دین و اندیشه

چگونگی تدبیر خورشید و جهان

پرسش و پاسخ

آیا خداوند که تمام جهان به دست اوست و جهان را شبانه روز و همیشه هدایت می‌کند، مثلا به خورشید فرمان می‌دهد که برود یا خودش آن را جابه‌جا می‌کند؟

پاسخ کوتاه:
فرمان(امر) و تدبیر(ربوبیت) خدا به آفرینش و تدبیر خلق، فرمان تکوینی و ایجادی است نه فرمان قولی و دستوری. توضیح مطلب آن است که خداوند با خالقیت و ابداع خود به واسطه اسباب و علل هستی بخش خلق می کند بدون اینکه نیازی به اسباب داشته باشد بلکه سنت آفرینش او خلق با اسباب است. مخلوقات او نیز بسته به ابداعات و نوع خلقت متفاوت هستند. مخلوقات مادی اعم از مواد عنصری و کیهانی نیازمند جوهر مادی هستند. خورشید نیز در وجودش از این قاعده مستثنی نیست. بقای خلقت و تدبیر امر این مخلوقات نیز بدست خداوند است که بدین سبب ربّ نامیده می شود.امر تدبیر خورشید و ماه و دیگر ستارگان و سیارات و افلاک و کهکشانها و جهان یا جهان های مادی و کل عالم ماده و ملکوت نیز بدست خداست.هنگامی که خدا اراده امری نماید این گونه نیست که انتظاری در بین باشد، چون تمام قدرتها در دست اوست و تمام اسباب و زمینه ها از وجودش سرچشمه می گیرد. به محض اراده می آفریند و وجود می بخشد(مرحله ایجاد و ابداع و حدوث)؛ و ایجاد الهی نیز در بستر لازمان و زمان همیشگی و دایمی است(مرحله بقا و ابقای وجود) به محض اراده تدبیر می کند.


پرسش در عین سادگی دارای جهات مختلف بحث و گفتگو است که به برخی در قالب پاسخ کوتاه و بلند اشاره می شود.پاسخ کوتاه فرمان(امر) و تدبیر(ربوبیت) خدا به آفرینش و تدبیر خلق، فرمان تکوینی و ایجادی است نه فرمان قولی و دستوری. توضیح مطلب آن است که خداوند با خالقیت و ابداع خود به واسطه اسباب و علل هستی بخش خلق می کند بدون اینکه نیازی به اسباب داشته باشد بلکه سنت آفرینش او خلق با اسباب است. مخلوقات او نیز بسته به ابداعات و نوع خلقت متفاوت هستند. مخلوقات مادی اعم از مواد عنصری و کیهانی نیازمند جوهر مادی هستند. خورشید نیز در وجودش از این قاعده مستثنی نیست. بقای خلقت و تدبیر امر این مخلوقات نیز بدست خداوند است که بدین سبب ربّ نامیده می شود.امر تدبیر خورشید و ماه و دیگر ستارگان و سیارات و افلاک و کهکشانها و جهان یا جهان های مادی و کل عالم ماده و ملکوت نیز بدست خداست.
هنگامی که خدا اراده امری نماید این گونه نیست که انتظاری در بین باشد، چون تمام قدرتها در دست اوست و تمام اسباب و زمینه ها از وجودش سرچشمه می گیرد. به محض اراده می آفریند و وجود می بخشد(مرحله ایجاد و ابداع و حدوث)؛ و ایجاد الهی نیز در بستر لازمان و زمان همیشگی و دایمی است(مرحله بقا و ابقای وجود) به محض اراده تدبیر می کند.
پاسخ بلند
خداوند موجودی است مجرد و غیر مادی، از این رو آنچه می آفریند باید با او سنخیت داشته باشد؛ یعنی از خداوند تنها ممکن است موجودی مجرد صادر شود نه موجودی مادی و غیر مجرد، چرا که در خداوند ماده ای نیست تا از داشته های خود بدان دهد. آنچه را خداوند داراست تجرد و غیر مادی بودن است و هیچ مولفه مادی در او راه ندارد، حال سؤال این است: خداوندی که فاقد ماده است چگونه آنچه را که خود ندارد به دیگری می دهد و در واقع خداوندی که مجرد است چگونه موجودی مادی را خلق می نماید؟!!
در اینجا در مقام بحث و گفتگو باید به چند نکته اشاره کرد:
1. اول اینکه آنچه خداوند می آفریند وجود است چرا که خداوند خود موجودی محض و مطلق است و از او جز وجود چیزی صادر نمی شود.
2. نکته دیگر اینکه از خداوندی که وجود محض و واجب الوجود در تمام جهات خود است و هیچ جهت امکانی – که باعث ترکیب و نیازمندی او گردد- در وی راه ندارد، از چنین خداوندی تنها یک موجود و مخلوق خلق می شود، موجودی که درصفات و کمالات، بیشترین شباهت و سنخیت را با خالق خود دارد، موجودی که دارای وجودی مجرد و کامل است، چرا که مخلوقی نماینده و تمام نمای خالق خود است و از این رو موجودی را که خداوند خلق می کند دارای وجودی مجرد و کامل است، مخلوقی که یکی است و کثیر نیست چرا که موجودات کثیر توانایی خالق خود را کاملا جلوه گر نیستند. فرق چنین موجودی با خالقش در این است که خالق او موجودی واجب و علتی قادر است اما این، موجودی ممکن و معلول است، صفاتی که خبر از نیازمندی و وابستگی می دهند. در اینجا می توان از قاعده ای که فلاسفه آنرا قاعده «الواحد» می نامند نیز سخن گفت، اما از بحث در مورد آن در اینجا صرف نظر می کنیم و شما را برای آگاهی یافتن از آن به کتاب «قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی»، دکتر دینانی، ج 2، ص 611، ارجاع می دهیم.
3. نکته دیگر که ذکر آن لازم است این است که با توجه به مطالب قبل، آنچه از خداوند خلق می شود در یک سلسله وجودی و طولی است. سلسله ای که از کامل ترین و قوی ترین موجود شروع می شود و به ضعیف ترین موجود ختم می یابد، چرا که چنین امری لازمه هر سلسله طولی است.
4. و آخر این که وجود مجرد دارای وجودی کامل است و وجود مادی، دارای وجودی ضعیف است. و همواره وجود مجرد، شریف تر و اشرف و مقدم بر وجود مادی است.
حال با توجه به این مقدمات باید گفت که در نظام آفرینش، عالم ملکوت و مجرد است قبل از عالم ناسوت و مادیات خلق شده است و آن هم بدین صورت که اولین مخلوقی که از خداوند صادر و خلق می شود چون مخلوق است نسبت به خالق خود دارای وجودی ضعیف تر است و پس از آن خداوند به واسطه مخلوق اول (به قول فلاسفه عقل اول) موجود دیگری را خلق می کند به نام عقل دوم که او هم نسبت به مخلوق اول دارای وجودی ضعیف تر است و همین طور این روند ادامه دارد تا این که سرانجام به موجودی بسیار ضعیف برسیم، موجودی که مجرد نیست بلکه موجودی غیر مادی است، موجودی که دارای وجود بسیار ضعیف است و لذا محدود می باشد و اسیر مکان و زمان شده است. که چنین موجودی، ماده است و عالم او نیز عالمی مادی است.
و این گونه است که خداوند که مجرد است موجودی خلق می کند که مادی است. خداوند علت همه اینهاست علت ماده است چون خالق واسطه ایی است که بدان سبب ماده آفریده شده است.
5. معنای عدم
عدم حقیقی اساساً قابل فرض نیست. چون هر چه قابل فرض و تصوّر باشد، وجود ذهنی دارد. وجود ذهنی، از سنخ وجود است. لذا مفهوم عدم، یک مفهوم تو خالی است مثل مفهوم «دایره ی چهار ضلعی» یا مثل مفهوم « عدد چهار فرد».
6. خداوند متعال از ازل به تمام آنچه خلق نموده، علم دارد. لذا موجودات، از ازل، وجود علمی داشته اند.
خدای متعال خطاب به آن وجود علمی کرده و آنها را اراده می کند و اراده کردن خدا همان و از مقام علم، به مقام عین آمدن موجودات، همان. همان گونه که ما به محض اراده نمودن، علمان در ذهنمان ظاهر می شود. یعنی موجودات را از وجود علمی به مقام وجود ذهنی تنزّل می دهیم. در وجود علمی، موجودات نه شکل دارند نه رنگ دارند نه اندازه، ولی در وجود ذهنی، شکل و رنگ و اندازه پیدا می کنند. برخی عرفا حتّی می توانند موجودات علمی را در خارج از ذهنشان هم ظاهر کنند. خدای تعالی نیز چنین می کند، لکن او را ذهن نیست.
نظر فلاسفه اسلامی ، درباره نحوه پیدایش عالم ، با الهام از آیات و روایات اهل بیت(ع) این است که کلّ عالم مادّه ، با مادّه و صورتش ، تنزّل یافته ی عالم ملکوت است که عالمی است غیر مادّی. خود عالم ملکوت نیز مرتبه ی تنزّل یافته ی عالم جبروت است؛ عالم جبروت نیز ظهور علم ذاتی خداست.
به عبارت دیگر کلّ عالم هستی با مراتب سه گانه آن ، همگی چیزی نیستند جز ظهور علم و اراده خدا. همانگونه که صور خیالی انسان ، ظهور علم و اراده ی انسان هستند. لذا خداوند متعال فرمود:« و اِن مِن شَیءٍ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ و ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم ـــ وهیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (تمام حقیقت آن) نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معین »(حجر/21) و فرمود:« … وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس … ـــ و ما آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است »(الحدید:25)
بنا بر این ، در نگاه فلاسفه اسلامی ، مراد از خلق نمودن خدا ، ظاهر نمودن علم و اراده خود است ، نه پدید آوردن یک وجود منفک از خود تا پرسیده شود: این وجود از چه چیزی خلق شده است؟ همانگونه که در مورد انسان ، مراد از خلق صور خیالی ، ظاهر نمودن اراده در مملکت وجود خود انسان است ؛ نه خلق صوری در خارج از وجود انسان.انسان یک اراده می کند و با یک اراده ، دهها و صدها موجود خیالی در صحنه جان آدمی ظاهر می شوند. امّا این صور نه خارج از وجود انسانند نه جزء ذات او و نه داخل در وجود او. چون نفس انسان درون ندارد تا چیزی در آن قرار گیرد. برای خدا نیز نه خارج از خود معنی دارد و نه داخل خود. لذا مخلوقات نه در خارج وجود او هستند نه در داخل وجود او ، نه جدا از او هستند و نه پیوسته به او. خدا با همه آنهاست امّا جزء آنها نیست ؛ کما اینکه غیر آنهاست ولی مباین از آنها نیست.
همانگونه که اراده آدمی تمام هستی صور خیالی اوست و آن صور چیزی جز ظهور اراده نیستند ؛ ولی آن صور اراده هم نیستند بلکه هر صورتی خودش است. لذا صور خیالی انسان نه در داخل وجود او هستند نه در خارج از وجود او ؛ بلکه ظهور کمالاتی چون اراده و قوّه خیالند که از کمالات وجودی انسان هستند. اگر این مثال به درستی فهمیده شود آنگاه رابطه خدا و خلق نیز به درستی فهمیده خواهد شد.« من عرف نفسه فقد عرف ربّه» همچنین این روایت مولی الموحدین معنی می شود که فرمود:
«… هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَى غَیْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیْرِ مُبَایَنَة … دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ ءٍ فِی شَیْ ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا کَشَیْ ءٍ مِنْ شَیْ ءٍ خَارِج . … خدا در اشیاء است نه بر وجه ممازجت و آمیختگی و از آنها بیرون است نه به وجه مباینت و انفکاک … داخل است در اشیاء نه چون چیزى که در چیزى داخل باشد و خارج است از چیزها نه مانند چیزى که از چیزى خارج باشد»( التوحید للصدوق ،ج 306 ،ص 43)
فلاسفه اسلامی مادّه اوّلی عالم مادّه را که حقیقتی عقلی و غیر حسّی است ، ازلی و ابدی می دانند ؛ ولی در عین ازلی و ابدی بودن ، آن را حادث هم می دانند. و حادث آن است که سابقه عدم داشته باشد. از نظر فلاسفه اسلامی ، مادّه ی عالم ، سابقه عدم زمانی ندارد لذا قدیم زمانی است ؛ یعنی زمانی نبوده که مادّه نبوده باشد ؛ کما اینکه خود زمان نیز همواره بوده است. معنی ندارد که گفته شود: زمانی بود که زمان نبود.امّا در عین حال معتقدند که مادّه اوّلی عالم و زمان ، دارای سابقه عدم ذاتی بوده حادث ذاتی اند. به عبارت دیگر ، عالم مادّه تنزّل یافته عالم ملکوت است ؛ لذا در عین این که قدیم زمانی بوده و همواره بوده است امّا ، همواره ذاتاً معلول نیز بوده است ؛ و معلول اگرچه از حیث زمانی با علّت خود معیّت دارد ولی از حیث رتبه وجودی متأخّر از آن است. لذا مادّه ــ از آن حیث که مادّه است ــ در رتبه وجودی علّت خود(عالم ملکوت) معدوم است ؛ کما اینکه عالم ملکوت نیز ــ از آن حیث که عالم ملکوت است ــ در رتبه وجودی عالم جبروت معدوم است. عالم جبروت نیزــ از آن حیث که عالم جبروت است ــ در رتبه وجودی علم ذاتی خدا معدوم است. لذا کلّ عالم امکان گرچه به تبع ازلی بودن علّتش (خداوند متعال) ازلی است ، ولی از آن جهت که معلول است ، در رتبه علّت خود (علم و اراده خدا) سابقه عدم دارد.
همانگونه که صور خیالی انسان ــ از آن حیث که صورند ــ در رتبه اراده و قوّه خیال همواره معدومند ؛ اگرچه کمال آنها در اراده و قوّه خیال موجود است.
بنا بر این ، با نظر به ذات خدا ، همین الآن نیز هیچ موجودی به نام عالم خلقت وجود ندارد. یعنی حیثیّت مخلوقی موجودات در ذات خدا و علم ذاتی او وجود ندارند ؛ لذا عرفا گفته اند:«کان الله و لم یکن معه شیء و الآن کما کان.»(خدا بود و کسی با او نبود ؛ اکنون نیز چنین است.) این سخن در واقع مفادّ سوره توحید است. چون خدا در مرتبه ی احدیّت و صمدیّت ، جا برای غیر خود نمی گذارد. همچنین او نه زاده شده تا خود منشقّ از چیزی باشد و نه مخلوقات به نحو انفکاک و انشقاق از او صادر شده اند تا او زاینده باشد. او حقیقت وجود است و کسی در وجود کفوّ او نیست. چرا که وجود، حقیقت واحدی است که دوّمی برنمی دارد. امّا با نظر به ظهورات فعلی حق تعالی ، عالم کثرات معنی می یابد ؛ امّا به عنوان فعل خدا و ظهور کمال ذاتی او نه مستقلّ از او. همانگونه که در رتبه ذات انسان صور خیالی وجودی ندارند ؛ امّا در رتبه فعل نفسانی انسان ، ظهور می یابند.
اگر رابطه خلق و خالق به این نحو تصوّر گردد ؛ در آن صورت ، دیگر این سوال که: آیا خدا موجودات را از چیزی آفرید یا از عدم پدید آورد؟ منتفی خواهد شد. خدا موجودات را نه از شیء آفرید و نه از لاشیء ؛ بلکه تنها کمال خود را اظهار نمود. همانگونه که انسان صور خیالی خود را نه از چیزی می آفریند و نه از عدم پدید می آورد ؛ بلکه اراده و قوّه ی خیال خود را که حقایقی بی شکل و رنگند تنزّل می دهد تا شکل و رنگ یابند. این شکل و رنگ را هم انسان پدید نمی آورد ؛ چون این امور از سنخ وجود نیستند تا علّت طلب کنند ؛ بلکه حدود عدمی وجود تنزّل یافته اند ؛ لذا فلاسفه گفته اند خدا تنها وجود را افاضه می کند نه ماهیّت را که حدود وجود محدودند. ماهیّات حدود عدمی همین وجود تنزّل یافته اند ؛ لذا آفرینندگی خدا نسبت به این امور کثیر ، بالعرض است. خدا یک وجود بیش نیافریده است که آن هم وجود منبسط است ، که در زبان اهل ذوق و نظر بیش از صد اسم دارد ؛ بقیّه امور همگی ظهورات گوناگون این یک وجودند. « وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ »(القمر:50).

چگونگی تدبیر خورشید و جهان

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است

نظر شما چیه؟ منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم *

دکمه بازگشت به بالا