نظریه های انقلاب اسلامی
چرا برخی تحلیلگران تاریخ انقلاب ایران از مقاله استعمار سرخ و سیاه و نقش آن یاد نمیکنند و یا به سرعت از آن میگذرند؟ علت آن چیست؟
در تحلیل انقلاب اسلامی قیام نوزدهم دیماه 1356 مردم قم در اعتراض به انتشار مقاله توهین آمیز استعمار سرخ و سیاه و شکل گیری اعتراضات عمومی و رویداد اربعین ها در شهرها از نقاط عطف شکل گیری انقلاب اسلامی محسوب می گردد و نمی توان نقش آن را نادیده گرفت. البته در این میان، برخی از تحلیل گران تاریخ انقلاب که به دنبال معرفی عاملی غیر از دین و فرهنگ اسلام ناب در شکل گیری انقلاب اسلامی هستند و عواملی همچون مسائل اقتصادی، روانشناختی، اجتماعی و توسعه نامتوازن و… را به عنوان عامل اصلی رخداد انقلاب اسلامی معرفی می کنند ، در تحلیل انقلاب اسلامی ، تلاش نموده اند با پر رنگ نمودن نقش این عوامل ، نقش این گونه رخدادها را کمرنگ جلوه دهند از این رو به این رویدادها به عنوان رخدادهای محوری و نقاط عطف شکل گیری انقلاب اسلامی توجه نکرده اند و از کنار آن گذشته اند . با مراجعه به نظریههای انقلاب قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران میتوان دریافت که تا وقوع انقلاب اسلامی ایران، رهیافتها یا نظریههای مبتنی بر فرهنگ برای تبیین انقلابها جایگاهی در میان تئوریها یا رهیافتهای انقلاب نداشتهاند. در واقع فرهنگ و نمادهای اسلامی در این تئوریها به نمادهای اسطورهای تقلیل یافته بودند. دقیقاً از فردای انقلاب اسلامی ایران است که به دلیل ماهیت کاملاً متفاوت این انقلاب با سایر انقلابهای عصر جدید و نقش برجسته، گسترده و همه جانبه فرهنگ اسلامی در آن بسیاری از متخصصان انقلاب، ایرانشناسان و اندیشمندان علوم انسانی و علوم اجتماعی (همانند تدا اسکاچپول) برای تبیین چرایی و چگونگی این انقلاب به سراغ نظریهای میروند که بتواند ابعاد جدید و بیسابقهیاین انقلاب نوظهور را تبیین نماید. هر چند که فوکو نیز جزو اندیشمندانی است که به ماهیت فرهنگی و دینی انقلاب به خوبی پرداخته است اما ایشان نیز همانند دیگر نظریهپردازان انقلاب غافل از ظرفیتهای بالای انقلاب بود به طوری که بعد از انقلاب ایران در نظر خویش تجدید نظر نمود. بنا بر این نکتهاساسی دیگر که بر اساس آن میتوان نظریههای انقلاب را مورد نقد قرار داد این است که هیچکدام از این نظریهها نتوانستهاند ظرفیتها و قابلیتهای بالای انقلاب اسلامی ایران را به نمایش بگذارند. بیش از 30 سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران میگذرد و میتوان ظرفیت و قابلیت بالای انقلاب را در حوادث منطقه و بیداری جهان اسلام مشاهده کرد.
از ویژگیهای رهبری انقلاب ایران آن بود که مبارزه و انقلابش بر پایهی دین و معنویت بود و عمل به وظیفه به عنوان یک اصل حاکم اصالت داشت. انقلاب اسلامی با تکیه بر عنصر ایدئولوژی اسلامی و تأکید بر نقش مردم، در مقایسه با سایر انقلابها از ضریب مشروعت بیشتری برخوردار است. بنابراین انقلاب اسلامی ایران تبدیل به فرصت مناسبی برای آزمودن نظریههای موجود دربارهی انقلاب گشت.
سؤالی که همه این تحلیل گران باید به آن پاسخ دهند این است که اگر عامل اصلی انقلاب در ایران عوامل اقتصادی ، اجتماعی و توسعه نامتوازن و… است چرا برایند آن شکل گیری انقلابی دینی شده و مردم رهبری حضرت امام و روحانیت را پذیرفتند و دست رد به سینه همه احزاب و جریان های سیاسی دیگر زدند ، خواست مردم به روشنی در تظاهرات و شعارهای آنها متبلور بود و تحقق حکومت اسلامی و کسب استقلال و آزادی و دست یابی به عزت و کرامت از دست رفته از اصلی ترین شعارهای آنان بود .
انقلاب اسلامى ایران بر عکس تمامی انقلابها، تداوم و توالى بخش مهمى از میراث اسلامى است به یک معنا آغاز این میراث به قرن هفتم میلادى و گشوده شدن ایران به روى اسلام باز مى گردد و یکى از عوامل مهمى که انقلاب اسلامى ایران را از تمامى انقلابهاى دگرگون ساز دیگر متمایز مى سازد، همین ریشه هاى عمیقى است که این انقلاب در گذشته تاریخى دارد. در واقع اهداف انقلاب اسلامى عبارت بودند از:
1- احیا و زنده کردن احکام اسلام و اجراى آن؛
2- استقرار عدالت اجتماعى؛
3- استقرار نظام سیاسى اسلام؛
4- تقویت عملى و فرهنگى جامعه.
در نسبت سنجی «انقلاب اسلامی» و «ایدئولوژی دینی» باید گفت نه تنها رابطه کاملاً مستقیم و معناداری بین این دو متغیر به چشم میخورد بلکه ایدئولوژی دینی به عنوان موتور حرکت انقلاب، نقش تاریخ ساز و تحول آفرینی ایفا کرده است. فراتر از این، ایدئولوژی انقلاب اسلامی را بعضاً به عنوان علت موجبه و علت مبقیه انقلاب اسلامی ارزیابی کردهاند.
از این رو خواست اصلی مردم ایران در انقلاب، رسیدن به جامعه اسلامی بود تا بتوانند بر اساس آن عدالت اسلامی و احکام اسلامی را احیا و اجرا کنند. شیعه بودن انقلاب و نیز رهبری (آیت الله خمینی) توانست حداکثر افراد را نسبت به تعداد کمی از شعارهای عمومی همچون استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی متفق الرأی نماید.
از ویژگیهای رهبری انقلاب ایران آن بود که مبارزه و انقلابش بر پایه دین و معنویت بود و عمل به وظیفه به عنوان یک اصل حاکم اصالت داشت. انقلاب اسلامی با تکیه بر عنصر ایدئولوژی اسلامی و تأکید بر نقش و جایگاه مردم، در مقایسه با سایر انقلابها از ضریب مشروع بودن بیشتری برخوردار است. بنابراین انقلاب اسلامی ایران تبدیل به فرصت مناسبی برای آزمودن نظریههای موجود دربارهی انقلاب گشت. پیروزی انقلاب ایران با تکیه بر نیروی تشیع و اسلام سبب گردید تا بسیاری از صاحب نظران در نظریههای انقلاب خود تجدید نظر کنند و رمز موفقیت انقلاب ایران را مبنای اسلامی تلقی کنند. واقعیت این است که بعد از انقلاب اسلامی ایران، توجه به مقولهی دین در مراکز علمی دنیا افزایش یافته است.
در ادامه برای آشنایی بیشتر به هشت مورد از مشهورترین نظریه ها در مورد انقلاب و ارزیابی آنها اشاره می شود .
الف – مارکس و «زیربنای اقتصادی»
نظریه مارکسی انقلاب از دسته نظریه هایی است که بر مبنای شماری از پیش فرضها و مفاهیم ویژه موثر بر مفاد نظریه بنا شده است. گروهی از این مفاهیم که در بحث نظریه مارکس باید مورد توجه قرار گیرد عبارتند از: مفهوم دیالکتیک هگل، مادی گرایی اقتصادی، مادی گرایی تاریخی و مبارزات طبقاتی.
مارکس با در نظر گرفتن اصول مادی گرایی دیالکتیک خود، در مورد جوامع انسانی و نظم و ثبات در آنها معقتد به دیدگاه سلطه بوده، میگوید: طبقه ای که قدرت و ثروت را در دست دارد بر طبقه ای که فاقد آن است حکومت میکند. به عبارت دیگر، وی دولت را ابزار سلطه طبقه بالا بر طبقه فرودست میداند.
مارکس که از نظر فلسفی یک مادیگراست، در عالم اجتماع، مادیگرایی را با اقتصاد برابر دانسته، نقش اول را در صحنه تحولات تاریخی به اقتصاد میدهد. وی بر این باور است که تاریخ را «واقعیت های مادی» پدید میآورند نه اندیشهها. جامعه در نظر او دارای «زیربنا و روبنا» است، زیربنا شیوه تولید و ساخت اقتصادی و روبنا مسائل حقوقی، اخلاقی، دینی، سیاسی و غیره میباشد. هر گاه زیربنا با روبنا ناسازگار باشد، جامعه به بحران و انقلاب کشیده می شود . انقلاب را تغییر از یک «مرحله تاریخی» به «مرحله دیگر» میداند که ناشی از تغییر در شیوه تولید است؛ به عبارت دیگر، انقلاب موقعی به وقوع میپیوندد که نیروهای تولیدی به حد رشد برسند و توسعه یابند. مراحل فوق به نظر وی عبارتند از: کمون اولیه، برده داری، فئودالی، سرمایه داری، سوسیالیزم و کمونیزم، به نظر مارکس در کشورهای فئودالی باید انقلاب بورژوازی و در کشورهای سرمایه داری پیشرفته انقلاب سوسیالیستی به وقوع پیوندد. در نظریه مارکسی انقلاب از «خود بیگانگی» و «آگاهی طبقاتی» نیز دو مرحله لازم برای وقوع انقلاب هستند.
طبقه حاکم مدرنیزاسیون (تشدید استثمار)
↓ ↑ ↓ ↑
طبقه استثمار شده← از خود بیگانگی← آگاهی طبقاتی← انقلاب
ارزیابی آرای مارکس درباره انقلاب
نظریه مارکسی که در عین تجدید نظرها و جرح و تعدیلهای بعدی پیروان مارکس، پایه نظریه های مارکسیستی متفاوت و متعدد قرار گرفت، از جنبه های گوناگون مورد ارزیابی و انتقاد واقع شده است. اینک به چند مورد از ایرادات عمومی این نظریه اشاره میکنیم.
دیدگاه مارکس درباره انقلاب بر مبنای شماری از پیش فرضها و مفاهیم موثر بر مفاد نظریه – مانند مادی گرایی دیالکتیک، مادی گرایی تاریخی و غیره استوار شده است. این پیش فرضها، از سوی نویسندگان مختلف مورد ارزیابی واقع شده و سستی آنها به صورت مکرر مورد تاکید قرار گرفته است. در عین حال که بی اعبتاری این پیشفرضها و مفاهیم، نظریه مارکسی انقلاب را از نظر علمی بی اعتبار کرده است، اشاره به چند مورد زیر نیز مفید و روشنگر خواهد بود.
نکته مهمی که در نوشته های مارکس مورد تاکید قرار گرفته، تقسیم امور اجتماعی به «زیربنای» اقتصادی و «روبنای» حقوقی، سیاسی، اخلاقی و غیره است و این که تاریخ را «واقعیتهای مادی» پدید می آورند نه اندیشه ها، این سخن مارکس ناشی از بی توجهی او به عناصری از حیات فردی و اجتماعی است که باعث تمایز انسان از سایر موجودات میشود، یعنی تفکر و اندیشه، اراده، اختیار، حافظه و غیره، این عناصر که انسان بدون آنها با دیگر موجودات یکسان میشود، در تحولات اجتماعی و تاریخی که در واقع افعال انسانها هستند، نقش کلیدی دارند. تاریخ را اندیشه ها می سازند و حتی هر گاه شرایط مادی نقش مهمی در تحولات ایفا کرده، مربوط به زمانی است که اقشار اجتماعی شرایط موجود را بی عدالتی دانسته و آن را با اندیشه ها و آرمانهای خود متعارض یافته اند. حال اگر زیربنا را ساخت اقتصادی یا شیوه تولید ندانیم، تقسیم جامعه به دو طبقه حاکم و تحت استثمار (و قهرا نظریه دولت طبقاتی مارکس و مفهوم نبرد طبقاتی او) و مفاهیم از خودبیگانگی، آگاهی طبقاتی و وقوع انقلاب که در نظریه مارکسی آمده است، با اشکال مواجه میشود.
این گفته مارکس که دولت همیشه و همه جا ابزار طبقه مسلط اقتصادی است، از جنبه دیگر نیز مورد نقد واقع شده است. زیرا هر چند خیلی از حکومتها در طول تاریخ در دست طبقه مسلط اقتصادی بوده است و این طبقات معمولا برای سلطه بر دولت میکوشند، اما لزوماً بین این دو ارتباطی برقرار نیست. در همان جهان غرب، یک مثال تاریخی در این باره، دمکراسیهای یونان باستان است که در آنها حکومت رسماً در دست فقرا و نه ثروتمندان بوده است.
همچنین است مفهوم نبرد طبقاتی مارکس، زیرا این مفهوم تنها بر بعضی نمونه های معدود از مبارزات طبقاتی در انقلاب فرانسه استوار است.
مارکس بر اساس مفاد نظریه خود انتظار وقوع انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایه داری را داشت و انگلس صریحا از انگلستان نام برده بود، اما چنین انقلابهایی به وقوع نپیوست. علت تجدید نظرهای لنین در نظریه مارکسی همین خلاف آمدها بود. البته نظرات لنین هم بعدا به همان سرنوشت دچار شد.
ب- کرین برینتون و «یکنواختیهای آزمایشی»
به نظر کرین برینتون در کتاب کالبد شکافی انقلاب، رژیمهای پیشین در انقلابهای انگلستان (1640)، آمریکا (1776)، فرانسه (1789) و روسیه (1917)، تعدادی مشابهت یا یکنواختی داشتند که هر چند مبهم و غیر جذاب بودند، اما میتوانند زمینهای برای بررسیهای بعدی باشند.
به نظر برینتون، بعید است که بتوان از بررسی موارد معدودی انقلاب، به یک نتیجه کلی و همهجایی دست یافت، زیرا نشانههای انقلاب بسیار متعدد و متفاوتاند و نمیتوان به سادگی آنها را در یک الگو ترکیب نمود. بنابراین دیدگاه وی توصیفی است نه تعمیمی. (کرین برینتون، 1366، ص 31)
وی میگوید در رژیمهای پیشین در چهار کشور نام برده، یکنواختیهای زیر دیده شده است (همان، صفحات مختلف):
1- عدم وجود کسادی و بی نوایی گسترده اقتصادی
جوامع مورد بررسی از نظر اقتصادی رو به پیشرفت بوده و در مجموع مرفه بودند. به عنوال مثال، در فرانسه بازرگانی خارجی، جمعیت، ساختمان سازی، کارخانهها و تولید کشاورزی در سراسر قرن 18 روبه رشد بودند. در انگلیس هم انقلاب فراورده تنگدستی نبود. روسیه نیز علیرغم به هم ریختگی ماشین حکومت زیر فشار جنگ، مانند یک جامعه غربی رو به پیشرفت داشت.
2- ورشکستگی قریبالوقوع حکومت
به نظر برینتون دولتها در چهار انقلاب مورد بررسی، دچار خزانه خالی بیش از آنچه معمولا دیده میشود بودند و این امر مستقیما باعث ناکارآمدی حکومت، تباهی طبقه حاکم و فراهم شدن زمینههای اعتراض میشد.
در فرانسه پیش از انقلاب، خزانه خالی لوئی 16 را بر آن داشت که باگماردن نخست وزیرانی مانند تورگو و نکر به خزانه سر و سامان بدهند. اما طبقه نجبا از دادن مالیات امتناع نموده درخواست تشکیل مجلس طبقات سه گانه (اتاژنرو) و که قبلا در فرانسه سابقه داشت به منظور تصمیمگیری در این باره را نمود.
با تشکیل مجلس طبقاتی، میان نمایندگان نجبا که میگفتند رای باید طبقاتی گرفته شود و طبقه سوم که روی هر نفر یک رای تاکید میکردند، نزاع افتاد و بدین وسیله انقلاب فرانسه آغاز شد.
3- ناکارآمدی حکومت
به دلیل ورشکستگی قریب الوقوع حکومت و دلایل دیگر، در همه جوامع مورد بررسی حکومتها دچار بیسامانی، آشفتگی امور، رکود قدرت و ناکارآمدی بودند. در آمریکا و انگلیس، حکومت مرکزی کارش به خوبی نمیگشت و شکست ماشین حکومت وجود داشت. در فرانسه، دولت بسیار آشفته و بیسامان و در اداره امور ناتوان بود و در روسیه مدیریت تزاری به ویژه در اثر جنگ فرو ریخته بود.
4-گریز گسترده روشنفکران
در دهههای پیش از انقلاب در انقلابهای مورد بررسی، گروههای فشار ناراضی به گونههای مختلف اظهار وجود میکردند. در آمریکا کمیتههای بازرگانان، در فرانسه گروهها و افراد مشهور بسیار، در روسیه گروههای سازمان یافته متعدد و در انگلستان روشنفکران ناراضی اما نه مشابه موارد دیگر که در مقابل حکومت حرکت میکردند، دیده میشدند.
5-گسیختگی طبقه حاکم
به نظر برینتون به جز مورد آمریکا که یک طبقه حاکم بومی هنوز شکل نگرفته بود، در جوامع مورد بررسی طبقه حاکم در پذیرش حقانیت خود دچار تردید شده و به همین دلیل نتوانست در مقابل حملات به مقام اجتماعی سیاسی و اقتصادی خود ایستادگی کند. در این سه جامعه طبقه حاکم دچار وخامت اقتصادی بود.
6- ناهمسازی طبقاتی
به نظر برینتون در جوامع مورد بررسی نوعی درگیری طبقاتی دیده میشد، اما منظور از ناهمسازی طبقاتی درگیری طبقات پایین با طبقات بالا نبود (هر چند در روسیه به دلیل تبلیغات مارکسیستها تا حدودی این امر دیده میشد)، بلکه طبقه متوسط و نوظهور از اشراف و امتیازات مالیاتی آنها بیزاری میجستند.
7- ناکامی شگفت آور در کاربرد زور
ارزیابی برینتون میگوید حکومتها در چهار انقلاب مورد نظر نتوانستند به حد کافی و موثر اعمال زور کنند. البته در انگلیس و آمریکا نیروی کافی در اختیار نبود، اما در فرانسه نیز که لوئی 16 یک گارد شاهی شامل مزدوران سوئیسی و آلمانی در اختیار داشت، نتوانست به گونهای موثر از آن بهرهبرداری کند. در روسیه سربازان به مردم میپیوستند و معلوم است که اگر قزاقها و چند هنگ معروف دیگر به حکومت وفادار میماندند، آشوب سرکوب میشد.
به نظر برینتون، هیچ حکومتی سقوط نمیکند مگر آنکه نظارت خویش بر نیروهای مسلح و قدرت اعمال موثر آنها را از دست داده باشد.
ارزیابی
در ارزیابی مطالب برینتون باید گفت که: مشابهتها و یکنواختیهای برینتون در رژیمهای پیشین، بیشتر با انقلاب فرانسه و آنهم نه به طور کامل همخوانی دارد و همان طور که از مطالب او برمیآید، در رابطه با انقلابهای دیگر به ویژه انقلاب آمریکا با مشکلات جدی روبهرو است.
انقلاب اسلامی ایران نیز چالشی برای بیشتر این یکنواختیهاست. در حالی که به نظر برینتون، یکنواختیها و مشابهتهای بیان شده در انقلابهای چهارگانه اساساً از مدتی یا از مدتها قبل پدید آمده بودند و در پیدایش و تشدید انقلاب نقش داشتند، در ایران پیش از وقوع انقلاب، چهار مورد از آنها (موارد 2، 4، 5، و 6) دیده نمیشد و یک مورد نیز (مورد 3) تا حدی دیده میشد و دو مورد باقی مانده (موارد 1 و 7) دیده میشد. به علاوه، ناشی از قدرت خود انقلاب، موارد 2، 4 و 6 همزمان با جریان انقلاب پدید آمدند و مورد 3 نیز گسترش یافت
ج -جیمز دیویس و «منحنی J»
جیمز دیویس ، پس از اشاره به نظریههای متفاوت دوتوکویل و مارکس (بهبودی شرایط یا تنزل آن) این پرسش را پیشرو میگذارد که آیا انقلابها زمانی که شرایط اقتصادی- اجتماعی روبه بهبود باشد اتفاق میافتند، یا زمانی که تنزل و عقبگرد باشد؟ او خود در پاسخ چنین میگوید:
احتمال وقوع انقلابها، زمانی است که مدتی طولانی از توسعة عینی اقتصادی و اجتماعی توسط یک دوره کوتاهمدت عقبگرد سریع دنبال شود. ثبات و بیثباتی سیاسی در نهایت به وضعیت فکری در جامعه وابسته است. وجود نارضایتی انقلاب را میسازد، نه شرایط قابل لمس عرضة کافی یا ناکافی غذا، برابری یا آزادی. مردم راضی یا بیتفاوت که از نظر کالاها، موقعیت و قدرت فقیرند، میتوانند از نظر سیاسی ساکت باقی بمانند و مخالفان ایشان سر به شورش بردارند. به همین صورت و با احتمال قویتر، فقیران ناراضی میتوانند دست به اغتشاش بزنند و ثروتمندان راضی با انقلاب مخالفت کنند. در واقع باید بین مردم ناراضی محروم (یعنی کسانی که قبلاً در دورة رشد اجتماعی- اقتصادی دستآوردهایی داشته و در دورة رکود سریع در این زمینه با مشکل مواجه شدهاند) که از نظر میزان رفاه و موقعیت عینی متفاوتاند، اتحادی برقرار شود.
دیویس سپس میپرسد چرا زمانی که یک جامعه دچار زیان و بینوایی است، معمولاً انقلابی رخ نمیدهد؟ او در پاسخ میگوید: زیرا در چنین شرایطی انرژی فیزیکی و روانی مردم فقط در روند ادامة حیات به کار گرفته میشود. به گفته وی، تحقیقات مربوط به قحطی مینهسوتا، آشکارا به تمایل بسیاری از افراد گرسنه با هوسها و خیالات مربوط به غذا اشاره دارد. در چنین وضعیتی، افراد کاری به اجتماع ندارند و از هر فعالیتی که به زنده ماندن ربطی ندارد، خود را فارغ کنند. اما در شرایطی که حداقل زیست امکانپذیر است، اشتغال فکری افراد به زنده ماندن کاهش مییابد.
دیویس در ادامه میگوید: یک وضعیت تفکر انقلابی با انتظار تداوم یافته، معتادانه و پویای موقعیتی بهتر برای ارضای نیازهای اساسی همراه است. این نیازها ممکن است از منحصراً فیزیکی (غذا، لباس، خانه، سلامتی و آسودگی از گزندهای جسمی) تا اجتماعی (بستگیهای عاطفی خانوادگی و دوستان) تا نیاز به برابری و عدالت، امتداد یابند. اما عنصر مورد نیاز دیگر، عبارت است از یک تهدید با ثبات نسبت به ارضای این نیازها، تهدیدی که افراد را در یک وضع روانی میگذارد که آنان عقیده مییابند که قادر نخواهند بود یک یا تعداد بیشتری از نیازهای فوق را به دست آورند. عامل جدی عبارت است از ترسی مبهم یا خاص مبنی بر این که پیشرفت ناشی از گذشت طولانی از زمان، به سرعت از دست خواهد رفت. اگر موقعیت تداومیافتهای برای ارضای نیازها موجود باشد، این ترس به وجود نمیآید. زمانی که حکومت این موقعیت را از بین میبرد، یا برای از بین بردن آن مقصر شناخته میشود، چنین ترسی پدید میآید.
ارزیابی
در ارزیابی منحنی J توجه به نکات زیر لازم است:
1- طبق نظر دیویس، اگر جامعهای برای مدتی طولانی دستآوردهایی اجتماعی- اقتصادی داشته باشد و سپس کسب آنها با رکود سریع مواجه شود، آن جامعه به اغتشاش روی خواهد آورد. در این رابطه باید گفت هرچند چنین امری نیز ممکن است گاه باعث شورش و اغتشاش شود- که البته در این صورت نیز نمیتوان نقش سایر عوامل را نادیده گرفت- اما جوامع از نظر روحیة عمومی، ویژگیهای فرهنگی، سابقه تاریخی و غیره با یکدیگر متفاوتاند. بنابراین ممکن است مسیرهای متفاوتی در جریان رخداد انقلاب یافته شود.
2- مفاهیم موجود در فرضیه جیمز دیویس مبهم و تعریف نشده هستند. به عنوان مثال، وی نمیتواند «فاصلة غیرقابل تحمل» بین دریافتها و انتظارات، «دورة طولانی مدت افزایش انتظارات» و «دورة کوتاه مدت محرومیت» راتعریف کرده، حیطه و ویژگیهای آنها را مشخص کند. این امر تطبیق انقلابها با منحنی J که دیویس انجام داده را خدشهدار کرده است. مثلاً در حالی که در روسیه فاصلة بین انتظارات و دستآوردها از سال 1906 تا 1910 زیاد بود و رکود سریع کوتاه مدت وجود داشت، این کشور شاهد انقلابی نبود. عدم وجود تعریف دقیق از مفاهیم فوق، باعث شده است دیویس آخرین فاصله بین انتظارات و دستاوردها را فاصله غیرقابل تحمل که به انقلاب میانجامد بداند. این امر از یک سو، به توان پیشبینی مطلب لطمه میزند و از دیگر سو، راه را برای توجیه همة مواردی که دچار فاصلة زیادی بین انتظارات و دستآوردها شده، اما به انقلاب نینجامیدهاند، باز میگذارد.
3- وقوع انقلاب اسلامی ایران نیز با این منحنی سازگار نیست. کسانی که با تطبیق این انقلاب با منحنی J موافقاند، میگویند: روند نوسازی در ایران، که از سالها قبل از انقلاب آغاز شده بود، نقطه شروع افزایش انتظارات در ایران است. بعداً با افزایش بهای نفت، بر میزان برخورداریهای عمومی از این روند افزوده میشود. اما در سالهای آخر به ناگاه به دلایلی مانند زمستان معتدل در اروپا و در نتیجه کاهش بهای نفت، رکود گریبان جامعه را گرفته، فاصله غیرقابل تحمل رخ داده، انقلاب میشود.
اما چنین تفسیری در صورتی میتوانست درست باشد که اهداف و آرمانهای انقلاب ما با دستآوردهای قبلی مردم که در زمان رکود از آنها سلب شده است، دقیقاً تطبیق کند.
مبارزه طولانی ضدفرهنگی رژیم شاه نیز این فرضیه را مخدوش میسازد. اگر این مبارزه صورت نگرفته و بالعکس همراهیهای طولانی مدت صورت پذیرفته و سپس در سالهای انقلاب به سرکوبی کسانی که دارای این آرمان بودند پرداخته شده بود، میتوانستیم جایی برای تطبیق انقلاب اسلامی با منحنی J بیابیم. از سوی دیگر، سرکوبی شدید و سانسور در زمان رضاشاه و پسرش که توسط نیروهای پلیس، ساواک (در زمان دومی) و غیره صورت میگرفت و به مدتی نسبتاً طولانی ادامه یافت، با قسمت اول فرضیة دیویس مغایر است.(10)
4- در مورد رخداد انقلاب اسلامی، حتی به فرض محال، اگر با کسانی که تنها بر مبنای شرایط اقتصادی معتقدند که یک بهبودی طولانیمدت در شرایط زندگی مردم ایران رخ داده بود همراه شویم، با اطمینان میتوان گفت که کاهش بهای نفت نتوانست یک فاصله غیرقابل تحمل در کشور ایجاد کند. (مصطفی ملکوتیان، 1387، صص 142-141)
د -تدرابرت گر و «محرومیت نسبی»
تدرابرتگر (T.R.Gurr) در کتابش «چرا انسانها شورش میکنند» به بررسی پدیدة انقلاب پرداخته است. وی با یک برداشت مبتنی بر روانشناسی جمعی، پدیدة انقلاب را یکی از انواع خشونت جمعی و سیاسی در کنار انواع دیگر آن (یعنی آشوب، که خود انگیخته بوده و با محرومیت نسبی تودهها سروکار دارد و توطئه، که سازمان یافته بوده و با محرومیت نسبی نخبگان سروکار دارد)، دانسته و آن را ناشی از احساس محرومیت نسبی در تودهها و نخبگان میداند.
به نظر گر، محرومیت نسبی عبارت است از برداشت بازیگران از وجود اختلاف میان انتظارهای ارزشی و تواناییهای ارزشیشان. انتظارات ارزشی کالاها و شرایط زندگی هستند که افراد خود را مستحق آنها میدانند، تواناییهای ارزشی کالاها و شرایطی هستند که آنها در عمل به دست میآورند.
ارزیابی
1.این نظریه سرچشمه انواع خشونت جمعی را به روانشناسی کاهش داده است و نقش رهبری و ساختارهای آن در سازماندهی و بسیج و تجهیز را نادیده گرفته است.
2.این نظریه نشان نمیدهد که چگونه سرخوردگی افرادناهماهنگ به تهاجم جمعی بر علیه صاحبان قدرت میانجامد؟ در خیلی از جوامع در زمانهای مختلف، افراد سرخورده زیادی وجود دارند، اما چرا فقط گاهی این احساس به خشونت و اغتشاش میانجامد؟ چه شرایطی برای تبدیل احساس محرومیت نسبی به تعارض سیاسی لازم است؟ به این پرسش تنها از طریق روانشناسی نمیتوان پاسخ گفت.
3.مبنای محرومیت نسبی در این نظریه، اقتصادی و سیاسی و مبتنی بر عقل ابزاری است. این امر با انقلابهایی مانند انقلاب اسلامی ایران که به دلیل ماهیت دینی در نقطه مقابل این مبنا قرار دارد، در تعارض است.
ه – چالمرز جانسون و «رکود قدرت»
نظریه کارکردگرا – ساختاری (Functional – Structural Theory) یکی از مشهورترین نظریههای جامعه شناختی انقلاب است. در دیدگاهها و نوشتههای جامعه شناختی نقش عوامل جامعه شناختی مانند نظام اجتماعی، طبقات اجتماعی و قشربندی اجتماعی در تحلیل علل وقوع انقلاب برجسته شده و در درجه اول اهمیت قرار میگیرند.
در باور جانسون، اولین وظیفهای که باید در مطالعه انقلاب مورد توجه قرار گیرد، این است که انقلاب باید در ارتباط با نظام اجتماعی خاص خود بررسی گردد. زیرا ایجاد نظم و ثبات و تعادل در هر جامعهای به طرز خاصی، که به نوع ساختارهای آن جامعه و کارکردهای ویژة آن ساختارها وابسته است، صورت میپذیرد. اگر این ساختارها و کارکردها و به عبارت دیگر چگونگی ایجاد ثبات و تعادل را در یک جامعه بشناسیم، آنگاه میتوانیم دربارة وقوع انقلاب در آن جامعه اظهارنظر کنیم.
این دیدگاه در نقطه مقابل نظریه مارکسی انقلاب، که تضاد را چهرة اساسی جامعه میدانست و تغییر و تحولات تاریخی را دارای جنبهای خشونتآمیز قلمداد میکرد، قرار دارد. این نظریه، جامعه را ماهیتاً رضایتی میداند و بر این باور است که تشکیل جامعه و دولت پس از توافق و اتحاد افراد بر یک سری اصول مشترک است و افزون بر این، تغییر و تحول یک امر طبیعی است و لزوماً انقلابی و خشونتآمیز نیست و انقلاب تنها یکی از شکلهای تغییر اجتماعی است.
طبق این دیدگاه، یکی از ویژگیهای اساسی نظام یا سیستم اجتماعی، وجود ساخت ارزشی خاصی است که اعضای جامعه بر آن توافق دارند. ساختار ارزشی جامعه، نوع خاصی از عمل متقابل بین افراد مختلف و نیز موجودیت گروهها و طبقات اجتماعی را از نظر اخلاقی قابل پذیرش میسازد. ارزشها، الگوی پیدایش انتظارات مشترک و معیار هدایت و تنظیم رفتارند. همچنین ارزشها تبیین کننده وقایع اجتماعی و معیاری برای تعیین عکسالعمل مناسب در برابر آنها به شمار میآیند. ارزشها، برای سامان دادن به نظام تقسیم کار اجتماعی ضرورت دارند، زیرا با بهرهداری از آنها استفاده از زور و فشار برای انتصاب هر فرد به وظیفهای تعیین شده متنفی میگردد. مهمترین کارکرد نظام ارزشی، مشروعیت بخشی به بهرهبرداری از قدرت- مقننه، مجریه، قضاییه و نیروی قهریه- است.
جانسون به نقل از پارسنز چهار نیاز کارکردی(Functional) – یعنی نیازهایی که برای حفظ ثبات و تعادل اجتماعی باید برآورده شوند- را ذکر میکند:
1- روند جامعهپذیری: آموزش با کفایت ارزشها و هنجارهای اجتماعی به افراد جامعه به ویژه نسلهای جدید. این امر وظیفه نهادهای جامعهپذیری است.
2- هماهنگی با شرایط و نیازهای محیطی: برنامهریزی و آموزش و تفکیک نقشهای اقتصادی و ایجاد نهاد اشتغال و کار و هماهنگی ارزشها و تحولات اقتصادی. این امر وظیفه نهادهای اقتصادی است.
3- تحقق اهداف: برنامهریزی و تلاش در زمینه ایجاد تفاهم در اهداف اجتماعی و اختصاص منابع برای نیل به اهداف. این امر وظیفه نهادهای سیاسی است.
4- وحدت یا یگانگی: ایجاد وحدت و یکپارچگی در جامعه و در نظام اجتماعی از طریق تزریق ارزشها و در صورت نیاز از طریق اعمال زور. بنابراین این امر در درجه اول وظیفه نهادهای جامعهپذیری و در صورت لزوم وظیفه نهادهایی است که از نظر قانون وظیفه اعمال قدرت را در اختیار دارند.
در یک جمعبندی میتوان گفت که به نظر جانسون، انقلاب در اثر پیدایی سه عامل متوالی به وقوع میپیوندد:
الف- از دست رفتن تعادل (رکود قدرت)
انقلاب در صحنه نظام اجتماعی نامتعادل رخ میدهد و تا زمانی که ارزشهای یک جامعه و واقعیتهای محیطی آن با هم سازگار باشند، نظام حالت تعادلی خود را حفظ میکند.
منابعی که تعادل را برهم میزنند یا ارزش- تغییری (خارجی: مثلاً بروز انقلاب در کشور همسایه و رسانههای خارجی؛ داخلی: مانند عقاید جدید) هستند، و یا محیط- تغییری (خارجی: مانند ورود دانش پزشکی پیشرفته به یک کشور عقبمانده و در نتیجه افزایش بیرویه جمعیت و افزایش نیازها؛ داخلی: مانند اختراعات صنعتی).
وقتی این منابع بر یک نظام اجتماعی تأثیر نهادند، برحسب مورد یکی از دو اتفاق زیر اجتنابناپذیر است: یا علیرغم فشارهای جدید، هماهنگی و تطابق عناصر مختلف برای حفظ تعادل ادامه مییابد و یا آن که تعادل نظام از دست میرود.
ب- انعطافناپذیری نخبگان حکومتی
وقتی نظام اجتماعی از تعادل خارج شد، نحوه رفتار رهبران سیاسی اهمیت مییابد. این رفتار طیفی از انعطافپذیری و اصطلاحات تدریجی تا انعطافناپذیری کامل نخبگان حکومتی را دربرمیگیرد. اما صورت اخیر به معنی تحقق شرط دوم برای وقوع انقلاب است.
ج- عوامل شتابزا
این عوامل با گسستن استحکام نیروهای نظامی و تأثیر بر انضباط، فرماندهی و وفاداری نظامیان، در ارتش ایجاد تزلزل میکنند و این تصور را در مخالفان پدید میآورند که شانس پیروزی بر نیروهای مسلح را به دست آوردهاند.
عدم تعادل (رکود قدرت)+ انعطافناپذیری نخبگان حکومتی+ عوامل شتابزا ← انقلاب
ارزیابی
مهمترین ایراد وارد بر این نظریه قائل شدن به نقش نوعی از اصالت جبر- محیط و نیازهای محیطی به ویژه نیازهای اقتصادی- در بخشی از بنیادهای آن است. این نظریه در موارد زیر نیز مورد انتقاد واقع شده است:
1- در ارزیابی این نظریه باید به انتقادهای وارد بر نظریه عمومی جامعه شناختی کارکردگرایی و اینکه وی دربارة انقلاب از اصطلاحات مربوط به پدیدههای فیزیکی (مانند سیستم، ساخت و سوءکارکرد) بهره گرفته و به دنیای واقعی توجه نداشته است، توجه کرد. از جمله، جانسون برای خصوصیات فردی مانند راهبرد و روش تبلیغی ماهرانه و زیرکی و هوشیاری یک رهبر انقلاب که میتواند در موقعیتهای خاص موثر افتد، نقش چندانی قائل نشده است.
2- هرچند نظریه کلی جانسون در مورد کلیه جوامع و برای همه شرایط زمانی و مکانی گفته شده است، اما بر مبنای این دیدگاه، به تعداد جوامع میتواند نظریه انقلاب وجود داشته باشد. برای شناخت وضعیت هر جامعهای در زمینة انقلاب باید پاسخ سه سئوال را یافت:
الف- در آن جامعه تعادل در اثر کدام ساختارها، روابط و کارکردها پدید میآید؟
ب- آیا آن نظام سیاسی انعطافپذیر هست یا خیر؟
ج- وضعیت قوای مسلح آن کشور چگونه است؟
3- نظریه جانسون بر این فرض استوار است که در همه رژیمهای دارای ثبات، ارزشهای سیستم سیاسی و عامه مردم مشترکند؛ در حالی که همیشه چنین نیست. به طوری که ممکن است بین این دو دسته از ارزشها تعارض باشد و در عین حال مشکلی حاد پدید نیاید. تنها موقعی تعارض ارزشی- محیطی (محیط سیاسی) مشکلآفرین است که مردم خواستار فعلیت ارزشها شده، فرهنگ سیاسی آنها به فرهنگ مشارکتی تبدیل شده باشد. بنابراین هر عدم تعادل ساده ارزشی- محیطی نمیتواند از علل لازمة انقلاب باشد.
4- برخلاف نظر جانسون، درباره انعطافپذیری نخبگان حکومتی باید گفت که این امر بسته به شرایط موجود، گاه ثبات و گاه تشدید بیثباتی و پیشرفت روند انقلاب را در پی دارد. اینکه اصلاحات بتواند موجب ثبات گردد یا خیر، به عوامل مختلفی مانند نوع عقاید عمومی و فرهنگ عامه، جایگاه حکومت در بین مردم و سابقة تاریخی آن، تجربیات مردم در رابطه با رژیم سیاسی و غیره بستگی دارد. به طور کلی، اگر در کشوری روحیه انقلابی- که به یک آرمان انقلابی و اصیل پیوند خورده است- در مردم پدیدار شود، بسیار محتمل است که انجام اصلاحات در برقراری ثبات با شکست مواجه شود. جانسون با ذکر این نکته که انعطافپذیری تعادل را بازمیگرداند، مطلب را بسی ساده انگاشته است. وی حتی نگفته که انعطافپذیری باید به موقع باشد.
5- این سخن که اگر وحدت نیروهای نظامی حفظ گردد و رژیم سیاسی کنترل کامل آن را در اختیار داشته باشد، آن رژیم را خطر واژگونی از طریق انقلاب تهدید نمیکند، تا حد زیادی بدیهی است. اما رژیمی که به عدم تعادل ارزشی- محیطی حاد و گسترده مبتلا باشد، شدیداً در معرض «عوامل شتابزا» قرار دارد. در نتیجه حفظ استحکام و وحدت نیروهای نظامی و کنترل کامل رژیم بر آنها امری بسیار دشوار مینماید.
6- این نظریه همچنین راه را برای توجیه موارد ناسازگار با خود باز گذاشته است. اگر در چند جامعه، دو شرط اول این نظریه برای انقلاب فراهم باشد و در برخی انقلاب نشود، گفته خواهد شد که علت آن فقدان شرط کافی (عوامل شتابزا) بوده است.
و – ساموئل هانتینگتون و «توسعه نامتوازن»
هرچند تعدادی از نویسندگان نظریه توسعه نامتوازن ساموئل هانتینگتون را به این دلیل که عدم وجود توسعه سیاسی را علت انقلاب دانسته، در گروه نوشتههای سیاسی قرار دادهاند، اما به این دلیل که وی وجود توسعه اقتصادی، اجتماعی و نبود توسعه سیاسی را علت انقلاب میداند، دقیقتر این است که این نظریه را در گروه نوشتههای سه علتی قرار دهیم.
ساموئل هانتینگتون بخشی از کتاب خود، «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» (1968) را به بحث دربارة پدیدة انقلاب اختصاص داده است. او با بیان این نکته که آنچه وی آن را انقلاب میخواند، دیگران انقلاب بزرگ یا انقلاب اجتماعی خواندهاند، در تعریف انقلاب میگوید:
«انقلاب یک دگرگونی سریع، بنیادی و خشونتآمیز داخلی در ارزشها و اسطورههای مسلط بر یک جامعه، نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری، فعالیت و سیاستهای حکومتی است.» (ساموئل هانتینگتون، 1370، ص 385)
وی دراین باره که انقلاب در چه جوامعی روی میدهد مینویسد:
«انقلابها پدیدههایی کمیاباند. بیشتر جوامع هرگز انقلابی را تجربه نکردهاند… تمدنهای بزرگ گذشته مانند مصر، بابل، ایران، یونان، رم، چین، هند و جهان عرب خیزشها، شورشها و دگرگونیهای دودمان سلطنتی را تجربه کردهاند، ولی هیچ یک از این رویدادها شباهتی به انقلابهای بزرگ غرب نداشتهاند. به گونهای دقیقتر، باید گفت که انقلاب ویژگی نوسازی و یکی از شیوههای نوسازی یک جامعه سنتی است و چه در جامعه سنتی غرب و چه در دیگر جوامع سنتی، پدیدهای ناشناخته بوده است. انقلاب تجلی غایی دیدگاه نوگرا… است… پیشگام انقلاب نوین، انقلاب سده هفدهم انگلیس بود که رهبرانش باور داشتند که… انسانها با کنش قانونگذارانه میتوانند جامعهشان را بازسازی کنند. تصویر انقلاب در سده هجدهم دنیوی شده بود. آگاهی به انقلاب را انقلاب فرانسه پدید آورد… پس از انقلاب فرانسه، ما تحول آگاهانه آیینهای انقلابی را مییابیم.» (همان، صص 387-386)
او ادامه میدهد:
«انقلاب یک جنبه از نوسازی به شمار میآید. انقلاب پدیدهای نیست که هر جامعه و در هر دورهای از تاریخ آن رخ دهد… انقلاب در یک جامعه بسیار سنتی و در سطح پایینی از پیچیدگی اجتماعی و اقتصادی روی نمیدهد و در جوامع بسیار نوین نیز پیش نمیآید. انقلاب نیز مانند صورتهای دیگر خشونت و نااستواری، بیشتر در جوامعی رخ میدهد که نوعی تحول اجتماعی و اقتصادی را تجربه کرده باشند و فراگردهای نوسازی و تحول سیاسی آنها از فراگردهای دگرگونی اجتماعی و اقتصادیشان واپس مانده باشد… جوهر سیاسی انقلاب، گسترش شتابان آگاهی سیاسی و تحرک سریع گروههای تازه به صحنه سیاست است؛ چندان که برای نهادهای سیاسی موجود جذب این گروهها به درون نظام امکانناپذیر گردد.» (همان، صص 388-387)
به نظر هانتینگتون، بعید است یک انقلاب موفق در نظامهای سیاسی دمکراتیک و دیکتاتوریهای کمونیستی رخ دهد، زیرا آنها میتوانند گروههای اجتماعی نوپدید را جذب کنند. مگر این که راه سیاست بر این گروهها بسته شود. او درباره یک انقلاب کامل و تمام عیار اضافه میکند:
«یک انقلاب کامل مرحله دومی نیز دارد که همان آفرینش و نهادمندی یک سامان سیاسی نوین است… همه انقلابها نمیتوانند سامان سیاسی نوینی پدید آورند. معیار درجه انقلابی بودن یک انقلاب، شتاب پهنة گسترش اشتراک سیاسی است و معیار موفقیت یک انقلاب، اقتدار و استواری نهادهایی است که خود انقلاب پدیدشان میآورد. (به طور کلی)، یک انقلاب تمام عیار مستلزم نابودی سریع و خشونتآمیز نهادهای سیاسی موجود، تحرک گروههای تازه به صحنه سیاست و آفرینش نهادهای سیاسی نوین است. توالی و ارتباطهای میان این سه جنبه ممکن است از یک انقلاب به انقلابی دیگر تفاوت پذیرد (که در این میان دو الگوی غربی و شرقی قابل تمیزند).» (همان، ص 388)
گروههای اجتماعی و انقلاب
به نظر هانتینگتون، برآورده نشدن درخواستها و محرومیت از فرصتهای مشارکت در نظام سیاسی، یک گروه را انقلابی میسازد. اما یک انقلاب به بیگانگی گروههای بسیاری از نظام موجود نیاز دارد. اتحاد انقلابی باید عناصری از گروههای شهری و روستایی را دربرگیرد. برای وقوع انقلاب در کشوری که دستخوش نوسازی است، باید:
الف- طبقة متوسط شهری، روشنفکران، صاحبان حرف و بازرگانان به اندازه کافی از سامان موجود بیگانه شده باشند.
ب- روستاییان نیز به اندازه کافی همین بیگانگی را داشته باشند
ج- طبقه متوسط شهری و روستاییان نه تنها در نبرد بر ضد دشمن واحد، بلکه در مبارزه برای یک قضیه واحد به اندازه کافی متحد باشند. این قضیه معمولاَ ملیتگرایی است. اگر دوره ناکامی طبقه متوسط شهری با دوره ناخرسندی روستاییان مصادف نگردد، انقلاب دور از انتظار است.
هانتینگتون ادامه میدهد که در میان گروههای شهری، طبقه متوسط جامعه گروه واقعاَ انقلابی است و سرچشمه اصلی مخالفت با حکومت را باید در این طبقه جست. یعنی: کارکنان دولت، افسران ارتش، معلمان و وکیلان، مهندسان و تکنیسینها، کارفرمایان و مدیران. در میان طبقه متوسط نیز بخشهای غیراداری و غیربازرگانی و به ویژه روشنفکران بیش از دیگران انقلابیاند و دانشجویان انقلابیترین قشر روشنفکران به شمار میآیند:
«شهر، کانون مخالفت در دورن کشور است، طبقه متوسط، کانون مخالفت در درون شهر است. روشنفکران، فعالترین گروه مخالف طبقه متوسطاند و دانشجویان، منسجمترین و کارآمدترین انقلابیان در میان روشنفکراناند.» (همان، ص 423)
اما روشنفکران طبقه متوسط به تنهایی نمیتوانند انقلاب به راه اندازند. آنان به همکاری گروههای روستایی که هیچ انقلابی را بدون آنها نمیتوان برپا کرد، نیاز دارند. مخالفت شهر برای نظام سیاسی مشکلآفرین است، ولی کشنده نیست. در حالی که مخالفت روستاها مرگبار است.
هانتینگتون سپس دو الگوی غربی و شرقی را معرفی مینماید
ارزیابی
در ارزیابی کلی نظرات هانتینگتون میتوان این موارد را بیان داشت:
١- پذیرش این ساختن که انقلاب فقط ویژگی جوامع جدید است، به معنی نادیده گرفتن قرنها تاریخ انقلاب در جهان است. کتب تاریخی به جا مانده از عصر باستان گویای وقوع پیاپی این پدیده در آن دوران و در کشورهای مختلف میباشد. به دلیل برداشت خاص هانتینگتون از علل وقوع انقلاب، وی انقلاب را فقط ویژگی جوامع جدید دانسته است. ممکن است که میان انقلابهای معاصر و گذشته تفاوتهایی باشد، اما نمیتوان اصل وقوع انقلاب در گذشته را انکار کرد.
٢- بررسیهای جدید، مفاد این نظریه را که میگوید وقوع انقلاب ناشی از روند نوسازی پرشتاب اجتماعی- اقتصادی و عدم توسعه نهادهای سیاسی جهت جذب و مشارکت نیروهای نوپدید است، مخدوش کردهاند. چارلز تیلی میگوید: پس از سال 1930 گرایش به شهرنشینی و صنعتی شدن در فرانسه با کاهش ناآرامی مصادف شد. همچنین در سال 1848، سیسیل- کشوری که کندترین حرکت را به سوی نوسازی داشت- قبل از دیگر کشورهای اروپایی شورش کرد. راسل نیز میگوید: نمونه آفریقای جنوبی که در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 دستاندرکار نوسازی بود و بدون آن که دچار بیثباتی شدید سیاسی و انقلاب شود، نوسازی شد، عملاً با نظریه هانتینگتون مغایرت دارد. بررسی سوروکین از تاریخ اغتشاشات در کشورهای اروپایی نیز یافتههای هانتینگتون را مخدوش میکند.
3- وقوع انقلاب اسلامی ایران نیز با این نظریه مغایرت دارد:
هرچند گونهای از تحولات و «نوسازی اجتماعی- اقتصادی» در رژیم پیشین صورت صورت گرفت،(14) اما در درجه اول این نیروهای نوپدید ناشی از روند نوسازی نبودند که در ایران دست به انقلاب زدند. به عبارت بهتر، رهبری انقلاب را روشنفکران و نیروهای جدید ناشی از این نوسازی در اختیار نداشتند. بسیاری از این نیروها، زمانی با انقلاب همراه شدند که مردم شهر و روستا خیابانها را پر کرده بودند. به طور کلی، روحانیت انقلابی، که رهبری انقلاب را در اختیار داشت، در دسته روشنفکران ناشی از روند نوسازی قرار نداشت و آرمان و عقاید ویژه چنین نیروهایی را نیز حمل نمیکرد.
آرمان انقلاب اسلامی و اتکای آن به دین مبین اسلام، صریحاً با انقلاب ناشی از روند نوسازی و انقلاب توسط یک طبقه متوسط و نوظهور مایل به مشارکت سیاسی مغایرت دارد.
به علاوه انقلاب اسلامی با دو الگوی غربی و شرقی انقلاب مورد نظر هانتینگتون نیز فاصله زیادی دارد.
به طور کلی در ایران، با توجه به قدرت رژیم حاکم تنها یک اندیشه عمومی قدرتمند، یک شبکه ارتباطی خاص و یک رهبری ویژه میتوانست انقلاب بسازد و آن هم اندیشه اسلامی، شبکه گسترده مساجد و رهبری داهیانه حضرت امام (ره) بود. طبقه متوسط ناشی از روند نوسازی، به تنهایی نه تنها از این توانایی برخوردار نبود، بلکه خیلی از عناصر عمده آن از مهرههای رژیم موجود بوده و در اختیار آن قرار داشتند.
ز – تدا اسکاچپول و «جبر ساختاری و بینالمللی»
نظریه انقلاب تدا اسکاچپول (Theda Skocpol) که در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» (1979) آمده، با مقاله وی «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» (1982) تفاوت آشکار دارد. در اینجا مطالب هر دو را میآوریم؛ بدین دلیل که از یک سو نظریه انقلاب اسکاچپول مشهورترین مثال نسل سوم نظریههای انقلاب است و کسانی از آن برای تحلیل انقلاب اسلامی ایران بهره بردهاند و از سوی دیگر، مشکلات این نظریه باعث ایجاد اختلال در ایده انقلاب اسکاچپول گردید و وی به ناچار در سال 1982 در خصوص انقلاب اسلامی ایران مقاله فوق را نگاشت که با مطالب کتاب وی متفاوت بود.
کتاب اسکاچپول همزمان با وقوع انقلاب اسلامی ایران به طبع رسید. وی در این کتاب با تفاوت قائل شدن بین «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» در پی آن است که علل وقوع انقلابهای اجتماعی و نتایج و پیآمدهای آن را بیان کند.
از نظر وی، یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی همراه است. در این انقلاب، منازعات طبقاتی و دهقانان نقشی ندارند. اما یک انقلاب اجتماعی، عبارت از انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه است که با اغتشاشات طبقاتی طبقه پایین (دهقانان) همراهی و در بخشی حمل میشود. به علاوه، چنین انقلابی در مجموعه منحصر به فردی از شرایط اجتماعی- ساختاری و بینالمللی صورت میپذیرد. (Skocpol, Ibid, p.33)
روش اسکاچپول، به تبعیت از برینگتون مور در کتاب «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دمکراسی»، تجزیه و تحلیل تاریخی و مقایسهای است و در این رابطه، انقلابهای فرانسه، روسیه و چین به عنوان انقلابهای اجتماعی را برگزیده است.
علل وقوع انقلابهای اجتماعی
اسکاچپول با رد ارادی بودن وقوع انقلاب، تفسیر انقلاب اجتماعی را تنها بر عوامل ساختاری و از پیش تعیین شده مبتنی میداند. وی در وقوع انقلاب، نقش انقلابیان در گسترش آرمان خود و موفقیت آنها در این زمینه را انکار میکند. او در این کتاب بر این باور است که «انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه میآیند».
به نظر اسکاچپول، انقلاب زمانی به وقوع میپیوندد که فروپاشی و بحران سیاسی- نظامی با شورش از سوی طبقات پایین و مشارکت نخبگان حاشیهای در بسیج انقلابی، همراه شود: وقتی یک جامعه کشاورزی در رقابت با کشورهای قویتر در عرصه بینالمللی و نظام سرمایهداری جهانی قرار میگیرد و با تهدید شکست نظامی موجه میشود، سعی در نوسازی خود میکند. هزینه این برنامه، به دلیل آنکه مازاد محصول کشاورزان برای اهداف دیگر دریافت شده است، باید عمدتاً از سوی ملاکین تأمین شود. اکنون، اگر افراد و مقامات آن نظام از طبقه زمیندار نباشند، نوسازی بدون فروپاشی دولت صورت میگیرد. در این غیر این صورت، از آنجا که نظامیان نیز در محو این طبقه اکراه دارند- زیرا رهبران نظامی و دولتی از آن طبقه آمدهاند- دولت دچار فروپاشی اداری- سیاسی- نظامی میگردد. در چنین شرایطی، نخبگان شهری و حاشیهای به بسیج تودهها میپردازند و دهقانان ناراضی سر به طغیان برمیدارند. نخبگان نه به دلیل ایدئولوژیک، بلکه بدان خاطر که در رژیم موجود نیل به مقامات و موقعیت بالاتر را به دلیل عدم تعلق به طبقه اشراف یا نداشتن ثروت دور از دسترس میبینند، درصدد سازماندهی و بسیج تودهها برمیآیند. (ناصر هادیان، 1375، ص ص 13-1)
در ارزیابی مطالب کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» موارد زیر قابل ذکرند:
١- برخلاف نظر اسکاچپول، که علت انقلابهای اجتماعی را فروپاشی اداری- نظامی دولت در جوامع کشاورزی در اثر فشارهای اقتصادی و نظامی خارجی و در نتیجه آغاز روند نوسازی به خرج طبقات بالای زمیندار دارای نفوذ در دولت و نهایتاً شورشهای دهقانی به دلیل وجود پتانسیل انقلابی در آنها میداند، باید گفت که در انقلابهایی مانند انقلاب اسلامی ایران، فشارهای اقتصادی و نظامی یاد شده وجود نداشت. حتی بر فرض اگر هم دولت ایران برای آغاز روند نوسازی تحت فشار بود، الزامی به تأمین هزینه آن از طرف طبقات زمیندار نداشت؛ زیرا درآمدهای نفتی به حد کافی در اختیار بود. از سوی دیگر، دولت ایران در هیچ جنگ عمدهای که فرسایش نیروهای مسلح را در پی داشته باشد نیز شرکت نکرده بود. (همان، صص 15-14) در واقع فروپاشی اداری- نظامی در ایران علت آغاز و تداوم شورشهای گسترده نبود، بلکه برعکس، معلول آنها بود.
2- اسکاچپول، با توجه به دیدگاه ساختاری و جبرگرای خود و نیز گرفتن عناصری از اندیشه مارکس و چارلز تیلی، نقش اندیشه، آرمان، اراده و رهبری را در انقلاب منکر میشود. او به نوعی از جبر تاریخی و دادن اصالت به رقابتهای بینالمللی معتقد است. وی مادی نگری را از مارکس و مفهوم کلی تقابل سیاسی را از چارلز تیلی گرفته است. اسکاچپول، حتی در تشکیل حکومتهای پس از انقلاب نیز نقش اراده، اندیشه و مانند آن را رد کرده است.
اما حقیقت این است که حتی تاریخ کشورهای مورد بررسی او نیز نشان میدهد که اندیشه، اراده و آرمانها نقشی عمده ایفا کردهاند. ما نباید چشمان خود را بر واقعیت ببنیدیم و به ویژه یک قرن تلاطم اندیشهها در فرانسه- که قرن هیجدهم را قرن روشنگری نامیدهاند- و تلاشهای گروههای مختلف سیاسی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در روسیه را نادیده بگیریم و نوع رژیمهای پس از انقلاب در کشورهای مورد بررسی او را با این افکار و اندیشهها بیارتباط بدانیم.
همچنین، مطلبی که اسکاچپول درباره نقش نخبگان میگوید و معتقد است که آنان نه به خاطر ایدئولوژی خود، بلکه به دلیل محرومیت از قدرت در رژیم موجود (به خاطر نداشتن ثروت یا قرار نداشتن در طبقه حاکم) به سازماندهی شورشها میپردازند ، با وقوع انقلاب و روند بعدی حوادث در انقلابها ناسازگار است. او افکار همة گروههای انقلابی را یکسان فرض کرده است.
در انقلاب اسلامی ایران نیز نقش اراده، آگاهی، رهبری و آرمان انقلابی آشکار بود.
اسکاچپول بعداَ در سال 1982 در مقاله اش تحت عنوان «دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران» نظریة خود را در تحلیل این انقلاب نارسا دانست و نوشت که اگر در دنیا تنها یک انقلاب موجود باشد که آگاهانه ساخته شده، آن انقلاب، انقلاب ایران است. البته به نظر وی، موقعی که در اثر نوسازی شدید (اصلاحات اراضی، روند صنعتی کردن،مهاجرت گسترده به شهرها، توسعه نظام آموزش و پرورش جدید، حملة شاه علیه ابعاد سنتی بازار مثل مداخله در تجارت و کنترل بر بازار، کنار نهادن روحانیون از فعالیتهای مربوط به تعلیم و تربیت و قضاوت و غیره) یأس و از خود بیگانگی اجتماعی پدید آمد و حکومت آسیبپذیر شد، در آن موقع انقلاب ایران توسط مجموعهای از شکلهای فرهنگی و سازمانی ریشهدار و تاریخی (اسلام شیعه و اسطورة بنیادین تشیع – شهادت امام حسین (ع) – مراسم اسلامی، شبکة مساجد و روحانیت و غیره) به گونة هشیارانهای ساخته شد. (تدا اسکاچپول، 1379، صص 205- 186)
در پایان و در ارزیابی مقاله تدا اسکاچپول میتوان گفت که هر چند او خود مطالب کتابش را برای تحلیل انقلاب اسلامی نارسا میداند که این نکته دوستی است، ولی در مقالهاش اصالت را به نتایج ناشی از نوسازی داده و به موضوعات مهمی هم چون اقدامات ضد فرهنگی و ضدمذهبی رژیم پهلوی و وابستگیاش به بلوک غرب به ویژه آمریکا و رابطة حسنة آن با اسرائیل – یعنی موضوعاتی که همواره مورد حملة گروههای مذهبی قرار میگرفت – و تلاشهای روحانیت انقلابی به ویژه امام خمینی (ره) و گروههای مسلمان در زمینة بازگشت به خویشتن و غیره اشاره نکرده است. اگر این تلاشها نبود و اصول بنیادین اندیشة جایگزین در اذهان – به ویژه اذهان روحانیت و روشنفکران مسلمان- تبلور نیافته بود، انقلاب اسلامی نیز به وقوع نمیپیوست.
ح – چارلز تیلی و «بسیج منابع»
نظریه بسیج منابع چارلز تیلی (Charls Tilly) یکی از نظریههای تعارض سیاسی است. بر اساس این نظریه که در کتاب او «از بسیج تا انقلاب» آمده است، در همه سطوح یعنی در جامعه، در دولت یا بین این دو همواره منازعه بر سر کسب قدرت سیاسی وجود دارد. این نظریه به شدت ضد دورکهایمی و متأثر از مارکسیسم است.
بر مبنای این نظریه، تا زمانی که درباره مفید بودن نظام سیاسی میان اعضای جامعه توافق وجود دارد و این نیز مستلزم کارکردهای مناسب آن نظام است، ثبات جامعه حفظ میگردد. انقلاب متضمن خشونت سیاسی هدفمند، داوطلبانه و سازمان یافته از جانب گروههای ناراضی است و خشونت نیز ناشی از تسهیلات و تشکیلات در اختیار جنبش، پتانسیل قهر مردمی، تلاش رژیم سیاسی برای سرکوبی و محرومیت از قدرت است.
تیلی با تشریح دو مدل- جامعه سیاسی و بسیج- نظریه انقلاب خود را توضیح میدهد:
الف- مدل جامعه سیاسی
عناصر این مدل به نظر وی عبارتند از: جمعیت، حکومت، یک یا چند مدعی قدرت، یک عرصه مبارزه قدرت و یک یا چند ائتلاف. همه مدعیان، یعنی هم اعضای جامعه سیاسی که دست به مبارزه مشروع قدرت میزنند هم مدعیان قدرت خارج از جامعه سیاسی، در حال مبارزه قدرت هستند. اگر زمانی دو جامعه سیاسی ایجاد و هر دو از جمعیتی و احد تقاضای وفاداری کنند، حاکمیت دوگانه یا وضعیت انقلابی ایجاد میشود.
ب- مدل بسیج
رفتار هر مدعی در این مدل با پنج مؤلفه مشخص میشود:
١- منافع (امتیازات و هزینهها) ٢- سازمان متحدکننده ٣- بسیج (میزان منابع تحت نظارت گروه) ٤- کنش جمعی (میزان کنش مشترک در پیشبرد اهداف مشترک) ٥- فرصت (یعنی رابطه میان منافع جمعیت و وضعیت موجود جهان پیرامون) که شامل عناصر قدرت، سرکوب و فرصت یا تهدید- یعنی میزان آسیبپذیری حکومت و سایر گروهها به دعاوی تازه و تهدید نسبت به دعاوی که در صورت توفیق، تحقق منافع مدعی را کاهش میدهند- است. (چارلز تیلی ،1385 ،صفحات مختلف ؛حمیرا مشیرزاده، 1381، ص ص 153- 152؛ هادی سمتی، 1375)
تیلی بعداً در 1999 نوشت که توان جنبشهای اجتماعی را میتوان از فرمول زیر به دست آورد:
توان= ارزشمندی × وحدت× تعداد× تعهد
اگر هر یک از این مقولهها به صفر برسد، توان جنبش صفر میشود. در عین حال ضعف برخی را برخی دیگر میتوانند جبران کنند. مثلاً تعداد اندک میتواند با تعهد، ارزشمندی و وحدت بالا مثلاً اعتصاب غذا تا مرز خودکشی همراه شود. ارزشمندی زمانی هست که افراد شاخص و مراجع اخلاقی در جنبش باشند. نمادهای واحد مانند لباس و بازوبند و پیشانی بند یکسان، نمایانگر وحدت هستند. (مشیرزاده،1381 ، همان صفحات)
ارزیابی
در ارزیابی دیدگاه تیلی توجه به چند نکته مفید به نظر میرسد:
١- اولین مشکل که در نظریه تیلی خودنمایی میکند، عدم توجه کافی به زمینهها و علل ایجاد حرکت انقلابی است. او بخشی مهم از واقعیت جنبش اجتماعی یا انقلاب را کنار نهاده و به این پرداخته است که وقتی انقلاب آغاز شد، سرنوشت آن به چه عواملی بستگی خواهد داشت. به علاوه، وی به گفته خود به دلیل سخت بودن کار، از توجه به مدلهای معطوف به هدف و آرمانی طفره رفته است که منطق ضعیفی است.
٢- جنبش اجتماعی و انقلاب را نمیتوان به تشکیلات تجاری یا صنایع تقلیل داد و نقش فرهنگ، آرمانها، نمادها، رهبری و غیره را نادیده گرفت و تنها به خرد ابزاری تمسک جست.
3- تعدادی از نویسندگان تأکید کردهاند که این نوع نظریهها تنها برای تحلیل جنبههایی از جنبشها و انقلابهای برخی از جوامع مفیدند و نمیتوانند برای تحلیل این حوادث در جوامع سیاسی غربی که خود را دمکراتیک میخوانند به کار آیند.
٤- هر چند که در زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران، انقلابیها در بسیج نیروها و منابع از حکومت جلو افتادند و نبرد را بردند، اما با توجه به ایرادهای ١ و ٢ بالا تحلیل تیلی تحلیلی ناقص است و چیز زیادی به دانش ما نمیافزاید. به علاوه اینکه چارلز تیلی مبارزه انقلابی را تنها یک مبارزه سیاسی برای کسب قدرت میداند و به آرمان انقلابیها توجه نداشته و حتی در بسیج نیروها و قدرت آنها نیز نگاه مادی و کمیتی دارد.
5- افزوده تیلی به نظریهاش در سال 1999 هرچند نقایص بنیادی نظریه را برطرف نمیکند، اندکی آنرا بهبود بخشیده است، البته با در نظر گرفتن این نکته که در صورت ضعف جنبش به هر دلیل، اقداماتی مانند اعتصاب غذا یا بازوبند و پیشانی بند یکسان ممکن است دلیلی بر ضعف تلقی شوند تا قدرت و وحدت.
(ملکوتیان ، مصطفی ، نگرشی به نظریه های انقلاب و نقد و ارزیابی آنها، دو فصلنامه علمی تخصصی تحول در علوم انسانی،مقاله 7، دوره 3، شماره 4، بهار و تابستان 1394، ص 183-207)
برای مطالعه بیشتر به کتاب بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریه پردازیها، مصطفی ملکوتیان ، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1387 مراجعه شود.
نظریه های انقلاب اسلامی