هلال بن نافع
ماجرای هلال بن نافع در کربلا چه میشود؟ او که از یاران حضرت بود، چطور شهید نشد و بسیاری وقایع را او نقل کرده؟
در یک جمله: آن که با امام حسین علیه السلام بود نافع بن هلال بود و شهید شد . هلال بن نافع از لشکریان عمر بن سعد بود . جهت اطلاع بیشتر :شاید اسم های شان به هم شبیه است اما یکی خود را فدای حسین کرد و دیگری در دعوت حسین را نپذیرفت و در لشکر عمرسعد جای گرفت و بعدها به گزارشگری جنایات هم لشکری هایش پرداخت.
نافع بن هلال
نافع بن هلال، که با عناوین جَمَلی، بجلی، مرادی و بجلی مرادی در منابع تاریخی از وی یاد شده، از یاران امام علی (ع) و یکی از کوشاترین یاران امام حسین (ع) در جریان کربلا بوده است.
گفتنی است که شخص دیگری به نام هلال بن نافع، در کربلا حضور داشته که جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثه کربلاست و گاه، وی با این نافع بن هلال، اشتباه گرفته شده است.
اما نافع یکی از چهار نفری است که در راه کوفه، در منزلی به نام «عُذَیب الهِجانات» به امام حسین (ع) پیوستند. هنگامی. که امام (ع)، سخنرانی معروف خود را در شب عاشورا خطاب به یارانش ایراد کرد، در پایان فرمود: «من، مرگ را چیزی جز خوشبختی، و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمی.دانم.» در این هنگام، نافع، پس از زهیر بن قین، از جا برخاست و گفت: «به خدا سوگند، ما از دیدار پروردگارمان، ناخشنود نیستیم، و براساس نیتها و بصیرتهای [درست] خود هستیم. با دوست تو، دوست و با دشمن تو، دشمن هستیم.»
نافع بن هلال، در رساندن آب به خانواده امام (ع) نقش مؤثری داشت. وی حوالی شب عاشورا، پرچمدار گروهی بود که مأموریت داشتند تا آب تهیه کنند.
وی هنگامی که علی بن قَرَظه، به بهانه خونخواهی برادرش به امام حسین(ع) حمله برد، راه را بر وی بست و با وارد کردن ضربهای به وسیله نیزه بر او، حمله وی را دفع کرد.
نافع بن هلال، تیراندازی ماهر بود و در روز عاشورا، 12 نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا درآورد و عدهای را نیز زخمی کرد و پس از تمام شدن تیرهایش، با شمشیر خود، به صف دشمن زد، در حالی که این رجز را بر لب داشت:
من غلام یمنی جملیام
دینم، دین حسین و علی است
وی، در نهایت، آن قدر جنگید تا هر دو بازویش شکست و به اسارت دشمن درآمد. وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند، در حالی که خون بر محاسنش جاری بود، با شهامت تمام، خطاب به او گفت: «به خدا سوگند، من 12 نفر از شما را کشتم، و این، جز آنهایی است که زخمی کردم. خودم را برای تلاشی که کردهام، سرزنش نمیکنم، و اگر بازو و مچی برایم مانده بود، نمیتوانستید مرا اسیر کنید.»
عمر بن سعد، به شمر دستور داد تا او را بکشد، نافع، در آخرین لحظات زندگی، خطاب به شمر گفت: «به خدا سوگند، بدان که اگر تو در زمره مسلمانان بودی، بر تو گران میآمد که با [ریختن] خون ما به دیدار خدا نائل شوی! ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترین آفریدگانش قرار داد»
نام وی در «زیارت رجبیّه» و «زیارت ناحیه» آمده است. در «زیارت ناحیه مقدسه» میخوانیم: «سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلی مرادی»
هلال بن نافع
امام حسین(ع) در راه کربلا به چند سوار که از کوفه می آمدند برخورد کردند؛ از جمله آنها هلال بن نافع و عمروبن خالد بود که خبر شهادت مسلم بن عقیل را به سیدالشهدا(ع) دادند و همان جمله معروف شمشیرها بر علیه شما و دل ها با شما می باشد را گفتند، اما به امام ملحق نشدند.
در کربلا نیز هلال بن نافع در لشکر عمربن سعد شرکت داشته و همان کسی است که داستان شهادت امام حسین(ع) در قتگاه را نقل می کند و می گوید:
هلال بن نافع روایت کرده که می گفت: من با لشکر عمر سعد نحس ایستاده بودم که شنیدم کسی را که فریاد می زند: ایها الامیر! تو را بشارت باد که اینکه شمر بن ذی الجوشن، حسین را به قتل رسانید. هلال گفت: من در میان دو صف لشکر آمدم و بر بالای سر آن جناب ایستادم در حالتی که آن مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند که هرگز ندیده بودم هیچ کشته به خون خویش آغشته را که در خوشرویی و نورانیت وجه، بهتر از حسین علیه السّلام باشد و به تحقیق که نور صورت و جمال هیئت او مرا از تفکر در کیفیت قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبی می نمود، شنیدم که کافری بی دین به آن سبط سیدالمرسلین علیه السّلام به زبان بریده این گونه جسارت نمود که به خدا آب نخواهی چشید تا آنکه خود وارد دوزخ گردی و از آب گرم و سوزان جهنم بیاشامی!
سپس من به گوش خود شنیدم که حضرت امام علیه السّلام در جواب او فرمود: وای بر تو باد! من وارد بر دوزخ نمی شوم و از حمیم دوزخ نمی آشامم بلکه به خدمت جد بزرگوارم و رسول عالی مقام خواهم رسید و در خانه بهشتی که از احمد مختار است، با آن بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد ملیک مقتدر ساکن خواهم بود و از آبهای بهشت که خدای عزوجل در کتاب مجید خود وصف فرمود که گندیده و ناگوار نمی شود، خواهم آشامید و به خدمتش شکایت می کنم از آنکه دست خود را به خون من آلودید و از کردار زشت که به جا آوردید.
هلال گفت: آن بدکیشان همگی آن چنان به خشم و طغیان آمدند که گویا خدای عزوجل در قلب یکی از آن بی دینان رحم فرار نداده است؛ پس سر مطهر نور دیده حیدر و پاره جگر پیغمبر را از بدن جدا کردند، در حالتی که با ایشان به تکلم مشغول بود -لعنهم الله و خذلهم الله- پس من از بی رحمی آن گروه به شگفت آمدم و گفتم: به خدا سوگند که من هرگز در هیچ امری با شما اتفاق نخواهم کرد.
هلال بن نافع