عوامل اصلی کمال و قرب به خدا چیست
سلام. من نمی دونم چرا وقتی کتاب های عرفانی و… رو می خونم حالم بد میشه!! من کتاب ایت الله شجاعی رو هم خریدم ولی اثری نکرد. من چرا باید از خدا خوشم بیاید و شب و روز فقط طالب دیدارش باشم؟؟ چرا کمال من در روح بودن و…. هست.
دوست گرامی. انسان به لحاظ استعداد، مظهر صفات و کمالات الهی است و به همین دلیل گرایش به کمال و خداجویی نیز در او نهادینه شده است و تنها از طریق تخلق به صفات خدا و قرب به خدا، به کمال و سعادت و خوشبختی و آرامش و شادی در دنیا و آخرت می رسد، ازآن رو مصداق واقعی کمال برای چنین مظهری، تخلق به صفات و کمالات الهی خواهد بود.
در این راستا اهل معرفت برای خدای متعال شش صفت کلی تحت عنوان امهات اسماء و صفات (صفاتی که نسبت به سایر صفات، جنبه مادری دارند؛ یعنی حیات، علم، قدرت، اراده، سمع و بصر) مطرح میکنند که در رأس صفات و کمالات حضرت حق قرار دارند.
جنبه مادری این صفات، به دلیل این است که تمام صفات و کمالات الهی زاییده و فرزند و زیرمجموعه این شش صفت هستند و فرد دارای این صفات مانند آن است که به تمام صفات و کمالات حقتعالی دست یافته و ظرف وجودش محل تجلی آنها شده است.
بنابراین فرایند رشد و کمال انسان، با این صفات ارتباط ویژه دارد و هر قدر آدمی مظهر و محل تجلی این کمالات مادری شود، به مراتب بالاتری از رشد و تعالی انسانی دست مییابد.
البته به تجربه نیز ثابت شده که راه رسیدن به پیشرفت فردی و اجتماعی در حیات مادی انسان نیز استفاده از همین فرمول است و کشورهای پیشرفته جهان با همین مکانیسم به توسعهیافتگی و پیشرفت مادی دستیافتهاند.
امروزه کشوری در جهان زنده و تأثیرگذار و دارای هژمونی و سلطه و رهبری است و بهعنوان ابرقدرت شناخته می شود که از برترین دانش و قدرت علمی و فن آوری و توان اقتصادی و نفوذ اراده سیاسی و فرهنگ تأثیرگذار و امکانات سمعی و بصری و رسانه ای برتر برخوردار باشد و این امور چیزی جز برخورداری از همان پنج صفات مادری و بسط و گسترش آن در جوامع انسانی نیست. جایگاه ویژه صفت حیات
از این میان صفت «حیات» نسبت به سایر صفات مادری از جایگاه ویژه ای برخوردار است و نسبت به آن ها جنبه غایی دارد؛ چراکه سایر صفات در حکم علت فاعلی برای ایجاد صفت «حیات» هستند و زمینه حیاتبخشی را در موجودی که دارای این صفات است، فراهم میآورند.
قرآن کریم تصریح دارد که دین برای حیاتبخشی به انسان آمده و هدف انبیای الهی زنده سازی انسان بوده است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ؛
ای اهل ایمان، چون خدا و رسول شما را به آنچه مایه حیات ابدی شماست (ایمان) دعوت کنند اجابت کنید.
این تعبیر، کوتاهترین و در عین حال جامعترین تعبیرى است که درباره دعوت پیامبر اسلام (ص) و انبیای دیگر الهی آمده و هدف بعثت را، تعالی روح و حیات معنوی انسان بیان میکند.
مفهوم اعتقاد به کارکرد دین در زنده سازی و حیاتبخشی انسان، اعتقاد به ضعف حیات روحی و معنوی در ابتدای زندگی اوست که باید در طول عمر دنیوی خویش، آن را با تبعیت از دستورات حیاتبخش اسلام، تقویت نماید و درجات حیات و زندگی را تا وصول به حیات جاودان بپیماید.
در تفسیر آیه فوق از قول علی (ع) آمده: «أَنَّ الْعِبَادَ لَا یَحْیَوْنَ إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ؛ بندگان جز با امر و نهی زنده نمیشوند». از این روایت برداشت میشود که روح انسان در بدو زندگی حیات انسانی ندارد و باید در مسیر تقویت حیات معنوی قرار گیرد و تنها عامل حیاتبخشی و کمال آوری برای انسان، سلوک دینی و دین الهی است.
پس نباید گمان رود که آدمیان از ابتدای تکون خود کاملاً زنده و دارای حیات پایدار انسانیاند؛ زیرا اگر چنین بود، معنا نداشت قرآن کریم بفرماید، انبیاء و پیامبران الهی برای زنده نمودن انسان بعثت یافته اند.
همچنین تقدم موت بر حیات در آیه: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ نیز مشعر به این معنا است که انسان در ابتدای زندگی خود، به لحاظ روحی و معنوی، حیات واقعی ندارد و باید با بهره جویی از آموزه های حیات بخش دین الهی، خویش را زنده سازد.
در تعبیر بسیار جالبی از رسول خدا (ص) آمده: العالِمُ بَینَ الجُهّالِ کَالحَیِّ بَینَ الأَمواتِ؛ عالم میان جاهلان، مانند زنده میان مردگان است.
انسان عالم ابتدا خود از مردگان روحی بوده، ولی برای زنده ساختن خویش، تلاش نموده و خویش را به زیور علم و دانایی آراسته است. چنین فردی هنگامی که میان جاهلان و ناآگاهان حرکت و زندگی میکند، مانند این است که زنده ای میان مردگان، حرکت و زندگی کند.
امام علی (ع) در تعبیر دیگری فرمودند: «العالِمُ حَیٌّ وإن کانَ مَیِّتاً، الجاهِلُ مَیِّتٌ وإن کانَ حَیًّا؛ عالم زنده است، حتی اگر از دنیا رحلت کرده و جسم و بدنش مرده باشد، درحالیکه جاهل مرده است، حتی اگر در دنیا زندگی کند و ظاهراً زنده باشد».
همچنین قرآن کریم درباره بعضى از کسانى که ایمان آوردهاند، میفرماید:
أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛
آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، (کافر بود و ایمان آورد) و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در تاریکىهاست و از آن خارج نمىشود؟! اینگونه براى کافران، آنچه (از اعمال زشت) انجام مىدادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است.
نگاه قرآن به حیات اخروی نیز ضرورت خودسازی و پیمایش مسیر حیاتبخشی را گوشزد میکند؛ زیرا انسان تا در این دنیا روح و قلب خویش را زنده نسازد، در آخرت حیات ابدی نخواهد یافت.
در قرآن آمده است:
وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ لَوْ کَانُوا یعْلَمُونَ؛
این زندگانی چند روزه دنیا (اگر نه در پرستش حق و سعادت آخرت صرف شود) افسوس و بازیچهای بیش نیست و زندگانی اگر مردم بدانند به حقیقت دار آخرت است (که حیاتش جاوید و نعمتش بیرنج و زوال است).
عبارت «لَهِىَ الحَیَوانُ» در آیه فوق، حیات حقیقی ازلی ابدی را می گوید، نه حیاتی که مدتی میماند و آنگاه از بین میرود. برخی از لغویان گفتهاند: حیوان و حیات یکی است؛ حیوان آن است که در او حیات است و مردگان آنهایی که در آنها حیات نیست.
قرآن درباره حیات یافتگی شهدا می فرماید:
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛
البته نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند، بلکه زندهاند (به حیات ابدی و) در نزد خدا متنعّم خواهند بود.
شهدا زندهاند چون حیاتبخش و تأثیرگذارند؛ بنابراین حیات و زنده بودن شهدا، به معنای تأثیرگذاری آنان در احیای دین و مؤمنان است. شهدا هستند که اسلام و انقلاب و ارزشهای دینی را تاکنون و در طول تاریخ حفظ کرده و زنده نگاه داشتهاند و این تأثیر است که حی بودن آنان را اثبات میکند.
انسان مادامی که غافل است و در میان مردم عادی به سر میبرد و زندگی بشری دارد، از حیات معنوی و الهی برخوردار نیست، پس برای اینکه به حیات انسانی زنده شود و به کمال مطلوب خود برسد، ابتدا باید از خواب غفلت بیدار و سپس در مسیر خودسازی و سلوک دینی که راه حیات یافتن و زنده شدن هرچه بیشتر است، حرکت نماید تا به تدریج خواص انسانی و الهی در او شکوفا شود و به غایت و نهایت مطلوب خود واصل گردد. صفات حیات بخش و کمال آفرین
تمام صفات الهی حیات بخش و کمال آفرین هستند، اما مبتنی بر فرمول الهی و انسانی پیش گفته که دارای اهمیت فوقالعادهای بود، کمال نهایی انسان وصول به صفت «حی» است، ولی این اتفاق مهم بیشتر از طریق تخلق به صفت «علم و قدرت و اراده و سمع و بصر» حاصل میشود. صفاتی که در رأس تمام صفات الهی غیر از « صفت حیات» قرار دارند و برای انسان زندگی ساز و کمال آفرین هستند.
گفتنی است ساختار مباحث مطرح شده در «مجموعه سلوک قرآنی» نیز مبتنی بر همین فرمول، نظم و نسق یافته است؛ ازآن رو در ادامه توضیح مختصری درباره این صفات آمده و توضیح مفصل به سایر مجلدات «مجموعه سلوک قرآنی» احاله شده است.
1. صفت علم
صفت علم بعد از صفت حیات، بنیادیترین صفت خدای متعال و برترین و تأثیرگذارترین صفتی است که هم نشانگر وجود حیات در هر موجودی است و هم زمینهساز کمال نهایی و حیات جاودان در انسان میشود.
انسان هنگامی به صفت حیات و زندگی تخلق مییابد و به کمال مطلوب خود نزدیک میشود که مظهر علم خدا شود و به معارف و علوم گوناگون الهی و بشری و نیز به شهود حقایق ماورای هستی و علوم و معارفی که نوع مردم از دسترسی به آن محروماند، دست یابد. شاید بتوان گفت آیه: <وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها> ؛ که حکایت پگاه خلقت است، این مظهریت را بهخوبی بازتاب میدهد.
البته انسان فرو رفته در عالم طبیعت، از ماورای ماده خبر ندارد، ولی چنانکه از عالم طبیعت فاصله بگیرد، میتواند با عقل و برهان به ماورای طبیعت نفوذ کند و حقایق مجرد را درک نماید، سپس چون این مقدار از معرفت، راضی کننده طبع بلند آدمی نیست، در گام بعدی پای خود را فراتر مینهد و طالب مشاهده عینی حقیقت و تشنه شهود میگردد.
درباره نقش صفت علم در حیاتبخشی و عاملیت قطعی آن برای وصول به مظهریت صفت «حی» و درجات حیات، روایات فراوانی وجود دارد که به برخی اشاره میشود.
پیامبر خدا (ص) فرمودند: سَتَکونُ فِتَنٌ، یُصبِحُ الرَّجُلُ فیها مُؤمِناً و یُمسی کافِراً، إلاّ مَن أحیاهُ اللّهُ بِالعِلمِ؛ به زودی فتنههایی ایجاد خواهد شد که باعث میشود فرد مسلمان صبح مؤمن و شب کافر شود، مگر کسی که علم و دانش او را حیاتبخشیدِ باشد.
امام على (ع) فرمودند: اِنَّ الْعِلْمَ حَیاةُ الْقُلوبِ وَ نورُ الاْبْصارِ مِنَ الْعَمى وَ قُوَّةُ الاْبْدانِ مِنَ الضَّعْفِ؛ به راستى که دانش، مایه حیات دلها، روشن کننده دیدگان کور و نیروبخش بدنهای ناتوان است.
آن حضرت در روایات متعدد دیگری به این حقیقت اشاره کرده و فرمودند: العالِمُ حَیٌّ بَینَ المَوتى، الجاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیاءِ؛ عالم زندهای است میان مردگان و جاهل مرده ایست میان زندگان. العُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ؛ عالمان زنده و باقی هستند تا هنگامی که شب و روز هست. ما ماتَ مَن أحیا عِلماً؛ کسی که او را علم زنده ساخته هرگز نمیمیرد.
در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع) آمده: نَقُم بِعِلمٍ ولا نَبغی بِهِ بَدَلاً؛ برای کسب علم قیام مینماییم و چیزی را شایسته جایگزینی آن نمیدانیم؛ چراکه: فَالنّاسُ مَوتى وأهلُ العِلمِ أحیاءُ؛ تمام مردم مردهاند و تنها اهل علم زندهاند.
انسان با توسعه قدرت و توانمندیهای خود به کمال میرسد، اما در مسیر وصول به آن، صفت علم ویژگی خاصی دارد و تمام قدرت و اراده و ابزارهای سمعی و بصری جهان امروز، معلول توسعه علم و فنآوری است.
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
صفت علم نهتنها عامل حیات و جاودانگی انسان است، بلکه علت وصول به قدرت، اراده و سمع و بصر نیز خواهد بود. میتوان گفت: راهبرد اصلی پیشرفت ظاهری انسان و همچنین کمال معنوی او، قدرت و تواناییهای فراوانی است که ناشی از صفت علم و شناخت حقیقت است.
در نهایت سالک راستین در اثر سلوک علمی و عملی به مقام ولایت میرسد و مظهر علم و قدرت و اراده و سمع و بصر حق میگردد و حیات جاودان مییابد و گستره وجودش بهقدری فراگیر میشود که با علم و قدرت و اراده و سمع و بصر خداوند، میبیند و میشنود و میداند و اراده و عمل میکند و تواناییهای وجودی خویش را به ظهور میرساند.
2. صفت قدرت
بعد از حیات و علم، فراگیرترین صفت خدای متعال «قدرت» است، البته اشاره شد که قدرت زیرمجموعه صفت علم نیز محسوب میشود و علم است که قدرت میآفریند، کسی که علم ندارد، طبعاً از داشتن قدرت و توانایی انجام کارهای مهم و تأثیرگذار که نشانگر کمال اوست نیز محروم خواهد بود.
بنابراین در مورد انسان، قدرت، توانمندسازی و شکوفاسازی استعدادها، بعد از علمآموزی که در ساحت سلوک نظری انجام میشود، محوریترین عرصه خودسازی در عرصه سلوک عملی است.
انسان با اقتدار عملی و بسط و گسترش توانمندیهای خود در عرصههای مختلف تربیتی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، فنآوری و مانند آن، به کمال میرسد، هرچند برای وصول به چنین کمالی، به علم و دانش نیاز دارد.
با این رویکرد انسان ناقص به فردی گفته میشود که توانایی انجام کار در او ضعیف است و از مهارت و کارآزمودگی لازم برای اینکه بتواند بهعنوان یک عنصر تأثیرگذار، در زندگی و جامعه مطرح باشد برخوردار نیست و در مقابل، انسان کامل به فردی گفته میشود که قادر است در زمینهها و عرصههای مختلف زندگی و جامعه تأثیر مثبت و سازنده علمی، عملی، مدیریتی و مانند آن ایجاد نماید.
البته در این راه، سالک به تواناییهای خارقالعاده معنوی که برای افراد عادی قابل دستیابی نیست، همچون داشتن چشم باطن بین، رؤیت ملائکه، زنده سازی مردگان، شفای بیماران، طیالارض و مانند آن نیز وصول خواهد یافت و مظهر قدرت الهی خواهد بود.
معجزات انبیاء و کرامات امامان معصوم (علیهمالسلام) و اولیای الهی، ناشی از قدرت ولایی مافوق طبیعی آنها بوده است.
قرآن کریم درباره رفتارهای ولایی حضرت عیسی (ع) میفرماید: وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی به اذن اللَّهِ؛ کور به اذن الهی شفا میداد و ابرص را معالجه میکرد و مردگان را زنده مینمود. این تنها یک نمونه از اقتدار ولایی حضرت عیسی بود که بیان شد. مباحث مربوط به قدرت بسیار وسیع است که در مجال خود قابلیت طرح دارد. 3. صفت اراده
صفت اراده بعد از صفت حیات و علم و قدرت، از برترین صفات مادری خدای متعال و طبعاً از صفات اصلی کمال آفرین برای انسان نیز هست؛ زیرا انسان مظهر صفات خداست؛ ازآن رو برای حیات یافتن و تأثیرگذار بودن و انجام کار، علم و قدرت لازم است، اما کافی نیست. باید در کنار آن اراده هم باشد، به این معنا که انسان تمایل به انجام کاری داشته باشد و با تمام وجود برای وصول و تحقق آن در خارج برنامهریزی نماید و بکوشد و اقدام کند، وگرنه ممکن است کسی علم و قدرت انجام کاری را داشته باشد، ولی اراده لازم و قوی برای انجام آن را در خود نبیند و وارد نشود.
مانند کسی که میداند خودسازی برایش ضروری است و توانایی انجام آن را نیز دارد، اما هنوز اراده لازم در او شکل نگرفته و وارد مسیر خودسازی و کمال نشده است.
انسان صاحب اراده، مظهر صفت «کن فیکون» خداوند خواهد شد و با قدرت ارادی خود قادر است به جامعه انسانی و قلوب بندگان و عوالم مختلف بشری و انسانی و همچنین به عوالم تکوینی نفوذ نماید و چون همت کند، به اذن الهی اموری پدید آورد که نوع مردم را توان پدیدآوری آن نیست.
در حدیث قدسی خدای متعال راهکار تقویت اراده و رسیدن به چنین قدرتی را بیان نموده است:
عبدى اطعنى حتى اجعلک مثلى أومثلى أقول للشی ء کن فیکون وتقول للشی ء کن فیکون؛
بنده من از من اطاعت کن تا اینکه تو را مثل خود قرار دهم؛ من به یک چیز میگویم موجود شود، موجود میشود؛ آنگاه تو هم اگر به چیزی بگویی موجود شود، موجود خواهد شد.
پس تنها داشتن علم و قدرت برای رسیدن به کمال مطلوب انسانی، کافی نیست و تا انسان اراده ایجاد تغییر و ساماندهی و هدایتگری و روشنگری و مانند آن را نداشته باشد، به موفقیتی در زمینه سلوک دست نخواهد یافت و شاهد کمال نخواهد بود.
محیالدین عربی در فصوص الحکم با عبارتی به موضوع اراده و قدرت آفرینش ارادی انسان کامل و عارف اشاره کرده و میگوید:
العارف یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه.
عارف با ارادهاش میتواند چیزی را بیافریند که قبل از همت و اراده او وجود خارجی ندارد.
البته به اذن الهی این کارها را انجام میدهد، اما هر چه باشد، محصول قوت اراده عارف و سالک از طریق وحدت با اراده حقتعالی است.
امام علی (ع) فرمودند: «الْمَرْءُ بِهِمَّتِهِ لَا بِقُنْیَتِه؛ ارزش انسان به همّت – و توانایی اراده و اقدام عملی – اوست، نه به داراییهای او!»
4 و 5. صفت سمع و بصر
دو صفت مادری دیگر حقتعالی سمیع و بصیر بودن است، به این معنا که خدای متعال شنوای بینا به تمام امور هستی است.
انسان نیز در مسیر تکامل و گسترش تواناییهای خارقالعاده خویش میتواند مظهر «سمع و بصر» الهی گردد، بشنود و ببیند، آنچه را که دیگران نمیشنوند و نمیبینند. پشت پرده حقایق و اتفاقات و حوادث زندگی و جامعه را درک کند و درباره اموری که میبیند و میشنود، به تحلیل و واقعبینی دست یابد و صاحب بصیرت و تیزبینی خاصی در امور دینی و سیاسی و اجتماعی گردد. حتی انسان سالک در این مسیر به مقامی میرسد که خواهد توانست با چشم برزخی خود حتی ملکوت عالم و اشیاء را مشاهده کند و به کشف و شهود حقایق هستی، بپردازد.
هیچ کمالی برای سالک راه خدا با ارزشتر از معرفت حقایق غیبی عالم با چشم دل نیست. مکاشفه و مشاهده به مرتبهای از معرفت گفته میشود که در آن پردههای حجاب از دیدگان سالک کنار رفته و بر باطن امور آگاهی می یابد.
کنار رفتن پرده از چشم دل و دیدن امور غیبی، امری است که مورد تأیید قرآن و روایات است و دارای شواهد و ادله متعدد نقلی و عقلی است.
قرآن میفرماید:
<لَقَدْ کنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَکشَفْنَا عَنْک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْیوْمَ حَدِیدٌ> ؛
«تو در غفلت از این بودی پس ما پرده را برداشتیم و چشمانت تیزبین شد».
در این آیه سخن از اموری است که هماکنون موجود است، ولی به علت پوششی که بر چشم انسان است، قادر به دیدن آن چیز نیست. اگر پرده از چشم برداشته شود، اطلاع از گذشته و آینده جهان و عوالم غیبی و باطن امور، برای انسان کار چندان دشواری نیست.
و راه کشف و شهود را قرآن کریم اینگونه مشخص کرده است: <لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ> ؛ اگر معارف دین را با برهان و یقین بدانید و به آن عمل کنید، هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید.
البته بعد از مرگ کافران نیز جهنم را میبینند و میگویند: <رَبَّنا اَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا> ؛ «بار پروردگار (حقیقت عذاب را) دیدیم و شنیدیم»، ولی در آن لحظه این بینایی و شنوایی، فایدهای به حالشان نخواهد داشت.
فرایند کمالیابی انسان
با توجه به مطالب گذشته و بهمنظور تبیین فرایند کمالیابی نهایی انسان لازم است به چند مطلب بهصورت سلسله وار و خلاصه، اشاره نماییم.
1. از توحید در خالقیت و ربوبیت در مباحث اعتقادی، درمییابیم که خداوند تنها منبع تأثیرگذاری در جهان است «لا مؤثر فی الوجود الا الله» و کمال مطلق الهی در همین تأثیرگذاری مطلق و بینهایت او در ظرف خالقیت و ربوبیت و مدیریت و هدایت و ولایت در جهان ظهور مییابد.
2. انسان مظهر کامل خداست و خدای متعال او را شبیه خود خلق نموده است. «ان الله خلق آدم علی صورته؛ خداوند انسان را به صورت خود آفریده است». بنابراین الگوی کمال یافتگی او نیز برگرفته از صفات کمالیه حق تعالی خواهد بود.
3. انسان ازآن رو که مظهر و شبیه خداست؛ کمال نهاییاش در قدرت ولایت و تأثیرگذاری او بر محیط اطراف خود است؛ ازآن رو انسان قادر است با سلوک دینی و عرفانی و پرورش قوای عقلانی و ارادی خود، در جوامع بشری و عوالم انسانی و همچنین در جهان هستی و حتی عوالم باطنی وجود، دارای قدرت و نفوذ اراده باشد؛ توان و استعدادی که او را بر سایر مخلوقات اعم از حیوانات و حتی ملائکه برتری بخشیده است.
در سایه چنین کمالی است که انسان به مقام ولایت و خلافت الهی در زمین در عرصههای گوناگون دینی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی در جامعه – بهحسب تفاوت استعدادی که در افراد بشر هست - دست مییابد و نشانه اصلی کمالیافتگی او آنگاه ظاهر میشود که بتواند بهعنوان یک عنصر مثبت و سازنده، ظاهر شود.
به تعبیر دیگر، نشانه بارز کمالیافتگی افراد انسانی، در هر مرتبه و درجهای که از آن بهرهمند باشند، در اقتدار ولایی و توان تأثیرگذاری مثبت و ایجاد تغییر امور منفی به مثبت و ناهنجار به هنجار در خود و دیگران و جامعه و حتی در تاریخ و آیندگان است و انسان کمال یافته به فردی گفته میشود که درجات کمال انسانی را طی کرده و به مراتبی از مقام ولایت واصل شده و دارای توانایی تأثیرگذاری و ایجاد تغییر مثبت لااقل در حوزه تخصصی خود باشد.
4. تأثیرگذاری خداوند از طریق صفات و کمالات، به خصوص شش صفت امی و ذاتی (حیات، علم، قدرت، اراده، سمع و بصر) صورت میپذیرد و ظهور مییابد و از این میان، صفت «حی» برترین و باعظمتترین صفت خدا و در رأس تمام صفات و کمالات الهی قرار دارد، به گونهای که میتوان گفت: صفتی برتر و نزدیکتر به ذات هستی از صفت «حی» وجود ندارد. سایر صفات مادری، در طبقات پایین تر و زیر مجموعه صفت «حی» و همچنین پدید آورنده آن هستند.
بر این اساس، جنبش و تأثیرگذاری و قدرت تغییر و سرپرستی و هدایت و مانند آن که نشانه کمال موجود است، معلول وجود صفت حیات در اوست. انسان یا هر موجود مرده، جنبش ندارد و نمیتواند در کسی یا چیزی اثرگذار باشد؛ بنابراین نشانه حیات و زنده بودن هر موجودی حتی خداوند، جنبش و تأثیرگذاری و حیاتبخشی است.
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش
به تعبیر ساده، آن کس زنده است که توانسته توانایی علمی و قدرت عملی و توان ارادی و گستره بینایی و شنوایی خویش را بهگونهای فعال نماید که بتواند نسبت به دیگران حیات بخش و کمال آفرین باشد.
5. انسان نیز که مظهر خداوند است، اگر بخواهد به حیات واقعی و کمال مطلوب دست یابد، لازم است این صفات و کمالات را در خویش فعال و شکوفا سازد. حیات روحی انسان معلول صفت «حی» و پنج صفت مادری دیگر است که اگر در فردی ظهور یافت، او را به موجودی حیاتبخش و مؤثر همچون خداوند – البته به اذن الهی و در حد و اندازه خود – تبدیل خواهد نمود.
انسان به لحاظ نوع مظهریت و مرتبه وجودی خود، مظهر «حی قیوم» و «حی لایموت» است و در زندگی خود دائماً به این میاندیشد که چگونه به مقام «بقاء بالله» برسد و برای همیشه ماندگار شود و حیات جاودان یابد و نیز بتواند همچون خدای متعال که نیروی تأثیرگذار جهان هستی است، در محیط زندگی خود بهعنوان فردی هدایتگر و حیاتبخش و سودمند و عنصر تأثیرگذار جامعه تبدیل شود.
بنابراین ویژگی و استعداد انسان، ازآنرو که مظهر کامل و جلوه تام و تمام اسماء و صفات خدای متعال است، در خدایی شدن و تخلق به صفات الهی و توانایی حیاتبخشی به دیگران خلاصه میشود؛ ازآن رو فرد انسانی اگر نتواند در مسیر حیاتبخشی معنوی به افراد انسانی و جامعه و دین خدا مؤثر باشد، نشانگر این معناست که بهره چندانی از حیات و کمال انسانی ندارد، چنین افرادی در نهایت از خاطره تاریخ محو میشود و نمودی در عرصه زندگی انسان نخواهند داشت.
5. معنای اصیل زندگی انسان نیز حرکت به سمت زنده شدن و مؤثر بودن و خاصیت داشتن است و تنها کسانی که زندگی واقعی داشته و مظهر صفت «حی» باشند، قادر به انجام کارهای مثبت و تأثیرگذار و حیاتبخش به نوع انسان اند، سایر مردمان، ناآگاه و غفلت زده، تنها به زندگی نباتی و حیوانی خویش ادامه می دهند و در خوابی عمیق، فرصت ارزشمند عمر خود را هدر مینمایند.
6. مسیر سلوک دینی و عرصه های کمال انسان نیز چیزی جز قرار گرفتن در مسیر بیداری و حیات یافتگی و تخلق به صفات و کمالات الهی نیست و همچنین مقامات معنوی و توانایی های فراوانی که در انسان بروز و ظهور مییابد، از همین مسیر حاصل می شود.
انجام عبادات و مناسک عبادی واجب و مستحب نیز در این راستا، باعث ارتقای رابطه انسان با خدا می شود، سالک به این نوع ارتباط نیاز مبرم دارد تا با کسب رضایت و محبت حق تعالی، به او تقرب جوید و در مسیر و میدان عمل و کمال یافتگی صفاتی از خدا استعانت جوید و نیازهای خود را با او در میان نهد.
7. قلمرو تأثیرگذاری و سلطه ولایی انسان کمالیافته، به حیات دنیوی خلاصه نمی شود و ایشان حتی در طول تاریخ از ماندگاری و تأثیرگذاری مثبت برخورداراند. اگر انسانهای بزرگ مانند پیامبران و امامان و عالمان و مجاهدان و شهیدان راه خدا، در طول تاریخ نام و یادشان زنده مانده و تأثیراتشان پایدار می شود، به علت کمالیافتگی و درجه برتر حیاتی و توان حیاتبخشی ایشان در عرصههای مختلف زندگی بوده است.
حیات و تأثیرگذاری و بقای عالمان ربانی، در این روایت علی (ع) تجلی یافته است که فرمود: العُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ الدَّهرُ، أعیانُهُم مَفقودَةٌ و أمثالُهُم فِی القُلوبِ مَوجودَةٌ؛ مال اندوزان، باآنکه زندهاند، مردهاند و اهل علم تا دنیا هست زندهاند. پیکرهایشان از میان میرود، امّا یادشان در دلها هست. این مطلب نشانگر حیات داشتن و تأثیرات حیات بخش آنان حتی پس از مرگ است.
عوامل اصلی کمال و قرب به خدا