مقاله: بخش دوّم : فلسفه قیام امام حسین علیه السلام
این سخن، جایگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منکر را نشان مى دهد.
امام حسین علیه السلام با این عبارت، مى خواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منکر را نشان دهند؛ به گونه اى که هدف نهایى قیام خویش را تحقق این امر مى دانند. اگر توجهى به جایگاه اصیل امر به معروف و نهى از منکر شود، مقصود حضرت از این سخن روشن تر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منکر» در تمامى ادیان ابراهیمى مطرح و وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، ائمه علیهم السلام و مؤمنان مى باشد. این مسأله یک وظیفه شرعى و فقهى صرف نیست؛ بلکه ملاک، معیار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است؛ زیرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبى ها و بدى ها، حق و باطل، خوش آیندها و بدآیندها، ظلمت و نور، فضایل و رذایل است و این امور گاهى چنان درهم تنیده مى شوند که شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مى گردد. ادیان الهى با شناساندن معروف و منکر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضایل و رذایل به انسان ها و به دنبال آن دستور به انجام معروف ها و بازداشتن از منکرها، هدایت الهى را به آدمى مى آموزند و او را به صراط مستقیم رهنمون مى شوند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره اهمیت و جایگاه ویژه امر به معروف و نهى از منکر مى فرماید: «کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خدا در روى زمین و جانشین کتاب خدا و جانشین رسول خداست».[1] و حضرت على علیه السلام فرموده اند: «قوام شریعت [دین] امر به معروف و نهى از منکر است».[2] قرآن کریم ویژگى «امر به معروف و نهى از منکر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زکات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مى دارد.[3] امام باقر علیه السلام نیز در حدیثى مى فرماید: «امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران است. برنامه افراد صالح و شایسته است. واجبى است که سایر واجبات در گرو آن اقامه مى شوند. امنیت راه ها در سایه آن حاصل مى شود. حلیت کسب ها به سبب آن است. در سایه امر به معروف و نهى از منکر است که دشمنان را به رعایت انصاف وادار مى سازد، … کارها در سایه امر به معروف و نهى از منکر به سامان مى رسد».[4] بنابراین، اصل امر به معروف و نهى از منکر مخصوص امام حسین علیه السلامنیست؛ بلکه وظیفه تمامى پیامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مى باشد. اما ازآنجا که معروف و منکر در زمان سیدالشهداء علیه السلامبشدت مختلط گردیده و از سوى دیگر منکر در تمامى ابعاد، رایج شده بود و معروف در تمام ساحت هایش متروک مانده بود و این وضعیت منجر به خاموشى دین اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود؛ اباعبدالله علیه السلام، اعتراض به وضع موجود و احیاى سیره رسول خدا صلى الله علیه و آلهو دین اسلام و دفاع از آن را تنها در سایه امر به معروف و نهى از منکر محقق مى دانست. به همین دلیل آن حضرت هدف از قیام خویش را اصلاح جامعه به وسیله امر به معروف و نهى از منکر بیان مى کرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجتُ لطلب الاصلاح فى اُمة جدى صلى الله علیه و آله ارید اَن آمر بالمعروف و انهى عن المنکر».[5]
امر به معروف و خوف خطر
پرسش 16. از جمله شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، ایمن بودن از خطر و ضرر است، این شرط نه تنها موجود نبود بلکه با پیشینه و عملکرد یزید و حکومت بنى امیه ـ با آن وضعیت استبدادى و کشتار بى رحمانه انسان هاى بى گناه ـ روشن بود که چنین موقعیتى پیش نمى آید و اقدام امام حسین علیه السلام یا هر کس دیگر، با مخاطرات جدى روبه رو است! پس چگونه آن حضرت با این وضعیت اقدام به نهضت و امر به معروف و نهى از منکر نمود؟
ما شرایط احکام و خصوصیات و فروع آن را باید از روش امامان علیهم السلامفرا بگیریم و دلیل بر جواز شرعى هر عمل این است که به وسیله امامان علیهم السلامانجام گرفته باشد. به عبارت دیگر گفتار و رفتار آن بزرگواران از ادلّه احکام شرعى است.
پس فرضا اگر دلیلى که دلالت بر مشروط بودن امر به معروف به احتمال تأثیر
و امن از ضرر دارد، به عموم یا اطلاق شامل این مورد هم بشود؛ اقدام امام حسین علیه السلاممخصِّص یا مقیِّد آن خواهد بود و مى فهمیم که اگر مصلحت مهم ترى در کار بود، این دو شرط در وجوب دخالت ندارد و باید امر به معروف و نهى از منکر نمود؛ هر چند احتمال ضرر و خطر داده شود.
از این رو باید اهمیت مصلحت امر به معروف و نهى از منکر را با ضرر و مفسده احتمالى آن، سنجید؛ اگر مصلحت آن اهمّ و شرعا لازم الاستیفا باشد، (مثل بقاى دین)، تحمل ضرر لازم است و ترک امر به معروف جایز نیست.
به بیان دیگر: فرق است بین امر به معروف و نهى از منکرهاى عادى و معمولى ـ که غرض بازدارى اشخاص از معصیت و مخالفت و وادار کردن آنها به اطاعت و انجام وظیفه است ـ و بین امر به معروف و نهى از منکرى که جنبه عمومى و کلى دارد و احیاى دین و بقاى احکام و شعائر، به آن وابسته باشد و ترک آن موجب خسارت ها و مصایب جبران ناپذیرى بر مسلمانان شود. درست مانند آنکه در عصر حکومت یزید، ملیّت جامعه اسلام در خطر تغییر و تبدیل به ملیّت کفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مى داد که به زودى دین از اثر و رسمیت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مى شود.
در صورت اول امر به معروف و نهى از منکر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب آن، مشروط به امن از ضرر نیست و باید دین را یارى کرد و خطر را از اسلام دفع نمود؛ اگر چه به فداکردن مال و جان باشد.
امام حسین علیه السلام کاملاً از خطرى که متوجه دین شده بود، آگاه بود؛ از این رو در همان آغاز کار ـ که مروان در مدینه به آن حضرت توصیه کرد که با یزید بیعت کند ـ فرمود:
«انّا للّه و اِنّا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامّة براع مثل یزید»؛ «… باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا امت به راعى و شبانى مانند یزید مبتلا شده است»؛
یعنى، وقتى یزید زمامدار مسلمین شود، معلوم است که اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مى شود! آنجا که یزید است اسلام نیست و آنجا که اسلام است، یزید نیست.
در مقابل چنین خطر و منکرى، امام حسین علیه السلام باید به پا خیزد و دفاع کند و سنگر اسلام را خالى نگذارد؛ هر چند خودش و عزیزانش را بکشند خواهران و دخترانش را اسیر کنند؛ زیرا آن حضرت بقاى اسلام و بقاى احکام اسلام را از بقاى خودش مهم تر مى دانست؛ پس جان خود را فداى اسلام کرد و با آنکه اطفال و خاندانش در سختى و گرفتارى شدید بودند از برنامه خود و انجام وظیفه منصرف نشد.
آرى قیام سیدالشهدا علیه السلام امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، ستم، کفر و ارتجاع واقعى بود. اما تاریخ چنین امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم و کفر، به خود ندیده است؛ که یک نفر مانند امام حسین علیه السلام همراه با خاندان خود در احاطه لشکرى ستمگر باشد، اما در عین حال عزت و کرامت نفس خود را حفظ کرده و به وظیفه خود وفادار مانده باشد.
این اباعبدالله علیه السلام بود که در راه امر به معروف و نهى از منکر، چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار کرد که از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بین شهیدان راه حق، رتبه اول را حائز شد.
در اینجا بسیار مناسب است به بیان لطیفى از استاد شهید علامه مطهرى اشاره شود: «وجوب امر به معروف و نهى از منکر را تا زمانى که ضررى بر آن مترتب نیست همه قبول دارند. اما وقتى که پاى ضرر پیش مى آید، بعضى مى گویند: مرز آن اصل تا همین جا هست؛ یعنى، وجوب آن، تا جایى است که خطرى در کار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى به مال شخص آمر و ناهى، وارد نیاید. اینها ارزش این اصل را پایین آورده اند؛ اما بعضى مى گویند: ارزش امر به معروف و
نهى از منکر بالاتر از اینها است؛ اگر موضوع معروف و منکر مسأله ساده و کوچکى باشد، با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى خواهد بود؛ ولى اگر در مواردى، مثلاً قرآن به خطر بیفتد، عدالت به خطر بیفتد، وحدت اسلامى به خطر بیفتد، دیگر نمى توان گفت: امر به معروف و نهى از منکر نمى کنم؛ زیرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرویم در خطر است و یا اجتماع نمى پسندد».
از این رو، اصل امر به معروف در مسائل بزرگ، مرز نمى شناسد و حتى با وجود ضرر و خطرهاى بزرگ، واجب خواهد بود. این است که مى گوییم: نهضت حسینى، ارزش امر به معروف و نهى از منکر را ـ در مقام اثبات ـ بالا برد؛ زیرا او نه تنها جان و مال خود، که جان عزیزانش را هم در این راه فدا کرد و حتى به اسارت اهل بیتش هم براى اقامه این اصل، راضى شد.
با این کار امام علیه السلام، دیگر جاى شک نیست که در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منکر با وجود هر گونه خطرى واجب خواهد بود و در راه آن هر ضررى را باید به جان خرید.
پرسش 17. یکى از شرایط عمومى تکالیف شرعى، داشتن قدرت است و در روایات اهل بیت عصمت و طهارت، بیان شده است که این فریضه صرفاً بر عهده کسانى است که قدرت بر این کار داشته باشند؛ در حالى که در نهضت حسینى علیه السلام، آن حضرت به دلیل جهالت یا سست عنصرى یا عافیت طلبى مردم و یا به انگیزه هاى دیگر، از پشتیبانى مردم محروم بود و توانایى براندازى یک حکومت سفّاک تا دندان مسلح را نداشت! پس چگونه آن حضرت قیام مسلحانه کرد و آن را امر به معروف و نهى از منکر اعلام نمود؟
استاد مطهرى در این باره مى فرماید: شرط دیگرى براى امر به معروف و نهى از منکر ذکر شده به نام «قدرت» «إنَّما یَجِبُ عَلَى القَوِى المُطَّلِع»[6]؛ یعنى، شخص
ناتوان نباید امر به معروف و نهى از منکر کند. این یعنى نیروى خود را حفظ کن و نتیجه بگیر، اما آنجا که ناتوانى و نیرویت هدر مى رود، اقدام نکن. اینجا هم یک اشتباه بزرگ براى بعضى پیدا شده که مى گویند: من که قدرت ندارم فلان کار را انجام دهم، اسلام هم گفته اگر قدرت ندارى انجام نده؛ پس تکلیف از من ساقط است! در جواب باید گفت: خیر! اسلام مى گوید: برو و قدرت به دست بیاور؛ این «شرط وجود» است، نه «شرط وجوب»؛ یعنى تا ناتوانى، دست به کارى نزن؛ ولى باید بروى قدرت و توانایى کسب کنى تا به نتیجه برسى.
تحصیل قدرت براى این اصل به قدرى مهم است که گاهى کار حرام واجب مى شود؛ ـ مثلاً پست و مقام گرفتن از خلفاى جور و ظلم و خدمت در حکومت آنها ـ اما اگر مى بینى این مقام تو وسیله اى مى شود که بر امر به معروف و نهى از منکر قدرت پیدا کنى، حتماً این کار را انجام بده. در تاریخ اسلام داریم که اشخاص به دستور ائمه علیهم السلام به دربار خلفا وارد مى شدند.
در پاسخ به این عقیده که اگر قدرت تصادفاً پیدا شد، امر به معروف و نهى از منکر واجب است و اگر نه، واجب نیست؛ باید ببینیم اسلام چه ارزشى به این اصل داده است؟
ارزش این اصل تا آنجا است که آن را ضامن بقاى اسلام دانسته اند و به خاطر آن امام حسین علیه السلام و یارانش شهید مى شوند و اهل بیت آن حضرت، به اسارت مى روند. در روایتى در نکوهش برخى از مردم آخرالزمان آمده است: «لایُوجِبونَ أمرا بِالمَعروفِ وَ نَهیا عَنِ المُنکَرِ إلاّ إذا أمِنوا الضَّرَر»[7].
در حدیث دیگر از امام باقر علیه السلام آمده است: «إنَّ الأَمَر بِالمَعروفِ وَ النَّهىَ عَنِ المُنکَرِ سَبیلُ الأَنبِیاء مِنهاجُ الصُلَحاء بِها تُقامُ الفَرایِضُ وَ تَأمَنُ المَذاهِبُ وَ تُعمَرُ الاَرضُ وَ یُنتَصَفُ مِنَ الاَعداء»[8]. فریضه اى که چنین ارزشى دارد، آیا ممکن است درباره آن بگویند: اگر یک روز اتفاقاً و تصادفاً نیرویى داشتى انجامش بده؛ وگرنه تکلیف ساقط است. این بدان معنا است که بگویند: اگر تصادفاً دیدى مى توانى اسلام را نگه دارى، نگه دار و اگر دیدى نمى توانى، دیگر لازم نیست! در مورد احتمال تأثیر هم همین طور است؛ یعنى، نمى توانیم بگوییم: چون احتمال تأثیر وجود ندارد، پس تکلیف ساقط است».[9]نمونه اى از عملکرد صحیح در مسأله احتمال تأثیر را در واقعه عاشورا مى بینیم که اهل بیت، حتى کشته شدن امام حسین علیه السلام را هم پایان کار و وظیفه خود ندانستند و حتى در دربار یزید و ابن زیاد دنبال همان هدف حسینى بودند. شهید شدن امام علیه السلام از یک نظر براى آنان آغاز کار بود، نه پایان کار.
پرسش 18. یکى از شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر، احتمال تأثیر است و این وضعیت در نهضت موجود نبود؛ چه اینکه معلوم بود یزید و پیروانش نه از حکومت کنار مى روند و نه از روش خود دست برمى دارند! پس امام حسین علیه السلام با چه منطق و حجت شرعى به این کار اقدام کرده و این امر را یک وظیفه واجب و مقدس مى دانست؟
چنان که پیش تر گذشت ما شرایط احکام و خصوصیات و فروع امر به معروف
را باید از امام حسین علیه السلام استفاده کنیم و استوارترین دلیل بر جواز شرعى هر عمل، این است که امام حسین علیه السلام آن را انجام داده باشد. به عبارت دیگر گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احکام شرعى است.
از طرفى احتمال تأثیر بر دو نوع است: گاهى شخصى را که اکنون آماده یا مشغول معصیتى است، مى خواهیم نهى از منکر کنیم. اگر احتمال تأثیر ندهیم، نهى از منکر واجب نیست و گاهى نهى از منکر مى کنیم و بالفعل احتمال تأثیر نمى دهیم؛ ولى مى دانیم در آینده مؤثر واقع مى شود. در این صورت نهى از منکر واجب است و با صورت احتمال تأثیر فعلى فرق ندارد.
مثل آنکه احتمال بدهیم اگر با فرقه هاى ضاله یا مؤسسات فساد مبارزه کنیم و معایب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به مردم بگوییم و اعلام خطر کنیم؛ پس از مدتى دستگاه شان برچیده شده و اثر آنها در فساد اجتماع کمتر خواهد شد و یا حداقل از گسترش بیشتر تبلیغات و فسادشان جلوگیرى به عمل خواهد آمد و چنانچه کارگردانان آنها دست از خیانت برندارند، در اثر نهى از منکر، تبلیغات سوء آنها باعث گمراهى نخواهد شد. در این مورد امر به معروف و نهى از منکر با احتمال تأثیر آن در آینده، واجب است.
در دنیاى معاصر هم بیشتر مللى که توانسته اند بندهاى اسارت خویش را پاره کنند و به آزادى و استقلال برسند؛ همین راه را انتخاب کرده اند. آنان با فداکارى و تحمل ناملایمات و تهییج احساسات، دشمنان خود را در افکار عمومى محکوم و پایه هاى تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و به تدریج ساقط مى سازند و در این مبارزات آن افرادى که پرچم را به دست مى گیرند؛ پیروز شده و خون هاى شان بهاى آزادى جامعه و برافتادن نفوذ بیگانه است. آنان این پیکار را ـ اگر چه نتیجه اش در آینده ظاهر مى شود ـ موفقیت آمیز و افتخار مى شمارند؛ زیرا هدف شان ریاست و حکومت نیست؛ بلکه اصلاح و نجات جمعیت است.
مردان خدا نیز براى هدف هاى عالى انسانى و الهى خود، گاهى چنین مبارزاتى دارند؛ یعنى، با اینکه مى دانند دشمنان خدا، خون شان را مى ریزند و سرشان را بالاى نیزه مى کنند؛ ولى باز هم براى نجات اسلام و توحید، پیکار و جهاد مى کنند تا عکس العمل قیام آنها به تدریج مردم را بیدار و مسیر تاریخ را عوض کند.
با وضعى که پیش آمده بود، خطرات شدیدى احکام قرآن و موجودیت اسلام را تهدید مى کرد و آینده اسلام را تاریک و مبهم مى نمود. حتّى معلوم بود که در آینده نزدیک، خورشید نورانى اسلام غروب و دوران شرک و جاهلیت بازگشت خواهد کرد! در این صورت امام حسین علیه السلام نمى توانست با در نظر گرفتن احتمال یا قطع به ضرر، دست روى دست بگذارد و در خانه بنشیند و ناظر این مصیبت ها براى عالم اسلام شود.
گذشته از اینکه شرط احتمال تأثیر هم موجود بود؛ بلکه امام حسین علیه السلامیقین به تأثیر داشت و مى دانست که نهضت و قیام او، اسلام را حفظ کرده و حرکت او ضامن بقاى دین خواهد بود. آن حضرت مى دانست که اگر بنى امیه او را ـ که نوه پیغمبر و مرکز تحقّق آمال معنوى و اسلامى مردم، و شریف ترین و گرامى ترین خلق و محبوب ترین افراد در قلب جامعه است ـ بکشند؛ دیگر قدرت شان درهم شکسته مى شود و چنان سیل خشم و نفرت مردم به سوى شان سرازیر مى گردد که باید براى حفظ موقعیت خود، حالت دفاعى به خود گیرند تا بتوانند چند صباحى پایه هاى لرزان حکومت کثیف خود را از سقوط شدن نگاه دارند!
سیدالشهدا علیه السلام مى دانست که شهادت او و اسارت اهل بیت، ماهیت بنى امیه و عداوت هاى آنها را با اسلام و شخص پیغمبر آشکار مى سازد و عکس العمل قتل او، ریشه هاى اسلام را در دل ها استوار کرده و حس تمرّد و سرپیچى از اوامر امویان را در همه ایجاد مى کند و احساسات اسلامى و شعور دینى مردم را بیدار و زنده مى سازد.
اباعبدالله علیه السلام مى دانست که وقتى بنى امیه او را شهید کنند؛ دستگاه خلافت رسوا خواهد شد و مردم به مسیر نادرست حکومت پى خواهند برد و معلوم است حکومتى که دشمن دین و خاندان رسالت شناخته شده باشد؛ هر چند مدت کوتاهى به ظاهر، بر مردم فرمانروایى کند، اما نخواهد توانست ادعاى خلافت اسلامى را داشته باشد و به حکومت خود ادامه دهد.
فاجعه کربلا دنیاى اسلام را تکان داد و مثل آن بود که شخص پیغمبر شهید شده باشد. در تمام شهرها احساسات خشم آگین مردم نسبت به بنى امیه به جوش آمد و حرکت هاى ضد امویان یکى پس از دیگرى شروع شد؛ تا آنکه حکومتى که به اسم اسلام، ترویج شرک و کفر مى کرد، ساقط شد و آن خون هاى پاک اهل بیت علیهم السلام، بهاى نجات اسلام و شور و هیجان دینى مردم علیه بنى امیه گردید.
پس معلوم شد که امر به معروف و نهى از منکر امام حسین علیه السلام از نظر قواعد عمومى و فقهى نیز لازم و از واجبات بوده است و آن حضرت در راه اداى این تکلیف، از جان خود و عزیزترین و لایق ترین جوانان، برادران و یارانش چشم پوشید و همه را فداى مقاصد بزرگ و عالى اسلامى کرد، و با اینکه سیل مصیبت ها به سوى او هجوم آورد، ثابت و پایدار ایستاد و از دین و هدف خود دفاع نمود.
مناسب است اینجا به سخن علامه شهید استاد مطهرى اشاره شود؛ وى مى نویسد:
«شرط دیگر امر به معروف و نهى از منکر «احتمال تأثیر» است؛ یعنى، این فریضه، مثل نماز و روزه «تعبدى محض» نیست. به ما گفته اند: شما در هر حال باید نماز بخوانید و نباید سؤال کرد که آیا این نماز خواندن اثر دارد یا ندارد؛ ولى امر به معروف و نهى از منکر را باید با تدبیر و اندیشه انجام داد؛ یعنى، شخصى روى نتیجه حساب کند و باید سودى که به دست مى آید، بیش از سرمایه مصرفى باشد. این نظر در مقابل منطق خوارج است که مى گفتند: حتى اگر کوچک ترین
تأثیرى هم محتمل نباشد، باز باید امر به معروف و نهى از منکر نمود. عده اى علت انقراض خوارج را همین امر دانسته اند. «تقیه» نیز که در شیعه مطرح است؛ یعنى، به کار بردن تاکتیک در امر به معروف و نهى از منکر. تقیه؛ یعنى، استفاده از سلاح دفاعى؛ یعنى، در مبارزه ضربه بزن؛ ولى کوشش کن آسیب نبینى».
معناى احتمال تأثیر این نیست که در خانه ات بنشینى و بگویى: من احتمال اثر مى دهم یا نمى دهم؛ بلکه باید بروى و حداکثر تحقیق را انجام دهى تا ببینى که آیا به نتیجه مى رسد یا نه. کسى که بى اطلاع است و به دنبال تحقیق هم نمى رود، نمى تواند چنین عذرى بیاورد.
عدم بیعت با یزید
پرسش 19. به چه دلیل و با کدامین توجیه منطقى، امام حسین علیه السلام به هیچ وجه حاضر نبود، ـ ولو از روى مصلحت ـ با یزید بیعت کند؟
نخست باید دانست هر تصمیم تاریخ ساز، در یک موقعیت حساس و در پى مجموعه اى از علل و حوادثى اتخاذ مى شود که طرفین منتظر چنین فرصتى از قبل بوده اند.
زاویه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود؛ اما با ظاهرفریبى روند خود را ادامه مى داد. اهل بیت علیهم السلام و صحابه پاک ـ همچون سلمان، ابوذر، عمار و … ـ در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه کردن مردم مى پرداختند. اما نقطه اى از تاریخ فرا مى رسد که طرفین احساس مى کنند، باید حرف آخر را بزنند و کار را یکسره کنند. پس از درگذشت معاویه و روى کار آمدن یزید، چنین موقعیتى ظاهر شد. از یک سو یزید منکر همه چیز شد و اعلام کرد:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل[10]
«بنى هاشم با حکومت بازى کردند و هیچ خبرى از آسمان نیامد و هیچ وحیى نازل نشد».
او تصمیم قاطع گرفته بود که با تهدید و یا قتل، اجازه هیچ گونه فعالیت را به دیگران ندهد؛ به طورى که قبل از انتشار خبر مرگ معاویه سعى داشت از امام حسین علیه السلام، عبدالله بن زبیر و عبد الله بن عمر بیعت بگیرد؛ حتى با تهدید به قتل. اینجا بود که امام حسین علیه السلام نیز باید تصمیم جدى خود را بگیرد. هنر آن حضرت در این بود که «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد؛ به گونه اى که بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته کرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و کم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از دیدگاه امام حسین علیه السلام ـ که آیینه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است ـ امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحیت هایى را مى طلبد که یزید و هر کس که مثل یزید فاقد آن بوده است. امام حسین علیه السلام مى فرمود: «مَا الإْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ بِدینِ الْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّه».
وقتى ولید استاندار مدینه طیبه، امام حسین علیه السلام را به سوى استاندارى دعوت کرد و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه اى را که یزید براى گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت کرد؛[11] امام در پاسخش فرمود: اینکه من در پنهانى و خلوت بیعت کنم، براى تو کافى نخواهد بود؛ مگر آنکه آشکارا بیعت کنم و مردم آگاه
شوند. ولید گفت: آرى! فرمود: تا بامداد صبر کن و در این موضوع تصمیم بگیر!
مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسین در این ساعت بیعت نکند و از تو جدا شود، دیگر بر او قدرت نخواهى یافت. او را حبس کن و نگذار از اینجا خارج شود؛ مگر آنکه بیعت کند یا گردنش را بزن!
امام حسین علیه السلام فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء! آیا تو امر مى کنى به کشتن من؟ دروغ گفتى و پستى کردى. سپس روى به ولید کرد و فرمود:
«اى امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستیم. خدا با ما (فیض وجود را) آغاز کرده و با ما به پایان مى رساند. یزید فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسى مانند من با مثل او بیعت نکند؛ ولى بامدادان خواهیم دید که کدام یک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».
وقتى امام علیه السلام از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردى به خدا دیگر چنین فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. ولید گفت: واى بر تو! تو به من مى گویى دین و دنیاى خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم که مالک دنیا باشم و حسین را کشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بکشم براى اینکه مى گوید: من بیعت نمى کنم! به خدا کسى که خدا را به خون حسین ملاقات کند، میزان عملش سبک است و خدا روز قیامت به او نظر نمى کند و به او رحمت ننماید و براى او عذابى دردناک هست![12]این فراز از تاریخ، امام حسین علیه السلام براى درک علّت قیام و خوددارى آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید، بسیار حساس و مهم است؛ زیرا مواردى را یادآور شده که هر یک براى ردّ بیعت و وجوب قیام کافى است.
مواردى که امام حسین علیه السلام مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت
قرار داد، چیزهایى بود که کسى در صحت و درستى آن شک نداشت و صغرى و کبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود؛ حتى ولید عموزاده یزید و استاندار او، درستى این سخنان را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسین علیه السلام هیچ ایراد و اشکالى ننمود.
عبارت: «وَ مِثْلى لا یُبایِعُ مِثْلَهُ» نتیجه دلایل مستندى است که راجع به صلاحیت بى نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود؛ یعنى «کسى مثل من، با این گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى که نسبت به جامعه دارد، با کسى مثل یزید بیعت نمى کند؛ زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد به کسى است که مرکز تحقق هدف هاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمین و اعلاى کلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منکر و به عبارت دیگر قائم مقام و جانشین پیغمبر باشد.
معناى بیعت صحیح، ابراز آمادگى در فرمان بردن از اوامر خلیفه واقعى و فداکارى در راه انجام اوامر او است که بر هر مسلمان به حکم «اَطیعُوا اللّه وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُلِى الاَْمْرِ مِنْکُمْ» واجب است و این بیعت با مثل یزید ـ هر چند صورت سازى و براى دفع ضرر باشد ـ امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منکرات و معاصى، تضییع حقوق، اتکا به ظالمان، ستمکاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسین علیه السلام امکان شرعى و عرفى نداشت.
این بیعت، تعّهد همکارى در قتل مردم بى گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسین علیه السلام به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مِثْلى لا یُبایِعُ مِثْلَهُ» را مانند یک حکم بدیهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود؛ زیرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى گفت: شخصیتى مثل حسین علیه السلام با ناکسى مثل یزید بیعت کند.
این یک نتیجه مورد قبول همه بود که آن حضرت پس از بیان سوابق دینى و
معنوى خود و پیشینه پرننگ یزید اعلام فرمود.
آرى اگر فرضا تمام مسلمانان به این ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل یزید بیعت کنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند؛ امام حسین علیه السلام ـ که صاحب آن مکارم، فضایل ومقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعى و کوشش او در نجات دین و برنامه هاى قرآنى دوخته است ـ با کسى که مرکز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بیعت نمى کند.
حساب امام حسین علیه السلام از حساب همه جدا است. او اهل بیت نبوت، معدن رسالت، مرکز آمد و شد ملائکه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن علیه السلام پسر منحصر به فرد دختر پیغمبر بود. آن حضرت در یکى از منازل به فرزدق فرمود: «این مردم ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده اند. شراب مى نوشند واموال فقیران و بینوایان را به خود اختصاص داده اند و من سزاوارترین افراد هستم به قیام براى یارى دین و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى کلمه خدا».[13]پس وقتى کار به اینجا کشید که کسى مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر بنشیند و خود را رهبر دینى و سیاسى مسلمین و پیشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قیام واعلان شرعى نبودن حکومت، وظیفه اى دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضاى صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامى و جانشینى پیغمبر و کشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله ها و زنجیرهاى عذاب است و سنگینى و فشار آن بر روح آنان از سنگینى کوه ها بیشتر است.
امام حسین علیه السلام با این منطق قیام کرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود:
«ما الاِْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ، وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدینِ الْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ»؛[14] «امام نیست مگر آنکه به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضاى خدا کند».
آن حضرت در روز عاشورا که باران مصیبت ها بر سرش مى بارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «اَما وَ اللّهِ لااُجیبُهُمْ اِلى شَىْ ءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهُ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى»؛[15] «به خدا سوگند! به خواسته هاى این مردم پاسخ موافق نمى دهم تا خدا را دیدار کنم، در حالى که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
براى آشنایى بیشتر و منصفانه تر با وضعیت جامعه اسلامى در زمان امام حسین علیه السلام به دیدگاه یکى از اندیشمندان روشنفکر اهل سنت؛ یعنى، سید قطب (مفسر و متفکر انقلابى مصرى) اشاره مى کنیم:
«حکومت امویان، خلافت اسلامى نبود؛ بلکه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود؛ بلکه ناشى از افکار جاهلیت بود. براى اینکه بدانیم حکومت بنى امیه بر چه اساسى استوار شد کافى است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروه هایى از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت براى یزید نظر بدهند. مردى که او را یزید بن مقفع مى گفتند، برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.
سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر کرد]. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایى».
پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را براى یزید در مکه ذکر مى کند که
چگونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.[16]بعد از آنکه شرحى از نابکارى هاى یزید ـ مانند مى گسارى، زنا و ترک نماز ـ را نقل کرده، مى گوید:
«اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره خانه کعبه و رمى آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى دهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست… تعیین یزید براى خلافت یک ضربت کارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف ها و مقاصد اسلام بود».[17]در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجیب در شکل حکومت ظاهر مى شد و معاویه آن را با ولایت عهدى یزید تکمیل کرد و همان طور که سید قطب گفت، ضربت کارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسین علیه السلام واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمى به جراحاتى که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعى نیست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره حکومت یزید اعلام کرد. با سکوت یا بیعت امام علیه السلام، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى افتادند و اسلامى باقى نمى ماند.
محمد غزالى (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حکومتى بنى امیه مى نویسد: «واقعیت این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنه هاى بنى امیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان مى برد و ارکان آن را ویران مى ساخت».[18]این بود مختصرى از زیان هاى آفت خطرناکى که به نام یزید و حکومت اموى به جان حکومت اسلامى افتاد و شکل حکومت را ـ که عالى ترین نمایش عدالت اسلامى بود ـ به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قیام امام حسین علیه السلام در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامدارى اسلامى آشکار نساخته بود؛ بزرگ ترین ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار مى ساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتى دین خدا پایمال و نابود مى گشت.
خطر حاکمیت یزید
پرسش 20. مقصود امام حسین علیه السلام از گفتن استرجاع «انالله و انا الیه راجعون» چه بود؟ چرا امام حسین علیه السلام فرمودند با حاکمیت یزید دیگر باید فاتحه اسلام را خواند؟
خطرى که امام حسین علیه السلام از آن یاد کردند، خطر ارتجاع است. این خطر از تمام مخاطراتى که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید مى کرد، مهم تر و شکننده تر بود. عفریت ارتجاع، بازگشت به عصر شرک و بت پرستى و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان مى داد.
زور سرنیزه بنى امیه، نقشه هاى وسیع آنها را در سست کردن مبانى دینى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقیر شعائر دینى، اجرا مى کرد.
جهان اسلام ـ مخصوصاً مراکز حساس و شهرهایى که رجال بزرگ و شخصیت هاى اسلامى در آن ساکن بودند مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره ـ در سکوت مرگ بار و خفقان شدید فرورفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زیاد، سمره، مغیره و بى باکى آنها از کشتن انسان هاى بى گناه، جرح و ضرب و
شکنجه، پرونده سازى و هتک حرمت مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود. امویان تصمیم داشتند که معنویت اسلام و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را ـ که مورد احترام مردم بود ـ بکوبند و از میان بردارند.
علائلى مى گوید: «در نزد متفکران اسلامى ثابت است که بنى امیه، جرثومه فساد بودند و تجدید زندگى عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگ هایش، جزو طبیعت آنها بود».[19]سبط ابن جوزى مى گوید: «جدم در کتاب تبصره گفته است: همانا حسین به سوى آن قوم رفت، براى اینکه دید شریعت محو شده است. پس در استوار ساختن پایه هاى آن کوشش کرد».[20]اگر دست یزد در اجراى نقشه هاى خائنانه بنى امیه بازگذاشته مى شد ـ همان طور که معاویه مى خواست ـ اذان و شهادت به توحید و رسالت ترک مى شد و از اسلام اسمى باقى نمى ماند و اگر هم اسمى مى ماند، مسماى آن طریقه بنى امیه و روش و اعمال یزید بود.
اگر خلافت یزید با عکس العمل شدیدى در جامعه اسلام مواجه نمى گشت، او به سِمَت جانشینى پیغمبر صلى الله علیه و آله پذیرفته مى شد و مملکت اسلام کانون معاصى، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا، سگ بازى و نابکارى مى گردید؛ زیرا جامعه از امیران و سران خود پیروى مى کنند و کارهاى آنها را سرمشق قرار مى دهند.
از این رو لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید، جنبش و نهضتى آغاز شود که عموم مردم، بدانند که سران سیاسى بنى امیه از برنامه هاى اسلامى تبعیت نمى کنند.
علاوه بر این باید احساسات دینى مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در
مخالفت با آنها، سرسختى نشان داده و نسبت به کارها و برنامه هایى که مطرح مى کنند، بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قیام سیدالشهدا علیه السلام براى این دو منظور لازم و واجب بود؛ یعنى، لازم بود که هم پرده از روى کار بنى امیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى نماید و هم احساسات دینى مردم را علیه امویان بسیج کند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام جلب نماید و شعائر اسلام پابرجا بماند.
شدت قساوت دشمن نیز او را از جهاد در راه خدا باز نداشت؛ زیرا او مجاهدى بود که به امر خدا قیام کرد و برایش تفاوت نداشت که به ظاهر مغلوب باشد یا منصور؟ چون هر دو حال برایش شرافت بود: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»[21]پس او در راه خدا و حق شهید شد و کشندگانش به لعنت خدا و تمام ملائکه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ ترین درجات در نزد خدایش نائل آمد.[22]
اتمام حجت در کربلا
پرسش 21. معناى اتمام حجت در صحنه کربلا و امثال آن یعنى چه؟«علیهاالسلامقدس سرهماصلى الله علیه و آلهعلیه السلامعلیه السلام»
در نهضت عاشورا، امام حسین علیه السلام یک سرى شیوه ها و تاکتیک هاى تبلیغى داشت تا بدین وسیله مردم را از حقیقت آگاه سازد. این روش هاى تبلیغى هم مایه ماندگارى نهضت و مصونیت چهره آن از انحرافات و کژاندیشى ها بود و هم عاملى روحیه بخش در یاران و ایجاد تزلزل در انگیزه سپاه کوفه بود. و هم موجب
رسوایى یا خنثى شدن تبلیغات دشمن شد. یکى از این روشها «اتمام حجت»بود. امام حسین علیه السلامبا این روش، راه هر گونه عذر، بهانه، توجیه و تأویل را بر روى دشمنان بسته و زمینه را براى پیوستن افراد به جبهه حق فراهم مى ساخت و انسان هاى ناآگاه را از دشمنى با آن حضرت بر حذر مى داشت.
«اتمام حجت» شیوه اى براى احیا و ترویج فرهنگ گفت و گو تلقى مى شد؛ روشى که حضرت ابا عبدالله علیه السلام از سنت نبوى و علوى الهام گرفته بود. آن حضرت به وضوح مشاهده مى کرد که فرهنگ دعوت، تبلیغ و ارشاد، فراموش و خشونت، زور و ارعاب جایگزین منطق، مشورت و مناظره شده است. از این رو همواره کوشش مى کرد تا با احتجاج ها و اتمام حجت هاى خویش، اهمیت و پایبندى به اصل مذاکره را به عنوان یک سنت حسنه به مردم خاطر نشان سازد.
آن حضرت در یکى از اتمام حجت هاى خود مى فرماید:
«آیا من پسر دختر پیامبر شما، فرزند پسر عموى او که نخستین مسلمان بود نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهداء و جعفر طیار عموهاى من نیستند؟ آیا سخن پیامبر خدا به شما نرسیده که فرمود: این دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ گو مى پندارید از کسانى چون جابر بن عبدالله انصارى، ابا سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم وانس بن مالک بپرسید!
آیا من کسى از شما را کشته ام که به خونخواهى برخاسته اید؟ یا مالى از شما نابود کرده ام که تقاص مى کنید یا زخمى بر کسى زده ام که قصاص مى نمایید؟
آنها هیچ نگفتند: آن گاه امام فریاد زد: «اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قیس بن اشعث! اى یزید بن حارث! آیا شما ننوشتید که میوه هاى اینجا رسیده، باغ ها سرسبز شده و اینک بشتاب که به سوى لشکرى آماده مى آیى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون و پست، دست بیعت نمى سپارم و مانند بردگان فرار نمى کنم.»[23]امام علیه السلام با چنین جملاتى، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصول گرایى و ذلت ناپذیرى تأکید مى ورزد البته این سیرت از سوى پیروان وى نیز پیگیرى مى شد؛ چنان که عباس بن على، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در مواضع گوناگون، با دشمن خونخوار به گفت و گو پرداخته و اتمام حجت مى کردند.[24]علم به شهادت
پرسش 22. آیا امام حسین علیه السلام مى دانست شهید مى شود؟ اگر چنین است، چرا با پاى خویش به سوى قتلگاه رفت؟
بر اساس احادیث و روایات شیعى، امامان علیهم السلام از علم غیب موهبتى از سوى خداوند بهره مندند. خداوند متعال مى فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ».[25]این آیه نشان مى دهد که علم غیب اختصاص به خداوند دارد و کسى جز خدا آن را نمى داند. اما ممکن است پیامبر با رضایت پروردگار متعال، بداند و نیز ممکن است دیگر انسان ها از سوى خدا و یا به تعلیم پیامبران، از آن آگاهى یابند.
علامه طباطبایى رحمه الله ـ صاحب تفسیر المیزان ـ در این باره مى گوید: «سیدالشهدا علیه السلام ـ به عقیده شیعه امامیه ـ سومین جانشین از جانشینان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهو صاحب ولایت کلیه مى باشد. علم امام علیه السلام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع ـ طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه بر مى آید ـ دو قسم است:
قسم اول: امام علیه السلام در هر شرایطى ـ به اذن خداوندى ـ به حقایق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها که تحت حس قرار دارند یا آنها که از دایره حس بیرون مى باشند؛ مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده.
قسم دوم: علم عادى است که پیامبر صلى الله علیه و آله و نیز امام علیه السلام مانند سایر افراد، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شایسته مى بیند، انجام مى دهد».[26]باید توجه کرد که علم قطعى امام به حوادث تغییرناپذیر، مستلزم جبر نیست؛ همان طور که علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نیست؛ چرا که مشیّت خداوندى به افعال اختیارى انسانى، از راه اراده و اختیار تعلق گرفته است؛ یعنى، خداوند علم دارد که انسان با اختیار و اراده خود کدام کارها را انجام مى دهد.
درباره امام حسین علیه السلام نیز مى دانیم و به نقل متواتر ثابت است که رسول اکرم صلى الله علیه و آلهو امام على علیه السلام از شهادت سیدالشهدا علیه السلام خبر داده بودند و این اخبار در معتبرترین کتاب هاى تاریخ و حدیث ضبط شده است. صحابه، همسران، خویشاوندان و نزدیکان پیغمبر صلى الله علیه و آله این اخبار را بلاواسطه و یا با واسطه شنیده بودند.
همچنین وقتى امام حسین علیه السلام عازم هجرت از مدینه به مکه معظمه شد و هنگامى که در مکه تصمیم به سفر عراق گرفت؛ اعیان و رجال اسلام در بیم و تشویش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اینکه به طور یقین مى دانستند بر طبق اخبار پیغمبر صلى الله علیه و آلهشهادت در انتظار حسین علیه السلام است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استیلاى بنى امیه بر جهان اسلام و رعب و هراسى که از ظلم و ستم شان در دل ها افتاده و خفقانى که قلوب مسلمین را فرا گرفته بود؛ از اینکه بتوان با حکومت ستمکار بنى امیه به مبارزه برخاست، مأیوس و ناامید بودند و هم با امتحاناتى که مردم کوفه در عصر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلامداده بودند، روشن بود که امام حسین علیه السلام به سوى مرگ و شهادت سفر مى کند و احتمال اینکه جریان به طور دیگر خاتمه یابد، بسیار ضعیف بود.
امام حسین علیه السلام به طور مکرر از قتل خود خبر مى داد؛ اما از خلع یزید و تصرف ممالک اسلامى و تشکیل حکومت به کسى خبر نداد؛ هر چند همه را موظف و مکلف مى دانست که با آن حضرت همکارى کنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند. البته آن حضرت مى دانست که چنین قیامى برپا نخواهد شد و خودش با جمعى قلیل باید قیام کنند و کشته شوند. از این رو شهادت خود را به مردم اعلام مى کرد. گاهى در پاسخ کسانى که از آن حضرت مى خواستند سفر نکند و به عراق نرود مى فرمود: «من رسول خدا را در خواب دیدم و در آن خواب به کارى مأمور شدم که اگر آن کار را انجام دهم سزاوارتر است».[27]در کشف الغمه از حضرت زین العابدین نقل شده که فرمود: «به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم، پدرم از شهادت یحیى بن زکریا سخن مى گفت و از آن جمله روزى فرمود: از خوارى دنیا نزد بارى تعالى این است که سر مطهر یحیى را بریدند و به هدیه نزد زن زانیه اى از بنى اسرائیل بردند».[28]بنابر آنچه گفته شد مدارک و مصادر معتبر تاریخى دلالت دارند که امام حسین علیه السلام از شهادت خود و به دست نیامدن پیروزى نظامى، علم و آگاهى داشت و قیام آن حضرت، اعلان بطلان حکومت یزید، احیاى دین، رفع شبهات و
انحرافات فکرى و نجات اسلام از ضربات کشنده حکومت یزید بود. هنر امام حسین علیه السلامدر این بود که «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیت» پیش برد؛ به گونه اى که بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته کرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقى بماند و قابل محو شدن و کم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
القاى نفس در تهلکه[29]پرسش 23. اگر هدف انسان کشته شدن و مظلومیت و اسارت اهل و عیال باشد؛ القاى نفس در تهلکه است که عقلاً و شرعا بر حسب آیه کریمه «و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکة»[30]، جایز نیست؛ پس چگونه امام علیه السلام براى شهادت و کشته شدن بیرون شد و مقدمات آن را با اختیار خود فراهم ساخت؟
1. خود را در معرض نابودى قرار دادن یا القاى نفس در تهلکه یکى از موضوعاتى است که به حسب اختلاف احوال و عناوین، گاه موضوع حکم تحریمى و گاه موضوع حکم الزامى و وجوبى مى شود و این طور نیست که مطلقا القاى نفس در تهلکه حرام باشد؛ بلکه گاهى هم واجب است، و اگر فرضا این آیه عموم داشته باشد، با ادلّه دیگر تخصیص مى خورد.
اگر اسلام در معرض نابودى باشد و نجات آن متوقف بر القاى نفس در تهلکه باشد، آیا باز هم القاى نفس در تهلکه جایز نیست؟
آیا عقلاً و شرعا کسى که براى حفظ جان خود اسلام را در تهلکه بگذارد، مسؤول نیست؟ آیا این مورد از دفاع و جهاد، اولى به فداکارى و وجوب نیست؟
فلسفه جهاد و دفاع، دعوت به توحید و آزاد کردن بشر از پرستش غیرخدا و
حفظ اسلام و نجات دین از نابودى و یا حفظ کشور اسلام از تسلط اجانب است که طبق احکام جهاد و دفاع ـ با یقین به کشته شدن و افتادن نفوس بسیار در تهلکه ـ واجب است.
اگر دفاع از سنگر و مرزى، متوقّف بر کشته شدن جمعى از لشکر بود و براى حفظ مملکت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت؛ باید با تحمل تلفات سنگین، به دفاع پرداخت و این القاى در تهلکه جایز؛ بلکه واجب است.
2. این حکم (حرمت القاى نفس در تهلکه)، حکم ارشادى و تأیید حکم عقل به قبح «القاى در تهلکه» است و بدیهى است که استنکار عقل در موردى است که مصلحت مهم تر در بین نباشد؛ ولى اگر حفظ مصلحت بزرگ ترى توقف بر آن یافت، عقل به جواز و گاه به لزوم و حسن القا، حکم مى کند.
3. هلاک و تهلکه به چند نحو متصور است که از آن جمله، نابودى و ضایع و بیهوده شدن است و ممکن است مراد از تهلکه در آیه شریفه، این قسم هلاکت باشد و این در موردى است که در القاى در تهلکه، مقصد صحیح شرعى و عقلى نباشد؛ اما اگر مقصد صحیح شرعى ـ مثل حفظ دین و اداى تکلیف و دفاع از احکام ـ در نظر باشد، فداکارى و جانبازى، القاى در تهلکه و فنا نیست.
کسى که در راه خدا و براى حفظ دین و مصالح عموم کشته شود، ضایع و باطل نشده؛ بلکه باقى و ثابت تر گردیده است. پس در زمینه تحصیل مصلحت یا دفع مفسده اى که از نظر شرعى مهم تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القاى در تهلکه نیست؛ نظیر صرف مال که اگر انسان آن را دور بریزد اسراف است؛ ولى اگر براى حفظ آبرو و شرافت یا استفاده بیشتر بدهد، بجا و مشروع است.
4. صبر و استقامت در میدان جهاد و دفاع از دین، بخصوص در مواردى که پشت کردن به جنگ سبب تزلزل و شکست سپاه اسلام و غلبه کافران شود و
فداکارى موجب تشویق مجاهدان گردد ـ با علم به شهادت ـ ممدوح، بلکه واجب است و هیچ کس این گونه مردانگى و ثبات قدم و استقامت را، القاى نفس در تهلکه نشمرده است؛ بلکه همیشه ـ بخصوص در صدر اسلام ـ یکى از افتخارات بزرگ و سربلندى هاى سربازان، پرچم داران و فرماندهان بوده است؛ مانند استقامت تاریخى و جانبازى و فداکارى جناب جعفر طیار علیه السلامدر جنگ موته. این جانبازى و مجاهدت اقدام به شهادت درک سعادت و رستگارى و تقرب به خداوند متعال است؛ نه خودکشى و القاى نفس در هلاکت.
5. آیه کریمه اگر چه دلالت بر حرمت القاى نفس در تهلکه دارد؛ اما چون متعلَّق نهى عنوان «القا در تهلکه» است و مثل تعلق نهى به موضوعات خارجى (مانند شرب خمر یا قمار) نیست، تحقق مصداق و فرد آن، دائرمدار تحقق عنوان مذکور است. ممکن است یک اقدام و عملى در حالى و یا نسبت به شخصى، القا در تهلکه باشد و در حالى دیگر یا نسبت به شخصى دیگر، نباشد.
پس از بیان این مقدمات، گفتنى است که:
یکم. امام از تمام امّت اعلم به احکام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود، طبق فرمان الهى و تکلیف شرعى مى باشد.
دوّم. بنى امیه حضرت اباعبدالله علیه السلام را به شهادت مى رساندند؛ خواه به سوى عراق مى رفت یا در مکه مى ماند. آن حضرت در این مورد تمام مصالح را ملاحظه کرد و هر کس با دقّت برنامه قیام آن حضرت را ملاحظه کند، مى فهمد که امام براى آنکه شهادت و مظلومیتش حداکثر فایده را براى بقاى اسلام و احیاى دین داشته باشد، تمام دقایق و نکات را مراعات کرد.
سوّم. هدف امام حسین علیه السلام از قیام و امتناع از بیعت و تسلیم نشدن و تحمل آن مصایب عظیم، نجات دین بود و این هدفى بود که ارزش داشت آن حضرت براى حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا کند. از این جهت شهادت
را اختیار کرد و از آن مصیبت هاى بزرگ استقبال نمود.
مقصود اصلى امام حسین علیه السلام، امتثال امر خدا و حفظ دین و حمایت از حق و کشیدن خط بطلان بر حکومت بنى امیه و افکار و هدف هاى آنها بود و مقدمه رسیدن به این مقصود، تسلیم نشدن و استقامت تا سر حد شهادت و آن همه حادثه بود. بنابراین استقامت در راه عقیده و حفظ دین، باعث سربلندى و افتخار است و موضوع آن از القاى نفس در تهلکه خارج مى باشد.
جایگاه زنان
پرسش 24. چرا امام حسین علیه السلام با اینکه مى دانست به شهادت مى رسد، خانواده خود را به همراه برد؟ جایگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورایى حسین علیه السلام چه بود؟
نهضت امام حسین علیه السلام دو چهره داشت و بر اساس هر یک از آنها، یک تقسیم کار صورت گرفت: یکى فداکارى و جانبازى و «شهادت» و دیگرى «ابلاغ پیام». البته ابلاغ پیام جز با فداکارى ها و زحمات طاقت فرسا ممکن نبود. جایگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظیفه دوم، تبلور یافت. گرچه زنان در تربیت رزمندگان، تهییج آنان و سایر اقدامات پشتیبانى نقش ایفاء کردند؛ اما وظیفه اصلى آنان، «پیام رسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد. یکى اینکه طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا علیه السلام روى حساب بوده است و علت اینکه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به سوى کوفه برد، این بود که به واسطه الهامى که از عالم معنا به اباعبدالله علیه السلام شد و پیامبر صلى الله علیه و آله در عالم رؤیا به ایشان فرمود: «اِن الله شاء اَن یراهنّ سبایا»؛[31] حضرت فهمید که اسارت اینها مورد رضاى حق است؛ یعنى، حضرت
مصلحت تشخیص داد که اهل بیت خود را همراه ببرد. در حقیقت امام علیه السلام با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاریخ است، هیچ کس منکر نقش زن در طول تاریخ نیست و لااقل نقش غیرمستقیم زن را همه قبول دارند؛ بدین صورت که زن، مرد را مى سازد و مرد تاریخ را و نقشى که زن در ساختن مرد دارد، بیشتر از نقشى است که مرد در ساختن تاریخ دارد. به طور کلى، زنان، از نظر نقش داشتن یا نداشتن در طول تاریخ، به سه دسته تقسیم مى شوند:
الف. زنانى که مثل شى ء گران بها، اما بدون نقش بودند؛ مثل بسیارى که زن براى آنها یک شى ء ـ نه شخص ـ گران بها بوده که باید در حریم خود محفوظ بماند و به دلیل همان گران بهایى اش بر مرد اثر مى گذاشت. مى توان گفت: سازنده چنین جوامعى تنها جنس مذکر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى شود؛ اما حریم خود را گم مى کند و چون در همه جا حضور مى یابد، ارزش خود را از دست مى دهد و بى ارزش مى شود! زن در این جوامع «شخص» است؛ اما شخصى بى ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى ـ از قبیل علم، اراده، شخصیت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و … ـ به او شخصیت مى دهند و از شى ء بودن خارجش مى سازند؛ ولى از طرف دیگر، ارزش او را براى مرد از بین مى برند. از طبیعت زن این است که براى مرد گران بها باشد وا گر این را از او بگیرند، روحیه او متلاشى مى شود. سازنده این جوامع گرچه مذکر ـ مؤنث است، اما زن، کالاى ارزان است؛ بدون اینکه در نظر هیچ مردى عزت و احترام لایق یک زن را داشته باشد!
ج. از نظر اسلام، زن باید ارزشمند باشد؛ یعنى، از طرفى شخصیت روحى و معنوى و کمالات انسانى، ـ مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقیت و حتى فضایل معنوى ـ را در سطح عالى داشته باشد و از طرف دیگر مبتذل نباشد. قرآن کریم نیز به زنان چنین ارزشى داده است؛ مثلاً حوا را در کنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى خواهد که به آن درخت نزدیک نشوند.[32] ساره نیز مانند ابراهیم خلیل علیه السلامفرشته ها را مى بیند و با آنان صحبت مى کند. مریم علیهاالسلام از خداوند رزق و روزى هایى مى گیرد که زکریا در تعجب فرو مى رود و فاطمه زهرا علیهاالسلام کوثر (خیرکثیر) خوانده مى شود.
در تاریخ اسلام، بهترین نمونه چنین زنى حضرت زهرا علیهاالسلام است. او که خوشحال مى شود تنها کارهاى داخل منزل از سوى پیامبر صلى الله علیه و آله به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه اى مى خواند که امثال بوعلى نیز قادر به چنین انشایى در مسائل توحیدى نمى باشند. اما در عین حال، آن حضرت خطبه خویش را از پشت پرده مى خواند؛ یعنى، در عین حفظ حریم خود با مردان، نشان مى دهد که یک زن چقدر مى تواند مؤثر در جامعه باشد.
با این دو مقدمه باید گفت: که تاریخ کربلا، یک تاریخ مذکر ـ مؤنث است؛ یعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خودش و بدون خارج شدن از حریم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است؛ اما نقش زنان به خصوص با حضرت زینب علیهاالسلام از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین علیه السلامرا برپا
مى کند. از امام سجاد علیه السلام و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با خطبه خود، شجاعت على علیه السلام و حیاى فاطمه علیهاالسلام را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، متنبه مى سازد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.[33]با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسین علیه السلام در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهمیت است؛
1. زنان و کودکان توانایى تبلیغ و پیام رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانایى تبلیغ، دشمنان نیز از مقابله با آنان عاجزند؛ زیرا باید حریم آنان را حفظ کنند و در صورت آسیب رسانى به زنان و کودکان، عواطف همگان جریحه دار مى شود و نزد افکار عمومى در طول تاریخ محکوم خواهند شد. چنان که در واقعه کربلا دشمنان حتى نزد خانواده هاى خود، سرافکنده شدند.
دیگر آنکه از نگاه عرفانى، امام حسین علیه السلام تمام هستى خود و اطرافیان خود را بدون هرگونه کاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنین اخلاصى آن شد که نهضت عاشورا در طول و عرض تاریخ، براى مسلمانان و غیر مسلمانان، تأثیرگذار باشد و در قیامت نیز به درجه اى برسند که همگان غبطه آن را بخورند. براى توضیح بیشتر در این باره، چند نکته قابل ذکر است:
یک. پیام رسانى
تکلیف اجتماعى در آیین اسلام، ویژه مردان نیست؛ بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبرى، وظیفه دارند و باید از رهبرى حق، دفاع و پیروى کنند و از حکومت هاى فساد و مسؤولان نالایق، انتقاد
نمایند و در صحنه هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیرى که حضرت زهرا علیهاالسلام در حمایت از امام معصوم علیه السلام و افشاگرى علیه رویه هاى ناسالم زمامداران داشت؛ زنان به خصوص حضرت زینب علیهاالسلام نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین علیه السلاممشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پیام» تشکیل مى گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پیام» نیز، رساندن و ابلاغ خواسته هاى انقلاب و بیان آرمان ها و اهداف آن است.
با بررسى قیام مقدس امام حسین علیه السلام، این دو بخش کاملاً در آن به چشم مى خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین علیه السلام تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم دارى نیز بر عهده خود ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیهاالسلام آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت علیهم السلام ـ به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود ـ بى شک اگر بازماندگان امام حسین علیه السلامبه افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند؛ همچنان که برخى در تهمتى درباره امام حسن علیه السلام گفتند: «بر اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت».
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا علیه السلام در دوران اسارت ـ که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود ـ اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى شود.
دو. خنثى سازى تبلیغات بنى امیه
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر صلى الله علیه و آله را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند و نه اسلام را دست کم آن گونه که در مدینه رواج داشت، مى شناختند؛ البته 113 تن از صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یا در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آنجا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى نامه این افراد نیز روشن مى کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین علیه السلام تنها یازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال بودند که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى راندند! و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ هاى بزرگ و تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن پیش از آن سابقه داشت و به یقین کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینه
عصر پیامبر گذشته، نیز این چنین بوده است.[34]معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند.[35] معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک ترین افراد به او معرفى کرده؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان آخرین (خلیفه اموى)، نمى دانستیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله جز بنى امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند، تا آنکه شما امیر شدید.[36]بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى خوانیم: به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین العابدین علیه السلام ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[37] فرمود: این
آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.[38]بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام حسین علیه السلام و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیهاالسلام، تحریفات چندین دهه بنى امیه ـ حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان ـ خنثى شد.
سه. افشاى چهره ظالمان
بُعد دیگر علت حضور خانواده امام حسین علیه السلام، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتا از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط
فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید کمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همین «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر علیه السلام است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد علیه السلام در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین علیه السلام را به نحو مُثله و قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اینجا اگر امام سجاد علیه السلام مى فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام ـ که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند ـ خیلى مهم نبود؛ زیرا مى گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى شوند و یکى از آنان امام حسین بوده است».
امام سجاد علیه السلام فرمود: بر فرض قصد کشتن دارید؛ اما چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى در نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و یک جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
نکته پایانى آنکه، یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام حسین علیه السلام و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین علیه السلام و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.
پی نوشت ها
_____________________
[1]. میزان الحکمة، ج 3، ص 80.
[2]. غرر الحکم، ج 2، ص 400.
[3]. نگا: توبه، آیه 7.
[4]. نگا: اصول کافى، ج 5، ح 1، ص 55.
[5]. بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.
[6]. (امر به معروف و نهى از منکر) فقط بر انسان قدرتمند و آگاه واجب است (فروع کافى، ج 5، ص 59).
[7]. امر به معروف و نهى از منکر را واجب نمى دانند، مگر وقتى که از ضرر آن در امان باشند. فروع کافى، ج 5، ص 55.
[8]. امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه نیکان است. به وسیله این اصل واجبات برپا مى گردد، راه ها امن و سرزمینها آباد مى شود و از دشمنان حقوق ضایع شده باز ستانده مى گردد. (فروع کافى، ج 5، ص 55).
[9]. حماسه حسینى، ج 1، صص 312ـ304.
[10]. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذکرة الخواص، ص 261.
[11]. بنا به نقل یعقوبى و خوارزمى یزید صریحاً به ولید نوشته بود: اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خوددارى کنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.
[12]. سموالمعنى، ص 113 و 114؛ مقتل الحسین خوارزمى، ص 184 ف 9.
[13]. تذکرة الخواص، ص 252.
[14]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
[15]. سمو المعنى، ص 118.
[16]. العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، ص 180 و 181.
[17]. العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، ص 181.
[18]. الاسلام و الاستبداد السیاسى، ص 187 و 188.
[19]. سمو المعنى، ص 28.
[20]. تذکره الخواص، ص 283.
[21]. بگو درباره ما چه انتظارى دارید، جز اینکه یکى از دو خوبى شهادت یا پیروزى نصیب ما مى شود. (توبه، آیه 52).
[22]. «مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الشهداء و الصالحین».(ر.ک: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.
[23]. نگا: تاریخ طبرى، ج 5، ص 427ـ424.
[24]. همان، ص 417.
[25]. «داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى کند جز پیامبرى که از او خشنود باشد»، جن 72، آیه 26.
[26]. ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسین بن على علیه السلام، ص 134ـ140.
[27]. تاریخ طبرى، ج 4، ص 292؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 91 و 92.
[28]. قمقام، ص 359؛ نظم در رالمسمطین، ص 215.
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192؛
ب. طبرى، ج 4، ص 31؛
پ. کامل، ج 3، ص 278؛
ت. قمقام زخار، ص 333؛
ث. قمقام، ص 263 و 264؛
ج. ترجمه تاریخ ابن اعثم، ص 346.
[30]. بقره 2، آیه 195.
[31]. بحارالانوار، ج 44، ص 364.
[32]. درباره این فکر غلط مسیحیت که آدم مرد اصالت دارد و حوا (زن) تبعیّت، و مبارزه قرآن با این تفکر، استاد مطهرى مفصل بحث کرده است. ر. ک: حماسه حسینى، ج 1، صص 406ـ404.
[33]. حماسه حسینى، ج 1، صص 411ـ397 و ج 2، صص 236ـ231.
[34]. شهیدى، سید جعفر، قیام امام حسین علیه السلام، ص 185.
[35]. آیتى، محمد ابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
[36]. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
[37]. احزاب 33: آیه 33 «بى شک خداوند مى خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنى».
[38]. اخطب خوارزمى، مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 61؛ اللهوف، ص 74.
مقاله: بخش دوّم : فلسفه قیام امام حسین علیه السلام