه هستی اندازهات گرفتند. من – خداوندا – از کسانی که او را با تشبیه جست و جو کردند بیزارم، در حالی که هیچ چیزی همانند تو نیست – ای خدا – و آنان هرگز تو را در نمی یابند، نعمت آشکاری که آنان در اختیار دارند – اگر تو را بشناسند – راهنمایشان به سوی توست و در میان خلقت راهی وجود دارد که به تو برسند، آنان حتی تو را با خلقت برابر ساختند. و به همین سبب تو را نشناختند. آنان برخی از نشانه های تو را بر گرفتند و با همان نشانه ها توصیفت کردند و تو از آنچه تشبیه کنندگان تو را بدان توصیف کرده اند، برتری»[44].
این مخالفت امام سجاد(علیه السلام) آن هم با این صراحت و روشنی، افزون بر تحقیق علمی و جدال عقیدتی و فکری، بعد دیگری نیز به این رویارویی و مبارزه می دهد و این همان مبارزه با دولتی است که اندیشه تشبیه و تجسیم را ترویج می کند و زمینه را برای اعلان آن در یک مکان مقدس همچون حرم شریف نبوی و در مرکز اسلام و پایتخت علمی آن، مدینه منوره، آماده می سازد.
4. عقیده مرجئه
طرفداران اندیشه رجاء[45] به صورت مستقیم و غیرمستقیم، در خدمت بنی امیه قرار داشته و پیروان آن بر این باور بودند که سازش با بنی امیه درست است و خلفای اموی مؤمن هستند و قیام بر ضد آنها درست نیست، به همین دلیل امویان درحالیکه معتزله و خوارج و شیعه را مورد هجوم قرار می دادند، به پیروان مرجئه کاری نداشتند[46]، بلکه «ارجاء» – چنانکه جاحظ از مأمون نقل می کند – به دین پادشاهان تبدیل شد[47].
امویان پس از واقعه کربلا و شهادت و اسارت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه پیامبر، هزاران تن از مردم را به خاک و خون کشید.
امویان پس از این واقعه نیز به کعبه، مسجد الحرام و حرم امن الهی یورش بردند، آن را سوزاندند، حرمتش را شکستند، خون ها در آن ریختند و در دوران حکومت خود، شرافت هیچ کس و حرمت هیچ چیز مقدس نگاه نداشتند.
با وجود این، مرجئه درباره امویان می گویند: آنان فرمانروایانی هستند که فرمانبرداری از ایشان واجب است و مؤمنانی هستند که نه حکم کافر بر آنان رواست، نه لعنت آنان، نه دست درازی کردن به آنان و نه قیام بر ضد آنان. این انحرافی که برای امت اسلام پیش آمد، نوعی ارتداد پنهان بود که به نام اسلام و با دست خلیفه و جنایتکارانی همانند او به این سو و آن سو پاس داده می شد. ازاینرو، تلاش ها و جهاد های امام سجاد(علیه السلام) توانست مسأله کافر بودن امویان و ناحق بودن حکومتشان را از خورشید هم نمایان تر سازد و حتی ابوحنیفه که به گرایش ارجاء متهم بود، مجبور شد که به مخالف بودن فرمانروایان بنی امیه با آموزه های دین فتوا دهد و خشم و عدم رضایت خود از حکومت آنان را اعلام دارد[48].
5. عقاید غالیان
امام هم بر جریان های منحرف فکری درون جامعه شیعه نظارت داشت و هم بر جریان های دیگر. حضرت وقتی دیدند که بعضی از شیعیان گرفتار عقیده غلو شدند و ممکن است امامان را از شأن بندگی بالاتر برده و به الوهیت آنها معتقد شوند هشدار داد و فرمود: «جمعی از شیعیان ما را در حدی دوست دارند که درباره ما چیزی که یهود درباره عزیر و نصارا درباره عیسی گفتند خواهند گفت. (ما را فرزندان خدا و شریک در الوهیت می شمارند) نه آنان از مایند و ما از آنانیم»[49].
بنا به نقلی دیگر گروهی از مردم به حضور امام رسیدند و ایشان را بیش از حد ستایش کردند. امام فرمود: «شما چه دروغ می گویید و بر خدا جرئت می ورزید! ما از صالحان قوم خود هستیم و همین که از صالحان قوم خود شمرده شویم و باشیم، برایمان کافی است»[50].
6. احتجاج با اهل تصوف
یکی از حکمت های سیره زهدگونه امام سجاد(علیه السلام) خط بطلان کشیدن بر روش زاهد نمایانی بود که از دنیا بریده بودند و در برابر مردم عصر خویش هیچ گونه مسئولیتی احساس نمی کردند و فقط به عبادت و ریاضت می پرداختند. در حالی که جامعه، مملو بود از انواع بدعت ها و ظلم ها و بر آنان لازم بود تا به مبارزه با این عقاید برخیزند.
حضرت علاوه با این روش عملی، سیره و روش آنها را هم باطل اعلام کرد. به طور صریح در برابر آنها ایستاد و در کلامی فرمود: «گروهی از این امت، بعد از اینکه از امامان دین و شجره نبوت جدا شدند، نحله ها و فرقه هایی شدند، گروهی خود را در اوهام رهبانیت گرفتار کردند»[51].
همچنین در سالی که مردم مکه و حاجیان برای طلب باران به گروهی از همین زاهد نمایان متوسل شدند ولی دعایشان مستجاب نشد. امام نزد آنان رفت و تک تک آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «آیا در میان شما کسی نیست که خدای رحمان را دوست داشته باشد؟»
گفتند: «ای جوان! ما فقط وظیفه داریم دعا کنیم و اجابت در دست اوست».
امام فرمود: «از کعبه دور شوید چه این که اگر یکی از شما محبوب خدای رحمان بود، دعایش اجابت می شد».
سپس حضرت نزدیک کعبه رفت و به سجده افتاد و دعا کرد. هنوز دعایش تمام نشده بود که باران گرفت[52].
شیوه های تبلیغی امام سجاد(علیه السلام)
شیوههای تبلیغی امام سجاد(علیه السلام) پس از واقعه کربلا و در دوران امامت چگونه بود؟
امامت حضرت سجاد (علیه السلام) در شرایط خفقان اموی، مروانی در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمی و کیفی و نیز موقعیت سیاسی و اعتقادی، قرار گرفتند. کوفه، که مرکز گرایشهای شیعی بود، تبدیل به مرکزی جهت سرکوبی شیعه گردید. شیعیان واقعی امام حسین(علیه السلام)، در کربلا به شهادت رسیدند و تنها یک نفر از فرزندان ذکور امام حسین(علیه السلام)، از نسل فاطمه(علیها السلام)، باقی مانده بود. زندگی امام سجاد(علیه السلام) در مدینه و دور بودن از عراق فرصت هدایت جریانات شیعی کوفه را از امام گرفته بود. در چنین شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد(علیه السلام) میبایست کار را از صفر شروع کند و مردم را به سمت اهل بیت(علیهم السلام) بکشاند.[53]بنى مروان بعد از قتل عبدالله بن زبیر در سال 73 هـ ق، حکومت خویش را تحکیم بخشیدند و در این راه از وجود سفاکانى چون حجاج بن یوسف استفاده کردند. او براى از بین بردن دشمن از هیچ کارى ابایى نداشت؛ حتى کعبه را مورد هدف قرار داد و با گلولههای آتشین منجنیق، آن را ویران کرد و مخالفان را هرجا مىیافت، مىکشت.
تعداد کشتههاى او به غیر از آنچه در جنگها کشته بود به صد و بیست هزار نفر مىرسید[54]، و وقتی که هلاک شد در زندان او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بود که شانزده هزار نفر آنها برهنه و عریان در زندانهایی بدون سقف محبوس بودند[55]، که 33 هزار نفر آنها بیگناه بودند[56]. او کسی بود که شنیدن لفظ کافر برای او بسیار آرام بخش تر از شنیدن لفظ شیعه بود.
سهل بن شعیب: روزى به حضور على بن الحسین رسیدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: … امروز وضع بر ما به قدرى تنگ و دشوار است که مردم، با سب و ناسزاگویى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب میجویند[57].
کنترل انحطاط اخلاقی جامعه
از حدود نیمه دوم دوران خلافت عثمان، فساد مالى و انحطاط اخلاقى در جامعه اسلامى گسترش یافت… و کم کم مجالس بزم و خوشگذرانى به طبقات دیگر نیز سرایت کرد .
حتى کار به جایى رسیده بود که وقتى یکى از مشهورترین زنان آوازه خوان آن عصر بنام «جمیله» قصد سفر حج کرد، در طول مسیر، آن چنان از وى استقبال شد که در مورد هیچ مفتى و فقیه و محدث و مفسر و قاضى زاهدى سابقه نداشت[58].
کاربه حدی رسیده بود که بنی هاشم نمى دانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند![59]روشهای هدایت جامعه اسلامی دوران سیاه مروانیان توسط سیدالساجدین(علیه السلام)
تاریخ گواه است که امام(علیه السلام) در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکی از سخت ترین دورانهای حیات خویش عبور داد.
زنده نگاه داشتن یاد و خاطره کربلا
مبارزه منفی به صورت گریه و عزاداری برای شهدای کربلا در جهت زیرسوال بردن مشروعیت حکومت و زنده نگاه داشتن واقعه عاشورا در نزد افکار عمومی.
امام(علیه السلام) میفرمود: یعقوب برای یوسف، با اینکه نمیدانست حتماً مرده است، آن قدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت رسیدند. چگونه میتوانم گریه نکنم؟[60]روش تقیه
سپری که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد کردهاند.
از امام(علیه السلام) پرسیدند: تقیه چیست؟ فرمود: اینکه از ستمگرى سرکش بترسد که در کار خود افراط و ستم کند.[61]دعا و مناجات
هنگامی که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبی و دنیا زدگی بر آن غلبه و فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسی هیچ روزنهای برای تنفس وجود نداشت، امام سجاد(علیه السلام) توانست از دعا برای بیان بخشی از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرّکی در جامعه برای توجّه به معرفت و عبادت و بندگی خداوند ایجاد کند.
همچنین میتوان گفت که مردم میتوانستند از لابهلای این تعبیرات با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام(علیه السلام) آشنا شوند.حضرت به طور مکرّر در ادعیه خود از (صلوات بر محمد و آل محمد) استفاده کردهاند و اساساً یکی از علائم دعاهای درست همین است، و این در زمانی است که حتی قرار دادن نام علی بر فرزندان تقبیح میشد و کار امویان جز با دشنام دادن به علی(علیه السلام) نبود[62].
صحیفه سجادیه مشهور، که تنها بخشی از دعاهای امام(علیه السلام) است[63] نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت[64].
یکی از مضامین مهم سیاسی دینی صحیفه، طرح مساله امامت بود. حضرت میفرمایند: پروردگارا! بر پاکان از اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله) درود بفرست، کسانی را که برای حکومت برگزیدی، و گنجینههای علوم خود و حافظان دینت گردانیدی و…[65].
از جاحظ نیز نقل شده است: درباره شخصیت علی بن حسین، شیعی، معتزلی، خارجی عامی و خاصی همه یکسان میاندیشند و هیچ کدام تردیدی در برتری و تقدم او بر سایرین ندارند[66].
پرورش موالی[67] و آزادی بردگان
امام، همانند امیر المؤمنین(علیه السلام) که با برخورد اسلامی خویش بخشی از موالی عراق را که مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی و اربابانشان بودند به سمت خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد.
سید الاهل نوشته است: امام در حالیکه نیازی به بردگان نداشت، آنها را میخرید و گفتهاند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت، به طوری که در شهر مدینه، همچون یک لشکر همگی از موالی امام بودند[68].
نشر احادیث
نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طریق امام سجاد(علیه السلام) به طوری که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقی میکردند. امام(علیه السلام) در وقت گفتن اذان، جمله
«حی علی خیر العمل» را در آن میآورد و وقتی مورد اعتراض قرار میگرفت میفرمود: اذان نخستین به این صورت بود[69] اضافه بر آن، برکناری از انحرافات عراق (مانند غلات و کیسانیه و …) موجب حفظ مبانی اعتقادی اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید.
حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) شخصیتی بودند که همه مردم تحت تأثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند و بسیاری از اهل سنت از ایشان نقل حدیث کردهاند.
پی نوشت ها
[1]. شیخ مفید،پیشین، ص 137؛ شیخ کلینی، الاصول من الکافی، ج 2، ص 372؛ ابن شهرآشوب، پیشین، ص 175.[2]. بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 362،
[3]. مجلسی، ج 46، ص 152-153؛
[4]. زمر (39)، آیه 74.
[5]. کلینی، پیشین، ص 371-372.
[6]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 138.
[7]. شهیدی، زندگانی علی بن الحسین(علیه السلام)، ص 202.
[8]. قاضی، شرح الاخبار، ج 3، ص 265-266؛ مفید، الارشاد، ص 253.
[9]. تسمیه من قتل مع الحسین(علیه السلام)، مجله تراثنا، ش 2، ص 150.
[10]. مفید، الارشاد، ص 231.
[11]. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص 400-401.
[12]. ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 86.
[13]. همان، ص 91.
[14]. ابن طاووس، پیشین، ص 92-93.
[15]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 115؛ ابن طاووس، پیشین، ص 93-94.
[16]. زمر (39)، آیه 42.
[17]. شیخ مفید، پیشین، ص 116-117، ابن طاووس، پیشین، ص 94-95.
[18]. شوری (42)، آیه 23.
[19]. اسراء (17)، آیه 26.
[20]. انفال (8)، آیه 41.
[21]. احزاب (33)، آیه 33.
[22]. همان، ص132-133.
[23]. (((وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا)))، کهف (18)، آیه 82.
[24]. بلاغه علی بن الحسین(علیه السلام)، ص 95 (منتخب طریحی).
[25]. محمدرضا حسینی جلالی، جهاد امام سجاد(علیه السلام)، ترجمه موسی دانش، ص 54-61.
[26]. همان، ص 53-54.
[27]. قرشی، حیاه الامام زین العابدین، ج 1، ص 8.
[28]. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 312.
[29]. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239.
[30]. ن.ک: تاریخ الطبری، ج 5، ص 212، 96.
[31]. محمد رضا حسینی جلالی، پیشین، ص 72-73.
[32]. ثواب الاعمال، ص 83.
[33]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 208-211.
[34]. محمد جعفری، سید حسین، تشیع در مسیر تاریخ، ص 277- 278.
[35]. همان، ص 280.
[36]. طوسی، پیشین، ج1، ص 339.
[37]. مرتضی عاملی، سید جعفر، دراسات و بحوث فی التاریخ الاسلام، ج1، ص 84-85.
[38]. تستری، اسدالله، کشف القتاع عن وجه حجیة الاجماع، ص 67.
[39]. مرتضی عاملی، پیشین، همان.
[40]. همان.ص 81.
[41]. همان، به نقل از الزهد الرقائق، ابن مبارک، ص 61.
[42]. المنیة و الامل، 86.
[43]. فتح (48)، آیه 10.
[44]. کشف الغمة، ج3، ص89؛ صدوق، امالی، ص487.
[45] «ارجاء» بدین معناست که اگر کسی به خدا ایمان بیاورد و آن گاه مرتکب گناهی شود که موجب کفر باشد، نمیتوان حکم کافر بود او را صادر کرد، بلکه باید حکم او را به خدا واگذارد و تا روز قیامت به تأخیر انداخت و گناهان هرچه باشد، مسلمان را از مؤمن بودن بیرون نمیکند و مانع ورود او به بهشت نمیشود.
[46]. ضحی الاسلام، ج3، ص324.
[47]. الاعتبار و سلوة العارفین، ص 141.
[48]. احمد امین، ضحی الاسلام، ج3، ص 247.
[49]. طوسی، اختیار المعرفة الرجال، ج1، ص 336.
[50]. ابن سعد، همان، ج5، ص 165.
[51]. اربلی، همان، ص 293.
[52]. طبرسی، پیشین، ص 316-317.
[53]. دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام ۱/ ۶۱.
[54]. تجارب الامم، ابن مسکویه 2/293.
[55]. مروج الذهب، مسعودی3/204.
[56]. اخبارالدّوال /136.
[57]. الطبقات الکبرى،ابن سعد 5/220.
[58]. الاغانی،ابوالفرج اصفهانی 8/208.س
[59]. دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام،سیدجعفر مرتضی،1/56.
[60]. مختصر تاریخ دمشق ۱۷/ ۲۳۹.
[61]. طبقات الکبری، ابن سعد 5/۲۱۴، حلیة الاولیا، 3/140.
[62]. انساب الاشراف، بلاذری ۱/ ۱۸۴.
[63]. الذریعه 15/18.
[64]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ۱۱/۱۹۲.
[65]. صحیفه سجادیه دعای ۴۷ فقره ۵۶٫
[66]. عمدة الطالب/ ۱۹۳.
[67]. موالی جمع مولی است که گرچه تا 27 معنی برای آن شمردهاند، اما در بحث ما یعنی در اصطلاح تاریخی آن زمان، به عجمها یعنی غیرعربهایی گفته میشد که با وورد به حوزه اسلامی و پیمان بستن با قبایل عرب در شمار قبیله آنها درمیآمدند، به گونهای که آن قبایل عربی، هنگام معرفی، نام آنان را به نام قبیله خود اضافه میکردند. (نقش موالی در تشیع، نشریه پرسمان، مرداد 83، ش 23)
[68]. زین العابدین، سید الاهل ۷/ ۴۷.
[69]. المصنف، ابن ابی شیته ۱/۲۱۵.
مقاله: بخش دوم