قوم شعیب
آیا هلاکت قوم مدین (شعیب) که در قرآن آمده بعد از ماجرای حضرت موسی بوده یا قبل از ان؟
با توجّه به این که حضرت موسى(علیه السلام) بخشى از عمرش (حدود 10 سال) را در مدین گذراند، و با دختر حضرت شعیب پیامبر(علیه السلام) که از اهالى مدین است، ازدواج نمود، شرح و تفسیر آیات مربوط به این قسمت از زندگانى حضرت موسى(علیه السلام)، که در سوره قصص آمده، خالى از لطف و فایده نیست. حضرت شعیب(علیه السلام) بعد از نابودى قوم سرکش مدین به همراه مؤمنین به آن شهر بازگشته و کم کم آن جا را آباد کردند. آن حضرت در اواخر عمر شریفش پیر و ناتوان شده بود و چون ظاهراً پسرى هم نداشت، به ناچار دخترانش گوسفندان را به صحرا مى بردند. از سوى دیگر موساى جوان در مصر شاهد نزاع و درگیرى یک فرعونى با یک نفر از بنى اسرائیل بود. مرد فرعونى به فرد بنى اسرائیلى دستور مى داد که مقدارى هیزم بر دوش گرفته، آن را به کاخ فرعون ببرد، و مرد بنى اسرائیلى از انجام این کار طفره مى رفت.(2) همین مطلب باعث نزاع و درگیرى آنها شد. حضرت موسى علیه السلام به منظور جدا سازى آنها، به آن دو نزدیک شد و آن ها را از هم جدا کرد. مرد فرعونى وقتى موساى جوان را دید که او را از مرد بنى اسرائیلى جدا مى کند به سمت موساى جوان حملهور شد. حضرت موسى(علیه السلام)به منظور دفاع از خود، مشتى به سمت آن مرد پرتاب کرد که بر اثر آن نقش بر زمین شد و از دنیا رفت. به حضرت موسى خبر رسید که اگر در مصر بمانى، فرعونیان تو را به جرم کشتن آن فرعونى، خواهند کشت. این مطلب سبب شد که حضرت موسى(علیه السلام)آواره بیابانها شد و به منظور فرار از دست فرعونیان از مصر فرار کرد. یکّه و تنها و بدون داشتن آذوقه مناسب و با استفاده از برگ درختان و گیاهان صحرا، به حرکت خود ادامه داد تا این که به شهر مدین رسید، کنار چاه آبى رفت و خود را سیراب کرد و در زیر سایه درختى به استراحت پرداخت. همان گونه که استراحت مى کرد صحنه اى توجّهش را به خود جلب کرد. شرح این مطلب در آیات زیر آمده است. توجّه فرمایید:
«(وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِى حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ); و هنگامى که به (چاه) آب «مدین» رسید، گروهى از مردم را در آن جا دید که چهارپایان خود را آب مى دهند; و در کنار آنان دو زن را دید که از گوسفندان خویش مراقبت مى کنند (و به چاه نزدیک نمى شوند; موسى) به آن دو گفت: «منظور شما (از این کار) چیست؟ گفتند «ما آنها را آب نمى دهیم تا چوپان ها همگى خارج شوند; و پدر ما پیرمرد کهنسالى است (قادر بر این کارها نیست)».(3) در روایت(4) آمده است که وقتى حضرت موسى سخن آن دو زن را شنید به سمت چوپانها رفت و به آنها اعتراض کرد که چرا اجازه نمى دهید آن دو زن گوسفندان خود را سیراب کنند؟ آنها گفتند: اگر خیلى دلت به حال آنها سوخته خودت به تنهایى (و بدون کمک ما) از چاه آب بکش و گوسفندان آنها را سیراب کن. حضرت موسى به سمت دلو رفت و آن را به درون چاه انداخت و کارى که دیگران ده نفرى انجام مى دادند او به تنهایى انجام داد و آن دلو بزرگ مملو از آب را از چاه کشید و گوسفندان آن دو زن را سیراب کرد.
آرى، آن جا که امداد الهى باشد یک نفر معادل ده نفر کار انجام مى دهد. همان گونه که در آیه شریفه 65 سوره انفال به این مطلب اشاره شده است. نکته اى که در این آیه شریفه قابل توجّه است بى توجّه نبودن حضرت موسى(علیه السلام)به کار زشتى که چوپانها انجام دادند و عکس العمل نشان دادن نسبت به آن، و انجام کارى خیر بدون تقاضاى اجر و پاداش. به هر حال، پس از انجام این کار، دختران شعیب با گوسفندان به سمت خانه حرکت کردند و حضرت موسى به سمت درخت رفت و دست به دعا برداشت. به آیه بعد توجّه فرمایید:
«(فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ); موسى براى (گوسفندان) آن دو آب کشید; سپس رو به سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! به هر خیر و نیکى که بر من فرو فرستى، به آن نیازمندم!».(5)
نوع دعا کردن حضرت موسى(علیه السلام) نیز بسیار جالب است. آن حضرت که در آن شهر، غریب، گرسنه و بى پناه است، به هنگام دعا نمى گوید: «خدایا! چنین و چنان کن»، بلکه عرض مى کند: «خدایا! هر خیر و نیکى بر من بفرستى به آن نیاز دارم» طولى نکشید که دعاى آن حضرت مستجاب شد. توجّه فرمایید:
«(فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِى عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِى یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَافَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ); ناگهان یکى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى که با نهایت حیا گام برمى داشت، و گفت: «پدرم از تو دعوت مى کند تا مزد آب دادن (گوسفندان) را که براى ما انجام دادى به تو بپردازد». هنگامى که موسى نزد او (شعیب) آمد و سرگذشت خود را براى
او شرح داد گفت: «نترس، از قوم ستمکار نجات یافتى!»(6) هرچند حضرت موسى(علیه السلام) براى گرفتن مزد کار نکرده بود، بلکه قصدش کاملاً رضاى خدا بود، امّا شعیب پیامبر(علیه السلام) وظیفه خود مى داند که مزد این کار او را بدهد و به همین منظور او را به خانه اش دعوت مى کند. متأسّفانه در عصر و زمان ما چقدر کارفرمایانى که مزد کارگران را مى خورند، و حق و حقوق آنها را پایمال مى کنند. به هر حال، دختر حضرت شعیب(علیه السلام) دعوت پدر را به حضرت موسى اعلام مى کند و دو نفرى به سمت خانه شعیب حرکت مى کنند. در تاریخ آمده است که دختر براى راهنمایى، از پیش رو حرکت مى کرد و موسى(علیه السلام) از پشت سر. وزش ملایم باد ممکن بود لباس را از اندام آن دختر کنار زند. و حیا و عفّت موسى(علیه السلام)اجازه چنین کارى را نمى داد. لذا به آن دختر گفت: من از جلو مى روم و تو از پشت سر مرا راهنمایى کن».(7)
به هر حال موسى(علیه السلام) وارد خانه حضرت شعیب شد. خانه اى که نور نبوّت، معنویّت و روحانیّت از جاى جاى آن نمایان بود. پیرمردى نورانى، باوقار و با موهایى سفید که در گوشه اى نشسته بود، به موسى(علیه السلام)خوش آمد گفت، سپس از او پرسید: از کجا مى آیى؟ در این شهر چه مى کنى؟ چرا تنهایى؟ حضرت موسى تمام داستان را براى آن حضرت بیان کرد. حضرت شعیب به او اطمینان داد که دیگر خطرى از سوى فرعونیان او را تهدید نمى کند. موسى(علیه السلام) به زودى متوجّه شد که استاد بزرگى یافته، استادى که چشمه هاى زلال علم، معرفت و تقوا از وجودش مى جوشد و مى تواند به خوبى او را سیراب کند. حضرت شعیب(علیه السلام)نیز احساس کرد شاگرد لایق و مستعدّى یافته، شاگردى که مى تواند علوم، دانش و تجربیّات خود را به او منتقل کند. و هر دو از یافته خود مسرور شدند. دختر شعیب که گویا از بردن گوسفندان به صحرا و برخورد با مردان خسته شده بود، و از سویى این جوان را براى چوپانى فرد مناسبى مى دید، پیشنهاد داد:
«(قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنْ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الاَْمِینُ); یکى از آن دو (دختر) گفت: اى پدر! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسى را که مى توانى استخدام کنى آن کسى است که نیرومند و درستکار باشد (و او همین مرد است)!»(8) دخترى که در دامان پیامبر خدا پرورش یافته باشد انسان هوشیار و منطقى است، لذا براى پیشنهاد خود دلیل آورد. و آن این که: بهترین کارگر کسى است که هم قدرت بدنى مناسبى داشته باشد و هم امین باشد و موسى(علیه السلام) در هر دو جهت امتحان خود را داده بود. آن هنگام که به تنهایى دلوى را از چاه کشید که چوپان ها ده نفره مى کشیدند امتحان قدرتش را پس داد، و زمانى که از دختر شعیب خواست در پشت سر او حرکت کند از امتحان امانت سربلند خارج شد.
حضرت شعیب(علیه السلام) که از پیشنهاد دخترش خوشحال شده بود، طبق آیه 27 سوره قصص خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود:
«(قَالَ إِنِّى أُرِیدُ أَنْ أُنکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَىَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمَانِىَ حِجَج فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِینَ); (شعیب) گفت: من مى خواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو درآورم به این شرط که هشت سال براى من کار کنى; و اگر آن را تا ده سال افزایش دهى، محبّتى از ناحیه توست; من نمى خواهم کار سنگینى بر دوش تو بگذارم; و ان شاءاللّه مرا از صالحان خواهى یافت!».(9)
حضرت شعیب مهریه دخترش را هشت سال چوپانى حضرت موسى(علیه السلام)قرار داد. مقایسه اى کنیم بین مهریه دختر و همسر پیامبر، و مهریه هاى سرسام آور امروزى. هشت سال چوپانى در ظاهر مهریه است، اما در واقع نوعى مشارکت است; چرا که حضرت شعیب(علیه السلام) در حقیقت سرمایه اى را در اختیار حضرت موسى(علیه السلام) که هیچ چیز نداشت و حتّى به نان شبش محتاج بود قرار داد، تا با آن کار کند و از درآمدش حضرت شعیب و دخترش از یک سو، و حضرت موسى و همسرش از سوى دیگر استفاده کنند.
آیا مهریه اى سبک تر از این مهریه سراغ دارید؟ علاوه بر این که شعیب پیامبر(علیه السلام) بعد از تمام شدن مدّت، هنگامى که حضرت موسى(علیه السلام) قصد بازگشت به مصر کرد تعداى از گوسفندان که سرمایه حضرت شعیب محسوب مى شد را به او بخشید.
برگرفته از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حضرت آیتالله مکارم شیرازی
پینوشت:
(2). تفسیر نمونه، ج 16، ص 42.
(3). سوره قصص، آیه 23 .
(4). تفسیر نمونه، ج 16، ص 57; تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 121.
(5). سوره قصص، آیه 24.
(6). سوره قصص، آیه 25.
(7). تفسیر ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 450.
(8). سوره قصص، آیه 26.
(9). سوره قصص، آیه 27 .
قوم شعیب