امام علی (ع) و جنگهای خلفا
با سلام.چرا امیرالمومنین علی علیه السلام در جنگ خلیفه دوم با ایران،خلیفه رو همراهی نکرد ولی نقشه جنگ را برایش کشید؟بعد ایا راست است که می گویند ایرانیان پیامبر داشتند؟چون به نظرم آتش پرست بودند همانطور که نبی خدا حضرت محمد.ص.نامه به خسرو پرویز می نویسد که به اسلام دین خدا بپیوند و خسرو چون اسم خدا رو می بینه نامه رو میندازم در آتش و می گوید نعوذ بالله چرا با نام من نامه رو شروع نکرد ،درست است؟
قسمت اول سوال:
خلفای وقت حضرت علی(ع) را کنار زدند و آن حضرت در زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان خانه نشین بود. منتهی وقتی که آنان احتیاج پیدا می کردند از آن حضرت هم، نظر و مشورت می خواستند. امام علی(ع) نیز در چنین مواردی نه تنها براساس مصلحت اسلام و مسلمین که بر اساس مصلحت و منافع همه جامعه بشریت مخصوصا مستضعفین و مظلومین نظر خود را اعلام می فرمودند.
درپاره ای از جنگها، مانند جنگ با ایران و روم امیرالمؤمنین«علیه السلام» مورد مشورت قرار گرفت البته خود حضرت در جنگ حضور نداشتند.
مثلا درباره نقش حضرت علی(ع) در فتح ایران و جنگ با ایران آورده اند که وقتی عمر بن خطاب فهمید که نیروهای ایرانی آماده حمله بزرگی می شوند به مسجد آمد و همه را دعوت کرد و از آنان نظر خواست. طلحه گفت: تو خودت به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو قوی تر شوند و خوب بجنگند. عثمان گفت: همه مردم شام، همه مردم یمن، مردم مدینه و مردم مکه را حرکت بده و به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو و اینهمه نیرو خوب بجنگند، عثمان نشست و دیگر کسی بلند نشد. عمر بن خطاب دوباره گفت: ای مسلمانان نظر بدهید. حضرت علی (ع) فرمود: این درست نیست که مردم شام را روانه جبهه جنگ بکنی چون در این صورت رومیان حمله می کنند و زن و بچه آنان را می کشند. مردم یمن را هم حرکت نده چون حبشه حمله می کند و یمن را قتل و غارت می کند. اگر مردم مدینه و مکه را بیرون ببری اعراب اطراف حمله می کنند و این دو شهر را غارت می کنند. تو خودت هم نرو بلکه به بصره نامه بنویس و تعدادی از آنان را به کمک مسلمانان بفرست. این نظر را عمر بن خطاب پسندید و گفت: نظر درست همین است و باید مطابق آن عمل کنم[1].
حضرت علی(ع) در همین سخنان خود به این نکته هم اشاره کردند که ما در زمان پیامبر(ص)، با عدد و کثرت نیرو نمی جنگیدیم بلکه به یاری خدا می جنگیدیم و تو از کمی نیروهای مسلمان هراس نداشته باش.
آن حضرت با این تدبیر، هم مسلمانان شام، یمن، مکه و مدینه را از خطر، و هم مردم ایران را از کشته شدن نجات دادند. زیرا اگر روم حمله می کرد، زن و بچه مسلمانان کشته می شدند. اگر حبشه حمله می کرد زن و بچه یمنی ها کشته می شدند و اگر اعراب اطراف مدینه و مکه به این دو شهر حمله می کردند باقیمانده مردم آنجا هم کشته می شدند. از سوی دیگر اگر این همه نیروی جنگی به طرف ایران حمله ور می شدند خدا می داند چه بلایی بر سر مردم ایران می آمد به جهت اینکه در آن زمان (زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی) حکومت ایران بسیار ضعیف و در حال فروپاشی بود[2] و تعداد کمی از نیروهای مسلمان می توانستند آن را از بین ببرند و اگر به جای نیروهای مستقر در جبهه ایران، ده برابر آن نیرو می آمد، تلفات ایرانیان چند برابر می شد.
بنابراین حضرت علی(ع) به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همه مردم جهان (حتی غیرمسلمانان و کافران) است، کاری کرد که این جنگ با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
از آنچه گذشت معلوم شد که در زمان حمله مسلمانان به ایران، تمدن ایران به حقیقت در حال ویرانی و نابودی بود و با آمدن اسلام، این تمدن جان تازه گرفت و به حیات خود ادامه داد. و این امر امکان پذیر نبود مگر با حسن تدبیر و مشورتهای مشفقانه امام علی(ع).
در جنگ اسلام با امپراطوری روم، از آنجا که امپراطوری روم یکی از دشمنان مهم اسلام بشمار می رفت، در زمان پیامبر اکرم (ص) همواره فکر ایشان متوجه آن بود. به همین جهت در سال 7 هـ.ق پیامبر گروهی را به فرماندهی جعفر بن ابیطالب برای جنگ با رومیان اعزام نمود که منجر به شهادت جعفر و جمعی دیگر شد.
در سال 9 هـ.ق رسول گرامی اسلام (ص) با سپاهی مجهز به سمت “تبوک” حرکت کرد ولی بدون درگیری با سپاه روم به مدینه بازگشت. آن حضرت در آخرین روزهای عمر شان سپاه” اسامه” را مأمور مبارزه با رومیان کرد که قبل از حرکت سپاه اسلام، پیامبر(ص) رحلت کردند و این مأموریت انجام نشد .
بعد از تثبیت حکومت ابوبکر در مدینه، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبر (ص) به مشورت پرداخت و هر کدام نظری دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد. سرانجام با حضرت علی (ع) در این زمینه مشورت کرد. حضرت وی را به اجرای دستور پیامبر (ص) تشویق نمود و بشارت داد که در جنگ با رومیان پیروز می شود، خلیفه از تشویق حضرت خوشحال شد و گفت: «فال نیک زدی و به ما مژده نیک دادی».[3]در مورد فتح بیتالمقدس نیز وقتی خلیفه دوم با امام مشورت کرد،حضرت وی را به این جنگ تشویق کرد.[4]در سایر جنگها و لشگرکشیها نیز اگر با آن حضرت مشورتی می شد ایشان با فهم و درایت کامل تمام جوانب کار را بررسی کرده و با در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمین و همه مردم اظهارنظر می فرمودند. حتی با در نظر گرفتن مصلحت نسل آینده مثلا بعد از پیشروی نیروهای اسلام به سرزمین عراق، عده ای از عمر خواستند که آن زمین ها ی حاصلخیز را بین مسلمین تقسیم نماید و ملک شخصی افراد قرار دهد. عمر پیرامون تقسیم سرزمین عراق از امام (ع) مشورت خواست، امام فرمود: تقسیم این زمین ها بین نسل کنونی مسلمانان، برای نسل های آینده سودی ندارد…[5].
تذکر نکاتی در اینجا سودمند است:
1- به مقتضای ضوابط و ایدئولوژی اسلام؛ یعنی با توجه به محتوای دین اسلام -که مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهی از منکر، دادخواهی و کمک به مظلومان و استضعاف زدایی و… است- و سیره پیامبر(ص) و امامان(ع) می توان به این نتیجه رسید که جهاد و دفاع برای زدودن موانعی که در مسیر گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودی، آن هم با وجود یک سری ضوابط و شرایط پذیرفته شده است. جنگ هایی که مورد تأیید اسلام است، جنگ های کشور گشایی و فتوحات پادشاهان نیست، بلکه مبارزات رهایی بخش است. شعار پیامبر اسلام(ص) شعار رستگاری، آزادی و آزادگی بشریت بود (قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا) و می کوشید با اقدامات فرهنگی مردم را به راه رستگاری رهنمون سازد. جنگ های پیامبر(ص) تنها برای رفع موانع بود، چون که دشمنان در مسیر فعالیت های سازنده آن حضرت موانع ایجاد می کردند، حال اگر پیامبر(ص) موانع را از مسیر راه بر نمی داشت، نمی توانست به هدف های والای خویش که همان هدایت و رستگاری بشر بوده نایل گردد؛ به ناچار از استراتژی جهاد و دفاع بهره می گرفت تا مانع های مسیر رشد زدوده و راه، برای سعادت و رستگاری هموار گردد. در واقع اسلام استفاده از قدرت نظامی را تنها در سه مورد روا می داند: الف- برای نابودی آثار شرک و بت پرستی. چون از نظر اسلام شرک و بت پرستی، انحراف و بیماری و خرافه است. از این رو پیامبر اسلام(ص) اوّل بت پرستان را از راه تبلیغ به سوی توحید دعوت می کرد، آن گاه که مقاومت کردند، به زور متوسّل شد.
ب- برای نابودی نقشه های دشمنان، کسانی که نقشه نابودی و حمله به مسلمانان را می کشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامی بر ضد اینان را صادر کرده است.
ج- برای آزادی در تبلیغ، زیرا هر آیینی حق دارد آزادانه و به صورت منطقی خود را معرفی کند و اگر کسانی مانع این کار شوند، می توان با توسل به زور این حق را به دست آورد.
البته می توان همه این موارد سه گانه را در دایره دفاع از رشد و تعالی و کمال انسان ها قرار داد[6].
2- از آنچه در باره نظر مشورتی حضرت علی (ع) بیان شد، بدست نمی آید که فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأیید قوانین اسلام بوده و حضرت علی (ع) با همه کارهای انجام شده توسط خلفا در این فتوحات موافق بوده است یعنی اگر پیامبر(ص) زنده بود یا حضرت علی(ع) پس از پیامبر(ص)، به خلافت می رسید، یقینا فتوحات به آن صورتی که اتفاق افتاد، انجام نمی گرفت.
بعبارت دیگر؛ توسعه ی بی برنامه ی قلمرو اسلامی، و فقدان حضرت علی (ع) در راس حکومت، انحرافاتی را موجب گشت که یقینا با برنامه های حضرت علی (ع) تطابق نداشت. ما در اینجا به نمونه ای از این انحرافات اشاره می کنیم و بحث مفصل آن را به وقت دیگر موکول می کنیم:
الف: طبقه ای در اجتماع اسلامی پیدا شده که به اسلام علاقه مند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را می شناخت، با روح اسلام آشنا نبود؛ طبقه ای که هر چه فشار می آورد، فقط روی مثلاً نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسایی اهداف اسلامی.
ب: فاصله گرفتن از عدالت اسلامی و رواج تبعیض، مثلا؛ موالی – غیر عربها – در عراق به عنوان شهروند درجه دوم شناخته می شدند و به همین دلیل از همان آغاز، به کارهای پر مشقّتی همچون اقامة السوق و عمارة الطریق یعنی چرخاندن و بر پای داشتن بازار و راهسازی به آنها واگذاری می شد».
« در زمان خلیفه دوم عجمان را به مدینة الرسول راه نمی دادند و این در ظاهر به دلیل عدم آمیختگی آنها با عربها و نفوذ ایرانیان در مرکز اسلام صورت می گرفت. خلیفه وقتی دید که مردم در داشتن بردگان عجم دستشان باز است سزاوار نمی دید که با وجود آنها برده عرب وجود داشته باشد».
ابن جریح می نویسد: «… وقتی خلیفه ثانی در طواف مشاهده کرد که دو نفر به زبان فارسی تکلم می کنند. بدانها گفت: به عربی سخن بگویند که اگر کسی به دنبال زبان فارسی رفته و آن را فرا بگیرد مروت او از میان خواهد رفت. و بنا به سنتی که خلیفه دوم نهاده بود عربان اجازه داشتند تا از عجمان زن بگیرند اما بدانها زن عرب نمی دادند.
به دنبال آن رویه، در زمان امویان فرزندان زنان عجم خلفا، استحقاق خلافت نداشتند. حجاج خلیفه وقت در عراق گفته بود: هیچ عجمی در کوفه نباید امام جماعت باشد. او حتی موالی را به زور به میدان جنگ می برد. و یا اینکه موالی معمولاً در جنگها مشارکت می کردند به هنگام تقسیم غنایم از اعراب سهم کمتری می گرفتند. ناگوارتر اینکه از آنچه به نام عطاء از بیت المال به مردم داده می شد به موالی سهمی داده نمی شد[7].
و البته این امر موجب شد که مسلمانان از اسلام حقیقی، فاصله گرفته و گمان کنند که اسلام، همان است که آنها دیده و شنیده اند.
و همین هم باعث شده بود که پس از فتوحات، شورش هایی در سرزمین های فتح شده پدید آید و از این جهت حضرت علی (ع) ناگزیر شد سپاهی را به قزوین و دو سپاه به خراسان اعزام کند و شهرهای خراسان از جمله نیشابور را دوباره فتح کند[8].
نکته پایانی اینکه هدف حضرت علی (ع) در حکومت کوتاه خودش، همانا تصحیح انحرافاتی بود که بعد از پیامبر(ص) در امت محمدی پدید آمده بود.
(جهت کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به مجله «تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرمایید).
قسمت دوم سوال:
در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) سلسله ساسانیان در ایران حکم فرما بوده است و خسرو پرویز نیز به عنوان یک ساسانی بر مردم ایران حکومت می نمود. اما مردم در آن زمان از نارضایتی هایی برخوردار بودند که اوج آن را می توان پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و جنگ مسلمانان با ایرانیان مشاهده نمود.
در روزگاری که مسلمانان با دولت ساسانی می جنگیدند، کشور ایران با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگی هایی که داشت، از نظر نظامی بسیار نیرومند بود. در آن زمان دو قدرت بزرگ ایران و روم، بر جهان حکومت می کرد. سایر کشورها یا تحت الحمایه آنها بودند، یا باجگزار آنها.
ایرانیان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگی و چه از نظر کثرت جمعیت، و چه از نظر آذوقه و تجهیزات و امکانات دیگر، برتری فوق العاده ای نسبت به مسلمانان داشتند. اعراب مسلمان حتی با فنون جنگی آن روز در سطحی که ایرانیان و رومیان آشنا بودند، آشنا نبودند. به همین جهت احدی در آن زمان نمی توانست، آن شکست عظیم ایرانیان را به دست اعراب مسلمان پیش بینی کند.در پیروزی مسلمانان، هر چند شور ایمان، اعتقاد به خداوند متعال و قیامت و صدق رسالت نبی اکرم(ص) و انگیزه رسیدن به اهداف مقدس دخیل بوده است، ولی تنها قدرت روحی و ایمان آنان کافی نبود که چنین فتوحاتی نصیب آنها شود.
جمعیت آن روز ایران را در حدود 14 میلیون نفر تخمین زده اند.[9] که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند، و حال آن که تمام سربازان اسلام در جنگ ایران و روم، به شصت هزار نفر نمی رسیدند، چگونه حکومت ساسانی، به دست همین عدّه برای همیشه محو و نابود شد؟
حقیقت این است که مهمترین عامل شکست حکومت را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست.
این نارضایتی، ناشی از جریان های چند سال اخیر خسرو پرویز نبود، زیرا اگر توده های مردم نسبت به اساس یک رژیم یا آیین خوش بین باشند، در هنگام تهاجم دشمن مشترک، با تمام قدرت به میدان خواهند آمد و تمام نارضایتی های جزئی و موقت را فراموش خواهند کرد. بلکه هجوم دشمن سبب اتحاد بیشتر و از بین رفتن اختلافات داخلی می شود. اما این به شرطی است که یک روح زنده که از مذهب یا حکومت آنان سر چشمه می گیرد در آن مردم، وجود داشته باشد.
اجتماع آن روز ایرانیان یک اجتماع طبقاتی عجیبی بود. حتی آتشکده های طبقات مختلف با هم فرق داشت. هیچ کس حق نداشت از طبقه ای وارد طبقه دیگر بشود. یک بچه کفشدوز و یا کارگر نمی توانست با سواد بشود. تعلیم و تعلم در انحصار اعیان زادگان و موبد زادگان بود. دین زرتشت به قدری در دست مؤبدها فاسد شده بود، که ملت باهوش ایران هیچ گاه نمی توانست از صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد، حتی بعضی از محققین گفته اند: اگر اسلام هم در آن وقت به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجا ایران را مسخّر می کرد. بی علاقگی مردم ایران نسبت به حکومت و دستگاه دینی و روحانیتشان سبب می شد که سربازان آنها میل و رغبتی به جنگیدن با مسلمانان نداشته باشند و حتی در بسیاری از موارد به آنها کمک کنند. مثلا چهار هزار سرباز دیلمی، پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و این عده در تسخیر«جلولا» به سپاه اسلام کمک کردند.[10] بنابراین لشکر کشی مسلمین علیه حکومت ایران، فقط به خاطر برداشتن موانع پذیرش اسلام (حاکمان ظالم و ستمگر) بوده است، که نمی گذاشتند حقیقت اسلام در میان مردم شناخته گردد. یعنی همان کاری که پیامبر اکرم(ص) می خواستند با فرستادن نامه و پیک محقق نمایند و با عرضه اسلام به شاه ایران (خسرو پرویز) زمینه پذیرش را آماده نمایند، ولی حاکم ظالم و خودسر که می توانست با لحظه ای درنگ و اندیشه سعادت خود و جامعه را بخرد با نابخردی، خود را بد عاقبت نمود و سعادت را برای مردم ایران به تأخیر انداخت.
نکته آخر این که اسلام به صورت تدریجی و آرام آرام در میان ایرانیان نفوذ نموده است. تاریخ نیز نشان می دهد که هر چه استقلال سیاسی ایرانیان بیشتر شده، اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونی یافته است.[11]
پینوشت:
[1] نک: ارشاد مفید، ص 207، عربی، چاپ مؤسسه آل البیت، 1413، نهج البلاغه عبده، خطبه 144; تاریخ طبرى، ج 4، ص 238 – 237; تاریخ کامل، ج 3، ص 3; تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 107; بحار الانوار، ج 9، ص 501، ط کمپانى..
[2] «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» ترجمه دکتر عباس زریاب و نوشته تئودور نولد (ص 418).
دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره می گوید: سقوط دولت ساسانی به دست عرب انجام شد ولی نه به خاطر قدرت عرب بلکه ضعف و فساد بر دولت ساسانی غلبه کرده بود. اصلا مقارن هجوم عرب، ایران از پای درآمده بود. دولت ساسانی در آن روزگار مانند مرده حضرت سلیمان علیه السلام بود که بر عصایی تکیه داشت و موریانه عصا را خورد و آن پیامبر به زمین افتاد. ضعف و فساد در همه ارکان کشور راه یافته و دولت ساسانی روی به نکبت و ذلت نهاده بود. تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ دوم، ص 57.
متفکر و فیلسوف بزرگ مرحوم مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران به تحلیل موشکافانه ای از شکست و هزیمت ایرانیان می پردازد. وی می نویسد: «ایران آن روز با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگیهایی که داشت از نظر نظامی، بسیار نیرومند بود. در آن روز دو قدرت درجه اول بر جهان حکومت می کرد، ایران و روم. جمعیت آن روز ایران در حدود یکصد و چهل میلیون نفر تخمین زده شده که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند و سربازان مسلمان در جنگ با ایرانیان به شصت هزار نفر نمی رسیدند و اگر ایرانیان عقب نشینی می کردند، این جمعیت در میان مردم ایران گم می شدند. ولی با این همه، حکومت ساسانی به دست همین عده برای همیشه محو و نابود شد».
شهید مطهری در ادامه می افزاید: «حقیقت این است که مهم ترین عامل شکست حکومت ساسانی را باید ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقی و غربی مسلم است که رژیم و اوضاع اجتماعی و دینی آن روز به قدری فاسد بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضی بودند. دین زردتشت در ایران به قدری در دست موبدها فاسد شده بود که ملت باهوش ایران هیچ گاه نمی توانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و اگر اسلام هم در آن روز به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجاً ایران را مسخر می کرد و زرتشتی گری را از میان می برد».
بنابراین اوضاع نابهنجار اجتماعی و دینی در ایران باعث نارضایتی مردم شده و ایرانیان را به سمتی که باعث نجات ایشان شود سوق می داد . خدمات متقابل اسلام و ایران، مطهری – مرتضی، چاپ هشتم، بهمن 59، ص 77 به بعد.
[3] یعقوبی احمد، تاریخ، ج 2، ص 132 ؛ و نک: امام علی (ع) و زمامداران ، علی محمد میرجلیلی، ص168.
[4] سبحانی،جعفر،فروغ ولایت،ص 285.
[5] یعقوبی احمد، تاریخ، ج 2، ص 151؛ نک: امام علی (ع) و زمامداران ، علی محمد میرجلیلی، ص170.
[6] البته لازم به یاد آوری است که مشروعیت جهاد ابتدائی منوط به اذن امام معصوم(ع) می باشد.
[7] تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، ج 1، ص 111 به بعد.
[8] تاریخ طبری، حوادث سال 38 هجری.
[9]. نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی ایران.
[10]. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج1، ص 299 و مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 14، ص 93 تا 97.
[11]. همو، مجموعه آثار، ج 14، ص 100 به بعد.
امام علی (ع) و جنگهای خلفا